Title | : | خرده جنایتهای زناشوهری |
Author | : | |
Rating | : | |
ISBN | : | - |
Language | : | Persian |
Format Type | : | Paperback |
Number of Pages | : | 88 |
Publication | : | First published September 3, 2003 |
خرده جنایتهای زناشوهری Reviews
-
Petits Crimes Conjugaux = Partners in crime, Éric-Emmanuel Schmitt
Gilles, amnesiac, tries to reconstruct his past with the one who claims to be his wife, and who is, Lisa.
As the discussions progressed, the one who lost his memory wonders about him and his wife to understand who he was, how he behaved, what were his hobbies and habits, his faults and his qualities, what relationship united them and how she, his wife, considered him.
He discovered himself to be a very good writer and had theories on everything, which in fact only advocated a great idea; doing nothing in his house ...
He also wants to know what caused his amnesia. Little by little, a couple emerges, having gone through ups and downs and who are looking to rebuild themselves.
تاریخ نخستین خوانش: روز اول فوریه سال 2005میلادی
عنوان: خرده جنایتهای زناشوهری؛ نویسنده: اریک امانوئل اشمیت؛ مترجم شهلا حائری؛ تهران، نشر قطره، 1383؛ در 87ص؛ چاپ دوم 1385؛ شابک 9643414094؛ چاپ سوم و چهارم 1386؛ هفتم 1387؛ هشتم 1388؛ نهم 1389؛ شابک 9789643414092؛ چاپ سیزدهم 1391؛ چاپ چهاردهم 1392؛ چاپ پانزدهم 1393؛ موضوع نمایشنامه های نویسندگان بلژیک تبار فرانسه - سده 21م
ژیل، بر اثر رویدادی مرموز، دچار فراموشی میشود؛ همسرش «لیزا»، او را به خانه میآورد، اما «ژیل»، حافظه اش را از دست داده، او کوشش میکند، از گفتگوها و تعریفهای همسرش، گذشته ی خویش را بازسازی کند، و هویت خویش را بازیابد؛ اما آیا «لیزا»، به او دروغ نمیگوید، تا تصویر دیگری از زندگی زناشوییشان ارائه دهد؟ اصلا این زن کیست؟ آیا حقیقت دارد، که همسر اوست؟ داستان زوجی است، که در پی یافتن حقیقت هستند؛ تحلیلی ظریف، از زندگی زناشویی است
نقل از متن نمایش: («ژیل»: وحشتناکه، انگار دارم روی پرتگاه راه میرم؛ هر لحظه ممکنه، یک چیز کوچکی بفهمم، که منو تبدیل به یک آدم رذل کنه؛ دارم روی طناب باریک راه میرم، خودمو در زمان حال نگه میدارم؛ از آینده هم نمیترسم، ولی از گذشته هراس دارم؛ از سنگینی اش میترسم؛ میترسم که تعادلمو به هم بریزه و منو با خودش ببره پایین ...؛ دارم میرم تا با خودم روبرو بشم، ولی نمیدونم درسته یا نه؛ از عیب و ایرادم بگو.)؛ پایان نقل
تاریخ بهنگام رسانی 07/06/1399هجری خورشیدی؛ 24/05/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی -
چقدر همیشه دلم میخواست این کتاب رو بخونم و نمیدونم چی باعث میشد هی عقب بندازمش و الان که تموم شد چقدر حسرت میخورم که چرا زودتر نخوندمش. تصوری که من از این کتاب داشتم به کل با خود داستان فرق داشت و خوشحالم از این بابت ؛ خرده جنایت های زناشوهری یک قسمت از نگاه موشکافانه ی خود منه ،قسمتی که بیشتر مواقع کنجکاوانه زوج های دور و برم رو خوب بررسی میکنه و میبینه که چطور راحت بعد چندسال زندگی مشترک کنار هم راه میرن و غذا میخورن و نفس میکشن و باهم میخوابن اما برای هم خیلی وقته که مردن ! یکی شون (یا گاهی هردوشون باهم) از یک جا به بعد قطعا شروع کننده ی این مرگ در رابطه بوده و تنها چیزی که برای همسرش و زندگی مشترک باقی گذاشته سایه ای بی خاصیت از گذشته است که به عنوان همسر فعلی در کنار طرف باقی مونده ! بیشتر مثل چای کیسه ای هزار بار رنگ پس داده ای میمونه که هربار پر ادعا و از سر کم نیاوردن و عدم قبول واقعیت، سعی میکنه لیوان چایی زندگی مشترک رو ترک نکنه و کمکی رنگ به زندگی مرده شون بده ! شاید روزی یکی از زوجین کمی شبیه به این داستان اما به شیوه ای دیگر ، بالاخره شروع میکنه به قبول واقعیت و طرف مقابلش رو اول در درونش و بعد در دنیای بیرونش نابود میکنه !وقت وقت دور انداختن چای کیسه ای بی رنگ هزار بار مصرف شده ای که خودش خواسته اینقدر بی مصرف و مرده باشه شده ، (حال جنگی برای به زور نگه داشتن همدیگه و من طلاقت نمیدم و من طلاق میخوام هارو خواهیم دید !)
لپ کلام ، کتاب و داستانی فوق العلاده جذاب و تلخ و شیرین و پر از عقده های پنهان شده ی ۹۰ درصد از زوج های اطراف مون بود و همینش برام جالب و جذابه که برعکس این کتاب خیلی ها جرئت کشتن این رابطه های پوچ و پر از سایه رو ندارن و میترسن از مرگ و تنهایی و ... و به همون رنگ زرد و طعم و بوی چای کیسه ای زوار در رفته راضی اند ...خودمونیم ، چقدر گاهی واقعیت در کتاب ها جالب و ترسناک میشن اما همچنان جذابن ...! -
خرده جنایتهای زناشوهری... نمیدونم چرا اسمش همیشه مانع میشد بخرمش، اما یکبار که با دوستم به کتابفروشی رفته بودیم، گفت حتماً بخرمش و خب منم خریدمش، شاید توی رودربایستی! و بعد بدون تعارف رفتم گذاشتمش بین انبوهِ کتابهای نخوندهای که میدونستم اولویتی براشون قائل نیستم! اما خب، بالاخره سرعقل اومدم و یه روز برداشتم تا بخونمش و ببینم چیه این خرده جنایتهای زناشوهری که میگن! و حالا که اینها رو دارم مینویسم دوبار خوندمش و بعضی قسمتها رو بارها و بارها و میدونم بع�� از این هم خواهم خوندش! و بهش با اطمینان 5 امتیاز میدم و بهخاطرش مجبور شدم قفسهای رو که مدتهاست از ساختش ممانعت میکنم، بسازم: favotite !!!
خب باید برم همۀ کتابهای اریک امانوئل اشمیت رو بخونم! چقدر هیجانزدهم! از اولش هم میدونستم یه ریویوی آبرومندانه از این کتاب نخواهم نوشت!
