Title | : | Yerma |
Author | : | |
Rating | : | |
ISBN | : | 0713683260 |
ISBN-10 | : | 9780713683264 |
Language | : | Spanish; Castilian |
Format Type | : | Paperback |
Number of Pages | : | 208 |
Publication | : | First published January 1, 1934 |
This Student Edition comes complete with a full introduction; plot synopsis; commentary on characters, context and themes; bibliography; chronology; and questions for study.
Yerma Reviews
-
Yerma wants a child.
Yerma and Juan have been married for years. Yerma wants a child. Neighbours, friends, everyone she knows has a child. But when the child never comes, despair makes its way...
A tragic theatre play by Lorca. Readable, short, and moderately acceptable except for the poetry and the chanting. Musicals are not my thing.
Still remaining, "The house of Bernarda Alba", someday, far away. A day that will probably never come, because I don't have the book, and, mainly, because I don't want to have it.
-----------------------------------------------
PERSONAL NOTE:
[1934] [111p] [Theater] [Not Recommendable]
-----------------------------------------------
Yerma quiere un hijo.
Yema y Juan están casados desde hace años. Yerma quiere un hijo. Vecinas, amigas, todas las personas que conoce tienen hijos. Pero cuando el hijo nunca llega, aparece la desesperación...
Una trágica dramaturgia teatral de Lorca. Leíble, corta, y moderadamente aceptable excepto por la poesía y los cantos. Los musicales no son lo mío.
Queda pendiente "La casa de Bernarda Alba", algún día, muy lejano. Un día que probablemente nunca llegue, porque no tengo el libro, y, principalmente, porque no quiero tenerlo.
-----------------------------------------------
NOTA PERSONAL:
[1934] [111p] [Teatro] [No Recomendable]
----------------------------------------------- -
Yerma (written 1934, first production 1934) = Barren, Federico García Lorca
Yerma is a play by the Spanish dramatist Federico García Lorca. It was written in 1934 and first performed that same year. García Lorca describes the play as "a tragic poem."
The play tells the story of a childless woman living in rural Spain.
Her desperate desire for motherhood becomes an obsession that eventually drives her to commit a horrific crime. Because of the time she is living in, she is expected to bear children.
When she cannot, she is forced into measures that those in her society would view as extreme.
تاریخ نخستین خوانش: روز نخست ماه نوامبر سال1976میلادی
عنوان: یرما؛ نویسنده: فدریکو گارسیا لورکا؛ مترجم: پری صابری؛ تهران، روزن، سال1347؛ در126ص؛ موضوع نمایشنامه از نویسندگان اسپانیا - سده20م
عنوان: یرما؛ نویسنده: فدریکو گارسیا لورکا؛ مترجم: آزاده آل محمد؛ اصفهان، نشر فردا، سال1374؛ در80ص؛
عنوان: سه نمایشنامه از لورکا: عروسی خون، یرما، خانه ی برنارد آلبا؛ نویسنده: فدریکو گارسیا لورکا؛ مترجم: احمد شاملو؛ تهران، چشمه، سال1380؛ در319ص؛ شابک9643620093؛چاپ دوم سال1382؛
عنوان: یرما؛ نویسنده: فدریکو گارسیا لورکا؛ مترجم: یدالله رویایی؛ تهران، افراز، سال1391؛ در88ص؛ شابک9789642439751؛
