Ignorance by Milan Kundera


Ignorance
Title : Ignorance
Author :
Rating :
ISBN : 0060002107
ISBN-10 : 9780060002107
Language : French
Format Type : Paperback
Number of Pages : 195
Publication : First published April 1, 2000
Awards : Scott Moncrieff Prize Linda Asher (2003)

A man and a woman meet by chance while returning to their homeland, which they had abandoned twenty years earlier when they had chosen to become exiles. Will they manage to pick up the thread of their strange love story, interrupted almost as soon as it began and then lost in the tides of history? The truth is that after such a long absence "their memories no longer match." We always believe that our memories coincide with those of the person we loved, that we experienced the same thing. But this is just an illusion. Then again, what can we expect of our weak memory? It records only "an insignificant, minuscule particle" of the past, "and no one knows why it's this bit and not any other bit." We live our lives sunk in a vast forgetting, a fact we refuse to recognize. Only those who return after twenty years, like Odysseus returning to his native Ithaca, can be dazzled and astounded by observing the goddess of ignorance firsthand.

Milan Kundera is the only author today who can take such dizzying concepts as absence, memory, forgetting, and ignorance, and transform them into material for a novel, masterfully orchestrating them into a polyphonic and moving work.

Author Biography: The Franco-Czech novelist Milan Kundera was born in Brno and has lived in France, his second homeland, for more than twenty years.

He is the author of the novels The Joke, Life Is Elsewhere, The Farewell Party, The Books of Laughter and Forgetting, The Unbearable Lightness of Being, and Immortality, and the short story collection Laughable Loves, all originally written in Czech.

Like Slowness, his two earlier nonfiction works, The Art ofthe Novel and Testaments Betrayed, were originally written in French.


Ignorance Reviews


  • فايز غازي Fayez Ghazi

    - في تتابع واضح لخط فلسفة "ميلان كونديرا" تأتي هذه الرواية، كمعظم رواياته، لتنقل لنا افكاره الفلسفية عن طريق قصص غالباً ما تكون بسيطة وحتى تافهة في بعض الأحيان، لكنه يجعلها اساساً لإستطرادات شتّى ومادة يبني عليها افكاره ورسائله.

    - القصة بسيطة جداً وشخصياتها كلاسيكية، "جوزيف" الذي طلب الحرية فهاجر، و"إرنا" التي اجبرت على الهجرة مع زوجها مارتن (صديق لأمها) الذي توفي لاحقاً فتعلقت إرنا ب "غوستافو" رجل الأعمال السويدي الذي افتتح مكتب في براغ وعجّل من عودة إرنا اليها. إرنا كانت معجبة بجوزيف وهي مراهقة، التقيا بعد عشرين عاماً في المطار صدفةً (وهذا نسج ميلان الكلاسيكي للصدف)، تواعدا ثم تضاجعا ثم تفارقا. القصة ليست بطولية ولا خارقة للعادة بل تافهة حتماً لكن قدرة ميلان في النسج الفلسفي وربط مفهوم الحنين بالجهل بالزمن والذاكرة، جعل من هذه القطعة الأدبية درساً في الفلسفة الوجودية.

    - الثنائيات تحضر في هذه الرواية ايضاً (وهذا ما اعتدناه في روايات "ميلان" النسج الديالكتيكي): الهجرة القسرية / الهجرة الاختيارية - الغربة / المنفى - الشتات / الانتماء - الحنين للوطن / الحنين المعاكس...

    - يتعمّق ميلان في نفسية المغترب، تشتته بين وطن ولد فيه يحن اليه، وبين وطن عاش حياته وحريته فيه واصبح منتمياً له بدرجة كبيرة، بين وطن احنفظت ذاكرتنا به وبين وطن كان هو الذاكرة بعينها، مما يقودنا لفكرة "العودة" وهنا يجسّد ميلان الصراعات الخارجية والداخلية للمغترب: هل اهله يريدون عودته؟ هل يهمهم عودته؟ هل هو بمنأى عنهم؟ ماذا سيحل بذاكرته المكتسبة في المنفى؟ هل هو لا يزال ينتمي لهذه البيئة؟ لهذه العقلية؟ أسئلة كثيرة يصفعنا ميلان بها صفعاً.

    - الثقل والخفة حاضران ايضاً في هذه الرواية (بنى رواية "كائن لا تحتمل خفته" على هذا التضاد)، وزّع الخفة والثقل على الذاكرة والحب والعلاقات الجنسية والحرية: فالذاكرة تنسى الاحداث الخفيفة التي قد تكون ثقيلة عند الآخر ولا ينساها (جوزيف ضاجع إرنا دونما ان يعرف اسمها حتى، بينما هي كانت لا تزال تذكره وتحتفظ بتذكار منه)، الحب: ثقل الحب على إرنا من مارتن وغوستا�� وشعورها بالخفة مع جوزيف والحرية في هذه العلاقة، وتخطاها "ميلان" للعلاقات الجنسية من دون اي التزام (ما يعرف بالصداقات الجنسية حينها واليوم) (غوستاف وام إرنا).

    - الجو السياسي يعبق في هذه الرواية ايضاً، "رييع التشيك"، كره الشيوعية، القمع، الشمولية...

    - ترك كونديرا لنا الكثير من الأسئلة والفراغات لنملأها بأنفسنا، وهذا ايضاً مقصود لأنه غالباً ما يشرك القارئ في رواياته.
    ----
    بعض الإقتباسات الجميلة:
    - ص13"حلم الهجرة: إحدى اغرب ظواهر النصف الثاني من القرن العشرين" ولا زال
    - ص24" الذاكرة تحتاج، كي تعمل جيداً، لتمرين لا ينقطع"
    - ص35" من يقرر ان يهجر بلده عليه ان يستسلم الى انه لن يرى اسرته من جديد"
    - ص44" ان الذين يعتبرون حياتهم كحالة غريق يخرجون لإصطياد المذنبين"
    - ص48" الجنس دون مشاعر يمتّد مثل صحراء يموت فيها المرء اكتئاباً"
    - ص83" الماضي الذي يتذكره المرء ليس له زمن"
    - ص87" من يخسر وداعه (اي وداعه لنفسه) لا يمكن ان ينتظر من اللقائات اللاحقة إلا القليل"
    - ص92" إن كنا لا نعرف الى اي مستقبل يقودنا الحاضر، فكيف نستطيع ان نقول ان هذا الحاضر جيد او سيئ"

  • Ahmad Sharabiani

    (Book 57 from 1001 books) - L'ignorance = Ignorance, Milan Kundera

    Czech expatriate Irena, who has been living in France, decides to return to her home after twenty years. During the trip she meets, by chance, Josef, a fellow émigré who was briefly her lover in Prague. The novel examines the feelings instigated by the return to a homeland, which has ceased to be a home. In doing so, it reworks the Odyssean themes of homecoming. It paints a poignant picture of love and its manifestations, a recurring theme in Kundera's novels.

    The novel explores and centres around the way that people have selective memories as a precursor to ignorance. The concept of ignorance is presented as a two-fold phenomenon; in which ignorance can be a willing action that people participate in, such as avoiding unpleasant conversation topics or acting out. Yet also exploring the involuntary aspects of being ignorant, such as feigning ignorance of the past or avoiding the truth.

