Title | : | Report to Greco |
Author | : | |
Rating | : | |
ISBN | : | 0671220276 |
ISBN-10 | : | 9780671220273 |
Language | : | English |
Format Type | : | Paperback |
Number of Pages | : | 611 |
Publication | : | First published January 1, 1961 |
Report to Greco Reviews
-
Αναφορά στον Γκρέκο = Report to Greco, Nikos Kazantzakis
Report to Greco is a fictionalized account of Greek philosopher and writer Nikos Kazantzakis’s own life, a sort of intellectual autobiography that leads readers through his wide-ranging observations on everything from the Hegelian dialectic to the nature of human existence, all framed as a report to the Spanish Renaissance painter El Greco.
The assuredness of Kazantzakis’s prose and the nimbleness of his thinking as he grapples with life’s essential questions —who are we, and how should we be in the world?— will inspire awe and more than a little reflection from readers seeking to answer these questions for themselves. Originally published: 1961.
تاریخ نخستین خوانش: ماه نوامبر سال1989میلادی
عنوان: گزارش به خاک یونان: عریضه به ال کرگو، نویسنده: نیکوس کازانتزاکیس؛ مترجم: صالح حسینی؛ چاپ اول کتاب به سال1368؛ انتشارات نیلوفر؛ در561ص؛ چاپ سوم سال1368؛ ویراست دوم: تهران، نیلوفر، چاپ چهارم سال1384، در555ص؛ شابک9644482581؛ موضوع داستانهای نویسندگان یونان - سده 20م
فهرست: «پیشگفتار»؛ «نیاکان»؛ «پدر»؛ «مادر»؛ «پسر»؛ «دبستان»؛ «مرگ پدر بزرگم»؛ «کرت در برابر ترکیه»؛ «افسانه قدیسان»؛ «آرزوی گریز»؛ «کشتار»؛ «ناکسوس»؛ «آزادی»؛ «مشکلات نوجوانی»؛ «دختر ایرلندی»؛ «آتن»؛ «بازگشت به کرت گنوسوس»؛ «زیارت یونان»؛ «ایتالیا»؛ «دوست شاعرم کوه آتوس»؛ «کرت»؛ «پاریس نیچه شهید بزرگ»؛ «ویَن بیماری من»؛ «برلین»؛ «روسیه»؛ «قفقاز»؛ «پسر عیاش باز میگردد»؛ «زوربا»؛ «هنگامی که نهال ادیسه در درونم بار داد»؛ «نگاه کرتی»، «پی گفتار»؛
این کتاب شرح سفرهای نویسنده، به کشورهای دنیا از جمله «یونان»، «فرانسه»، «آلمان»، «روسیه»، «اتریش»، «قفقاز»، «اورشلیم» و «بیابان کوه سینا»، برای بیان سیر تحول فکری نویسنده است؛ یک بخش از این کتاب به توصیف شخصیتی به نام «زوربا» اختصاص دارد که نویسنده در کتاب دیگری به نام «زوربای یونانی» به وی میپردازند؛ نویسنده در سرلوحهٔ این کتاب مینویسند: (تمام روح من فریادی است، و تمامی اثر من، تفسیر این فریاد)؛ شرحی اتوبیوگرافی گونه، و در شیوه ی رمان است، قهرمان و راوی، خود نویسنده، «کازانتزاکیس» است، حدیث سیر و سلوک خویش باز میگویند؛ اقرار نیوش ایشان، خاک محبوبش «کـِر ِت» است؛ «کرت» هماره فرزندانی را خواسته: مبارز و سلاح در دست؛ و ایشان اینبار، گزارش مبارزه ی خویش را، البته با قلم خویش باز میگویند
نقل از متن: (پدر: پدرم به ندرت حرف میزد، هیچوقت نمیخندید، هیچگاه خود را قاطی نزاع و جنجال نمیکرد؛ فقط گاهی اوقات دندان به هم میفشرد، یا مشت گره میکرد؛ اگر برحسب تصادف بادام سخت پوستی را به دست داشت، با انگشتانش آن را فشار میداد و خردش میکرد؛ یکبار وقتی دید که آغایی پالان بردوش یک نفر مسیحی گذاشته، و مانند خر بر او بار نهاده است، چنان خشمی بر او مستولی شد، که به سوی آن ترک رفت؛ میخواست به او فحش بدهد؛ اما لبانش به هم برآمده بودند؛ چون نمیتوانست کلامی بر زبان آورد، مثل اسب، شروع به شیهه کشیدن کرد؛ آن وقتها من بچه بودم، و در حالیکه از ترس به خود میلرزیدم، به تماشا ایستاده بودم؛ یک روز ظهر هم، که از کوچه ی باریکی میگذشت، تا برای ناهار به خانه برود، صدای جیغ و داد زنان را شنید، و بسته شدن درها را؛ تـُرک نکره ی مستی با شمشیر آخته، سر به دنبال مسیحیان گذاشته بود؛ پدرم را که دید، در دم به سوی او حمله ور شد؛ گرما بیداد میکرد، و پدرم که خسته ی کار بود؛ دل و دماغ نزاع را نداشت؛ لحظه ای پیش خود فکر کرد که به کوچه ی دیگری بزند، و فرار کند- کسی نگاه نمیکرد؛ اما چنین کاری شرم آور بود؛ پیش بندی را که بر تن داشت، باز کرد و آن را دور مشتش پیچید؛ و درست لحظه ای که ترک نکره شروع به بالا بردن شمشیرش نمود، مشت محکمی به شکم او کوبید، و پخش زمینش کرد؛ آنگاه خم شد و شمشیر را از دست ترک بیرون آورد، و راهش را به سوی منزل کشید؛ مادرم پیراهن تمیزی برای او آورد؛ خیس عرق بود؛ و من -گمان میکنم در حدود سه سالم بود- بر روی صندلی نشسته بودم، و خیره نگاهش میکردم؛ سینه اش پر مو بود، و بخار از آن بلند بود؛ به محض آنکه پیراهنش را عوض کرد، و خنک شد؛ شمشیر را در کنار من بر روی صندلی انداخت؛ سپس رو به زنش کرد، و گفت: وقتی که پسرت بزرگ شد و به مدرسه رفت، این را به عنوان قلم تراش به او بده.)؛ پایان نقل
تاریخ بهنگام رسانی 11/11/1399هجری خورشیدی؛14/12/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی -
يكتب كازانتزاكس تقرير عن الحياة..عن الذات والفكر والوطن
وتأخذ السيرة الفكرية الحيز الأكبر من صفحات التقرير
حياة حافلة بالترحال والتجارب, المشاهدات والتساؤلات
رحلة بحث ع�� الحقيقة وعقل لا يتوقف عن التفكير
في الوجود الانساني بين الحياة والموت -
به درخت بادام گفتم:
«خواهر، با من از خدا بگو.»
و درخت بادام شكوفه داد...
كتاب درمانى
اين كتاب را توصيه مى كنم به كسانى كه تازه در طوفان هاى درونى بادبان كشيده اند و از كوه-موجى به كوه-موج ديگر مى غلتند.
نويسنده ماجراى اوديسه وار سرگردانى فكرى خود بين سه انديشه ى بزرگ و در نهايت، تلاش براى جمع آن ها را باز مى گويد. شايد خواندن شرح ماجراى ذهنى يك شخص ديگر، چندان به حال من مفيد نباشد، مخصوصاً كه دوران يكى از اين سه انديشه ى بزرگ گذشته است و آن دو ديگر چندان ارتباطى به فضاى فكرى من ندارند، اما حداقل به من مى آموزد كه جستجوگرى به دنبال حقيقت، لازم نيست هميشه به گرداب تلخ انديشى و يأس و بى عملى منجر شود. مى توان دنياى ديگران را نابود كرد، دنياى خود را ساخت و خداى خود را پرستيد.