شخصیتهای نمایشنامه ی یرما: «یرما»؛ «خوان»؛ «ویکتور»؛ «پیرزن»؛ «دولورس»؛ «رختشوی اول»؛ «رختشوی دوم»؛ «رختشوی سوم»؛ «رختشوی چهارم»؛ «رختشوی پنجم»؛ «رختشوی ششم»؛ «دختر جوان اول»؛ «دختر جوان دوم»؛ «خواهر شوهر اول»؛ «خواهر شوهر دوم»؛ «زن اول»؛ «زن دوم»؛ «بچه»؛ «مادینه»؛ «نرینه»؛ «مرد اول»؛ «مرد دوم»؛ و «مرد سوم»؛
نمایشنامه ی «یرما» در سه پرده، اثر: «فدریکو گارسیا لورکا»، شاعر و نمایشنامه نویس اسپانیایی است، که در سال1934میلادی در «کاسا رورال» نوشته شده، و برای نخستین بار در همان سال اجرا شده است؛ «لورکا»، «یرما» را، در قالب یک شعر تراژیک، بیان میکنند؛ «یرما»، داستان زنی بی فرزند است، که در حاشیه ی یکی از شهرهای «اسپانیا»، زندگی میکند؛ انگیزه و آرزوی مادر شدن، تمام ذهنش را گرفته، و در نهایت دست به کاری فاجعه آمیز میزند؛ در آن جامعه انتظار داشتن فرزند، باعث میشود، که «یرما» با این مسئله کنار نیاید؛ گرچه منتقدان گفتند «یرما» در پایان، شوهرش را به خاطر مقتصد بودن، و اینکه علاقه ای به داشتن فرزند نداشت، میکشد، در طول نمایشنامه، علت کار، به روشنی بیان نمیشود؛ به هر حال، در طول نمایشنامه، نشانی از تمایل شوهر، به تغییر موضعش، از داشتن فرزند، دیده نمیشود؛ «یرما» را، با ترجمه ی روانشاد «احمد شاملو» خوانده ام؛ «یرما» نیز چونان اثر پیشین «لورکا (عروسی خون)»، یک تراژدی است؛ تراژدی ناامیدی، و فرهنگ روستانشینان «اندلس» است
نقل از متن: (یرما | پردهی اول: یرما به معنیِ بی بار و بر، بیثمر، بایر و سترون است
صحنهی نخست: پرده که باز میشود یرما روی صندلی خوابیده؛ گلدوزی اش روی پای اوست؛ نور تند رویا بر صحنه حاکم است؛ چوپانی نوک پنجه وارد میشود؛ بچه ی سفیدپوشی به بغل دارد و نگاهش را به یرما میدوزد؛ با خروج او صحنه را نور شادِ بهاری فرامیگیرد و یرما بیدار میشود
ترانه از پشت صحنه
واسهی بچه که لالاش میاد
میون کِشت ننو میبندیم
ننویی خوشگل و رنگین و بزرگ
زیر اون خَف میکنیم میخندیم
یرما: خوآن! کجایی؟ … خوآن !؛
خوآن: اومدم
یرما: وَقتشه
خوآن: ورزاها رد شدن؟
یرما: آره
خوآن: خُب پس، خدافظ …؛
میخواهد برود
یرما: یه لیوان شیر نمیخوای؟
خوآن: واسه چی؟
یرما: آخه خیلی کار میکنی، باید بنیه داشته باشی، نه؟
خوآن: مردای استخونی مثِ فولاد سختن
یرما: نه تو! وقتی با هم عروسی کردیم پاک یه جور دیگه بودی؛ حالا رنگ و روت چنون پریده اس که پنداری اصلا آفتاب بت نمیخوره؛ دلم میخواد ببینم تو رودخونه شنو میکنی و وقتایی که آبِ بارون چیکه میکنه بالا پشتبوم میری؛ تو این دو سالی که از عروسیمون گذشته تو روز به روز گرفته تر و هفته به هفته لاغرتر شدی
خوآن: تموم شد؟
بلند میشود
یرما: اوقات تلخی نکن؛ اگه خودم ناخوش بودم دلم میخواست تو بم برسی …؛ دلم میخواس بگی: زنم ناخوشاحواله، دارم این بره رو میبرم بُکُشم یه کباب حسابی بش برسونم. یا مثلا: زنم حالش خوب نیس، چربیِ این مرغو واسه سرفه ی اون میخوام؛ این پوست بره رو براش میبرم تا پاهاش تو برف یخ نکنه؛ ــ خلاصه، اگه این جوری تا میکنم واسه اینه که دوس دارم با خودم هم همینجور تا کنن
خوآن: ممنونتم یرما
یرما: گیرم تو که نمیذاری من بت برسم
خوآن: چون من چیزیم نیس. همهش فکر و خیالاتیه که تو واسه خودت میکنی؛ من زیادی کار میکنم و خب البته هر سالی که میگذره از سال پیش شیکسهتر و پیرتر میشم
یرما: واسه من و تو همهی سالها مث همن
خوآن: خندان
معلومه؛ مث همن و آروم؛ کار و بار خوبه و بچه هم نداریم که تو دردسرمون بندازه)؛ پایان نقل
تاریخ 04/11/1399هجری خورشیدی؛ 01/09/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی -
Yerma es un cuerpo árido y sin vida para poder dar a luz algún muy deseado niño que la haga un poco más feliz y que a ojos de la sociedad la mantenga fuera del punto crítico.