    عنوانهای چاپ شده در ایران: «جهالت»؛ «بی‌خبری»؛ نوشته: میلان کوندرا؛ (روشنگران) ادبیات؛ تاریخ نخستین خوانش: روز هشتم ماه سپتامبر سال2004میلادی و بار دیگر ماه آوریل سال2006میلادی

    عنوان: جهالت؛ نوشته: میلان کوندرا؛ مترجم: آرش حجازی؛ مشخصات نشر: تهران، کاروان، سال1384، در202ص، شابک9789647033183؛ موضوع: داستانهای نویسندگان کشور چک سده20م

    عنوان: بی خبری؛ نوشته: میلان کوندرا؛ مترجم: فروغ پوریاوری؛ مشخصات نشر: تهران، روشنگران، سال1385، در173ص، شابک9648564248؛

    عنوان: بی خبری؛ نوشته: میلان کوندرا؛ مترجم: میترا میرشکار؛ مشخصات نشر: تهران، علم، سال1391، در172ص، شابک9789642244331؛

    جهالت دهمین رمان «میلان کوندرا»، نویسنده ی «چک - فرانسوی» است؛ که در سال1999میلادی، کتاب را به زبان «فرانسوی» نوشته، و نخستین بار در سال2000میلادی چاپ شده‌ است؛ برگردان انگلیسی این رمان، برنده ی جایزه ی «اسکات مونکریف» شد؛ مضمون این داستان درباره ی مهاجرت، غربت و نوستالژی است؛ این کتاب در ایران، نخستین بار با ترجمه ی جناب آقای «آرش حجازی»، توسط نشر «کاروان»، منتشر شده است؛ داستان آدمهای دور افتاده از وطنشان همچون «ادیسه» است؛ آدمهایی که در «بیخبری» از زادگاهشان احساس غربت و دلتنگی میکنند و یا نمیکنند؛ «کوندرا» در اینجا حس نوستالژی را به حس بیخبری و سردرگمی ناشی از دوری از وطن تعبیر کرده است؛ نگرانیها و دغدغه های کارکترهای اصلی این رمان که از وطنشان «چک» دور افتاده اند؛ گویی نگرانیها و دغدغه های خود «میلان کوندرا» باشد؛ که سالها از وطنش «چک» دور افتاده بود و گویی نگرانیها و دغدغه های همه ی دور افتادگان از کشور «چک»است

    نقل از متن: (کوچ پرندگان را دیده‌ ام، و شنیده‌ ام؛ آن‌ها می‌‌روند، به دیاری دیگر، برای یافتن آب و دانه، و در این میان، باز می‌گردند به سرزمین‌شان...)؛ پایان نقل

    تاریخ بهنگام رسانی 27/12/1399هجری خورشیدی؛ 16/11/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی

  • Ahmad Sharabiani

    (Book 57 from 1001 books) - La Ignoranica = Ignorance, Milan Kundera

    Ignorance is a novel by Milan Kundera. It was written in 1999 in French and published in 2000. It was translated into English in 2002 by Linda Asher, for which she was awarded the Scott Moncrieff Prize the following year.

    Czech expatriate Irena, who has been living in France, decides to return to her home after twenty years. During the trip she meets, by chance, Josef, a fellow émigré who was briefly her lover in Prague. The novel examines the feelings instigated by the return to a homeland, which has ceased to be a home. In doing so, it reworks the Odyssean themes of homecoming. It paints a poignant picture of love and its manifestations, a recurring theme in Kundera's novels.

    The novel explores and centers around the way that people have selective memories as a precursor to ignorance. The concept of ignorance is presented as a two-fold phenomenon; in which ignorance can be a willing action that people participate in, such as avoiding unpleasant conversation topics or acting out. Yet also exploring the involuntary aspects of being ignorant, such as feigning ignorance of the past or avoiding the truth.

    عنوانهای چاپ شده در ایران: «بی‌خبری»؛ «جهالت»؛ نویسنده: میلان کوندرا؛ انتشاراتیها (روشنگران و کاروان) ادبیات؛ تاریخ نخستین خوانش: ماه آوریل سال2006میلادی

    عنوان: بیخبری؛ نویسنده: میلان کوندرا؛ مترجم: میترا میرشکار؛ تهران، انتشارات علم، سال1391؛ در172ص؛ شابک9789642244331؛ موضوع داستانهای نویسندگان چک - سده20م

    عنوان: بیخبری؛ نویسنده: میلان کوندرا؛ مترجم: فروغ پوریاوری؛ تهران، انتشارات روشنگران، چاپ دوم سال1385؛ در173ص؛ شابک9648564248؛

    عنوان: جهالت؛ نویسنده: میلان کوندرا؛ مترجم: آرش حجازی؛ تهران، کاروان، سال1380؛ در202ص؛ شابک9647033184؛ چاپهای سوم و چهارم سال1381؛ چاپ پنجم سال1382؛ چاپ نهم سال1387؛

    دو مهاجر چک‌ «ایرنا» و «یوزف»، پس‌ از بیست‌ سال‌ به‌ کشور خود باز می‌گردند، در فرودگاه‌ «پاریس‌» باهم‌ دیدار‌ می‌کنند؛ «ایرنا» به‌ یاد می‌آورد که‌ زمانی‌ در جوانی، عاشق‌ «یوزف‌» بوده است؛ اما «یوزف‌» هیچ‌ یادمانی‌ از «ایرنا» ندارد؛ در خلال‌ آن دیدار‌ عاشقانه، روشن‌ می‌شود که‌ حتی خودشان‌ هم‌ به‌ یاد نمی‌آورند چه کسی بوده ‌اند، و اکنون‌ کی‌ هستند؛ پس‌زمینه ‌ی ماجراهای داستان «جهالت»، نوستالژی درد ناآگاهی است؛ آن‌چه «ایرنا» و «یوزف» را در دوران مهاجرت آزار می‌داد «نوستالژی» بوده: «دانستن اینکه از آن‌چه دور از آن‌هاست، بی‌خبر هستند»؛ «کوندرا» در این داستان، گذری به داستان «ادیسه» می‌زند، حماسه‌ ای که بنیان‌گذار نوستالژی شد، و زایش فرهنگ باستانی «یونان»، با آن داستان آغاز گردید؛ «اولیس» بزرگ‌ترین ماجراجوی تمام دوران، به جنگ «تروا» رفت، و ده سال جنگید، و سپس شتافت تا به سرزمین مادری‌ خویش «ایتاکا» برگردد؛ اما دسیسه‌ ی خدایان، سفرش را طولانی کرد؛ سه سال نخست سفر، پر از ماجراهای ناباورانه و شگفت انگیز بود، و سپس، به عنوان گروگان، در کنار پری‌ ای به نام «کالیپسو» سر کرد، «کالیپسو» چنان عاشق و گرفتار «اولیس» شده بود، که نمی‌گذاشت «اولیس» او را ترک کند؛ در طول بیست سال غیبت «اولیس»، اهالی «ایتاکا (زادگاهش)»، یادمانهای بسیاری از او در یاد نگاه داشته بودند، اما هرگزی دل‌تنگش نمی‌شدند و ...؛

    نقل از متن: (کوچ پرندگان را دیده‌ ام، و شنیده‌ ام؛ آن‌ها می‌‌روند به دیاری دیگر، برای یافتن آب و دانه، و در این میان باز می‌گردند به سرزمین‌شان...)؛ پایان نقل

    تاریخ بهنگام رسانی 13/08/1399هجری خورشیدی؛ 08/02/1401هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی

  • Agir(آگِر)

    خوشحال بودم اثري ديگر از ميلان كوندرا خوانده ام ولي وقتي بعد اتمام کتاب وقتی مقدمه رو خواندم، درآخرين خط آقاي فرهاد كاشاني كبير نوشته بودند

    متاسفانه به عذر هاي اخلاقي فراوان به جا و نا به جا ، كوندرايي كه فارسي زبانان از طريق ترجمه ها مي شناسند ، چيزي كاملا متفاوت از كوندراي اصلي است

    همچو مردي كه بي جهت كتك خورده،حيران بودم كه چرا بايد با آثار ميلان كوندرا چنين كاري انجام بدهند و اجازه ندهند از معنا و زیبایی داستان لذت ببرم
    و منِ خواننده با این ترجمه ناقص به این نتیجه برسم که این کتاب جزو آثار متوسط کوندرا است!!؟؟
    واقعا دم آقای کاشانی گرم که منو از اشتباه در آورد

    مطمئنا هركتابي گروه سني خودش را دارد و اينكه بياييم به جاي رده بندي سن�� كتاب به حذف عبارات و گاهي تغيير معني بپردازيم كار درستي نيست
    در سايت هايي ديدم كه گفته شده بود از كتاب شوخي كوندرا يك فصلش را به طور كامل حذف كرده اند
    ديگر نمي دانم چه بگويم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    فقط از اين ناراحتم كه فك ميكردم كوندرا را تا حدودي شناخته ام
    ولي حالا با جرات مي گويم هيچ از ميلان كوندرا نمي دانم
    چون يك خط از كتاب هاي نويسنده اي حذف كني، كل روح كتاب را دستخوش تغيير داده اي و اين خيانت به نويسنده است

  • Nataliya

    Milan Kundera's writing just seems to strike a right note with me, ever since the first time I read his works on a public commute as a wide-eyed college sophomore, getting hooked on the philosophical ramblings that are so essential to college years.