كتاب
ابتداى كتاب، بيشتر به وقايع عينى مى پردازد و به همين سبب، گيراتر و زيباتر است. نيمه ى دوم كتاب، بيشتر به بيان ذهنيات و انديشه هاى نويسنده در دوران جوانى اش مى پردازد، كه باعث مى شود سرعت داستان به شدت افت كند. خواندن اين همه توضيح و تفصيل بدون هيچ حركت و واقعه اى، مانند اين بود كه يك كتاب تحليلى ضعيف مى خوانم، به جاى كتاب خود-زندگى نامه اى قوى كه در بخش اول پيش رو داشتم.
هر چند هر از گاهى بخش هاى درخشانى هم در نيمه ى دوم كتاب يافت مى شد. -
Ίσως να το ένιωσα τότε, στο λύκειο, που διάβασα τον Τελευταίο Πειρασμό, ότι ο Καζαντζάκης θα με συντροφεύει μια ζωή. Δεν θυμάμαι. Το σίγουρο είναι ότι έχει αποτελέσει μία σταθερή φωνή για μένα η οποία με έχει εμπνεύσει και διαμορφώσει όλα αυτά τα χρόνια.
Η Αναφορά στον Γκρέκο είναι το κατάλληλο βιβλίο για να καταλάβει κανείς όσο καλύτερα γίνεται την εμβληματική αυτή μορφή της ελληνικής λογοτεχνίας. Είναι εύκολο να τον κατηγορήσει κανείς ως ξεπερασμένο ή αταίριαστο σε αυτή την εποχή της βεβιασμένης πολιτικής ορθότητας, γιατί για να τον καταλάβει κανείς πρέπει να δει ανάμεσα στις γραμμές και να τον ακολουθήσει στις βαθιές φιλοσοφικές του αναζητήσεις. Αυτό κάνει αυτό το βιβλίο. Σε παίρνει από το χέρι και βλέπεις ολοζώντανα μπροστά σου τα μονοπάτια που πήρε ο Καζαντζάκης μέχρι να φτάσει εκεί που έφτασε. Αν και, σύμφωνα με τον ίδιο, το ταξίδι αυτό δεν έχει τέλος. Δεν υπάρχει έφτασα, παρά μόνο ξεκινώ.
Κάπου με κούρασε και με έχασε λίγο στο σημείο με τους παπάδες και τα μοναστήρια, όμως ψιλά γράμματα. Ο Καζαντζάκης είναι συνοδοιπόρος και δάσκαλος ταυτόχρονα, σαν τον δικό του δάσκαλο, τον Νίτσε. Πολύτιμος σε όλους μας σε αυτή την εποχή όπου το άτομο στερείται ατομικότητας όσο ποτέ. Πολύτιμος και πύρινος. Όπως πρέπει να είναι ό,τι στοχεύει στην ανύψωση του ανθρώπου. -
.
زندگی با غمهای کوچک و بزرگش، با شادیهای کوچک و بزرگش، گاهی زخمیام کرد و زمانی نوازش. این روزمرگیها ترکمان کردند، ما هم ترکشان گفتیم. به زحمتش نمیارزید تا آنها را از مغاک بالا بکشیم. اگر آدمهایی را که میشناختم در بوتهی فراموشی بمانند، دنیا چیزی از دست نمیدهد. تماس با معاصرانم، تاثیر بسیار اندکی بر زندگیام نهاد. آدمهای زیادی را دوست نمیداشتم. یا نتوانستم آنان را درک کنم، یا با حقارت به ایشان نگریستم. شاید هم با کسی دیدار نکردم که سزاوار محبت باشد. با این همه به هیچکس کینه نورزیدم.
💼
در این کتاب که به نوعی سفر درونی و بیرونی نیکوس کازانتزاکیس است، نویسنده حدیث سیر و سلوکش را که از دوران کودکی شروع به روایتش میکند بازگو میکند. او تجربیات سفرهای گوناگون و دیدارهایش را در کتاب آورده و کتاب در واقع یک اتوبیوگرافی عمیق و دقیق از او بود که به درستی روحیات و نگرشهایش را به دنیای واقعی درون و بیرون شرح داده است.برخی او را قهرمانی از سرزمین یونان لقب دادهاند که بهترین روایت را از سرزمین و عقاید آبا اجدادیاش ارائه داده است. کتاب خوبی بود من خوشم اومد ولی اوایلش خیلی برام جذابتر بود. -
Νιώθω αμήχανη όταν συνειδητοποιώ ότι κάποιοι κλασικοί απλά δεν μου κάνουν "κλικ", νομίζω ότι κάτι πάει πολύ στραβά με μένα (που ισχύει σ' ένα βαθμό, αλλά δεν είναι αυτό το θέμα μας).
Αυτό το-ευκολοδιάβαστο-βιβλίο το οποίο δεν είναι αυτοβιογραφία, αλλά μια αναφορά ενός στρατιώτη σ' έναν ανώτερό του (αν θεωρήσουμε ότι ο Θεοτοκόπουλος είναι ο πιο γνωστός διεθνώς καλλιτέχνης εδώ και αιώνες), καταλαβαίνω γιατί θεωρείται αριστούργημα και αυτό δεν αμφισβητείται. Απίστευτη γραφή, εύρος θεμάτων κλπ.
Όμως, το θέμα μου με τον Καζαντζάκη (το οποίο υπάρχει από το λύκειο) δε φαίνεται να λύθηκε με τα χρόνια. Η φιλοσοφία του πάντα με ξένιζε. Ποτέ δεν μπορούσα να καταλάβ�� αυτή τη σύνδεση της τετράδας Χριστού-Βούδα-Λένιν-Οδυσσέα, ούτε αυτή την περίφημη "κρητική ματιά", που εδώ ήταν πιο ήπια (νομίζω) σε σχέση με τα άλλα έργα του,η οποία μου φαίνεται παρωχημένη,γραφική και χρωματισμένη με έντονες πατριωτικές πινελιές, κάτι το οποίο δεν μου αρέσει ιδιαίτερα (δηλαδή, καθόλου).
Έκανα, όμως, κάποια βήματα με την έννοια ότι-παρά τις διαφωνίες μου με τη φιλοσοφία του Καζαντζάκη-νιώθω ότι μπορώ να διαβάσω κι άλλα βιβλία του, κάτι το οποίο μέχρι πριν λίγες μέρες μου φαινόταν αδιανόητο/out of question, πώς να το πω. -
أغلبية الناس يعيشون في جنة اليقين، لهم معتقد واحد يؤمنون به، لا مزيد من الحيرة، لا مزيد من التقصي، ليس هناك مجال للشك. قلة منّا لا يهدأ لهم بال ولا يكفون عن البحث. من الغير الوارد لديهم أن يكتمل لديهم معتقد معيّن ودائمًا أذهانهم مشغولة بأسئلة كبرى، وفي كل مرة يزدادون حيرة على حيرة.
تقرير إلى غريكو
من؟
نيكوس كازانتزاكس، صدقني الاسم لطيف عند الكتابة لكنه ليس كذلك في النطق. هو كاتب يوناني ذائع الصيت، اشتهر بروايته (زوربا اليوناني). الرواية عن عجوز ساخر لا يكف عن الثرثرة، واشتهر هو الآخر برقصته، التي صدعنا بها المثقفون والأدباء في نصوصهم دائمًا يضربون بها المثل ويشبهون بها أي رقصة وكأن أحدًا لم يرقص غير هذا الزوربا. إلى جانب كونه كاتبًا، شغل كازانتزاكس مناصب في الحكومة اليونانية واليونسكو، وترشح لنوبل التي خسرها لألبيركامو بفارق صوت واحد.