3.5 en realidad
Creo que una de las cosas que más me ha llamado la atención es que no alcanzo a comprender en su totalidad al personaje porque si bien parece que el deseo por un hijo está en ella, al final parece que es una maternidad empujada por la presión social de mujeres que ya lo tienen y de personas que la juzgan a ella por no tener uno.
Y es que precisamente va de eso, mientras Yerma desea un hijo y lo busca desesperadamente, la gente a su alrededor la castiga por no ser madre y por no atender a su marido. Además de los chismorreos de que pasa más en la calle que bajo su propio techo buscando hombres que no se le han perdido.
Pero además de eso, también se centra en los roles instaurados para siempre en la relación matrimonial de dos personas por la misma sociedad. El hombre como fuente de trabajo siendo alguien más activo y la mujer encerrada en la casa condenada a la pasividad. El hombre sin preocuparse por las habladurías de manera directa y la mujer en la lengua de todos por cualquier mínimo paso que ha dado.
El disparador de la tragedia es un hijo y la falta de este es lo que hace un cambio en la mentalidad de la protagonista; un quiebre que la lleva a hacer lo impensado. El final sinceramente me dejó en shock, fue muy sorprendente y el clímax que no esperaba para nada pero que me dejó absurdamente satisfecho. -
بخاطر بچه ،من خودمو به شوهر تسلیم کردم.هنوز هم به خاطر اونه که خودمو تسلیمش میکنم، نه بخاطر لذت
یرما به معنی عقیم و بی بار و سترون و ... است
یرما نام زنی است که با حکم پدر، همسر "خوان" شده اما مانند زن های محکوم دیگر در شب زفاف گریه نکرده
او خواهان زایش است و از مردش فرزند میخواهد
سه سال است که در این حسرت مانده
و انتظارش از حد گذشته
یرما به ماریا می گوید
زنی که توی ده زندگی میکنه و بچه دار نمیشه،مثه بوته ی خار بی فایده ست و هم مضر
چه قدر خار،چه قدر مزرعه خار
چه خانه ای، چه خانه ی خاموشی
بر این قلمرو غم هیچ گاه زیبایی گذر نمی کند
تو خواهی آمد،اما ای کودک!
چرا که آب نمک می دهد
چرا که خاک ثمر می دهد
و در میان کمرگاه ماست نسل زمان
چنان که در شکم ابر نطفه باران
یرما که به این باور رسیده که عقیم است به پیرزن که اورا به فراری شدن با یکی از پسرانش اغوا می کند می گوید
من زمین بایری هستم که صدتا گاو نر هم دردشو علاج نمی کنه.اون وقت تو داری به من یه پیاله آب چاه تعارف میکنی؟ درد من تو گوشت و خون منه
تا اینکه "خوان" واقعیت را به او می گوید
و یرما که میخاست رویاهای بارور نشده اش را در نطفه پسرش قرار دهد گردن خوان را می فشرد
خوان رویاهایش را کشته و یرما هم قصاصش را از او می گیرد
...
قبل اینکه شیفته آثار لورکا بشوم از شنیدن نامش لذت میبردم
فدریکو گارسیا لورکا
صاحب این اسم باید هم شخصیتی معروف میشد
:)
خواندن این اثر مانند آن بود که در کوهستان بکری نشسته ای و به صدای رود که از دل کوه بیرون می آید گوش فرا می دهی
یرما همان صدای رود است که می سراید : چیزی فراتر از خواستن نیست -
A bleak tragedy charting one woman’s quest to have a child with her indifferent husband, which ends in disaster. The play’s full of raw emotion, saturated with sadness, but the pacing’s jerky; the work’s worth checking out but isn’t as strong as Lorca’s other rural plays.
-
Γέρμα, Φεντερίκο Γκαρθία Λόρκα (εκδ. Γράμματα, μτφ Τζένη Μαστοράκη)
Την περίοδο που το γυναικείο ζήτημα, η γυναικεία αυτονομία και η αντιμετώπιση της γυναίκας επί ίσοις όροις με τον άντρα είναι και πάλι στην πρώτη γραμμή -βλέπουμε πια λίγο πιο καθαρά τον ελέφαντα μέσα στο δωμάτιο, αυτό το κείμενο, γεμάτο ποιητικότητα και σκληράδα ταυτόχρονα, κάθισε στα χέρια μου σαν καυτή πατάτα και με ενεργοποίησε ψυχή και σώμα.