    And that fascination apparently has withstood the test of time for me - maybe because deep down inside me a college philosopher still survives.
    "Both of them are pidgeonholed, labeled, and they will be judged by how true they are to their labels (of course, that and that alone is what's emphatically called "being true to oneself")."
    There's something about his books that makes them feel like narrative sketches, filled with author's musings in long, heavily punctuated sentences; ruminations about particular world experiences that finally, tangentially connect to the characters - and the characters themselves serving as just a canvas for Kundera's introspective reflections.

    As with other Kundera's books that I've read, the background is, of course, Czech Republic, the Prague Spring of 1968 and the events it sprang in motion. The surface of the plot in Ignorance is a story of two émigrés, Irena and Josef, who have chosen to leave Czechoslovakia after the infamous end of the Prague Spring, and who have returned to visit their motherland 20 years later, after the regime that had driven them out collapsed.
    "They had really done a lot for me. They saw me as the embodiment of an émigré's suffering. Then the time came for me to confirm that suffering by my joyous return to the homeland. And that confirmation didn't happen. They felt duped. And so did 'i, because up till then I'd thought they loved me not for my suffering but for my self."


    And it does not come as a surprise to either one of them that they do not fit the mold of an émigré as the world labels such as them; that the land they left behind has irrevocably ceased being their home; that new lives have been started elsewhere and there is no easy way of shrugging those new memories in order to fit back into the mold from which they have sprang decades ago.
    "She had always taken it as a given that emigrating was a misfortune. But, now she wonders, wasn't it instead an illusion of misfortune, an illusion suggested by the way people perceive an émigré?"
    The motif Kundera relies on is the story of Odysseus, of his single-minded journey back to where he was from, to Ithaca, to his old life, where he - supposedly - belonged, where he was one of them, where his life outside of the boundaries of the island was little but an interruption in the regular chain of events. But what about the two decades of his life he spent elsewhere? Do they matter? And how is he supposed to reconcile them with the life to which he made his "great return"?
    "For twenty years he [Odysseus] had thought about nothing but his return. But once he was back, he was amazed to realize that his life, the very essence of his life, its center, its treasure, lay outside Ithaca, in the twenty years of his wanderings. And this treasure he had lost, and could retrieve only by talking about it. [...] But in Ithaca he was not a stranger, he was one of their own, so it never occurred to anyone to say, "Tell us!"


    To both Irena and Josef it seems that their lives outside of their - now former - home do not really matter to those whom they once left behind. And they cannot reconcile the memories of the old and the memories of the new; they cannot reconcile who they have become and who people think they should be; the past and the present.

    And, an émigré myself - by choice and happily, unlike Irena and Josef - I can feel their unease and uncertainties resonating within me; having visited the place I'm from after living abroad for many years and realizing that past has moved on and that new home has been made, in another country, with me changed by the new place that I have adopted as much as it has adopted me, with me never again able to return to being who I was before leaving the homeland - because new memories have been made and internalized, and home has moved with me.
    "It was a very strange conversation: I'd forgotten who they had been; they weren't interested in who I'd become. Can you believe that not one person here has ever asked me a single question about my life abroad? Not one single question! Never! I keep having the sense that they want to amputate twenty years of my life from me. Really, it does feel like an amputation. I feel shortened, diminished, like a dwarf."


    Why does this happen? Tricks of memory, perhaps? The fickleness and selectiveness and shortsightedness of it; an ally on which we cannot truly rely. Memory is what we are so tempted to think we share with the others - but maybe it's just the illusion, like most other things in our lives. Because memory is what we make it, infusing it with meanings and significances that reflect more on ourselves than what actually happened.
    "I imagine the feelings of two people meeting again after many years. In the past they spent some time together, and therefore they think they are linked by the same experience, the same recollections. The same recollections? That's where the misunderstanding starts: they don't have the same recollections; each of them retains two or three small scenes from the past, but each has his own; their recollections are not similar; they don't intersect' and even in terms of quantity they are not comparable: one person remembers the other more than he is remembered; first because memory capacity varies among individuals (an explanation that each of them would at least find acceptable), but also (and this is more painful to admit) because they don't hold the same importance for each other."
    Kundera's writing still has the magic in its wistful philosophizing, exploration of nostalgia and memory, and I highly recommend this book. It leaves behind a vague feeling of dissatisfaction - not the irritated one of something not living up to the expectations, but the disappointment and dissatisfaction in the very expectations you hold, and somehow I find this feeling resonating and captivating.

    4.5 stars.

  • Mohammed-Makram


    ذهبت من هناك و هي ما تزال فتاة بريئة و تعود الان و قد صارت امرأة ناضجة و خلفها حياة. حياة صعبة تشعر بالافتخار بها. تريد أن تفعل أي شيء كي يقبلنها بتجاربها التي عاشتها في السنوات الأخيرة. بقناعاتها. و أفكارها. هي مسألة: خذوها أو اتركوها. إما أن تتمكن من البقاء معهن كما هي الأن أو أنها لن تبقى.
    الغريب عندما يتخذ قرار الغربة. و أيا كانت أسبابه فقد حكم على نفسه بالغربة الأبدية حتى و إن عاد.
    العالم كله يعتقد أننا نرحل للتمتع بحياة سهلة. لا يعرفون كم من الصعب أن تشقي طريقك في عالم غريب. ألا تلاحظين؟ تغادرين بلدك و معك طفل في المهد و آخر في البطن. تفقدين زوجك. تربين ابنتيك في البؤس..
    في الغربة يتغير كل شيء حتى أن الشخص العائد ليس هو نفسه الشخص الذي ذهب منذ سنوات أو عقود و عندما يعود و يجد ما كان له قد أصبح لغيره فهو لا يحمل ضغينة بقدر ما يحمل ألما و مرارة و يحسب أنه يشاهد الدنيا من مقعد المتفرج لا من خشبة المسرح الذي كان يقوم بدور البطولة عليها من قبل.
    مع ذلك فإن رؤيته لساعته في معصم آخر غار به في حالة من القلق عميقة. تولد عنده انطباع بأنه يلتقي بالعالم كما يلتقي به ميت يخرج بعد عشرين عاما من قبره. يلامس الأرض بخطو من فقد عادة المشي. لا يكاد يتعرف على العالم الذي عاش فيه. لكنه يتعثر باستمرار ببقايا حياته. يرى بنطلونه. ربطة عنقه. على أجساد الباقين أحياء. الذين توزعوها بكل طبيعية. يرى كل شيء و لا يطالب بشيء. فالموتى عادة ما يكونون خجولين.
    مع ذلك فإن الغريب ينتابه الحنين كل حين و لكن الصوت يكون أعلى في البداية ثم لا يلبث أن يخفت رويدا رويدا حتى لا يُسمع إلا همسا و مع ذلك فإنه يظل في الوجدان و تبقى الذكريات حية نابضة حتى ان تداخلت صورها و تباعدت تفاصيلها.
    كلما كان الزمن الذي نخلفه وراءنا أكبر كلما أصبح الصوت الذي يحثنا على العودة لا يقاوم. يبدو هذا الحكم مبدءا عاما. لكنه مزيف. فالكائن البشري يشيخ و النهاية تقترب. فتصبح كل لحظة ثمينة. و لا يعود هناك وقت نضيعه على الذكريات. يجب فهم التناقض الرياضي الظاهري للحنين. يظهر هذا بقوة أكبر في مرحلة الشباب الأولى. حين يكون حجم الحياة الماضية زهيدا.
    من هنا كانت العودة للوطن بعد طول الغياب هي غربة ثانية و أبدية و لكنها هذه المرة داخل الوطن نفسه.
    مراهقة من أسرة فقيرة. تعشق فتى من أسرة غنية. و الفتاة التي تبحث في الشيوعية عن معنى لحياتها. تتحول بعد العام 1968 إلى امرأة تتزوج من منشق و تكتشف معه فجأة عالما أكثر رحابة. فهي لا تتعرف فقط على شيوعيين تمردوا على الحزب. بل على رهبان و سجناء سياسيين قدماء و برجوازيين كبار فقدوا طبقتهم أيضا. ثم و في العام 1989 تعود. كما لو أنها خارجة من حلم. لتصبح ما كانت عليه. ابنة أسرة فقيرة ناجحة.
    هل تريد قصة. هذا هو ملخص القصة و لكننا لا نقرأ القصص هنا بل نقرأ كونديرا نفسه كما تعودنا في باقي رواياته