قبلش باید این رو هم بگم که من چندان به نمایشنامه خوندن علاقهای ندارم، ولی همون چندتایی که خوندم، خارقالعاده بودن: کرگدن، انسانها و خرچنگها، خرده جنایتهای زناشوهری!
توصیه میکنم این کتاب رو حتماً بخونید، و حتماً بیوقفه و لااقل کموقفه بخونید! چون روند داستان به سرعت پیش میره و به سرعت هم تغییر میکنه و هرصحنه آبستن اتفاقیه که باید سعی کنید نخ رابط بینشون رو گم نکنید. کتاب کم حجمیه (88ص) و میشه توی یکی- دو نشست، خوندش. و توصیۀ دومم اینه که حتماً دوبار بخونیدش. چون توی دور دوم، چیزایی میدونید که توی دور اول نمیدونستید، و حالا با دقت به اونا، خوندنِ دوبارهش واقعاً شعفانگیزه!
آها! داستان دربارۀ چیه؟ چیزی بیشتر از اونی که پشت جلد کتاب نوشته، نمیگم:
«ژیل بر اثر حادثهای دچار فراموشی میشود. همسرش نیز او را به خانه میآورد. اما ژیل حافظهاش را از دست داده است و سعی میکند از صحبتها و تعریفهای همسرش گذشته را بازسازی کند و هویت خود را بازیابد. اما آیا لیزا به او دروغ نمیگوید تا تصویر دیگری از زندگی زناشوییشان ارائه دهد؟ اصلاً این زن کیست؟ آیا حقیقت دارد که همسر اوست!؟»
اما اصلاً قضیه فقط این نیست! قضیه اینه که این نمایشنامه یه مرامنامه است دربارۀ روابط بین زن و مرد، از عشق تا سکشوالیتی، زندگی زناشوی؛ تازگیها و خمودیهاش، فرصتها و تهدیدهاش، موفقیتها و شکستهاش، و بیشتر از هرچیزی رازهاش....
از جملههای خوب این کتاب قبلاً نوشتهم. اما حیفم میاد توی ریویوم از متن چیزی نیارم:
ژیل:
تو از عشق توقع داری... در حالیکه این عشقه که از تو توقع داره. تو میخوای که عشق بهت ثابت کنه که وجود داره. چه اشتباهی! این تویی که باید ثابت کنی که اون وجود داره!
___________
لیزا:
وقتی خشونت وارد یه زندگی میشه، دیگه چه فرقی میکنه کی بروزش میده؟
__________
ژیل:
چرا مشروب میخوری؟ (لیزا جواب نمیدهد.) واسه اینکه زجز نکشی؟ (لیزا تصدیق میکند.) میخوای هرچه زودتر زشت و چاق و پفکرده و به دردنخور بشی؟ (لیزا تصدیث میکند، ژیل لبخند میزند.) میخوای منو تحریک کنی؟ میخوای با یه زن پفکرده مثل ذرت بوداده اینور و اونور برم که وقتی به مردم میرسی تو دلت بگی «نگاه کنید، با اینحال با منه که مونده». (لیزا با حالتی کودکانه تأیید میکند)
__________
و اون چیزی که خیلی جالبه، اینه که این دوتا شخصیت، در عین حالی که فوقالعاده از تمامِ آدمهای اطرافشون متمایزن، تونستن بار دو تا تیپِ «زن» و «مرد» رو به دوش بکشن! این یه مرامنامه است، نه فقط برای ژیل و لیزا. برای همۀ مردها و زنها.
و من عاشقِ شخصیت ژیلم، شخصیتِ فوقالعاده زیرک و باهوش، و درعین حال صبور و باحوصله. باید از دفعههای بعد که میخونم این کتاب رو، سعی کنم ازش یادبگیرم چطور میتونه توی اون شرایط اونقدر باحوصله باشه!
من که اینهمه نوشتم، بیادبیه که از «شهلا حائری» تشکر نکنم. واقعاً ترجمۀ تمیز و روان و دلچسبی بود.
بخونیدش! اگر نخوندید! زود! -
LA MADRE DI TUTTE LE GUERRE: LA COPPIA
Lo Schmitt che preferisco insieme a Le visiteur. In verità, gli unici due che mi sono davvero piaciuti.
Un duello di fioretto verbale, o di coltello, verbale e non, oppure di bastone, anche in questo caso i colpi arrivano sia dalle parole che forse effettivamente da un randello, più o meno fortuito.
Gioco al massacro costruito sul rinfacciare l’un l’altra bugie, frustrazioni, delusioni, convenzioni, incomprensioni, promesse mancate, rinunce più o meno volontarie ma anche tanto forzate. Insomma, il tipico bilancio di un matrimonio borghese: di un lui e una lei che stringono patto di nozze, e quindi, in linea teorica, di non belligeranza, che firmano contratto di reciproca assistenza e mutua distanza.
Lui e lei nel film di Alex Infascelli (2017): Sergio Castellitto e Margherita Buy.
Lui, Gilles, e lei, Lisa, tornano a casa dall’ospedale dove lui è stato ricoverato per un malore (caduta dalle scale o forse vendicativa e rabbiosa botta in testa?).
Lui, Gilles, sembra aver perso la memoria: a tratti è davvero convincente, l’amnesia lo sta sconfiggendo – in altri momenti la sensazione è che stia recitando lo smemorato. Al punto che fino a un certo punto del racconto lui, Gilles, addirittura non sa neppure più chi è e non riconosce nemmeno lei, Lisa:
L’amnesia era un modo per indagare, per capire. Volevo scoprire perché mi odiavi tanto da farmi fuori. L’amnesia era un trucco per tornare, per ritrovarti. Ti ho mentito, ma per amore.
Lui e lei nella prima versione teatrale italiana: Giampiero Bianchi e Andrea Jonasson.
Gilles è uno scrittore di gialli di successo, lei, Lisa, un’artista e le piace bere. Cominciano a parlare subito, quando si chiudono la porta di casa dietro le spalle. E vanno avanti a farlo: raccontando, scavando, spiegando, demolendo, costruendo. Ricordi, sospetti, tradimenti, forse veri, oppure invece solo presunti, screzi, colpe, torti, oscurità, momenti belli e momenti bui, paure, l’inizio, l’innamoramento, come poteva essere, come sarebbe dovuto essere, come invece s’è trasformato…
Lui, Gilles, cerca il contatto fisico: vuol effettivamente fare l’amore o vuole soltanto metterla alla prova? Lui fa la valigia, lei lo rincorre, poi sembra volerla fare anche lei.
Lui e lei in una versione teatrale: Michele Placido e Anna Bonaiuto.
Schmitt immerge il coltello della sua scrittura nelle pieghe e piaghe della coppia, che da queste pagine emerge come la madre di tutte le guerre. Il libro è divertente e crudele, tinto di nero. Ma comunque alla fine, lui, Gilles, e lei, Lisa, si amano di nuovo, come ai vecchi tempi, come all’inizio del matrimonio, ormai ultradecennale: ce l’hanno fatta. E benedetto fu il colpo in testa.