Απλή, συγκλονιστικά άμεση και σπαρακτική η Γέρμα, σπάει το 1934 το φράγμα του συναισθηματικού και κοινωνικού εγκλωβισμού της και παίρνει στα χέρια της τη δική της κάθαρση, αφού μόνο ο εαυτός μας –τελικά– μπορεί να μας σώσει, γινόμενη σύμβολο απελευθέρωσης της γυναίκας.
Μια γνήσια τραγωδία, μια φαρέτρα γεμάτη με πύρινα βέλη, αυτό είναι η Γέρμα. Αυτά τα βέλη έχουν ονόματα: έρωτας και γονιμότητα, κοινωνική κατακραυγή και οικογενειακή υπόληψη, ζωή και θάνατος. Στη μέση όλων αυτών: η Γυναίκα. Αυτή που θέλει διακαώς να τεκνοποιήσει για να ολοκληρωθεί, ωστόσο δεν της δίνεται αυτή η χάρη. Και ο Άντρας, αυτός που δεν ξεπερνά ποτέ τον εαυτό του και παραμένει πεισματικά τυφλός μέχρι το τέλος.
Η Γέρμα ήταν για μένα περισσότερο μια μολότοφ λουλουδιών του Banksy, παρά μια ατελείωτη γραμμή Μαζινό που χωρίζει και προετοιμάζει για το κακό. Γιατί παρόλο το κακό –η τιμωρία πρέπει να επέλθει, δε γίνεται ομελέτα χωρίς να σπάσουν αβγά–, η λύση της τραγωδίας, η επαναφορά της τάξης, ενέχει προεκτάσεις. Αυτές είναι που μένουν πια στα χέρια του αναγνώστη με το κλείσιμο του έργου, να δει τι θα τις κάνει. Και είναι πολλά αυτά που μπορεί να τις κάνει.
Και επιτέλους, ας επαγρυπνούμε: όταν η αγάπη, το πάθος, ο έρωτας και ο πόθος εκατέρωθεν δεν πληρούνται σωρευτικά, κανένα μεγάλο, ωραίο και υψηλό δεν γεννάται, πολύ φοβάμαι, οτιδήποτε κι αν είναι αυτό για τον καθένα. Αυτά είναι ο τόπος ο χλοερός, αυτά είναι οι σπόροι γονιμότητας μεταξύ δύο.
_______________________________
ΠΡΩΤΗ ΓΡΙΑ
Δε μου λες: Ο άντρας σου… σ’ αρέσει;
ΓΕΡΜΑ
Τι;
ΠΡΩΤΗ ΓΡΙΑ
Λέω: Τον αγαπάς; Πετάει η καρδιά σου όταν σε ξεμοναχιάζει;
ΓΕΡΜΑ
Δεν ξέρω.
ΠΡΩΤΗ ΓΡΙΑ
Όταν σε ζυγώνει, δεν τρέμεις; Δε λιγώνεσαι όταν σ’ ακουμπάνε τα χείλια του; Πες μου.
ΓΕΡΜΑ
Όχι. Αυτό δεν το’νιωσα ποτέ.
_______________________________
Πρέπει να τρέμεις, να τρέμεις πρέπει, που να πάρει, για να σκάσει το μπουμπούκι. -
Νομίζω, ένα δραματικό έργο, αντάξιο αρχαίας τραγωδίας
-
کارهایی که به اقتضای زمانه به تحریر درمیآیند، مادامی که معضل مطرح شده در اثر، همچنان نمود بیرونی در جامعه داشته باشند، کماکان ارزشمند و راهگشا هستند. با کمرنگ شدن معضل، شاید مثل سابق تاثیر نداشته باشند ولی قابل احتراماند. ولی احترام به اثر به معنای نادیده گرفتن نقاط ضعف آن نیست. نمایشنامه یرما در زمان خودش و حتی زمانی که در ایران برای نخستین بار ترجمه شد، میتوانست محرک خوبی برای تحریک احساسات انسانی برای قشری خشک مغز و خرمعتقد باشد ( البته اگر چنین افرادی در عمرشان کتاب بخوانند یا به تماشای تئاتر بروند).