  • Steven Godin


    After being somewhat disappointed recently with Identity, Ignorance marked a return to form for Kundera, and although this was a really good effort, at this point of his career I still think he was past his peak brilliance. There is no doubt when he got it right, his gift of mingling politics, love, sex, history, and an exploration of subjectivity, really hits the spot, delivering a unique and captivating reading experience. Ignorance sees Kundera tackling a humanly richer theme than in Identity, and I felt closer to his characters as a result of that. It is written with a nostalgia for ones homeland, and in irony tells of the Odyssean homecoming, but its deeper concerns lie with memory and forgetting. The set up is quite straightforward - Two exiles and widows, Irena and Josef, settled in Paris and Copenhagen respectively, take a trip back to post-Communist Prague to rediscover their old lives, but it is far from being easy as twenty years of political isolation and emotional absence mean no one really counts them among the living anymore. Not even family.

    At Paris airport the pair meet by chance, and shared a brief encounter in Prague many years before, but only she remembers having met him. He has no idea who she is. Kundera homes in on with meticulous skill the alienation of the returning émigré. Trying on a dress, Irena is momentarily imprisoned in the life she might have led had she stayed, and believes any sort of future can only exist in France. For Josef, seeing his old watch on his brother's wrist threw him into a strange unease, and he attempts going though an old teenage diary but the obscure memory of his first love seems to punishes him. Both struggle to pick up the past or even claim a future. And it's this alienation that inexorably brings Irena and Josef together in the end. But their attraction is based on an unjust inequality, and in a regrettable manner is exposed as a delusion in an inevitable sex scene towards it's climax.

    This Kundera book, more so than the others I have read, carried with it a deeper sadness and trauma. It was less fun to read, but still resonated like a loud siren with what it had to say. And although it can be looked at as a novel, we have to remember this is Kundera we're talking about, so it is, but then again it isn't. Ignorance could also be seen as an essay on the theme of homecoming and the idea of return.

  • Mutasim Billah

    “The Greek word for "return" is nostos. Algos means "suffering." So nostalgia is the suffering caused by an unappeased yearning to return.”

    Ignorance is Kundera's tribute to the émigré. The story revolves around a woman called Irena, a Czech expatriate living in France, and her return to her homeland. On returning she meets Josef, a fellow émigré whom she knew from the past as a lover.

    The novel examines the feelings of returning to an unfamiliar homeland after a long time, drawing parallels with Homer's Odyssey to prove its point. The novel explores love and its many forms of manifestations and the use of differing perspectives to prove a comical portrayal of selective memory leading to ignorance. The novel explains willful ignorance as a form of avoidance of unpleasant realities and also illustrates a picture of involuntary ignorance as denial of the past or feigning ignorance of the truth.


    “During the twenty years of Odesseus' absence, the people of Ithaca retained many recollections of him but never felt nostalgia for him. Whereas Odysseus did suffer nostalgia, and remembered almost nothing."

    “And there lies the horror: the past we remember is devoid of time. Impossible to reexperience a love the way we reread a book or resee a film.”

    One of my favorite passages from the book include the story of
    Jónas Hallgrímsson and the fate of his remains.

    ".....nobody much cares where a dead person's bones wind up."

    An enjoyable read.

  • Elyse Walters

    I lost my review- no idea how while copying it from my notes it could completely vanish. No backup - nothin!!
    I won’t even consider writing another one. Or typing out the excerpt I wanted to include. ( again)...
    I’m too mad!

    So...a couple of quick tip of the tongue thoughts:
    The reading is more cerebral than experiential.

    Thoughts about memory - forgetting- illusion & nostalgia are running themes ...
    There is sadness in coming home... returning home after twenty years away.
    We follow two lovers who each have loss spouses and are haunted by their past.

    Kundera is a complex- interesting author to read. Some of the writing is absolutely gorgeous. Some is a bit over-the-top pretentious.
    And... I like Kundera enough to want to read his other books. ( I own a few more)... so in due time!

    3.7 rating

  • Fernando

    Mi primer libro de Kundera y debo decir que me ha agradado mucho su prosa. En ciertos pasajes me recordó a otros autores como J.M. Coetzee, Peter Ackroyd o Patrick Süskind. Con esto no estoy queriendo decir que sus narrativas son similares, sino que me provocan un agradable bienestar cuando los leo.
    Otra característica que me gusta de Kundera es que es checo, y por ser de los pagos de Kafka me pone contento leer múltiples referencias que hace sobre Praga, ciudad que tuve el inmenso placer de conocer. Cuando Irena, Gustav o Josef, tres de los personajes principales de la novela caminan las calles de Praga, pude reconocer algunos de esos sectores y me sentí muy a gusto. Era como seguir huellas en forma recíproca.
    Es muy amena la manera en la que Kundera crea los lazos afectivos entre Irena y los demás personajes y para ello se vale también de ciertos contextos históricos sucedidos en la vieja Checoslovaquia a partir de veintenios, ya que se da la invasión nazi de 1938, la ocupación rusa que tendría su liberación en 1968, y luego la caída del comunismo que mantenía atado al país a partir de 1989, algo que el autor se encarga de explicar en el capítulo 3, así también como la conexión de lo que sucede en la novela con la Odisea de Homero y del retorno de Ulises a Ítaca, ya que en esta historia, se nos narra el regreso del personaje principal, Irena, luego de veinte años de exilio en París y de todo lo que ese andamiaje emocional genera en ella.
    Remarco esto puesto que el título del libro me desconcertaba, pero que rápidamente Kundera se encarga de aclararlo, en un capítulo clave donde comienza a conectar términos como "ignorancia", "regreso", y especialmente "nostalgia" (del griego "Nostos", regreso y "Algos", sufrimiento).
    Creo que en la palabra "Nostalgia" está encerrado el verdadero sentido de la novela y se relaciona directamente con los sentimientos de Irena, ya que es a partir de las relaciones de constante vaivén que vive con Gustav o Josef, en donde se pone a prueba su temple y es lo que vamos experimentando durante la lectura eso que llamamos las complicadas "relaciones humanas".
    Seguramente seguiré leyendo a Kundera. Tengo agendados "La insoportable levedad del ser" y "La inmortalidad" para este 2019. Con "La ignorancia" he quedado muy satisfecho.