Il testo ha girato parecchio sul palcoscenico, qui da noi interpretato da Michele Placido e Anna Bonaiuto: ma è forse più vista la versione con Giampiero Bianchi e Andrea Jonasson con la regia firmata da Sergio Fantoni che già aveva portato in scena Le visiteur dello stesso Schmitt.
Poi, c’è stata una versione cinematografica, curata, sceneggiatura e regia, da Alessandro Infascelli, autore talentuoso, che però questa volta non mi è parso al suo meglio. E Sergio Castellitto e Margherita Buy, secondo me, danno, ma non anima a Gilles e Lisa. -
نمایشنامه و فیلمنامه جزو اولویتهای من نیست ولی از خوندن این کتاب راضیم. در ۸۷ صفحه باعث میشه عمیقاً به بالا پایینها، چالشهای روابط زناشویی و تفاوتهای زن و مرد فکر کنیم؛ اما از زاویهای منحصر به فرد..
.
از متن کتاب:
« -تو میخوای که عشق بهت ثابت کنه که وجود داره. چه اشتباهی! این تویی که باید ثابت کنی که اون وجود داره.
-چطوری؟
-با اعتماد کردن»
.
▪️بعدا اضافه شده: سال گذشته رو اختصاص دادم به نمایشنامهها و الان کاملا برعکس گذشته عاشقشونم، و تا جایی که یادمه این نمایشنامه یکی از بهترینا بود. برا همین احساس کردم نسبت به بقیه کارایی که خوندم لایقشه به ۵ ستاره تغییرش بدم. -
" وقتی خشونت واردِ یک زندگی میشه، دیگه چه فرقی داره کی بروزش میده!"
"خرده جنایت های زناشوهری" اولین تجربه ی موفقم از نمایشنامه خوانی بود و بالاخره تونستم یه نمایشنامه رو کامل تا آخر بخونم!
یه جا، ژیل درمورد نگاه لیزا، توصیفی بکار میبره که بنظرم قشنگ ترین و عجیب ترین تعریفیه که میشه از یه "نگاه" کرد:
" نگاهی با عمر اقلا دو هزار سال در پیکر یک زن جوان" -
نمایشنامه خرده جنایتهای زناشوهری اولین نمایشنامهای بود که میخواندم و دومین کتاب بود از اشمیت.
خرده جنایتهای زناشوهری تلنگری ست به همهی زوجها که بدانند تمام مسائل پیچیدهی روابط، خیلی ساده از گفتگو نکردن ناشی میشود. اشمیت به خوبی از پس این تلنگر برآمده است. گرچه نویسنده خواسته است که روی عشق تأکید داشته باشد اما، تصویری که از عشق ارائه میکند چندان به دل من ننشست.
واقعیت این است که عشق برای ازدواج لازم است، خوب است، مفید است، با این حال اصلا کافی نیست. برای رابطه مهمترین عنصر عشق است، ولی وقتی کار به ازدواج میرسد هر زوجی باید بدانند عشق تنها یکی از چندین عناصر مهم به شمار میآید و اصطلاح «همهچی با عشق حل میشه» در ازدواج ناکارآمد بوده و کار به «گشنگی نکشیدی که عاشقی از یادت بره» میرسد.
لیزا نماینده زن درون تمامی زنهاست، و ژیل نمایندهی مرد درون تمامی مردها. البته همه به یک اندازه لیزای درون و ژیل درون ندارند. اشمیت در خرده جنایتهای زناشوهری به نحو عالی نشان میدهد که گاه یک گفتگوی ساده تا چه اندازه میتواند برای مردها پیچیده باشد. ژیل میتوانست راحت (از دید من) از لیزا بپرسد چه میشود که به مشروب خوردن رو آوردهای؟ اما در عوض به ساختن یک سناریو پرداخت تا به همان هدفی برسد که با همان گفتگوی ساده میرسید.
بیان تفاوتهای زن و مرد در قالب یک داستان جذاب این اثر را ستودنی میسازد.
----------------------------------------
جملات ماندگار کتاب:
اسم شلوغی کاغذهای انبار شده روی میزت را گذاشتی «نظم بایگانی تاریخی».
...
- زندگی با من جهنمه؟
- البته که جهنمه... ولی یه جورایی هم... به این جهنم علاقه دارم.
- چرا؟
- چون هواش گرمه...
- آره تو جهنم همیشه همینطوره.
- و جای منم معلومه.
...
این دوره زمونه مردم رو انقدر ناز نازی کرده که حتی میخواد وجدان آدمها رو به دوا ببنده ولی موفق نمیشه که انسان بودنمونو معالجه کنه.
...
عقل در این نیست که جلوی احساسو بگیری بلکه در اینه که همه چیز رو احساس کنی.
...
در مورد کار منزل و مسائل ماواءالطبیعه شعار من یکیه. هیچ کار نکردن.
...
طنز بهانهایه برای بیان حقیقت.
...
- خیلی سخته که آدم برای اینکه بفهمه کیه مجبور باشه به حرف دیگرون اعتماد کنه.
- همه همینن.
...
مردها معشوقه میگیرن تا با زنشون بمونن در حالیکه زنها معشوقه میگیرن تا شوهرشونو ترک کنن.
...
- تو میخوای عشق بهت ثابت کنه که وجود داره. چه اشتباهی! ای تویی که باید ثابت کنی اون وجود داره.
- چه طوری؟
- با اعتماد کردن
...
اگر خودت خودتو نبخشی، فایدهای نداره من تورو ببخشم.
...
مردها بی دل و جرأتن، نمیخوان با مشکلات زندگیشون روبرو بشن، دلشون میخواد فکر کنن همه چی روبراهه. درحالیکه زنها روشونو برنمیگردونن.
...
زنها با مشکلات روبرو میشن لیزا ولی نمیدونم چرا فکر میکنن بیشتر مشکل از خودشونه. فکر میکنن دلیل فرسودگی زندگیشون از کم شدن جذابیتشونه، خودشونو مسئول و مقصر میدونند و گناه همهچیزو به گردن خودشون میاندازند.
...
آزادی بدون قبول تعهد که آزادی نیست. -
خيلي متاسفم كه چرا قبل از اينكه اصل نمايشنامه رو بخونم تله تاترش رو از تلويزيون ديدم.
مطمئناً اگه اول نمايشنامه رو ميخوندم بيشتر لذت ميبردم و غافلگير ميشدم.
اما در كل نمايشنامهي جالبي بود كه باعث ميشد ارزش و اعتبار اريك امانوئل در برابرم بيشتر بشه.
فرهاد آييش كار خوبي كرد كه تله تاترش رو ساخت ولي حيف كه فروتن و نيكي كريمي اصلاً شبيه ژيل و ليزا نبودن و نميتونستن حس اونا رو منتقل كنن.