أين؟
وُلد كازانتزاكس في كريت وهي إبان الحكم العثماني، هناك قضى طفولته وشطرًا من شبابه. ثم أصبح العالم كله مسرح لتطوره الفكري: مصر، الهند، فرنسا، روسيا إيطاليا وفلسطين-هكذا نسميها وسنظل نسميها حتى أخر نَفَس. وبالرغم من أنه أصبح مواطنًا عالميًا، إلا أنه ظل يعتز بانتماءه إلى كريت؛ فخر مبالغ في بعض الأحيان.
ماذا؟
سيرة ذاتية فكرية، يعني أنها تسرد حياة الكاتب، معرجة فقط على المحطات المهمة التي أثرت على تفكيره: زيارته لكنيسة القيامة، حجه إلى مختلف الأديرة في شتى بقاع العالم، حضوره ذكرى الثورة الروسية في موسكو، تعرفه على نيشته أثناء دراسته في باريس. يبدأ الكتاب بصور جميلة من طفولته: والديه، أصدقاءه، جيرانه، حال كريت أثناء الحكم العثماني ثم النضال الكريتي ضدهم. لوهلة سيظن القارئ الكتاب سيرة ذاتية معتادة، لكنه يتحول بعد ذلك ليصبح شرحًا مستفيضًا للأفكار، ووصفًا مطولًا لأماكن وأحداث منتقاة دون إيراد الكثير من تفاصيل حياة نيكوس. لن تعرف الكثير عن وظائفه، عن بداية انخراطه في الكتابة، عن حياته المالية والاجتماعية كما قد تتوقع من سيرة ذاتية. يخوض النص في العديد من المذاهب الدينية والفلسفية، أخذًا شيئًا من كلٍ منها وتاركًا أشياء أخرى.
أعجبني
روح الكاتب القلقة المهيمنة على النص، فهو دائمًا ينتقد إيمانه ويبحث عن إجابات لأسئلة عظمى. في الحقيقة النص بشكل عام يمثل دعوة للقارئ إلى التأمل في عقيدته وفي الأسئلة الكبرى المعلقة بلا إجابة.عن البشر وخالقهم وعن الهدف من الحياة. ينتقل ما بين الدين والفلسفة والسياسة، فمن عناق للمسيح إلى احتضان لبوذان ومن ملازمة لنيتشه إلى إعجاب بلينين. ولا يشترط نبذه لمعتقداته السابقة برمتها عند استيعابه لمفاهيم جديدة. جميل هو تنقله بين البلدان وبعض ملاحظاته على ثقافاتها.
لم يعجبني
المونولجات التأملية الطويلة. فالمؤلف يستغرق في الأفكار أحيانًا لصفحات وصفحات دون توقف. أصبت بالملل والشرود في بعض المقاطع. أضف إلى ذلك وصفه المفصل للأديرة –أحد الفصول يتحدث عن زيارته لمجموعة من الأديرة اليونانية- وأجواءها وقاطنيها وأسلوبها. التصوير خلاب ومُلهم لكنه يتكرر ويطول أحيانًا. وددت أيضًا لو أن الكاتب أورد المزيد من التفاصيل عن حياته العادية، كما فعل في الفصول الأولى عن طفولته. الذكريات ممتعة والأحداث العادية لها سحرها الخاص بها كالأحداث الجسيمة. لا ملامة على الكاتب في ذلك فهو قد كتب ما أراده بالضبط: سيرة ذاتية (فكرية).
تقرير غريكو ينتمي إلى ذلك النوع من الكتب الذي لا تقطع مساحته بسهولة، ولا تجده ممتعًا طوال الوقت، لكنك عند الانتهاء منه ستعرف أن له قيمة عظيمة، وأنه قد أثر في تفكيرة وفي نظرتك إلى بعض الأمور المهمة في الحياة بطريقة أو بأخرى. -
What a writer! It is my fault that I discovered him just now, but I will read all of his work.
This is not a memoir or auto-biography as such, but something much deeper, much profound and spiritual. At times, the Christian and the spiritual preaching are too much for me, but his prose-poetry style clears it’s all.
And you have to visit Greece at least once to feel what he is talking about! The magic of this country will get you by the throat after you sink deep in his words. -
آنچنان که باید و شاید برام جذابیت نداشت، ولی به جهتِ نقد کردن و نظر دادن مطالعش کردم..... از نوشته هایِ این کتاب کاملاً پیداست که «کازانتزاکیس» به مانندِ ما ایرانیان از اعرابِ حرام زاده و دینِ کثیف و ضدِ انسانیشون لطمه خورده، تورک هایِ بی اصل و نصبِ عثمانی به مانندِ اعرابِ بی بته، قصد داشتن اسلام رو با زورِ شمشیر و تجاوز به زنان و دختران، به سرزمین هایِ اطراف ببرن که این ظلم و ستم شاملِ حالِ «کازانتزاکیس» و خانوادش و در کل همشهریانش شده
کازانتزاکیس میگه: شمشیری که پدرش از یک تورکِ حرام زادۀ مست گرفته بود، در کنارِ او برویِ صندلی انداخت، سپس رو به سویِ مادرِ «کازانتزاکیس» کرد و گفت: وقتی که پسرت بزرگ شد و به مدرسه رفت، این را به عنوانِ قلم تراش به او بده
کازانتزاکیس در لابه لایِ نوشته ها گوشه کنایه هایِ جالبی به نادان های دین پرست و حتی خدایِ موهوم میزنه، جملۀ زیبایی گفت: عروج از میمون به انسان و از انسان به خدا، چه هراس انگیز است
تورک هایِ حرام زاده، پدربزرگِ «کازانتزاکیس» رو سر بریده بودند، مسیحیانِ نادان جمجمۀ پدربزرگ رو که ضربه هایِ شمشیر در اون مشخص بود در محراب گذاشته بودم
مادر و مادربزرگ و پدربزرگ «کازانتزاکیس» به خرافاتِ و آیین یونانِ باستان و جهان مردگان و هادس، اعتقاد داشتن، ولی حرمت و احترامِ خاصی برخلاف و برعکسِ عرب های حرام زاده و دینشان و همچنین مسیحیان و یهودیانِ نادان، برایِ زن قائل بودن... دینکارانِ بیشعور و بخصوص اسلامِ وحشی، با زن در جایگاهِ برده برخورد میکنه، ولی پدربزرگِ «کازانتزاکیس» نمیذاره مادربزرگ پاهاش رو در ظرف بشوره و بهش میگه: آخه تو بردۀ من که نیستی، تو زنِ من و بانویِ من هستی
دوستانِ گرانقدر، در نزدِ ایرانیان، تا پیش از هجوم اعرابِ کثیف و حرام زاده به این سرزمین، هیچ پیوندی پاک تر و ناگسستنی تر از پیوندِ خانواده، پیوند با پدر و مادر و خواهر و برادر، نبوده است... دین و مذهب بارها پدر و پسر و حتی برادر با برادر رو ، به شمشیر کشیدن علیهِ یکدیگر تشویق و ترغیب کرده... همانطور که شما خردگرایان، در تاریخ مطالعه کردید، بارها محمد پیامبرِ تازیان این کارِ زشت و دور از انسانیت رو انجام داد.. عیسی یارانش رو به ترکِ پدر و مادر برایِ رسیدن بخدا ترغیب میکرد و اگر وجودِ موسی مثلِ دیگر افسانه هایِ مزخرفِ یهودیان دروغ نباشه، موسی و فرزندانش یک وحشی و جانیِ به تمامِ معنا بودن که گفتن نداره.... به این قسمت از کتاب دقت کنید که از زبانِ «کازانتزاکیس» بیان شده