  • Mohamed Shady

    فى البداية كان "الجهل"، وككل مرة كان مختلفًا ..
    لهذه المصطلحات الوجودية عند كونديرا معنىً آخـر غير الذى نتداوله ..
    ليس الجهل هنا هو عدم المعرفة، وإنما هو "الصدمة" ..
    صدمة العائدين إلى أوطانهم، صدمة الذكريات المبتورة والصور الممزقة، صدمة السنين الضائعة والبلدان المهجورة..
    صدمة "إيرينا" و "جوزيف" العائديْن إلى بلدانهم بعد "الهجر" ..
    لفظتهم أوطانهم وتبرّأت منهم ذكرياتهم، ووجدوا أنفسهم على حافة النسيان..
    ماذا يحدث بعد عشرات السنين من "الهجر" ؟
    ماذا لو قرروا العودة مرة أخرى؟
    هل تقابلهم أوطانهم بأيادٍ مفتوحة أم تلفظهم كما لفظتهم من قبل ؟
    يجيب كونديـرا عن السـؤال ..
    يجيب، وهو أفضل من يجيب عن تساؤلٍ كهذا ..
    طُرِد من بلده لمناهضته للشيوعية، والتجأ بفرنسا وكتب بلغتها، وبهذا فقد عايش كل ما يصف، وربما كان يتحدث عن نفسه هنـا ..

    يؤطّر كونديرا روايته بإطار من العلاقات الإنسانية وخيبات الحب وآمال الغد وآلام الماضى، ويصنع خلفية تاريخية وجغرافية من "الفسيفساء" الأدبى، الذى تتفوّق أحيانًا على الأحداث الأساسية فى الرواية..
    وقفت حائرًا أمام بعض الفقرات، وأعدتُ قراءتها مرات عدة، وفى كل مرة أتساءل : من أى عالم جاءت تلك الكلمات ؟

    اللقاء السابع مع كونديرا، ويستمـر الانبهـار ..

  • Becky

    Someone needs to give Milan Kundera a chill pill. He's that dark brooding guy that sits at the back of a cafe staring moodily into his black coffee, the boyfriend you try for months to make love you but who at critical moments, suddenly declared it's all too base and animal, and you know, what is love anyway? Just a social construct. Etc etc. Sometimes Ignorance reads beautifully. I particularly enjoyed a lot of the musings on language and derivation of words, and their deviations between cultures.

    But no one in a Kundera novel is ever happy. Hell, not even content. It makes it a tiresome read sometimes, and by the end you just want them to get the inevitable physical actions over and done with, so they can go back to staring meaningfully at strangers with potential. Every action has a series of overwrought outcomes, and to be honest, I'm not really sure what the point is. A musing on the emigrant experience? Perhaps? Diary of a guy who thinks too much? For sure. Chill out, Milan. You write well. You just dwell too much.

  • Rami Khrais

    هذه الرواية تحكي عن الحنين، عن العودة. عدتُ، بحنين، لقراءة كونديرا بعد سنتين أو يزيد من لقائي الأوّل به في روايته "المزحة". الثيمة الرئيسيّة في رواية كونديرا هي قدرتها الغرائبيّة على "تخليص" الناس من يقينهم، ودفعهم الدؤوب، وبهدوء، إلى إعادة التفكير في مسلّمات ظنّوا أنّهم استراحوا لها تماما. وهكذا في "الجهل"، يدور اليقين حول فكرة الحنين، وهي فكرة ملازمة للشعور الإنساني آخذة مكانا قصيّا في الروح، لكنّ كونديرا يجهد في تخليص شخوص الرواية من عبئها عبر الحفر في ماهيّة الذاكرة، في تأكيده على هشاشتها وانتقائيّتها، ليواجه الحنين هنا مُعضلة التساؤل عن قوّته وألقه الأوّلين. ومثل غالبيّة روايات كونديرا، ليس هناك حدث مُؤسّس ومركزي في السياق السردي. تنبني رواياته على "الصدفة" –أليست المزحة، بشكل أو بآخر، وجها من وجوه المصادفة الضاحكة؟!- وعند هذه الصدفة تتقاطع الشخصيّات، الهشّة في غالبيّتها، لتصنع رواية، يؤهلها فعل المُصادفة فيها لأن تبقى خفيفة وقادرة على استيعاب ملهاة أو مأساة شخوصها بدأب، دون أن يُخلّ ذلك بالتوازن القلق لعالم رواية كونديرا. تبقى السياسة دائما في خلفيّة المشهد، ضابط الإيقاع، أو "وحي الحدث" في رواية كونديرا. من مسارها العام –الحرب الباردة وموقع التشيك، بلده، فيها- يلتقط كونديرا المسارات الشخصيّة والفرديّة جدا ليقرأها، أو يكتبها في ضوء المسار العام وتأثيره الذي مثل سحابة خفيفة على روايته. على هذا الأساس، يصبح غزو الجيش السوفياتي لبراغ عام 68 فاتحة لحكايات متفرّدة لمهاجرين تركوا التشيك لعقدين، وفوجئوا، وهنا تكمن مفارقة كونديرا في "تفتيت اليقين"، بعد عودتهم في عام انهيار جدار برلين، بأن ذاكرتهم لا تُسعفهم على إعادة توطين أنفسهم في بلدهم الأم، وأن "ذاكرة الوطن"، أو ذاكرة شعبهم، قد وضعتهم على رفوفها المغبرّة المُهملة، تاركة إيّاهم في دوامة القلق الدائم بين حنينهم المُقيم وتاريخهم الموزّع في محاولة الإجابة عن سؤال: أنحن هنا أم هناك؟

  • Seemita

    "The more vast the amount of time we've left behind us, the more irresistible is the voice calling us to return to it."
    In this poignant recount of two people, forced to bid goodbye to their native country, in the diminished, yet flickering hope of finding a brighter tomorrow in an alien land, almost 20 years ago from the present, unravels a story replete with more questions than answers. Irena and Josef have found comfortable refuge in their respective abodes at Paris and Copenhagen and have led a fairly decent life, battling through tags of émigrés and periods of insuperable doubts. Irena has outlived her husband, Martin, reared her two daughters dutifully and seems comfortably living her life with her partner, Gustaf , many years her senior. Josef, after leading a few years of blissful matrimony with his Danish wife, had to surrender her to death which clutched the hands of a severe disease to bring down the curtains.

    While it is not clear whether it was the insistence of Irena’s friend and the last request of Josef’s dying wife or the unbearable curse of her life’s banality and the inescapable ache of his loneliness that triggered the home coming, but when both took their flights to Prague, they were like two light, aimless clouds, who felt justified in being swayed adrift, since their hearts were a flutter of what they wished it to be and any likelihood of bathing in a sunnier sky was worthwhile the suspension in thin air.

    But upon their arrivals, they get arrested in stifled laughs, hushed accusations, hesitant embraces and above all, a terrible wave of intermittent nostalgia.

    Josef reads from the diary of a teen Josef, which he accidentally finds in the discarded little box handed over to him at his brother’s place, about his young love interest - "The desire to feel compassion for her and the desire to make her suffer are one and the same desire.”

    He walks the city to spot novel changes which prick his eyes with their shiny bodies and he eloquently feels that
    “during his absence, an invisible broom had swept across the landscape of his childhood, wiping away everything familiar; the encounter he had expected never took place.”
    Irena, on her part, falls into the very trap she had tried so valiantly to flee twenty years ago; her garrulous mother’s circle of influence. She thinks she can escape her tyranny by escaping the brick house but the roads too seem mercilessly hostile. She wears a local dress, she finds in a city shop, to look (and feel) one of them but when she looks herself in the mirror, the dress itself seemed to have disowned her, accusing her of a traitor who could not live through the pain of this country; a coward who did not have the courage to bear her individual struggle in the interest of her nation.

    Both Irena and Josef keep trudging into a world they felt was theirs all along but upon touching which emptied into the deepest throes of their comprehension, from where they could not retrieve it, despite determined measures. The familiar images seem breathing behind a veil of forgotten identity, rendering the entire image a nebulous element. Their families, friends and well-wishers were like distant dreams which look beautiful to think of and can be an aid of comfort for passing time but hold no consequence if chased.

    The story culminates with Irena and Josef bumping into each other, which suddenly looks like the only worthwhile event of their home coming, for its in this chance meeting, that they find redemption of their individualities, their choices and their fates.

    Kundera handles the nuances of human mind with an expert eye, which catches every skipped beat, which arrests every fleeting thought. Living in prolonged pain turns it a friend. Then the only image vitality conjures is that of an adversary.