:)
اين يه تيكهي نمايشنامه رو خيلي دوست داشتم:
ليزا: ... خيلي دوستت داشتم ژيل، خيلي.
ژيل: يك جوري حرف ميزني انگار داري ميگي «خيلي زجر كشيدم ژيل، خيلي زجر كشيدم.»
ليزا: شايدم. وقتي عاشقم زجر ميكشم، جور ديگهاي بلد نيستم عاشق باشم.
ژيل: (با ملايمت) زجرت دادم؟
ليزا: (معلوم است دروغ ميگويد) نه
29/ دي / 87 -
اون چه باعث میشه یک زن و مرد با هم بمونن منافع خودشونه، ترس از تغییر، وحشت پیری، ترس از تنهایی، سست میشن، تحلیل میرن، دیگه حتی فکرشم نمیکنن که یک کاری بکنن تا زندگیشون عوض شه، اگه دست همو میگیرن فقط برای اینه که تنها به گورستان نرن.
از متن کتاب -
دوستانِ گرانقدر، این داستان یا بهتر بگویم نمایشنامه، هیچ نکتۀ خاصی جهتِ ریویونویسی ندارد... نویسنده چیزی نزدیک به 80 صفحه، به گفتگو میانِ زن و شوهری به نام «لیزا» و «ژیل» پرداخته است... ژیل، مردیست که نویسنده و نقاش است و البته با زنانِ دیگر نیز رابطه دارد و به همسرش کمتر توجه میکند... داستان از آنجایی خواندنی میشود که ژیل در بیمارستان به هوش می آید و میگوید که فراموشی گرفته است و حتی همسرش را نمیشناسد... لیزا، او را به خانه برده و تلاش میکند تا خاطراتشان را با یکدیگر مرور کرده تا بلکه حافظۀ ژیل بازگردد... ولی در میانه های داستان، ژیل میگوید: حافظه اش را از دست نداده، بلکه خوب یادش می آید که شبی در تاریکی لیزا ضربه ای به سرش زده تا او را بُکشد
خلاصه تا پایانِ کتاب، بگو مگویِ میانِ این زن و شوهر ادامه دارد و هریک از آنها اشتباه و کوتاهی در زندگی را به گردنِ دیگری می اندازد... نکتۀ قابلِ توجه این است که هر دو، به هم وابسته بوده و یکدیگر را دوست دارند
در طولِ داستان، بارها جملاتِ خواندنی و نظریه هایِ جالب چه در موردِ زندگی و چه در موردِ زن و مرد استفاده میشود که سبب شده تا این کتاب ارزشِ یکبار خواندن را داشته باشد
-----------------------------------------------
امیدوارم این ریویو در جهت آشنایی با این کتاب، کافی و مفید بوده باشه
«پیروز باشید و ایرانی» -
عشق به کلمه نیاز دارد .مدتی کوتاه می توان به حسی بی کلام اعتماد کرد ،اما در دراز مدت ،عشق بی کلام و کلام بی عشق داوم نخواهد آورد.عشق جانوری است گرسنه،خوراکش ارتباط،اطمینان دادن های پی در پی و چشم به چشم دوختن است .وقتی چشم ها به هم بسیار نزدیک می شوند،چشم هیچ کدامشان چیز دیگری نمی بیند . تصرف عدوانی_لنا آندرشون
الان که دارم این ریویو رو مینویسم بار دومه که «خرده جنایت های زناشوهری »رو خوندم و احتمالا دفعات بعدی هم در کار باشه .
اگه هنوز این نمایشنامه رو نخوندید پیشنهاد میکنم هر چه سریع تر اینکارو بکنید و اجازه بدید یک توصیه بکنم :سعی نکنید در جریان داستان یک نفر رو مقصر بدونید یا پایان ماجرا رو حدس بزنید چون نویسنده کلی غافلگیری براتون داره و مدام نقش گناهکار و بی گناه در حال عوض شدنه تا جایی که دیگه نه گناهکاری می مونه و نه بی گناهی .
اگر هم (خرده جنایت های زن و شوهری) خوندید حدس میزنم لذت بردید یا حداقل یه جاهایی تامل کردید . -
«خرده جنایتهای زَناشوهری» داستان زوجی است در پی حقیقت. در این نمایشنامه اریک امانوئل اشمیت با طنزی سیاه، تحلیل ظریف از دلدادگی و زندگی زناشویی ارائه میدهد و خواننده را متحیر و شگفتزده هر لحظه غافلگیر میکند.
پشت جلد کتاب: ژیل بر اثر حادثهیی مرموز دچار فراموشی میشود. همسرش لیزا او را به خانه میآورد اما ژیل حافظهاش را از دست داده است و سعی میکند از صحبتها و تعریفهای همسرش گذشته را بازسازی کند و هویت خود را بازیابد. اما آیا لیزا به او دروغ نمیگوید تا تصویر دیگری از زندگی زناشوییشان ارائه دهد؟ اصلا این زن کیست؟ آیا حقیقت دارد که همسر اوست؟
جایزه تئاتر فرهنگستان فرانسه سال 2001، به پاس کتابهای ارزشمندش به اریک امانوئل اشمیت اهدا شد.
متن معرفی کتاب: اریک امانوئل اشمیت، یکی از خلاقترین قلمهای دنیا را در دست خویش دارد. کوتاه مینویسد. بیشتر کتابهایش حدود هشتاد، نود صفحه بیشتر نیستند. از زبانی ساده استفاده میکند. جملهها و دایالوگهای کوتاه دارد. حداقل توصیف را به کار میبرد. با این حال، چه رمان بنویسد و چه نمایش و چه داستان، اثری که خلق میکند تا عمق وجود خواننده اثر میگذارد، مثل یک تکان، که در رگهایت رشد میکند. خواندن نوشتههای اشمیت یک یادآوری است، یادآوری زندهگی که فراموشش کردهایم. -
از متن کتاب :
ژیل : لیزا...
لیزا : منو ببخش تو حال و هوای گذاشته بودم.
ژیل : من اینجام. من که نمردم.
لیزا : تو نه. ولی گذشته چرا مرده [سعی میکند از پس اشکهایش لبخند بزند] خیلی دوستت داشتم ژیل، خیلی.
ژیل : یک جوری حرف میزنی انگار داری میگی "خیلی زجر کشیدم ژیل، خیلی زجر کشیدم."
لیزا : شایدم. وقتی عاشقم زجر میکشم، جور دیگه ای بلد نیستم عاشق باشم.
ژیل : [با ملایمت] زجرت دادم؟
لیزا : [معلوم است دروغ می گوید] نه.