کاردینال دستِ فربۀ خود را با ملایمت بر سرم نهاد و پرسید: «به چه فکر میکنی؟ » ... زمزمه کنان گفتم: « جوابِ پدرم را چه بدهم؟» ... کاردینال گفت: «او نباید بویی از این موضوع ببرد، نه او و نه کس دیگر. ما شبانه بطور مخفی از اینجا خواهیم رفت» .... گفتم: « مادرم چطور؟ او گریه خواهد کرد» ... کاردینال گفت: « گفتۀ عیسی را مگر نشنیده ای؟ که هرکس پدر و مادرش را انکار نکند، نمیتواند پیرو من باشد» .... خلاصه، «کازانتزاکیس» با این حرف هایِ نجسِ دینی و مذهبی به یکباره یادِ مصلوب شدنِ عیسی و تازیانه خوردن و این چرت و پرت ها میوفته و سپس میگه: «دستِ کاردینال را بوسیدم و گفتم، بسیار خوب پدر و مادرم را انکار میکنم» ..... حالا ببینید اون حرام زادۀ دغل بازِ دینی چی گفته.... کاردینال گفت: پسرم، در همین لحظه روح القدس را دیدم که بر تو نازل میشد، تو نجات یافته ای
کازانتزاکیس در میانه هایِ این کتاب و در خلالِ سخنانش گفته: بلایِ جذام بر ما نازل خواهد شد؟ خداوند فقط برایِ این به زمین نزول میکند که بر سرِ مخلوقاتش تاختن آورد
در داستان «کازانتزاکیس» و «زوربا» در حالِ کندنِ زمین برایِ خر کردنِ ساده لوح ها بودن،«کازانتزاکیس» از « زوربا» در موردِ هدف میپرسه... « زوربا » میگه: ظاهراً زمین را میکنیم تا بدانیم چه شیطانی درونِ خودمان داریم
کازانتزاکیس در جایی گفت: اين مذهب چه بده بستاني است كه در اين دنيا يك شاهي روي آن مي اندازي و در آخرت كرورها شاهي عوض ميگيري؟ چه دغل بازي و رشوه خواري و حماقتي! نه، انساني كه در اميد بهشت و ترس از جهنم است ، نميتواند آزاد باشد
دوستانِ گرانقدر، «کازانتزاکیس» نزدیک به پایانِ کتاب، جملاتِ بسیار هوشم��دانه و فیلسوفانه ای بکار برد
میگه: قلبِ انسان به یقین گودالی عمیق، بسته و پرخون است، باز که میشود، همۀ شبح هایِ تشنه و تسلی ناپذیری که دوست داشته ایم، برایِ نوشیدن و احیاء شدن هجوم می آورند. آنان پیرامونِ ما دم به دم انبوه تر میشوند و هوا را تاریک میکنند... چرا برایِ نوشیدنِ خونِ قلبمان هجوم می آورند؟ زیرا میدانند که رستاخیزِ دیگری وجود ندارد..... بله دوستانِ ایرانی و خردگرا، هر خردمندی میدونه که رستاخیزی وجود نداره، پس بیایید همچون نیاکانِ ادب پرورمون، بدونِ وابستگی به موهوماتِ کثیفِ دینی و خرافاتِ مذهبی، خرد رو راهنمایِ خود قرار داده و تنها با پیروی از روشِ زندگیِ انسانی و با رعایتِ انسانیت، تا وقتی نفس میکشیم، هم خودمون از زندگی راضی و خوشنود باشیم و هم دیگر انسان ها و اطرافیانمون
پیروز باشید و ایرانی -
كازانتزاكي في كتابه الأخير يريد أن يتحرر من الموت الذي كان يقترب بعد بلوغ شيخوخته
يلتفت إلى الوراء مبديًا حنينًا إلى الماضي، لرجل عاش الحياة بزخمها الكبير وعركته التجارب والتحولات.
"وفي الكتاب سيرة حياتية وثقافية باذخة، وتلميحًا لمدن وقرى تتراءى خلف ضباب ذاكرته، مسار إنسان مهووس بالجمال ومفتون بفكرة "الصعود.
كازنتزاكي يحاول أن يخلق حوارًا مع الذات، ومع الله، ومع الطبيعة. يصوّر قوة الحياة.
أبرز تعلقه بتراب مدينته (كريت) وما زخرت به حياته من ألم وفرح وعذاب وتساؤلات.
إنه محاولة لفهم لغزه الخاص ككائن يبحث عن معنى وجوده من خلال تتبع مسارات الحياة التي عبرها، ومن خلال الأفكار التي اعتنقها،
ومن خلال الاشتباكات التي صنعتها مختلف الأديان والثقافات، ومن خلال التحريض على الحياة بصوت عالٍ.
نه يكشف ذلك السر الممتنع الذي نظل نفتش عنه لنتخلد (سر الروح والجسد) وهي أسئلة كلها مؤرقة تجعلنا نفكر عن أي شيء ٍ نبحث في هذا الوجود الغامض، ولأي شيء نحيا، ولماذا نحيا ما دام اللحم يتعفن والروح تسافر إلى مكان آخر نجهله!
يقول كازانتزاكي:
طوال حياتي كانت هناك كلمة تعذبني وتجددني، هي كلمة الصعود،
وسأقدم هذا الصعود، وأنا أمزج الخيال بالواقع، مع آثار الخطى الحمراء التي خلفتها ورائي وأنا أصعد." -
Νωπός είναι ακόμη μέσα μου ο ματωμένος ανήφορος του Καζαντζάκη που καταγράφηκε σε αυτήν εδώ την ιδιότυπη αυτοβιογραφία. Η εβδομάδα που πέρασα για να τη διαβάσω ήταν από τις πιο περίεργες. Ένιωσα πως ήταν από τις πιο μακρές, πέρασα όλα τα στάδια του ανθρώπου που ανεβαίνει και ασθμαίνοντας κυνηγά το γαλάζιο πουλί που λένε Πνέμα. Όλες οι ιδεολογίες από τις οποίες πέρασε ο συγγραφέας, ο αγώνας του αντικατοπτρίζονται σε τούτο το βιβλίο που είναι από μόνο του ένας θησαυρός, ίσως από τα καλύτερα μα και πιο απαιτητικά αναγνώσματα. Δεν μπορώ να εκφραστώ περισσότερο, αυτό το βιβλίο για να διαβαστεί σίγουρα θέλει ψυχή και ανθρώπους ανοιχτούς σε νέες ιδέες, ώστε να μπορέσουν να δεχτούν τη «λιονταρίσια θροφή» που θα τους προσφέρει. Προσδεθείτε, απολαύστε και υποφέρετε μαζί στη μάχη αυτή του σκουληκιού να γίνει πεταλούδα...
-
"هل انتصرت؟ أم هزمت؟ الشئ الوحيد الذي أعرفه هو: إنني مثخن بالجراح. وأنا ما أزال واقفاً على قدمي."
في الكتاب، هناك فقرة مفادها أن حينما تعجز ألسنتنا عن الوصف والكلمات، فإننا نقول "آه" وتلك الآه في طياتها تدفن الكثير من الأحاسيس التي نحسها تجاه شئ ما، لا نستطيع وصفه، وأنا أطلق تلك الآه، مجدداً وإلى الأبد، كلما قرأت وسأقرأ لذلك الشقي الأبدي -
حكاياته التي كتب تفاصيلها إلى جده مجازاً تؤسر وكل الملامح لباقي الذكرياتك سوف تثير حنين "كريت" الذي نشأ فيه..اليونان بعيون كاتبها أجمل وأبهى
كاتب زوروبا يخضب ذكراه بالدم لا بالقلم وهذه السيرة الشخصية الحافلة لا يمكن أن تمر على قارئها الا بوسم يخلد معان سامية
من أجمل ما قرأت في السير الشخصية ... -
كتابي بسيار فوق العاده! به نوعي زندگينامه خود كازانتزاكيسه. بهتر بگم سفرنامه زندگي او! سفرنامه كودكي تا پيري...