    The ideas of forgotten and nostalgia find utter beauty in his nuanced hands. Recreating
    Odyssey and drawing startling parallels between the protagonists was a class piece of emotional legerdemain. And his laced language had a subtle undertone of poetry which was marvelous to encounter at various bends of this book. I will sign off with this beautiful metaphorical gift:
    “She makes love wildly, lasciviously, and at the same time the curtain of oblivion wraps her lewdnesses in an all-concealing darkness. As if a poet were writing his greatest poem with ink that instantly disappears.”

  • merixien

    “Gündüz, terk edilen ülkenin güzelliğiyle aydınlanıyordu, geceyse oraya dönüşün dehşetiyle. Gündüz ona kaybettiği cenneti gösteriyordu, geceyse kaçtığı cehennemi.”


    Bilmemek benim için kişisel yönlerden -son bölümü kitaptan ayrı tutulursa- favori kitaplarımdan birisi olarak kalacak. Pandeminin de araya girmesiyle uzun süre evde kaldıktan sonra, bu sürecin üzerimde yarattığı değişim ile yeniden göçmen olduğum zaman okudum.

    Kitap 20 yıl önce göç etmiş iki farklı insanın, devrim sonrası ülkeye dönüş süreci üzerinden ilerliyor. Sığındıkları ülkelerde ön yargıyla karşılaşıyorlar, kimlikleri kişilikleri tamamen silinip tek bir kalıbın içine tektipleştirilip yargılanıyorlar. Yıllar sonra ülkelerine döndüklerinde ise bu kez de, kendi ülkelerinde de aslında bir kimliklerinin kalmadığını, ülkeden kaçmış, yaşadıkları görmezden gelinmiş ve hiç acı çekmemiş olarak etiketleniyorlar. Vatan, yurt, yurtsuzluk, köksüzlük ve kimlik kavramları çok yalın bir dille birden fazla açıdan inceleniyor.

    İnsanlar bir noktadan sonra nostaljiye kapıldıkları için evlerine geri dönerler. Peki her giden aynı nostaljiyi hisseder mi? Ya da bu nostaljinin karşılığını alma imkanınız var mıdır? Bırakıp gittiğiniz bir ülkeyi, evi ya da aileyi yıllar sonra bıraktığınız gibi bulabilir misiniz? Biraz da bunların cevabını veriyor. Çünkü bazı durumlarda nostalji sadece acı, aidiyet kaybı ve iletişimin -dilin- kaybolması anlamına gelebilir. Göçmeliğin özelinde hissettirdiklerini cevaplarken bir yandan da genele gidip aslında göç ile ilgili tüm sorunlara değiniyor. Dil bunların en temeli mesela, sonrasında dil ile gelen köksüzlük, yabancılaşma, kaçırılan ailevi ya da milli tarih. Bir noktadan sonra artık nereye ait olduğunu bilememe ve evin neresi olduğu sorusuna ulaşıyor. Tabii kitaptaki göçmenlik gönüllü bir göçten ziyade zorunlu bir sürgün. O yüzden de bireysel bir tarih ile dünya tarihinin kesişimi çok güzel bir şekilde birleşiyor. Ama bütün bu güzelliklerine rağmen kitabın karakterleri ile ilgili hissiyatımın aynı olduğunu söyleyemeyeceğim. Özellikle son bölüme doğru karakterlerin hikayesi adeta tepetaklak olup bir çığ gibi kontrolsüzce gidiyor. Buna rağmen kitabın anlattıkları o karakterleri de kabul etmeye yetiyor bence. Kundera ile tanışmak için de gayet mantıklı bir seçim. Eğer siz de benim gibi geç kalanlardansanız mutlaka okuyun, tavsiyedir.

  • Alvarohernandez_81

    ¿Qué pasará cuando el exiliado vuelve a su patria después de permanecer muchos años en el extranjero? ¿Qué significa para él el reencuentro con su ciudad natal y con la gente que conocía y amaba antes de exiliarse? Estas son las cuestiones planteadas por Milan Kundera en "La Ignorancia".

    La novela es la historia sobre la pérdida de la patria. Narra sobre los sentimientos de una mujer y un hombre checos que habían emigrado de la Checoslovaquia comunista y que visitan su patria después de que ésta recuperara la libertad.

    Al pasar varios días en Praga, los dos ven que aunque hablan el mismo idioma que los praguenses, ya no los entienden, no comparten su estilo de vida, sus opiniones y su modo de pensar. El exilio ha erigido entre los exiliados y la población checa un muro de ignorancia y desarraigo.

    Los protagonistas llegan a la conclusión de que para ellos su patria de origen ha dejado de existir y regresan a los países que les acogieron y donde iniciaron una nueva vida.

    Kundera, decidió publicar la novela primero en español y catalán, y no en francés, idioma en el que publicó sus libros anteriores. La traductora al castellano de "La Ignorancia", Beatriz de Moura, explica que el escritor checo se sintió atraído por los refugiados espanoles de la Guerra Civil desatada en 1936. Por ello optó por estrenar su última novela en un "país de emigración", tal como se refirió a España.

  • Roula

    Σε αυτή τη φάση, δε νομίζω ότι υπάρχει κάποιο βιβλίο του Κούντερα που να μπορεί να με απογοητεύσει. Τον έχω πια αγαπήσει μέσα από τα βιβλία που έχω διαβάσει και μπορώ να συναισθανθω τα όσα λέει. Στα βιβλία του Κούντερα περισσότερο απολαμβάνω τις ιδέες, τη φιλοσοφία του, το πολιτικό σχόλιο του και φυσικά τις εικόνες από την πολυαγαπημενη Πράγα, η οποία είναι πάντα η βάση των βιβλίων του, παρά το οποιο στόρι και τους οποιους "πρωταγωνιστες", οι οποίοι τις περισσότερες φορές δείχνουν να βρίσκονται εκεί σχεδόν "παρεμπιπτόντως" για να δώσουν απλά ένα παράδειγμα των όσων υποστηρίζει με τη φιλοσοφία του ο Κούντερα. Έτσι κι εδώ, το στόρι των 2 πρωταγωνιστων που ξαναβρισκονται ύστερα από την πρώτη γνωριμία τους πολλά χρόνια πριν, καθώς επιστρέφουν στην πατρίδα τους 20 χρόνια μετά την αυτοεξορια τους, τελικά λιγότερη σημασία είχε για μένα. Περισσότερο με κέρδισαν οι ιδέες του συγγραφέα για τη μνήμη και το πως αυτή επηρεάζει τη ζωή μας. Το ποσο διαφορετικά μας διαμορφώνουν οι αναμνήσεις μας. Πως μια στιγμή μπορεί να περάσει στη μνήμη κάποιου τόσο έντονα ώστε να καθορίσει όλη τη ζωή του και η ίδια στιγμή να ξεχαστεί για πάντα από κάποιον άλλον. Ένα πραγματικά απολαυστικό βιβλίο που θέτει πολλά θέματα και προβληματισμούς για την ανθρώπινη φύση.

  • Radwa

    في الأول استغربت تسميتها بالجهل، وبعدين في الفصل الأول تذكرت أنه عرف الحنين بأنه ألم الجهل، فأنت مهاجر لا تعرف شيئًا عن بلدك وهو لا يعلم شيئًا عنك. بتدور الرواية بشكل أساسي في التشيك اللي عانت من الشيوعية والاحتلال الروسي وغيرها من المآسي.

    بتدور على كذا خط، خط بيتتبع أبطال الرواية الأساسيين، وخط تاني بيتابع الإنقلابات والتطورات السياسية في التشيك وأوروبا وتأثيرها على من هاجروا ومن اختاروا البقاء. من ضمن المهاجرين، جوزيف وإرنا مهاجرين من التشيك، هرب أحدهم لفرنسا والآخر للدنمارك، غوستاف هاربًا من السويد لفرنسا كذلك، وميلادا التي لم تترك براغ ولكنها اختارت الهجرة داخل نفسها.