چون مدتی بود نمایشنامه نمیخوندم برام عجیب شروع شد اما زود هم تموم شد و قشنگ بود. -
کتاب رو از فیدیباکس مترو دریافت کردم ، سه سفر طول کشید تا تمومش کنم
کتاب بدی نبود ولی خب قابل پیشبینی بود ، البته اینکه یکی از قسمت های سریال شب های برره شبیه کتاب بود تو قابل پیشبینی شدن کتاب برای من بی تاثیر نبود ، شاید اگه اون قسمت رو ندیده بودم لذت بیشتری می بردم و نمره بالاتری می دادم
از 5 بهش 2.5 میدم
(فیدیباکس جعبه های هوشمند فیدیبو عه که فعلا در ایستگاه های مترو تهران قرار داده شده و با استفاده از اون میشه تا 1 ساعت یک سری از کتاب ها رو رایگان مطالعه کرد ) -
ژیل:
تو این کتاب زندگی زناشویی رو مثل مشارکت دو قاتل معرفی میکنم.چرا؟ برای اینکه از همون اول،تنها چیزی که باعث میشه یک زن و مرد باهم باشن خشونته،این کششی که اونا رو به جون هم میاندازه،که بدنشونو به هم میچسبونه،ضربه هایی که با آه وناله و عرق و داد و بیداد توأمه,این نبردی که با تموم شدن نیروشون خاتمه میگیره،این آتشبسی که اسمشو لذت میذارن،همهش خشونته.حالا اگه این دو قاتل شراکتشونو ادامه بدن و ترک مخاصمه کنن و باهم ازدواج کنن،باهم متحد میشن علیه جامعه بجنگن.ادعای حق و حقوق و مزایا میکنن،ثمرهی کُشتيشون یعنی بچههاشونو به رخ جامعه میکشن تا سکوت و احترام بقیه رو کسب کنن.دیگه شاهکاری میشه از کلاهبرداری!
دوتا دشمن باهم سازش میکنن تا تحت عنوان خانواده پدر همه رو درآرن.
خانواده ! این دیگه حد اعلای کلاهبرداریشونه! حالا
که هماغوشی وحشیانه و پر لذتشونو به عنوان خدمت به جامعه جا زدن،دیگه هرکاری میتونن بکنن:به اسم تعلیم و تربیت به بچههاشون اردنگی و توسری بزنن و برای بقیه مزاحمت ایجاد کنن و حماقت و سر و صداشون رو به همه تحمیل کنن.
خانواده یا به عبارتی دیگه خودخواهی در لباس نوعدوستی…بعد قاتل ها پیر میشن و بچههاشون میرن تا زوجهای قاتل دیگه ای بسازن.
این بار این درندههای پیر که دیگه نمیدونن چطوری خشونتشونو خالی کنن،به جون هم میافتن،درست مثل اوایل آشناییشون،با این تفاوت که از ضربههای دیگه ای به جای پایینتنه استفاده میکنن.دیگه ضربه ها کاری تر و ماهرانه ترن.تو این نبرد هرکاری مجازه:مریضی،کری،بی تفاوتی ،خرفتی.اونی پیروز میشه که بیشتر عمر کنه.آره،اینه زندگی زناشویی،شراکتی که اولش پدر مردمو درمیآره،بعدش پدر خودش رو. یک راه دور و درازیه به طرف مرگ با جنازههایی که به جا میذاره.زوج جوان میخوان از شر بقیه راحت شن تا باهم تنها بمونن.وقتی پیر شدن،هرکدوم میخوان از شر اون یکی خلاص شن.وقتی یه زن و مرد رو سر سفرهی عقد میبینین هیچوقت از خودتون میپرسین کدومشون قراره قاتل اون یکی بشه؟ -
احسان عمادی و زهرا الوندی مدتها پیش تو سری همشهری داستان نوشتههای مشترک طنزی مینوشتن با عنوان «خرده روایتهای زن و شوهری و من هر موقع این نمایشنامه رو میدیدم یاد اون داستانها که خیلی بهم میچسبید میافتادم. اما درباره این نمایشنامه... اولش که شروع شد با روانی و روایت زیباش میخکوبم کرد... خیلی لذت بردم و پشت سر هم داشتم بدون کنترل میخوندم اما کمکم روایت برام قابل پیشبینی شد و حتی از انتظار من جا میموند... جاهایی انتظار داشتم بیشتر توی رابطه لیزا و ژیل واکاوی بشه... به هرحال موقعی که تموم شد برخلاف لذت اولیه حس کردم یه نمایشنامه متوسط خوندم و اصلاً انتظارش رو نداشتم.
-
این نمایشنامۀ تکپردهای از زاویهای کممانند به جزئیات زندگی زناشویی و مسئلۀ «عشق پس از ازدواج» مینگرد. مردی نویسنده و هنرمند در زندگی با همسرش به اختلاف خورده است. داستان از آنجا آغاز میشود که مرد پس از چند روز بستریبودن در بیمارستان، بههمراه زنش به خانه میآید. در اولهای داستان مرد وانمود میکند که حافظهاش را از دست داده و از زندگی گذشتهاش هیچ بهخاطر ندارد. این تظاهر سبب میشود زن در گفتوشنیدی که با مرد میکند و ضمن آن میکوشد گذشتۀ مرد را بهیادش بیاورد، بهشکلی هدفدار، رویدادهای پیشآمده را مطابق خواست خود تحریف کند و به اطلاع مرد برساند. حاصل این وانمودکردن این میشود که زن تمام دلخوریها و ناراضیبودنهایش را نزد مرد برملا کند و مرد بفهمد که همسرش چه کمبودهایی داشته و مشکلش چه بوده است. در مقابل، مرد نیز حرفهای نگفتۀ بسیاری را پیش میکشد. این بازیِ تظاهر به فراموشی را مرد چندین بار در طول داستان از سر میگیرد و ازطریق آن، به دلمشغولیهای زنش پی میبرد و در پی آن، خود نیز به دردِدلکردن با همسر میپردازد.