امروزه اما بخش وسیعی از جوامع بشری، و در کمال تعجب بخش قابل ملاحظهای از جامعهی ما، دیگر کل معنای زندگیشان در گرو باروری و فرزندآوری نیست. آن اقدام نهایی یرما هم بنظرم در چارچوب تراژدیهای باستانی میگنجد ولی برای نمایشنامهی دورهی معاصر زیادی کوتاه و اغراق شده بود و شاید منظور لورکا را برساند ولی زمان اجرای کار حس نامطلوبی به تماشاگر خواهد داد.
شهریور هزار و چهارصد و یک -
Συγκλονιστικός ο τρόπος που ξετυλίγεται το δράμα, γραφή αντάξια του Ευριπίδη κι ένα διεισδυτικό ψυχογράφημα της γυναικείας φύσης. Αλήθεια, πόσο πολύ και πόσο βαθιά έχει αγαπήσει και κατανοήσει τις γυναίκες ο García Lorca;
Ένα αδιαμφισβήτητο αριστούργημα. -
Hay cosas encerradas detrás de los muros que no pueden cambiar porque nadie las oye. Pero que si salieran de pronto y gritaran, llenarían el mundo.
-
"Mi marido es otra cosa. Me lo dio mi padre y yo lo acepté. Con alegría. Esta es la pura verdad. Pues el primer día que me puse de novia con él ya pensé... en los hijos... Y me miraba en sus ojos. Sí, pero era para verme muy chica, muy manejable, como si yo misma fuera hija mía."
Sólo por el final y la composición de Yerma le doy 3 estrellas. Yerma es la historia de una mujer de campo español que aunque joven y bella no se siente feliz con la vida que lleva pues no ha podido tener un hijo de su esposo Juan, con el que aparentemente no guarda una afección genuina más que sólo el respeto y la promesa hecha por su padre al unirlos sin consultarle a la propia Yerma. La historia es sencillamente contada y la obra carece de grandes momentos, aunque es fácil interpretarla (con las ideologías actuales) y además el tema polémico para la época sin duda la hizo relevante. El hablar de la importancia de la esterilidad para una mujer de esa época y las repercusiones sociales y psicológicas debió ser muy llamativo y hasta escandaloso, eso ahora a mi parecer pierde interés.
Entre los puntos buenos aparte del final desde luego el carácter fuerte de la protagonista es una de las cosas que más me agradó, pues aunque el final parecería extraño no lo es si se sigue su evolución e introspección desde el inicio de la obra y la particularidad de lo que tener un hijo representa para Yerma no sólo como un sueño real sino también como rescate a la gran frustración que tiene. También me pareció interesante la cantidad de personajes y sus interacciones aunque no siempre me pareció acertado.
Entre las cosas que no me gustaron están la presencia de Víctor, que me parece irrelevante dado los parlamentos que se le dio y los momentos, pudo ser más explotado; el ambiente en general un poco demasiado común, aburrida por momentos, la "inocencia" de Yerma mientras discute con las demás personas parece un poco infantil y poco creíble. Muchos parlamentos en general parecen sobrar en todo el desarrollo.
Leí esta obra y qué bien que lo haya hecho antes de la representación que va a haber en un teatro limeño, ya me huelo hacia dónde la van a dirigir aunque espero no hagan demasiados cambios. -
I have enjoyed each play of Lorca’s rural trilogy more than the last. He is such a heartrending writer. Even on the page, the emotion of the play is raw and deeply affecting. He had an acute ear for dialogue, and could write as naturalistically as anyone; and when this naturalism is supplemented by his poetic gifts—at times surrealistic, at times pastoral—the language becomes electric with meaning. The word I keep coming back to is “elemental,” since the plays dramatize basic and timeless tragedies of human life.
In this play the tragedy is the anguish caused by being childless in a time when women were valued as mothers and mostly confined to the house. As in the other two plays in the so-called “trilogy” (they all have distinct plots), the basic conflict is between conservative, religious traditions and spontaneous human impulses. Lorca seems to have felt deeply the suffering caused by an uncompromising Catholic morality, and convincingly shows how it doomed people to lifelong unhappiness. It is fittingly tragic that this same moral code contributed to Lorca’s own death. -
یرما سرگذشت زن جوان روستایی است که خواهان آفرینش است.