از كودكيش در كرت تا رفتن به آتن و پاريس و ميلان و مصر و ... بازگشت هايي به كرت و تجربه هاي گوناگون و فوق العاده.
كتاب در مورد تعالي روحه. چطور ميشه روحو بالا برد
كازانتزاكيس براي من بهترين نويسندس! چه از نظر ساختارهاي متني و توصيفي، چه محتوايي. با خوندن اين كتاب بيش از پيش بهش اعتماد ميكنم!
اين رمان به نوعي عصاره تمام كارهاي كازانتزاكيسه -
هذا الكاتب يجمع في قلبه إيمان المتصوف وإلحاد الكافر
وكتابه هذا ليس سيرة فكرية بقدر ما هو رحلة إيمانية وفلسفية
خاضها كازانتزاكيس روحياً وهو يسافر بين الجزر اليونانية بأجوائها الإغريقية الساحرة ثم على خطى المسيح في القدس ثم إلى سيناء وباريس وفيينا وبرلين وموسكو
كما أنه لم يكتب إلا القليل جداً عن نشاطاته الأدبية وحياته الإجتماعية
احترت في تقييمه بثلاث نجمات أو أم أربع
ولكن حبي لأسلوب كازانتزاكيس الأدبي الساحر رجح كفة الأكثر
وبرأيي فإن عصارة رحلته وسيرته وأسفاره جميعها تتلخص بكلمات صديقه الشاعر :
"قلت لشجرة اللوز
حدثيني عن الله يا أخت
فأزهرت شجرة اللوز"
♥️ -
Ένα από τα ωραιότερα βιβλία που έχω διαβάσει. Μεστό, γεμάτο. Κάθε παράγραφος μια ξεχωριστή ιστορία. Αυτάρκης, αυτούσια. Κάθε λέξη ένα σκληρό καρύδι, που πρέπει να το σπάσεις για να γευτείς το νόημά της. Διάβασα αυτό το βιβλίο πριν από 15 χρόνια και το ξαναδιάβασα με το ίδιο δέος, όπως την πρώτη φορά.
Ο Καζαντζάκης δίνει αναφορά στο μεγάλο στρατηγό, το μεγάλο Έλληνα που ξεπέρασε τα όριά του, έφτασε όπου δεν μπορούσε, παρατέντωσε το δοξάρι και το έσπασε. Δίνει αναφορά πολέμου, με θάρρος, χωρίς μισόλογα, με θεϊκή τρομάρα. Ένα βιβλίο-διαθήκη του Καζαντζάκη στην ανθρωπότητα. -
Report to Greco
Vienna 1921. Closeted inside an apartment there, my favourite is deeply engrossed in writing a play on "Buddha'. He had been grooming himself into a state of ascetic discipline for some time to write this play. Cut off from the enticing city outside, he listened to the voice of this new master sitting inside him - " Desire is flame, love is flame, virtue, hope ,"I" and "you", heaven and hell are flames. One thing and one thing only is light: - the renouncement of flame". His mind was like a yellow heliotrope and Buddha the sun. Slowly, the writer was getting submerged in Buddha.
When he finished the play, he felt that he had paved a new road to salvation. Now he had no fear as no desire could conquer him. He slowly opened the window of his apartment. Leaning out of the window he looked at the men, women, cars, groceries, fruits and drinks on the street outside. He then went to the street outside to mingle with that wave of crowd and to breathe the city. He walked to the nearby movie theatre to see what was going on there. The movie appeared boring. Next to him sat a girl and he could smell her cinnamon breath. From time to time her knee touched him. He shuddered, but he did not draw away. In that semi darkness, he could see her smiling glance. He got up to leave and she followed him. Strangely, he struck up a conversation with her and soon they were in a park outside. It was summer and the night was sweet as honey. The moon shone above and the song of a nightingale hidden deep in the lilacs could be heard.
"Frieda, Will you spent night with me ". These terrible words escaped from his lips.
"Not tonight. I will come Tomorrow", the girl replied
He came back to his apartment. Something terrible suddenly happened to him. His face started swelling and he heard the blood rushing to his head. His soul had become enraged. Little by little, his lips, cheeks and forehead bloated into a big mass. Stumbling along the room, he went to look at the mirror and he was aghast with his horribly disfigured face. His eyes were like two barely visible slits.
The next day he remembered his promise to the girl Frieda. He called the chambermaid and gave her a telegram to be sent to Frieda- "Don't come today, Come tomorrow". A day went by, two, three and a week had passed with no improvement in his illness. Afraid that the girl might come, he kept on sending her the telegram- "Don't come today, come tomorrow". Finally he could not stand it any longer and fixed an appointment with Dr. William Stekel, the renowned professor of psychology and disciple of Sigmund Freud.
The professor began to hear his confession. He related his life history, the events in Vienna, his search for salvation in Buddha. At the end, the professor burst into a shrill, hysterical laughter and said -"Enough, Enough!, the professor laughed a bit sarcastically and continued, “This disease you are suffering is called "Ascetics' disease" and it is extremely rare in our times, because what body, today, obeys the soul?. In ancient times, the saints who stayed in Theban deserts used to run to the nearest city when they felt compelled to sleep with a woman. Just as they reached the city, their face used to turn as revolting just as yours. With such a face they could not face any woman. So they ran back to their hermitage in desert thanking God for delivering them from sin. You have the same situation. You will be rid of the mask glued to your face only if you leave this city".
My writer returned home. He did not believe it. Scientific fairy tales, he said to himself. He waited another two weeks. The disease showed no sign of parting. Finally, one morning he packed his suitcase and headed to the railway station to leave Vienna. The city was awakening. The sun had come down to the streets. He was in a fine mood and he felt weightless as he walked. He could move his eyes now. A cool breeze caressed his face like a compassionate hand. He could feel the swelling subsiding. When he reached the station, he took out his hand mirror and uttered a cry of joy. He had regained his normal face. The disease was gone.
In a country like India, where spiritual experience is full of sham shading, this experience of a spiritual adventurist is profound and authentic. The man who underwent this spiritual adventure was the literary giant of Modern Greece and one of the greatest novelists of the last century- Nikos Kazantzakis. This is not only the opinion of a humble admirer like me but also of great men like Albert Schweitzer, Jawaharlal Nehru and great writers like Thomas Mann and Albert Camus. (In 1957 when Camus received Noble prize, Kazantzakis was slated to win. The Academy thought he fostered communist ideologies and so he lost the prize by one vote. A month later Camus wrote a graceful letter stating that Kazantzakis had deserved the Nobel 'a hundred times more' than himself .)
There are certain writers who affect the very marrow of our being from the first reading itself. Like good wine, years have only matured my profound appreciation of this writer. No writer of the last century has experienced the interminable struggle between the flesh and the spirit as Kazantzakis. As a result, every molecule of his writing carries the dye of his flesh and blood.
Kazantzakis was born in Crete, an island that is now part of Greece but was once a Turkish colony. During the Cretan revolt of 1897, his family moved to Greece. He studied law in Athens and in 1907 he went to study under the great philosopher Henri Bergson, who influenced his writing considerably. Bergson's 'Elan vital'-the life force that can conquer matter became his motif in many of his astonishingly beautiful Novels like- Zorba the Greek, Greek Passion (I personally rank it as one the ten greatest novels of Twentieth century) , Freedom or Death, Last temptation of Christ and his famous autobiography "Report to Greco", from which I have summarized the above incident. In 1945, he married his lifetime companion and Greek intellectual, Helen Kazantzakis. Helen has incidentally written a famous biography about Mahatma Gandhi.