اندیشۀ اصلی این داستان در یکی از کتابهایی که ژیل (مردِ داستان) نوشته، بازتابیده است. ژیل در این کتاب بهشکلی تند و افراطی، ازدواج را مینکوهد و آن را «جنایت» مینامد. تفصیل این نظر در متن نمایشنامه چنین آمده است:
ـ تو این کتاب زندگی زناشویی رو مثل مشارکت دو تا قاتل معرفی میکنم. چرا؟ برایاینکه از همون اول، تنها چیزی که باعث میشه یک زن و مرد باهم باشن، خشونته. این کششی که اونا رو به جون هم میاندازه، که بدنشونو به هم میچسبونه، ضربههایی که با آهوناله و عرق و دادوبیداد توأمه، این نبردی که با تمومشدن نیروشون خاتمه میگیره، این آتشبسی که اسمشو «لذت» میذارن، همهاش خشونته. حالا اگه این دو تا قاتل شراکتشونو ادامه بدن و ترک مخاصمه کنن و باهم ازدواج کنن، باهم متحد میشن که علیه جامعه بجنگن. ادعای حق و حقوق و مزایا میکنن. ثمرۀ کُشتیشون، یعنی بچههاشونو به رخ جامعه میکشن تا سکوت و احترام بقیه رو کسب کنن. دیگه شاهکاری میشه از کلاهبرداری. دو تا دشمن باهم متحد میشن تا تحت عنوان خانواده پدر همه رو درآرن. خانواده! این دیگه حد اعلای کلاهبرداریشونه! حالا که هماغوشی وحشیانه و پرلذتشونو بهعنوان خدمت به جامعه جا زدن، دیگه هر کاری میتونن بکنن: بهاسم تعلیموتربیت به بچههاشون اردنگی و توسری بزنن و برای بقیه مزاحمت ایجاد کنن و حماقت و سروصداشون رو به همه تحمیل کنن. (۴۳تا۴۴)
در جای دیگری از نمایشنامه، همسو با دیدگاهی که ازدواج را جنایت میداند، رابطۀ دوسویۀ زوجها چنین توصیف میشود:
ـ اونچه باعث میشه یک زن و مرد باهم بمونن، مسائل مبتذل و پستیه که بینشونه: بهخاطر منافع، ترس از تغییر، وحشت پیری، ترس از تنهایی. سست میشن. تحلیل میرن. دیگه حتی فکرشم نمیکنن که یک کاری بکنن تا زندگیشون عوض شه. ��گه دست همو میگیرن، فقط برای اینه که تنها به گورستان نرن. (۷۱تا۷۲)
با همۀ اینها، بهنظر میرسد که این نگاهِ سیاه و تند به عشق و ازدواج، پیام اصلی این اثر نباشد. در طول گفتوگوها و جروبحثهایی که بین زن و شوهر این داستان درمیگیرد، چند بار هریک تصمیم میگیرد دیگری را ترک کند و زندگی مشترک را تمام کند؛ اما هر بار طرف مقابل همسرش را از رفتن منع میکند و با هر تقلایی که شده، او را نگه میدارد؛ زیرا بهرغم همۀ دلخوریها و دعواها، زن و شوهر در باطن بر این باورند که زندگی مشترکشان موجب شده آن دیگری در جانشان چنان ریشه بدواند که خشکاندنش دیگر امکانپذیر نباشد:
ـ عشق من به تو مثل یک غده است. یک تودهایه در مغزم که دیگه نه میتونم درش بیارم، نه عوضش کنم. جزئی از تو در درون منه. حتی اگه بری، اون باقی میمونه. شکلی از تو در وجود منه. من نشونۀ توام. تو نشونۀ منی. هیچکدوم بدون دیگری نمیتونیم وجود داشته باشیم. (۶۵)
بررویهم، بهنظر میرسد این نمایشنامه با نشاندادن فرازونشیبهای سختی که در زندگی زناشویی وجود دارد، بهنوعی این پیام را به مخاطب میدهد که آدمی از عشق و ازدواج گزیری ندارد. اینکه صاحبِ نظریۀ «ازدواج جنایت است» خود سرانجام به این نتیجه میرسد که زندگی بدون همسرش برایش ناشدنی است، بهخوبی نشان میدهد که آن نگاهِ تندوتیز، هرچند رگههایی از واقعیت روابط عاشقانه را مینمایاند، همۀ ماجرا نیست. راهحلی که از خلال گفتوگوهای این اثر نمایشی مطرح میشود، گفتوگو است. آدمها باید در رابطۀشان حرفزدن با همد��گر را فراموش نکنند. بهاینترتیب، میتوانند تا حد زیادی از فروافتادن در دامِ «یکنواختشدگی عشق» بپرهیزند و از دامچالۀ «ازدواج جنایی» برکنار بمانند.
ترجمۀ شهلا حائری از این نمایشنامه بهغایت شیوا و خواندنی است. یگانه خردهای که به پارهای از بخشهای این ترجمه میتوان گرفت، نایکدستیهایی است که در شکستهنویسیهای متن گفتوگوها بهچشم میخورد. در چند جای کتاب هم تعدادی انگشتشمار خطای املایی وجود دارد.
کتابنامه: اشمیت، اریک امانوئل، ۱۳۹۳، خردهجنایتهای زناشوهری، ترجمۀ شهلا حائری، چ۱۶، تهران: قطره. -
حاضرم ازت در برابر همه
ي دنيا حمايت كنم ولي نه در برابر خودت.
قابل پيشبيني .ولي تعليق و خوانشش خوب بود،
همين فعلا. -
ظاهرا «ازدواج» برای پاسداری از «عشق» ابداع شده است اما این فقط ظاهر است. «ازدواج» ابداع شده است برای جنایت در حق «عشق» و این را هر عاشق جانی به خوبی میداند و از سرگذرانده است اما اریک امانوئل شمیت بهخوبی توانسته است آن را به «نمایش» بگذارد.
«ژیل:مردها بیجرأتن، نمیخوان با مشکلات زندگیشون روبهرو شن، دلشون میخواد فکر کنن که همهچی روبهراهه. در حالی که زنها روشونو برنمیگردونن.
لیزا:اینهارو تو کتاب بعدیت بنویس، تعداد خوانندههای زن کتاب زیاد میشه. ص ۸۳»
خواندن این کتاب را به همهی جنایتکاران عاشق توصیه میکنم. -
باید اعتراف کنم که در سرتاسر نمایشنامه حس بلاهت و کند ذهنی بهم دست داد. احساس می کردم نمی فهمم و این منو عصبی می کرد. اون قدر عصبی که بلافاصله بعد از اتمام کتاب، کنارش گذاشتم و با عجله اولین مداد و کاغذ دم دست رو برداشتم برای نوشتن ریویووم که حس کردم بخاطرسطحی و کم عمق بودنش، هرلحظه عین الکل می پره.
من تو سراسر داستان فقط غرور دیدم. غرور لیزا بود که باعث شد گلدونو رو سر ژیل فرود بیاره. غرو ژیل بود که کتاب هاشو به خودش تقدیم می کرد. غرور لیزا بود که بطری های خالی ویسکی رو پشت کتاب های ژیل پنهان می کرد تا غیر مستقیم توجه همسرش رو بدست بیاره. و اونقدر مغرور بود که برای تفهیم این مطلب، هیچ وقت مستقیما چیزی نگفت. غرور لیزا بود که هرگز پیشگام نشد و ....! و نهایتا... غرور ژیل بود که به همسرش ابراز عشق نمی کرد.
اولین کتابی بود که امانوئل اشمیت خوندم. حتم دارم نویسنده مبتکر و بی نظیریه. پس به خودم جسارت نقد اثرش رو نمی دم. اما از احساس خودم می نویسم: صادقانه می گم در طی داستان و البته در آخرش سرگیجه گرفتم. هرلحظه جای قاضی و متهم عوض می شد. هربار روح شاکی در کالبد یکی از دو کاراکتر حلول می کرد. و هرلحظه چمدون یکیشون مهیای مهاجرت بود! هر دو از هم گله داشتند... و هر دو هم رو می بخشیدند... و مشکل اصلی جایی شرو می شد که کسیکه بخشوده می شد، خودش رو نمی بخشید!