آفرینشی که هویت مادرانه اش را به ثبت برساند.او در این راه تلاشی درخور خود نشان می دهد.یرما در برابر هر آنچه مانع آفرینش اوست می ایستد اما چون زنی است با امکانات بسته ی روستایی ، کاری از پیش نمی برد ، زیرا شوی او که بُعد دیگر آفرینش اوست ، پربار نیست.ازینرو یرما ناگزیر از گزینش است.یا باید پرباری را در دیگری بجوید ، که از دیدگاه خویش خیانت است ، یا آنکه راه دیگری را در پیش گیرد
مقدمه نمایشنامه یرما
اثری دوست داشتنی و تفکربرانگیز از فدریکو گارسیا لورکای دوست داشتنی -
Es el libro a leer en agosto para mi #yoleoautoresespañoles🌙lorca(En Instagram).
🌒 Con el pongo fin a la “trilogía lorquiana”y paso del teatro a la poesía en septiembre.
🖋”Yerma es una Oda a la mujer enfrentada a las preconcepciones sociales,a los roles tradicionales,a las expectativas autoimpuestas. Es un examen a la sociedad española rural y una reflexión sobre la naturaleza de la maternidad “ Plutón ediciones la define perfectamente en esencia en su contraportada .(Y esa portada🔝💚).
📌Como es habitual en Lorca la trama se mezcla con la simbología: agua frente a roca...vida/estéril ...
📚El final sorprendente !.Me lo leí varias veces😱
💜Me sigue maravillando lo avanzado que era Lorca para su época y el valor que le da a la mujer.
💜”Porque me han casado.Se casan todas.Si seguimos así ,no va a haber solteras más que las niñas.Pero las viejas se empeñan en todas estas cosas.Yo tengo 19años y no me gusta guisar,ni lavar .Bueno,pues todo el día he de estar haciendo lo que no me gusta(...)” -
(...) Algunas cosas no cambian. Hay cosas encerradas detrás de los muros que no pueden cambiar porque nadie las oye.
-
Hace tiempo que leo cosas de Lorca, y siempre me quedo a medias, ni me disgustan ni me encantan, y este ha sido otro de esos casos.
Esta obra en particular me ha gustado por su protagonista, que da nombre a la misma, en cierto punto se ve que sabe lo que quiere, aunque no encuentra cómo conseguirlo. Por otro lado, el contexto no la ayuda para nada, creo que más bien la va transformando en algo irreconocible, porque de mujer buena y honrada pasa a ser todo un estereotipo conforme pasan sus años de casada. Aclaro que esta es una visión netamente personal. Y veo muy claro el reflejo que hace el autor de la realidad de su país.
Otro punto a destacar, en este caso de la edición, es que a parte del texto de la obra, contiene la transcripción de la conferencia dado por Lorca en Argentina en 1993, titulada Juego y teoría del duende, reconociendo a este último como el alma del arte español en todo sus aspectos, aunque especialmente en el baile, el canto y la música.
En definitiva, creo que a pesar de todo, Federico García Lorca se merece la lectura de sus obras por parte de los lectores, al meno una vez, yo seguiré en ello, que para eso escribió varias. -
María: Have you ever held a live bird in your hand?
This is how pregnancy is described early on in Yerma, a tragic and ultimately brutal play about infertility ('yerma' means barren in Spanish). Yerma desperately wants to have a child. It is the reason she was married, and the idea takes hold in her head like a phantom. All the other women around her are having children, why not she? Years pass by, and she stays in her house all day while her husband is away; even though there is increasing prosperity due to her husband's diligence, her home becomes stale without fresh life. Whether it is Yerma or her husband who is infertile remains unknown – and it does not matter, because Yerma has too much honor to step outside her marriage in order to conceive. In this attitude, is she a victim of the strict social order of the time? Or is her sense of honor an admirable and timeless thing? However you choose to see it, Yerma is doomed by the combination of the boundless yearning for a child, which increasingly presents itself as the sole reason for her to exist, and her honor, which prevents her from trying with another man.
Yerma: Yes.
María: It's the same…but it's right inside your blood.Yerma: See how alone I am. Like the moon roaming the sky in search of itself.
-
Una tragedia cuya protagonista es el personaje que conduce todo el argumento: la imposibilidad de traer un hijo al mundo.
-
Από τα πιο συγκλονιστικά θεατρικά που έχω διαβάσει, η Γέρμα συγκινεί και συγκλονίζει με την τραγικότητα αλλά και τη ματαιότητα που διέπει την ηρωίδα, η οποία, σαν μια νέα Μήδεια, παίρνει τη μοίρα στα χέρια της στην τελευταία σκηνή.
-
هیچ نیرویی به اندازهی آرزو قوی نیست.