Kazantzakis was a highly religious man but he did not belong to any religion. He imbibed many ideologies like socialism and communism but never lifted any flag. The Greek Orthodox Church excommunicated him as he sought his own Christ in his famous Novel "Last Temptation'. When he died on October, 1957 due to an Asian Flue he contracted in a clinic in Germany, his body was not allowed a burial in Greek soil. He came to sleep beside his Grandfather in his birthplace Herakleion in Crete. His epitaph is a summation of his ideals- "I hope for Nothing, I fear nothing, I am free".
There is another fascinating incident that Kazantzakis mentions at the beginning of his autobiographical novel 'Report to Greco'. It is about his imaginary encounter with another great Cretan El Greco, the famous painter. He imagines himself being led up to the summit of 'God-trodden Sinai'. Suddenly he senses that the God with whom he has wrestled all his life is about to appear for a final reckoning. He turns, 'with a shudder'. But-
"It was not Jehovah, it was you, grandfather, from the beloved soil of Crete. You stood there before me, a stern nobleman, with your small snow-white goatee, dry compressed lips, your ecstatic glance so filled with flames and wings. And roots of thyme were tangled in your hair. You looked at me, and as you looked at me I felt that this world was a cloud charged with thunderbolts and wind, man's soul a cloud charged with thunderbolts and wings, that God puffs above them, and that salvation does not exist."
Yet Greco's message is not that 'salvation does not exist'. When Kazantzakis beseeches him for a command, Greco answers- "Reach what you can, child." But this does not satisfy him. He asks again. '"Grandfather give me a more difficult, more Cretan command." ' Now Greco vanishes, but 'a cry was left on Sinai's peak, an upright cry full of command, and the air trembled: "Reach what you cannot!"
'Reach what you cannot' can be a fine motto for every one of us. Unfortunately, we fail to transcend and realize our full potential in our daily drudgery for survival. We become slaves to the taverns of hope and cellars of fear in the path of our life. We have to smash boundaries, deny whatever our daily eyes see, rivet our eyes on our mission, ascend without descend and die every moment to give birth to the impossible. That alone gives a human meaning to our superhuman struggle.
May you have the courage to liberate yourself from the manacles of fear and forge ahead with full steam to "Reach what you cannot".
Read this book and get transformed yourself -
Ήταν λίγο πριν λάβω το μήνυμα της πολιτικής προστασίας το οποίο θα με ενημέρωνε για τον, σχεδόν, δίμηνο εγκλεισμό μου. Η Βάνα, για να μην αγοράσει εκ νέου βιβλία, μου ζήτησε να της δώσω δυό βιβλία από την βιβλιοθήκη μου. Της έδωσα την «Κυρία Νταλογουέι» και την «Αμάντα, Το κορίτσι της Γης». Τι νομίζετε; Πως εγώ δεν ζήτησα; Καιρό είχα τσεκάρει την σκληρόδετη έκδοση της «Αναφοράς στον Γκρέκο» του Καζαντζάκη στην βιβλιοθήκη της. Της είπα: «θα σου πάρω αυτό».
Ξεκίνησα να το διαβάζω κατακαλόκαιρο. Ιούλιο συγκεκριμένα. Είχα σκεφτεί αρκετές φορές πως οι σκέψεις του Καζαντζάκη είναι, εκ διαμέτρου, αντίθετες από την ανάλαφρη ατμόσφαιρα που δημιουργούσε το καλοκαίρι. «Η Αναφορά στον Γκρέκο» εν μέρει με διέψευσε, εν μέρει με δικαίωσε. Διότι ο Καζαντζάκης είχε ανακαλύψει αλήθειες τόσο στα «βαθιά» όσο και στα «ρηχά».
Το πόνημα είναι μια συνεχής καταγραφή των σκέψεων του συγγραφέα καθ΄ όλη τη διάρκεια της ζωής του. Ένα ημερολόγιο, αν θέλετε. Το ημερολόγιο έχει πολύ συγκεκριμένη αφηγηματική, παρόλο που ο συγγραφέας βουτά σε αδιανόητα νοητικά και ψυχικά βάθη, τα οποία αποτελούν τις συστάδες αυτής της καταγραφής. Τα κεφάλαια του ημερολογίου χωρίζονται με βάση το πρόσωπο / την τοποθεσία / την κατάσταση που επηρέασε την γραμμή της ζωής του ίδιου του Καζαντζάκη. «Οι πρόγονοι», «ο Κύρης», η Μάνα, η Πάλη της Κρήτης με την Τουρκία, ο Βούδας, ο Λένιν, ο Οδυσσέας του Ομήρου, η Γυναίκα, ο Ζορμπάς κ. α. έπλασαν την ζωή του Καζαντζάκη, όπως ο αγγειοπλάστης τον πηλό.
Η πλέξη της ιστορίας είναι πυκνή και ακολουθεί αρμονικά το ηλικιακό μεγάλωμα του συγγραφέα. Άλλωστε, αυτό είναι και το κύριο διακύβευμα της ζωής του Καζαντζάκη∙ η εξέλιξη. Το ίδιο, λοιπόν διακύβευμα έχει και το έργο. […] Αυτό θα πει ανάσταση∙ να γίνουν τα σκουλήκια πεταλούδες και όχι να μας ξαναγυρίσουν και να γίνουν τώρα αθάνατα σκουλήκια […] γράφει ο συγγραφέας, απευθυνό��ενος στον θανόντα παππού του, θέλοντας να τονίσει την σημασία της μεταμόρφωσης και της εξέλιξης.
Ο Καζαντζάκης εντόπισε αυτήν την αλήθεια μέσα στην προσπάθεια του να σιωπήσει τον εσωτερικό του φόβο για τον θάνατο. Αν, όντως, τα δύο πιο διακυβευμένα θέματα της λογοτεχνίας είναι ο Έρωτας και ο Θάνατος, τότε ο Καζαντζάκης ανήκει σε αυτούς που γράφουν για τον δεύτερο.
Read More Here:
https://nikolasinbookland.wordpress.c... -
خب راستش تمومش نکردم. تا صفحه ۳۰۰ و خوردهای (تقریبا سر نیچه) خوندم و لاش رو بستم. انگیزهای برای ادامه دادن نداشتم. ولی این اصلا دلیل خوبی نیست که به این شاهکار مسلم ۵ امتیاز کامل ندم. چیز غریبی بود. هیچ فکر نمیکردم زندگینامهطور یه نویسندهای که حتی اسمش رو هم نشنیدم اینطوری مسحورم کنه. چه قلم توانایی، چه تجارب عجیبی، چه نویسنده ریزبینی و چه مترجم شایستهای. ولی خب خدایی حسش نبود دیگه :) حتی چند بار تفال زدم و از وسطای اون ۲۰۰ صفحه باقیمونده سعی کردم ادامه بدم: همچنان تحسینش میکردم ولی بازم حسش نیومد :)
-
سيرة ذاتية فكرية للكاتب، تبدأ بالقليل من أحداث وانطباعات الطفولة، ثم تبتعد عن الرواية وتتحول لمناقشات فلسفية مجردة دارت في عقل الكاتب بتأثير من مواقف مر بها.. وهكذا حوى الكتاب المحطات الأبرز في حياة كازنتزاكيس من ناحيتها الفكرية فقط؛ الأسئلة التي ثارت في ذهنه، إيمانه، معتقداته، الله، الخلود، الوطن والانتماء، المرأة، الشعر، القداسة، و .. زوربا.
بكلمات مختصرة: أحببت كازنتزاكيس في رواياته أكثر مما أحببته في سيرته الذاتية.
كتاب مُتعب، قرأته في فترة مُتعبة.. وانتهى الكتاب وطاقتي معاً. -
تقرير إلى غريكو ، مرة ً أخرى !