ژیل معتقد بود دوست داشتن طولانی مدت آدم ها حماقته. .. و اصالتا وجود نداده. اما در پایان نمایش نامه همسرش رو غرق دوستت دارم هایی کرد که 15 سال تمام در گوشه قلب و ذهنش انبار شده بود... و لیزا غرق شد... غرق عشق همسرش... ژیلی که بس نهایت دوستش داشت، دیوانه وار،مرد خودش می دونست و از زیبایی چهره و پیری نآمده صورتش در عذاب بود!
در پایان این نمایشنامه آموختم : بیگانه ای زیبا! این همون چیزیه که یه مرد همیشه دیوانشه! و هیچ چیز چون غرور، سکوت و خاص اندیشی، اون بیگانگی رو برای یه غریبه که بعد قراره بخشی از روحت در جسمش متولد شه، رو به ارمغان نمیاره.
در طی کتاب حس کردم اشمیت قراره از تئوری های من بنویسه! اینکه عشق به عادت می انجامه، و زن و مردی که سال ها با همند، همدیگرو دوست ندارن، بهم عادت کرده ان. . چیزی شبیه ترک عادت موجب مرض است!
اینکه ازدواج روحیه شاداب انسان رو می بلعه، شعله اون عشق آتشین بعد از چند وقت، خاموش و همه اون هیجان ها به فرسودگی و بی اعتنایی بدل می شه.
اما در پایان داستان ژیل و لیزا با خاطره نخستین روز آشناییشون، 15 سال زندگی رو ادامه بخشیدن.
و نمی دونم آیا اسمیت تکلیفش با خودش معلوم نبود یا شخصیت های داستان گیج بودند و یا کلا زوج های کنونی ، سرگیجه دایمی و نو سانات روحی همیشگی دارند.
گمآن می کنم این نمایشنامه رو چند بار دیگه باید بخونم.
این کتاب یا به شدت سطحی بود
یا به غایت عمیق! -
"عقل گرایی عاشقانه اینه: تا وقتی که اوهام عاشقانه مون ادامه داره همدیگه رو دوست داریم، همین که تموم شد همدیگه رو ترک می کنیم. به محض این که در برابر شخصیت واقعی قرار گرفتیم و نه اونی که در رویامون بود از هم جدا می شیم!"
-
پدیده عشق به خودی خود انگاری یک ماهیت مجرد و فرا زمینی داره بطوری که وقتی اسم عشق میاد هر چه خوبی و پاکی و قداسته به ذهن من هجوم میاره. اما وقتی این پدیده در بین قلبهای آدمها جای میگیره که در حالت نرمال پر از نفسانیات با همه مخلفاتش هستن دیگه نمیتونی خودت رو قانع کنی که با همون پدیده مجرد مقدس مواجهی. واقعیت اینه که نمیتونم تصور کنم که ما آدمها وقتی وارد وادی عشق میشیم همه اون نفسانیات و ضعفهامون رو جلوی در جا میذاریم و میشیم یه موجود خالص و پاک که عاشق شده و حاضره برای معشوقش از همه چیزش بگذره.
به شخصه سالها بود که پدیده عشق، معنا و مفهوم و ارزشش رو برام از دست داده بود اما امروز بهش به عنوان یک باید مثل هوا و آب و غذا نگاه میکنم و باور دارم که یه آدم بی عشق یه آدم نصفه و نیمه س. برای فول زندگی کردن عشق لازم لازمه و هیچ پدیده ای برای انسان معمولی این عصر به اندازه عشق قادر به خالص کردن درونش نیست . در واقع میخوام بگم برای پا گذاشتن به اون وادی مقدس عشق یک تمرین موثر و سخته چون عشق درون آدمها رو نرم و انعطاف پذیر میکنه و همین در تغییر کردن به سمت انسان بهتری شدن کمکت میکنه
بعضیها معتقدن بدترین دشمن عشق ازدواجه، من نمیدونم با چه استدلالی به این نتیجه میشه رسید اما هنر آدمی در یک ارتباط، تازه و فعال نگه داشتنشه پس هر چیزی که این تازه نگه داشتن رو مانع بشه, عشق رو هم ضعیف میکنه
و دست آخر اینکه همه آدمها حتی اونایی که به نظر ما فاقد ویژگیهای انسانی هستن لایق دوست داشته شدنن و اتفاقا هر چی یه آدم نا آرامتر باشه و غیرانسانی تر عمل کنه نیازمند تره به دوست داشته شدن چون اگر به این آدم از بچگی عشق ورزیده میشد فاقد ویژگیهای انسانی نمیشد -
مدت ها بود کتابی نتونسته بود میخ کوبم کنه .
تا تموم نشد نتونستم زمینش بذارم . -
اگر بخوام هر کتاب رو ابزار سرگرم شدن و لذت بردن صرف بدونم که در کنار این خصلتها گاهی مسائل آموزندهای به خوانندهاش یاد میده این کتاب قطعاً پنج ستاره داره اما یه اثر در قالب نمایشنامه به شدت به دیالوگهاش متکیئه و به نظر من باید دست کم این گزینه رو برای امتیاز دادن بهش لحاظ کرد. ابتدای کار واقعا عالی بود. هم دیالوگها و هم تعلیق و ابهام قوی. اما در انتها افسار دیالوگگویی شخصیتها از دست نویسنده خارج شد و ژیل به معلم زندگی تبدیل شد. هرچند حرفهاش دوستداشتنی بودن و باعث شدن بغض کنم اما از مرز یه دیالوگ قوی و متناسب با باقی اثر خارج شدن. کتاب معرکهیه و میشه بیشتر از یه بار خوندش.
-
عشق کافی نیست
نمایشنامه "خرده جنایتهای زنوشوهری" راجع به زندگی یک زوج بعد از 15 سال زندگی هستش. ابتدای کتاب متوجه میشیم که مرد در اثر حادثهای دچار فراموشی شده و زن سعی داره به یادش بیاره که اون مرد دقیقا منطبق با همون ایدهآلهایی بوده که زن دوست داشته؛ شوهری که البته اینطور نبوده.
اشمیت طی یک نمایشنامه کوتاه موفق شده خیلی خوب به طرح مساله بپردازه بنظرم. مرد و زنی که طی یک اتفاق بامزه، با هم آشنا میشن و عاشق هم میشن. اما بعد از 15 سال زندگی فاصلهها خیلی زیاد شده. زندگی پر از بدگمانی، کممحلی و بیتفاوتی شده. اشمیت در تشریح این وضعیت، دلنگرانیها و پریشانیها خیلی خوب عمل کرده اما بنظرم در پاسخ دادن و ارائه راهحل کاملا ناتوان مونده. اشمیت بحث "اعتماد" رو مطرح میکنه. معتقده که اگر هر کدوم از دو طرف، به همدیگه اعتماد داشته باشن، به عشقشون اعتقاد داشته باشن، اگر لغزشی یا اشتباهی از هر کدوم از دو طرف رخ بده باز هم زن و شوهر میتونن از پس مشکلات بر بیان. به عبارتی اشمیت مطرح میکنه که دلنگرانیها و دلواپسیها همیشه وجود خواهند داشت، منتها زن و شوهر باید به هم اعتماد کنن.