-
نمی تونم بگم زنانگی عمیقی داشت اما زنانگی رو به اندازه داشت. همین که ما متوجه احساسات یرما و کمبودها و درداش می شیم کافی اومد. این دردی اون رو به اوج آشفتگی ذهنی می رسونه و باعث می شه که کاری بکنه که بعید بود ازش.
من معمولا با ترجمه های منثور شاملو مشکل دارم. ترجمه نمی کنه تالیف می کنه. نمی دونم متن اصلی چطور بوده اما این جا خیلی دیالوگ ها و ترانه ها رو عامیانه کرده بود.خنده دار بود که گاهی همین زن هایی که انقدر عامیانه صحبت می کردن یک دفعه لحنشون ادبی می شد. با ترجمه ی خوب بخونین تا لذت ببرین. -
از این دستایی که نمیتونم ازشون واسه یه چیزی کار بکشم که به درد خودم بخوره خسته شدم.
یرما یک تراژدی فوق العاده بود.
لورکا همیشه برای من شاعری بود که میدونستم زیبا مینویسه ولی درکش نمیکردم.این نمایشنامه رو به خاطر ترجمه ی شاملو بود که خوندم و فوق العاده بود. نثر ساده و عامیانه پر از کنایه های قابل لمس.اینکه یه مرد تمام اینا رو درک کرد و نوشته جالبه.
یرما داستان زنیه که به نقل از شاملو اجاق کوره.ولی برای من یرما فرای اینا بود. یرما یه قسمتی از درون من بود که آرزوهای برباد رفته توش جمع شده.یه قسمتی رو که خودشو به خاطر چیزی که نمیتونه باشه تحقیر میکنه. این قسمت که انگار توی قلب ادماست بی صبره، بی منطقه ، بی طاقته، ناراحته و همون قسمتیه که نمیذاره زندگی کنیم.
نمایشنامه پر بود از دیالوگای ظریف و جالب که سوگلی من این بود:
تو هم به من انگِ دیوونهگی میزنی. دیوونه! دیوونه! (میخندد). میتونم بشینم هر چیرو که از زندهگی میدونم دونهدونه بشمرم. همهی زنا تو خونه زنجیریین تا فقط به کارایی برسن که دل و رودهشونو بالا میاره. پس واقعاً کوچهگردی شرف داره. بُدوبُدو میرم تا لب رودخونه. از کوهها و تپهها و درختا میکشم بالا تو کلیسا خودمو میرسونم به برج ناقوس و ناقوسو به صدا در میارم. آخر سرم آب یه انیسون تازه رو میمکم کیفِ عالمو میبرم… -
Es el teatro que menos me ha gustado de Lorca de los que ya he leído. Destaca por la cantidad de canciones que recoge y que crean un buen ambiente folclórico pero que ensombrecen la intrusión en la psicología de los personajes que, probablemente, de haber menos participación de coros, sería más profundo aunque también es cierto, que con las canciones se nos transmite el ambiente aldeano que colabora en la locura de Yerma y en la impotencia de su marido.
-
Το βιβλίο εξιστορεί μια τραγωδία, την προσωπική τραγωδία μιας γυναίκας που δεν κάνει παιδιά.
Ο άντρας μονίμως αλλού. Στην καλοπέρασή του. Τόσο προβλέψιμος και τόσο ... μικρός.
Και η Γέρμα, αυτή που δε φέρνει μέσα της τη ζωή, γιατί κάποιος άλλος δεν της την δίνει, φέρνει το θάνατο.
Εξαιρετικό!!! -
Siempre había querido leerlo porque "Yerma" encontraba que era un adjetivo terrible y de lo más rimbombante para la situación de la esterilidad, y entonces me bajaban la morbosidad y curiosidad... pero entro a ver el título y de qué se trata y LO CUENTAN TODO. Hasta el final, poh.
Una vez, en el ensayo de alguien, leí cómo en España específicamente les gustaba spoilear los libros en las reseñas, jajaja. Entonces me dio risa, porque no me había pasado. Pero ahora que sí: :(
PD: Haciendo memoria, no fue un ensayo, sino "La novela luminosa" de Mario Levrero la que dijo lo de los spoilers, uno de los mejores libros que he leído nunca. Que es un poquito como un ensayo, la verdad, pero como de la vida misma. -
Yerma is a fantastic book, and heartbreakingly tragic. In the middle of the play, an old woman tells Yerma, an honorable and conservative woman living in a rural agricultural community, that "The important thing in life is to let the years carry us along." Unfortunately for Yerma, this is something that the conflict she feels between her desire to fulfill society's expectations and her own desire for a child, and her husbands desire to remain childless and comfortable, makes impossible for her.