العودة مرة ً أخرى إلى هذا الكتاب!
تعنى المخاطرة بالعقل مرة ً أخرى في حضور الله و المسيح و الشيطان و لينين و بوذا و نيتشه ، بحضور كل الطغاة و القديسين ، بحضور كل الجائعين و المجذومين ، بحضور زوربا راقصا ً على حافة الحياةو ضحكه و إخلاصه لفكرة الحب ، العودة لهذا التقرير ، هي إعادة بعث إلى نيكوس كازنتزاكيس من جديد ، و طلبه الكتابة عن الحياة و الأمل و الحب و الموت ، عن أوليس و حوريات المرميدون ، عن أمل هذه الحياة عن تسول السنوات العشر من أجل الكتابة ، عن الأحلام اللذيذة ، عن كريت المقدسة واليونانيين الضائعين في المنافي ، وحده نيكوس من يستوقف دقات القلب و يحيلها إلى حضور فعلي ، حضور يستوجب الحب و البكائيات و الأحلام و السعادات الثلاث في الحياة ، الشك و الكتابة و القراءة !
هذا الإنسان وحده من يستفز فينا كل الجماليات الحياتية ، و يحرضها على الحديث بصوت ٍ عال!
/
أقبل يدك يا جدي .
أقبل كتفك اليمنى ، و أقبل كتفك اليسرى.
جدي ّ!
مرحبا !
/
هكذا يختم نيكوس تقريره إلى جده أل غريكو ، تبدو غواية التقارير الحياتية في مجملها ظاهرة ً إثرائية ، إلا أنها مع نيكوس بالذات ورطة روحية و عقلية و جسدية ، هذا الإنسان الذي يجعلك تفكر في كل كلمة ٍ تقولها دون أن تعرف أن ما قلته له معنى ً مواربا ، هي هكذا الحياة لها وجهان الخفي هو الذي نظل نفتش عنه في حياتنا كاملة ، كانت الأسئلة الكبرى عن الله و الروح و الشيطان و المسيح و بوذا و نيتشه و لينين و الإنسان و الطير و البحر و اليونان و كريت و الأجداد و الحرية و البحث عن بعث المسيح ، كلها مؤرقة ، لذا فهي ورطة في الحقيقة ، تجعلنا نفكر عن أي شيء ٍ نبحث و لأي شيء ٍ نحيا ، نحن نحيا من أجل نكتب تقاريرنا اليومية إلى الله ، و لمن نختارهم في هذه الحياة ، بهذه الطريقة فقط ، نستطيع أن نعطي لهذه الملهاة اليومية معنى ً أثيرا ً لدى غيرنا ، الله نفسه يسألنا عن هذه المعاني الأثيرة التي يريد أن يستمتع بقراءى تفاصيلها !
تذكروا أننا انعكاس ٌ لله ، لذا فهو يفرح لنا ، و يغضب لخيباتنا !
لن أقتبس فالكتاب كله يستحق أن أقتبسه ! -
Ovo nije autobiografija. "Moj lični život ima neku vrednost, koja je potpuno relativna, samo za mene i za nikog drugog," kaže Kazancakis u predgovoru. Da, Izveštaj Greku priča o odrastanju najvećeg (?) grčkog književnika 20. veka, o njegovim putovanjima, učestvovanju u borbi za slobodu, ali više od toga o traženju sebe i o njegovom pogledu na svet. Nakon što u uvodu kaže da su Hrist, Buda, Lenjin, Odisej ključni stepenici u njegovom usponu, podiže očekivanja. Ovo mora da bude velika avantura.
Ispostavi se da to i jeste, od prve rečenice autobiografskog romana: "I collect my tools: sight, smell, touch, taste, hearing, intellect." Poglavlje o odrastanju sadrži najbolje rečenice koje sam pročitao o tome kako dete vidi svet i kako ga stvara iz haosa, kako svi izgubimo taj talenat i kako on iz dana u dan pokušava da ga vrati ("I become a child again to enable myself to view the world always for the first time, with virgin eyes."). Oslobodilački pokret protiv Osmanlija na Kritu u vreme kad je ostatak Grčke već slobodan, omaž sovjetskoj Rusiji i Ničeu, brojna putovanja (nije ga držalo mesto, što bi rekao jedan drugi pesnik) ali pre svega je ovo skup autorovih filozofija - koje se smenjuju, pa ponovo vraćaju, često do ekstrema. Da - Hrist, Buda, Lenjin i Odisej. Izgubljen i smeten? Možda, ali kad pomisliš na stvari kojima si bio sklon u svom životu, shvataš da to i nije toliko neobično - pogotovo za nekog ko želi da "u životu otvori sva vrata".
Izveštaj Greku je Kazancakis napisao u godinama pred smrt, a iako opisuje svoje spiritualno traženje kroz ceo život, deluje da se nije potpuno našao. Što se religije tiče, ima tu ubeđenja koja su suprotna tradicionalnoj pravoslavnoj doktrini, a ovakve žestoke kritike sveštenstva pokazuju zašto je malo nedostajalo da ga grčka crkva ekskomunicira: "The Church of Christ in the state to which the clergy had brought it suddenly seemed to me an enclosure where thousands of panic-stricken sheep bleat away night and day, leaning one against the other and stretching out their necks to lick the hand and knife that are slaughtering them. Some tremble from fear they will be skewered for all eternity in raging flames, while others cannot wait to be slaughtered so that they may graze everlastingly in immortal springtime grass."
Ovaj Grk se ceo život bori sa hrišćaninom u sebi. Vidi stvari drugačije, ali se vraća Hristu, vraća se Stvaraocu, verovatno na drugačiji način nego što to vidi današnja crkva, ali naklonjenost hrišćanstvu ne gubi čak ni u godinama svoje omađijanosti sovjetskom revolucijom i načinom kako je Rusija menjala svet 1920-ih ili u delu o slavljenju Ničea ("Triput ura za Ničea, ubicu Boga!") Kasnije su o njemu rekli da je bio među prvima koji je izrazio sumnje modernog hrišćanina, čoveka koji želi da veruje, ali mu je jasno da ne može to da čini na način na koji su ljudi verovali prethodnih dve hiljade godina.
Kad čitaš nešto ovako moćno na nekom drugom mestu, uspomena na tu lokaciju zauvek ti ostane povezana sa knjigom koju si tamo čitao. I obrnuto. Kikladsko ostrvo je verovatno drugo najbolje mesto na kom se ovo može čitati (prvo bi, naravno, bio Iraklion), a čitajući Greka na Parosu, ponesen atmosferom i plavetnilom Egeja, malo mi je nedostajalo da konobarima u tavernama krenem da citiram autora: "One of the greatest pleasures man is capable of being granted in this world is to sail the Aegean in springtime when a gentle breeze is blowing. Close your eyes at the terrible hour of death, and if you see Santorini, Naxos, Paros, and Mykonos, you shall enter heaven directly, without the soil's intervention."
Pomogao mi je da bolje razumem Grke i da shvatim da, na stranu isprazne fraze 'naša pravoslavna braća', njihov mentalitet jeste blizak našem. Autor Zorbe dao je glas običnom grčkom seljaku, radniku i 'hajduku', poput Dantea je kao prvi veliki autor pisao na običnom demotskom grčkom, ali je zapisao i ovaj simpatičan komentar o njihovom odnosu prema svojoj velikoj istoriji, nakon čega ću svakog Grka gledati drugačijim očima:
"When a Greek travels through Greece, his journey becomes converted in this fatal way into a laborious search to find his duty. How is he to become worthy of our ancestors? How can he continue his national tradition without disgracing it? A severe, unsilencable responsibility weighs heavily on his shoulders, on the shoulders of every living Greek. The name itself possesses an invincible, magical force. Every person born in Greece has the duty to continue the eternal Greek legend."