این حرف البته در هر زندگی از واجباته. اما بنظر من آدم بنا به هر حادثه عاشقانه و خوشایندی نباید ازدواج کنه. خیلیها میتونن عاشق هم بشن، اما کمتر کسی از پس یک رابطه بلندمدت بر میاد. عشق به تدریج فرسوده میشه. آدمها به تدریج به بدن همدیگه، به صورت همدیگه، به زیباییهای همدیگه عادت میکنن حتی ازش خسته میشن. حتی خوشخلقیها و مرام و مسلک آدمها هم برای همدیگه به تدریج عادی میشه. خلاصه همه خوبیهایی که ابتدا ما رو به سمت هم کشوند، بعد از ازدواج به تصاحب همدیگه در میاد و به الزامات بدل میشه. در عوض تکوتوک اشکالات میشه محل بحث و جدل. توقع برای بهتر شدن. این بخشی از میل به پیشرفت آدمیزاده. خلاف طبیعت ما نیست.
طی سالیان دراز گذشته، زنها قربانی "ما شدن" بودن. طی ازدواج، فردیت زن از اون سلب میشده تا تنشها در خانواده به حداقل برسه. حالا دیگه این راه حلها (اگر بشه بهشون گفت راهحل) جوابگو نیست. حالا دیگه "ما = من + من" هستش. هر کسی خواستار فردیت مستقل خودشه. در چنین وضعیتی، فقط ازدواجی شانس موفقیت داره که موفقیت فردی یک نفر، در تعارض با موفقیتِ فردیِ دیگری نباشه. خوش بحال اونهایی که همراهشون رو تو زندگی پیدا میکنن. دو نفر که هدف یکسانی از زنده بودن و زندگی کردن دارن، میتونن با هم همراه بشن و با هم مسیر رو ادامه بدن. درک بهتری از همدیگه دارن، حرف بیشتر و مهمتری برای زدن به هم دارن. فداکاری که این دو نفر برای هم میکنن متناقض فردیت خودشون نیست و دیگه خیلی نیازی به اون اعتماد اشمیتی! هم ندارن.
پ.ن: انگیزه خوندن این کتاب از اونجایی نشات گرفت که متاسفانه در جریان جزئ��ات یک طلاق قرار گرفتم. خلاصه خواستم بگم الان خیلی اطلاعات راجع به زندگی مشترک دارم! مشاوره هم میتونم بدم بهتون. با قیمت مناسب😎ا -
یه سوالی پیش میاد این دو تا نمایشنانه ای که من خوندم خیلی خوب بوده یا کلن نمایشنامه به من میچسبه؟؟؟
یهویی انگاری کک ب جونم افتاد بلند شدم کتاب و ورداشتم و اوردم و خوندم
چقد خوب بود : ))))
تو نیم وجب جا هی من و سوپرایز میکرد
البته ی نکات ریزی هم داشت که بعد ها اگر خوندم بهشون بیشتر باد توجه کنم
ولی چسبید بهم ، همین = )) -
نميدونم واقعا اين نمايشنامه تا اين حد قوى هست كه اشك آدم رو در بياره يا حال امشب من چنينه كه ميتونم باهاش گريه كنم!خيلى خوب بود،خيلى راحت با هر دو شخصيت همزادپندارى كردم،انگار هر دو رو كامل ميشناختم.انقدر هم به نظرم جمله هاى قشنگ و به جا داشت كه نمونه نميارم!
-
خیلی بد.
خیلی ضعیف.
یکبار دیگه اشمیت نشون داد که چرندترین نمایشنامهنویس معاصره.
پ.ن: رگههایی هم از سکسیسم در این اثر بیمایه دیده میشد. -
☆ پنج ستاره که شک دارم طلاییه یا نقرهای ☆
این اولین تجربهی من از اشمیتخوانی بود و اونقدر دلچسب بود که ترغیبم کرد سراغ بقیهی نمایشنامههاش هم برم.
داستان در مورد مردی به نام ژیل ئه که فراموشی گرفته و با همسرش لیزا به خونهش برمیگرده تا با بازسازی خاطراتش در محیط، خاطراتش زودتر برگرده.
اما خیلی زود ژیل به همهچیز شک میکنه چون حرفای لیزا پر از تناقضه!
آیا اصلا لیزا همسرشه؟ اگر همسرشه چیزهایی که در مورد ژیل میگه واقعیته یا چیزی که آرزو داره شوهرش باشه؟
داستان کتاب و پلات توئیستهای کوچیکش رو واقعا دوست داشتم، طنز تلخی که در توصیف یه رابطهی عاشقانه داشت رو باهمهی وجود لمس کردم. یه جاهایی جملههاش تلنگر بود. من به خوندن نمایشنامه عادت ندارم برای همین به نظرم ریتم کتاب خیلی تند بود اما بعدا که بهش فکر کردم دیدم میتونست یه رمان ۳۰۰ صفحهای باشه اما اون مفهوم تو ۳۰۰ صفحه یه جورایی رقیق میشد و حتی شاید گم میشد! برای همین خیلی راضیم ازش که تو ۸۰ صفحه مختصر و مفید دو سه تا پلات توئیست تمیز درآورده بود.
بخشهای زیادی از کتاب رو علامت زدم، اما دوست داشتم این تیکه رو آخر ریویوم بذارم:
"عقلگرایی عاشقانه اینه: تا وقتی که اوهام عاشقانهمون ادامه داره همدیگه رو دوست داریم، همین که تموم شد همدیگه رو ترک میکنیم. به محض اینکه در برابر شخصیت واقعی قرار گرفتیم و نه اونی که در رویامون بود از هم جدا میشیم." -
نمایشنامه ای عالی از اشمیت...
اشمیت خیلی راحت تو این کتاب مخاطبو مشتاق به ادامه داستان میکنه.پر از حالت های ضد و نقیض،سرشار از احساسات و
تا اخر کتاب چندین بار گناهکار عوض میشه و در آخر هم...
از متن کتاب:
لیزا:خیلی دوستت داشتم ژیل.خیلی
ژیل:یه جور حرف میرنی انگار داری میگی خیلی زجر کشیدم ژیل خیلی زجر کشیدم.
لیزا:شاید..ولی عاشقم..زجر میکشم.جور دیگه ای بلد نیستم عاشق باشم.
ژیل:زجرت دادم؟
لیزا:(معلوم است دروغ میگوید) نه