    في حياة الشخصيات كلها بنلاقي نفور ولوم بيتلقاه المهاجر من عائلته، وده فكرني بقصص كورية كتيرة قرأتها عن هرب الناس من كوريا الشمالية إلى الجنوبية أو العكس، وإزاي أن عائلة الهارب أو المهاجر هي اللي بتتحمل اللوم والحياة الصعبة اللي بتبقى نتيجة القرار ده.

    تركيبة الرواية غريبة نوعًا ما، فهي شبه رواية، شبه تحليل للذاكرة البشرية من حيث ما يختار الانسان تذكره وما يختار نسيانه، بالإضافة لتحليل دوافع الهجرة المختلفة وآثار العودة للوطن التي تختلف من شخص لآخر.

    دي تجربتي الأولى للقراءة لكونديرا، وأعتقد أنها كانت جيدة، قرأت الكثير عن المهاجرين وأثر الهجرة عليهم، لكن هذه الرواية كانت جيدة لأنها تغوص في نفس المهاجر أكثر من اهتمامها بما يدور في عقول من حوله.

  • صان

    پنج ستاره واقعی!
    کوندرا خوب بلده که دست بذاره روی احساسات گنگ انسانی و انقدر خوب از تمام زوایا کندوکاوش کنه که وقتی می‌خونی با تک‌تک جاهاش بتونی ارتباط ‌برقرار کنی. احساساتی که همه تجربه کردن. این کتاب درباره دلتنگی و نوستالژی و دوریه. درواقع ترجمه شده بی‌خبری. که کلمه اصلیش
    Ignorance
    هست.
    برخورد آدمای مختلف داستان با انواع دلتنگی و دوری و غربت!

  • Sofia

    "Στα αρχαία ελληνικά η επιστροφή λέγεται νόστος. Άλγος σημαίνει πόνος. Νοσταλγία είναι λοιπόν ο πόνος που προκαλεί σε κάποιον η ανικανοποίητη λαχτάρα της επιστροφής." Δεν σου λέει κάτι που δεν ξέρεις. Στο λέει όμως τόσο όμορφα.

  • emre

    Yaşasın biz onları bulduk sanırken aslında bizi bulmuş olan kitaplar!

    Sahafta 2002 baskısını görüp, arka kapaktaki tanıtım yazısı hoşuma gittiği için almıştım Bilmemek'i. Çerezlik bir okuma beklentisiyle başlayıp, sürüklediği duygular arasında bir sörf tahtası kıvamında bitirdim, kitabın sayfaları boyunca nem izleri olması da bu bakımdan manidar oldu.

    "Slavların acı çekme yeteneklerini hafife almayın" der Derviş Zaim, ben edebiyatta da bu yeteneklerini oldukça incelikli bir şekilde gösterdiklerini düşünüyorum, hele de 19. Yüzyılın ortalarından bugüne, nispeten çağdaş diyebileceğimiz Slavların. Sebebi, görece kısa süreler içinde imparatorluk çatısı altında toplanmalar, bağımsızlık, zoraki birleşmeler, kanlı ayrılıklar, sosyalizm ve kapitalizm gibi bir sürü farklı deneyimin içinde bulunmuş olmaları bence.

    Rusya'nın Çekoslovakya'yı işgaliyle kurulan diktadan (aslında kendilerinden, hikâyelerinden) kaçıp Fransa ve Danimarka'ya iltica etmiş iki göçmenin, İrena ve Josef'in öyküsü anlatılan. Ama Kundera 132 sayfalık kitaba neler sığdırmamış ki: Göçmenlerin yaşadığı ontolojik kriz, ana dille ve hissedilen zamanla ilişkinin değişimleri, kapitalizmin kentleri sürüklediği ışık oyunları, Slavlar ve Rusya'nın onlar üzerindeki, toprakları misali büyük etkisi, elbette aşk, toksik anne-kız ilişkisi, nostalji. Tüm bu konular -sayamadıklarımla birlikte- kurguya öylesine ustaca yedirilmiş ki, kitabın henüz başlarında iken tekrar tekrar okuyacağımı biliyordum.

    Milan Kundera'yı lisede iken okumaya kalkışmış, isminin cazibesine kapılıp Varolmanın Dayanılmaz Hafifliği'ni haftalarca elimde sürüklemiş, sonunda pes etmiştim. Severek okuyacağım vakitler yeni gelmiş anlaşılan. Diğer kitaplarını da ilk fırsatta okumayı umuyorum. Kitaptan, çok sevdiğim bir kısmı alıntılayarak bitireceğim:

    "Çekler, vatanlarını parlak zaferleri olduğu için değil, tanınmadığı için seviyorlardı; büyük olduğu için değil, küçük ve sürekli tehlikede olduğu için. Onların yurtseverliği ülkelerine karşı sonsuz bir merhamet duymaktı. Danimarkalılar için de öyle. Josef'in sığınmak için küçük bir ülkeyi seçmesi rastlantı değil."

  • Amr Mohamed


    الرواية فكرتها عجبتني جدا وهى فكرة الهجرة من البلد للهروب من حكم ال��اشية والطغاة .. مغتربا فى بلد أخر لا تعلم عن شعبها ولا لغتها شئ وبدون عمل وكل ئلك من أجل ان تعيش بدون قهر .

    أبطال الرواية هاجروا من التشيك وبعد انهيار الاتحاد السوفيتي وبعد عشرون عاماً عادوا ا��ى بلدهم .. ولكن كل شئ اختلف .. جهل بما حدث لاصدقائهم وجهل اصدقائهم لما حدث لهم فى الغربة .. جهل بكل شئ .. لا يعلم أى منهم بمعاناة الاخر فى التشيك او فى بلد الهجرة .

    الفكرة من الممكن كانت تخلق رواية افضل من كدا بكتير , النهاية متوقعة وطبيعية الرجوع مرة أخري.. فهذا البلد اصبح بلد اخر وأصبح مكانهم فى بلدهم الثانى والغربة اصبحت فى بلدهم الاصلية التشيك ..

    ولكن قبل النهاية الرواية معجبتنيش ومكنتش قوية زي بدايتها وبدأت احس بالملل .

    أول مرة أقرأ لكونديرا ومش هتكون الاخيرة

  • Megan Baxter

    I really don't think Milan Kundera is an author for me. His characters are all so petty and cruel, so atomized and self-centered. I can deal with pettiness and cruelty being a theme of the book - but everyone? All the time?

    Note: The rest of this review has been withdrawn due to the changes in Goodreads policy and enforcement. You can read why I came to this decision
    here.

    In the meantime, you can read the entire review at
    Smorgasbook

  • Peiman

    جهالت یا بی‌خبری داستانیه در مورد بازگشت! حالا این موضوع با دو مورد وطن و عشق در هم تنیده شده و باعث جذابیت داستان شده. در تمام طول کتاب اطلاعات شخصیت‌ها قطره چکانی داده میشه و کم‌کم این اطلاعات باعث روشن شدن قضایا میشه. ابتدای کتاب با صحبت‌های دو زن شروع میشه که یکی داره به دیگری میگه حالا که کشورت از چنگ کمونیسم آزاد شده بهتره به کشورت برگردی و اسمش رو بازگشت بزرگ می‌ذاره. حالا از جزئیات بگذریم طی اتفاقاتی زن از پاریس به پراگ می‌ره و در فرودگاه با شخص دوم رمان آشنا میشیم، مردی که اون هم مثل شخصت اول سالها پیش از پراگ به دانمارک مهاجرت کرده. زن مرد رو میبینه، یادش میاد در جوانی عاشقش بوده و احتمالا در سرش فکر برگشت به عشق سابق رو پرورش میده و ادامه‌ی داستان...ه
    جدای از داستان جذابی که داره، روایت‌های جداگانه از ادیسه، یه سری نقل قول‌ها و اتفاقاتی که در بازگشت شخصیت‌ها می‌افته و سختی بازگشت رو نشون میده هم جالبه.ه

    ما انسان‌ها در بی‌خبری و تنهایی همیشگی خواهیم بود...ه

  • Ahmed Ibrahim

    الجهل أو الحنين، الجهل بالمسقبل والماضي والحاضر، أو الحنين للمستقبل والماضي والحاضر.