Tokom čitanja, nervirao me svojom preteranom spiritualnošću. Ali gledajući unazad, onih stotinjak strana mučnog prepričavanja putovanja na Svetu goru, u Jerusalim i na Sinaj, izbledela su naspram veličine svega ostalog. Kazancakis je bio deset puta nominovan za Nobelovu nagradu, ali je nije dobio. 1946. je dobio
Kami umesto njega, a taj drugi velikan je kasnije rekao: "Kazancakis je sto puta više zaslužio nagradu od mene."
P.S. Sad vidim prevedeno na hrvatski. I to u
elektronskom formatu za 5 evra! -
بين المرئي و اللامرئي ، بين إله كلي القدرة، و آخر ليس كذلك، بين أن يكون سر الكون في إله قابع على عرشه في سماء سابعة، و بين إله يصارع مع الإنسان و ضده، و يحارب من فوق أكتاف الجنود ليرسم خلودا من نوع آخر، خلودٌ لا تعترضه هاوية الموت.
بينما يغفو هذا اللحم إلى الأرض التي ينتمي إليها، تهفوا الروح باحثة عن الإله، ذلك اللامرئي الرهيب، و لأنها لن تراه فهي تبحث عن شيء تعرفه, في اليهودية كان الإله غاضبا ينفث النار و يسوي القرى بأرضها اذا غضب، في المسيحية كان الإله مخلصا يدعو إلى المحبة و يتوجه للصلب طائعا من أجل أن يضحي من أجل خطايا البشر، عند نيتشه كان الإله هو النتيجة النهائية و الحلم السوبرمان، عند بوذا كانت الروح هي الإله، هي الوحيدة الحقيقية فيما كل ما عداها مجرد ستائر تعيق الرؤية الحقيقية و أن الخير و الشر هما شيء واحد. و ان الله و الشيطان هما الشيء نفسه و كذا الوجود و العدم، و عند لينين كان الإله هو البناء و المساواة.
لعل أكثر ما يزعج كزانتزاكيس هو الرهبنة، اذ ان الرهبنة يراها استفرادا بالله و اعلان بانه صاحبها فقط هو الاتصال الوحيد بالله و ان الباقون لا يمكنهم فعل ذلك الا عن طريقه، كما ان الرهبنة و الابتعاد عن النساء هو رمي للخلود و القيمة العليا للإنسانية في الاستمرار ( كما يراها كزانتزاكيس) اذ انه يرى ان لا شيء يسموا على العلاقة بين رجل و إمرأة لان فيها البقاء و الخلود للإنسانية و هو أهم و الأكثر سموا في الطريق الصاعد.
دون كل ذلك يرى كزانتزاكيس ان الإله هو كل ذلك و أكثر، ان الإنسان لابد أن يكون له إ��ه ليأخذ الطريق الصاعد، و لا يلزم أن يكون الإله لا مرئيا كلي القدرة و يعرف كل شيء، بل انه يقول ان الكون هو الإله نفسه، الظواهر هي نفسها، ليس ضروريا أن تكون هناك قوة خفية و راء كل الظواهر و الموجودات، اذا ان ما تراه هو الستار الذي تبحث عن الإله خلفها هي نفسها الإله، و ان أنت فتحت الستار لتبحث عما ورائها فانك لن تجد الا العدم.
مالذي يريده كزانتزاكيس و ما الذي يراه؟؟
يرى كزانتزاكيس ان الصراع هو الأساس و الحقيقة التي لا يمكن أن تختفي و أنها الخلود الحقيقي الوحيد، و أن اي أمة او اي دين او واقع اجتماعي ما ان يحقق أهدافه حتى ينتهي و تحل عليه عري الانفصام ليبدأ واقع جديد و كفاح جديد. و ان الكفاح دائم و أبدي لا يوجد خلود غيره، و أن كل تلك الآلهة و الأنظمة ما هي الا واجهة و مركز مؤقت لكل مرحلة و ان مآلها الى الزوال ما ان تحقق هدفها.
هذا الكتاب عبارة عن تقرير من جندي إلى جنراله يفصل فيها كفاحه و مراحله و الى نتائجه، هي ليست مجرد مذكرات بل عقائد تحيا و تموت.
شيئان جديدان علي اكتشفتهما عن كزانتزاكيس في هذا الكتاب الأول ان كزانتزاكيس لا يعرف شيئا عن الإسلام و لذلك نادرا ما يتكلم عنه فالأسطر القليلة التي تكلم فيها عن مسلموا روسيا كانت خاطئة جدا و تكشف عن عدم معرفته بهم. و الثاني انه رغم ان كزانتزاكيس فيلسوف عظيم و شاعر و كاتب، إلا أنه متبطل أيضا.
ملاحظة: كل ما ذكرته هي أفكار كزانتزاكيس حسب قرائتي، و لا يعني ذلك اتفاقي فيها، و اختلافي مع كزانتزاكيس لا يعني اني لا أراه عظيما. هو عقلية و فلسفة نادرة . جميلة جدا رغم أخطائها. -
I came across this book years ago in a used book store without any knowledge of what it was. I was blown away. What a remarkable book! It is a ‘fictional autobiography’ by a skilled writer with a strong background in philosophy.
It is the story of Kazantzakis’ lifelong spiritual, moral, and intellectual journey. He chose Homer, Bergson, Nietzsche, Buddha, Lenin, St. Francis of Assisi, and Zorba as his inspiration.
What did he learn? He denounces the hope that leads many to believe in heaven and the fear of hell that cripples us and leads to a fanaticism that keeps us from fully embracing our lives here. He believes our search for meaning, our personal odyssey, is ennobling in itself. Life is a struggle, often against dark and terrifying forces, and we can find joy by having the courage to take responsibility for our lives.
On his tombstone on Crete, there is no name, no dates, only the words ‘I hope for nothing. I fear nothing. I am free.’
You can find in his message the mystical traditions of Gnostics, the Kabbalah, Sufism, and Buddhism as well as in pre-Socratic thinking. I was also reminded of Spinoza pantheism.
But what stood out for me was how he presented his thoughts. He writes with great emotion, exuberant, and at times almost dreamlike, yet it always sounded authentic and sincerely felt. I don’t know how anyone can read it without being moved. Albert Schweitzer tells us ‘no author has made such a deep impression on me. His work has depth and durable value because he has experienced so much. . . and suffered so much.’ A surprising and extraordinary book. -
A stunning autoiography of the Greek hero. In the best tradition of autobiography, about a journey shorn of irrelevant personal history. A breathtaking trip through his spiritual odyssey from Christianity, through Nietzche, Buddhism, Communism and more back to the point where old he has thickened into youth. Entelechy.
-
فقط کاش شعرهای آخر کتاب رو مترجم محترم برای ترجمه به عزیز دیگری میسپرد
-
!! كازنتزاكي فيلسوف بثوب روائي
هذا الرجل بقي طوال حياته
يبحث عن الله والشيطان ؟
لا أعرف هل وجد شيئا ً منهما ؟
! أم أنه وجد الإنسان ؟
أكتشف صعود هذا الفيلسوف الروائي -
سيرة قديس يبحث عن الله، الجمال، المعرفة.
-
در کتاب گزارش به خاک یونان مانند دیگر آثار کازانتزاکیس عشق به وطن و زادگاه (کرت)، مسیح و مذهب، زندگی زیر یوغ عثمانی ها و ردپای الکسیس زوربا قابل مشاهده است، نویسنده در این کتاب به شرح حال خانوادگی خود از ابتدای دوران کودکی پرداخته و در ادامه شاهد وصف سفرها، تجربه ها و شخص��ت هایی که در طول زندگی در او اثر داشته خواهیم بود.