Yerma is isolated and intelligent. She feels duty bound to have a child, and her entire sense of worth is tied to fulfilling this function. She has a strong sense of honor and commitment to her father and her husband, and despite her immense sadness and then anger, refuses many opportunities to leave him. For her, breaking society's expectation of her is unimaginable. Finally, in her passion she kills Juan. Despite no expectation that he would have changed his position, her inability to leave him or marry another means that she has killed her only hope of fulfilling her greatest desire.
The tragedy of Yerma is the tragedy of the powerlessness one feels when confronted but an untenable situation. She cannot leave her husband, and she has no power to change him. The relationship is such that her happiness depends on his action. Unfortunately for her, he has no desire to have children, and she is stuck. The play marches towards its inevitable conclusion. -
Me quedo sola. Como si la luna se buscara ella misma en el cielo.
Yerma è sola, come rinchiusa in un pozzo di acqua stantia, perché il suo unico desiderio le viene negato: non avrà nessun figlio. Questo il tema dell’opera.
In tre atti vediamo Yerma diventare sempre più ossessionata ed instabile, vediamo il suo matrimonio farsi sempre più soffocante, ascoltiamo le chiacchiere, assistiamo alla repressione dell’erotismo, fino all’ultimo tragico atto.
Yerma non riesce ad accettare la realtà e non riesce neanche a pensare alla facile scappatoia che le viene suggerita, perché deve difendere il proprio onore, non può ribellarsi alla società che concede come unica realizzazione di una donna di campagna quella di allevare figli.
Tra prosa e poesia, in una ricchezza impressionante di lingua, immagini e simboli.
Muchas veces salgo descalza al patio para pisar la tierra, no sé por qué. -
"Hay cosas encerradas detrás de los muros que no pueden cambiar porque nadie las oye (...) Pero que si salieran de pronto y gritaran, llenarían el mundo"
.
"Las muchachas que se crían en el campo, como yo, tienen cerradas todas las puertas. Todo se vuelven medias palabras, gestos, porque todas estas cosas dicen que no se pueden saber."
.
"Levantarse. Sudar, comer unos panes y morirse. Ni más juego, ni más nada. Las ferias para otros. Criaturas de silencio (...) Yo he sido una mujer de faldas en el aire, he ido flechada a la tajada de melón, a la fiesta, a la torta de azúcar".
.
"También tu me dirás loca, ¡la loca, la loca!Yo te puedo decir lo único que he aprendido en la vida: toda la gente está metida dentro de sus casas haciendo lo que no les gusta.Cuánto mejor se está en medio de la calle. Ya voy al arrollo, ya subo a tocar las campanas, ya me tomo un refresco de anís." -
"Bir çocuk sahibi olmak, bir demet güle sahip olmak gibi bir şey değildir. Onların büyüdüğünü görebilmek için acı çekmek durumundayız. Çocukların damarlarımızdaki kanın yarısını alıp götürdüğü düşüncesindeyim. Fakat bu iyi, sağlıklı ve çok güzel bir şey. Her kadın, dört beş çocuğa yetecek kadar kana sahiptir ve o çocuklara sahip olmadıkça, bu kan zehre dönüşür. Bana olacak olan da bu." Sf:49
"Tanrı mı, hayır. Tanrı'dan asla hoşlanmadım. Sizler onun var olmadığını ne zaman anlayacaksınız? İnsanlardır seni koruması gereken." Sf:56
"Dünyada arzudan daha büyük bir güç yoktur." Sf:84 -
Yerma è una donna che vuole un figlio. Il marito non vuole, e non può, generare. E la donna si ritrova ad essere un grembo sterile e senza più lacrime. Sopporta privazioni, umiliazioni. Si dedica a riti propiziatori e preghiere prima di avere la vera rivelazione proprio dalla bocca di chi la rende infelice. Si rende conto della sua condizione. Una donna che vive in casa ad accudire il marito senza figli prima o poi può solo diventare cattiva. " E' molto meglio piangere per un uomo vivo che ci pugnala che per questo fantasma piantato anno dopo anno sul mio cuore" .
I drammi di Lorca sono duri, crudi, senza scampo. Hanno una nota buia di sottofondo che annienta.