    الجهل والحنين، مفردتين مكملتين لبعضهما في هذه الرواية. يتناول كونديرا بعض مشاكل العصر الحديث، وبعض المشاكل الإنسانية، هي ذات المشاكل الأثيرة لدى كونديرا، مشكلة الحب والجنس، الإخلاص، الخيانة، الهوية.. هذه المشاكل الذي يعيد كونديرا قلبها وصياغتها بما يتناسب مع طبيعة الإنسان الحقيقية بعيدًا عن النفاق الناتج عن إدعاء الفضيلة الملازم للبشر في هذا العصر.
    كما يخوض في موضوعه المفضل الآخر وهو الحال في ظل سيادة الشيوعية وما حدث بعد سقوطها في براغ.
    وموضوع انحدار الموسيقى الناتج عن انحدار الفن وثقافة العصر بسبب تطور التكنولوجيا، وقد صور هذه النقطة في حديثه عن شوينبرغ.

    في هذه الرواية يثبت كونديرا قدرته على تكثيف المواضيع في قصة بسيطة دون تعقيد، غير المعتاد عليه قد يشعر بتفاهة هذه الرواية لكنها بالعكس من أعماله المهمة.

  • Antonis

    Θα μπορούσε να πει κανείς ότι η «Άγνοια» είναι ένα μυθιστόρημα που ξεκινά μιλώντας για τη νοσταλγία, για να μιλήσει τελικά για την έλλειψή της, για τη διάψευση των προσδοκιών της ή για διαφορετικά είδη της. Είναι ένα βιβλίο που διερευνά τις ηλικίες της άγνοιας, αλλά και αυτά που δεν γνωρίζουμε κάθε φορά και μας καθορίζουν, συχνά με μη αναστρέψιμο τρόπο. Ένα κείμενο για το τυχαίο της ανθρώπινης κατάστασης, για τον ρόλο του έρωτα στη ζωή και για χίλια δυο άλλα, δοσμένα όλα με απλότητα και ταυτόχρονα με μαεστρία, χωρίς ούτε μία περιττή λέξη.

    Ο Κούντερα στα καλύτερα και ωριμότερα του.

  • Madam Eli

    آه... ایرنای بیچاره... از اینان دورافتاده و از او رانده شده...
    چقدر کتاب خوبی بود! چقدر خوب بود چقدر!
    میلان عزیزم! ممنونم بابت نوشتن این کتاب!
    با اختلاف نسبت به هویت و جشن بی معنایی بهتر و بهتر بود. این همون میلانی هست که من عاشقشم!
    چقدر عمیق به این مسئله‌ی غربت و بی اطلاعی و انواع احساسات در هنگام بازگشت پرداخته...
    واقعا دلم میخواد چندمدت دیگه دوباره بخونمش.. اصلا چند مدت دیگه چیه؟ همین حالا 😅

    البته من هرگز کتابی رو پیشنهاد نمی‌کنم. چون نمی‌دونم شما میلان کوندرا رو بپسندین یا نه و مناسبتون باشه یا نه. یا اصلا از اندیشه هاش و تحلیل‌هاش خوشتون بیاد یا نه
    سبک میلان اینجوریه که در سفره‌ی کتابش انواع خوراکی ها رو داره. هم مقاله ست هم جستاره هم رمانه هم یادداشته
    این سبکش مورد پسند منه و مشکلی باهاش ندارم.

    تحلیل‌هاش درباره‌ی اولیس هومر و موسیقی و زبان رسمی ، غم غربت و روابط خیلی جالب و قابل تامله..

    هرچند که یه سری جاهاش شاید برای ما ایرانی‌ها کمتر قابل درک باشه! مثلا چجوری وقتی یه مهاجر برمیگرده به کشور هیچکس ازش نمی‌پرسه زندگیش چطور بوده؟ اونجا بهش چی گذشته؟؟ فکر کنم ما ایرانی ها خیلی کنجکاو تر از این حرفها باشیم!

    یا شایدم اگر بیست سال گذشته باشه و هیچ ارتباطی نباشه، شاید ما هم مثل همین چکی ها رفتار کنیم!
    یا مثلا یکی دو جمله بود که بد قضاوت کرده بود و باید بهتر بیان می‌کرد..

    من ترجمه ایلیا حریری رو در قطع جیبی خوندم. بد نبود، فقط فونت ریزش یکم اذیت می‌کرد.

  • Hoda Elsayed

    "الجهل"
    لا أعلم سبب اختيار الكاتب هذا الإسم ..
    ربما لجهلى أنا بأمر خفى لم أستطع استنباطه .

    أولى تجآربى مع كونديرا ..
    تجربة مشوقة ، ممتلئة ، ليست مميزة

    روآية أخرى تحدثنا عن مشكلة فقدان الهوية والهجرة من الوطن مع اختلاف الدوافع ..
    التشتت بين هذا و ذاك .
    يلقى كونديرا الضوء على كل شخصية من شخوص الرواية ليبرع فى إظهآر الصراع الداخلى لكل منهم .
    تتخلل بعض الأحداث السياسية فى التشيك و انتشآر الشيوعية .
    ويتخللها أيضا الحديث عن الفن و الموسيقيين كأرنولد شونبرغ .
    بعض الأساطير ك عوليس أكبر مغامر على مر التاريخ و هو أيضا أكبر مشتاق .
    أنشدة الأوديسة عن الآلهة و الحنين ..

    لا تغفل الرواية جآنب الحب ..
    فهذا رجل و امرأه يلتقيان مصادفة عند عودتهما إلى مسقط رأسهما .
    أ بسطتاعتهما أن يعيدا حبا يكاد يكون منسيا فى بلد تركاها منذ أكثر من عشرين عاما !!

  • ليلى المطوع

    كونديرا وفلسفته التي اعشقها، التساؤلات التي نكتمها بداخلنا وتنفجر على هيئة تصرفات غريبة.

    حين تعود الى الوطن وتجد كل مافيه يرفضك، لانك رغبتك بحياة افضل بعيدا، انانية،لايستطيع الذين قرروا الاستمرار في الوطن فهمها، يعتقدون انه معاناتهم لاجل الوطنية تجعلهم افضل منك.

    ماهي الوطنية، وماهو الوطن، غير ذكرى تحملها في داخلك، عن تصور ربما ليس موجودا، الوطن هو الذي يمنحك الحياة، وليس ذاك الذي يسلبها منك.

    لدى كل انسان حياة واحدة من حقه ان يقرر اين يعيش، والحروب التي يجدر به خوضها
    والسخرية هي المحتل القريب منك، الذي يحتل اشيائك ما ان ترحل، المحتل الذي يعاني من محتل اكبر منه.

  • Sine

    bir kere beklediğimden çok daha akıcı bir dili varmış, hoşuma gitti. genelde akıcılık ve kolay okunma edebi değerden götürür (sebep-sonuç ilişkisi yoksa da yüksek bir korelasyon var) ama burada öyle de olmadı. bahsettiği şeylerin ağırlığından ve bahsetme şeklinin adeta kelebek gibi uçup arı gibi sokmasından olabilir. :)

    velhasıl ilk üçte ikisi muazzam. ama son üçte birle nedense anlaşamadım. kitapla el ele tutuşup hızlanarak dönmüşüz ve aniden ellerimizi bırakmışız gibi oldu adeta. daha yüzeysel bir anlatıma geçtiği için mi? bilemiyorum. üzerine bol bol düşüneceğim ama, orası kesin.

    yine de göçmenlik, aidiyet, özlemek, ve en önemlisi dil ile ilgili söyledikleri çok kıymetli. hem bir jenerasyon öncesine kadar yaşamış anadilini bilmeyen, hem de dil öğrenmeye ve dil yapılarına çok ilgi duyan biri olarak böyle şeylere çok kafa yoruyorum. kundera’nın bakış açıları da bu açıdan çok hoşuma gitti.