Title | : | Galileo |
Author | : | |
Rating | : | |
ISBN | : | 0802130593 |
ISBN-10 | : | 9780802130594 |
Language | : | English |
Format Type | : | Paperback |
Number of Pages | : | 155 |
Publication | : | First published January 1, 1943 |
Galileo Reviews
-
"Unhappy the land where heroes are needed."
History and literature studies have a natural connecting point in the human need for heroic action and (self-)sacrifice. Reading novelists, historians and poets who experienced the first and second world war first-hand, I slowly came to the conclusion that heroism itself is a flaw in human culture which rarely brings any benefits, but often creates suffering on a big scale, as heroes can be made instruments for dogma and set up as "martyrs" for a cause. And "causes", unfortunately, more often than not include violence and death.
How to live for freedom, truth and plurality of opinions if the majority of your community doesn't embrace your liberal curiosity, but believes in one single truth which needs to be protected at any cost?
That is the question Galileo has to ask himself, and the question Brecht raised by choosing the topic during the darkest years of German oppression.
Galileo is not a hero.
He is not a religious martyr.
He is not a perfect human being.
He is independent, intelligent, inquisitive and inwardly free. He is interested in truth, but not in sacrifice to protect his truth from the institutionalised stupidity of his era, symbolised by the Inquisition and its pathetic struggle to keep the Bible an artificial authority in a world that increasingly builds on scientific facts and knowledge.
Why does he recant? The question is not entirely answered, and there might not even be a straight forward answer to it. Brecht's Galileo claims that he is afraid of physical pain. And there is nothing shameful in that. Why suffer because of a doctrine which you know to be wrong? Whether Galileo is tortured or not, the world keeps moving. Eppure si muove, as he probably didn't really say.
Being a scientist does not mean being a fanatic. You do not have to die to prove you are right. The experiments you conduct can be carried out again, with the same results - if your theory is correct. That is the main difference between ideology and science: the latter does not need heroes, because it can prove its point with reasonable, non-violent arguments and facts.
Why is Galileo so unhappy then?
Apart from being a scientist, he is also a human being living in an oppressive society, and with knowledge, you also acquire responsibility. As a teacher, you turn into a role model - not only for your subject, but for a recommendable behaviour within your community. And this is where he feels he has failed in the end. He should have made a point, stood up for his values and his discoveries, to set the stage for a future without oppressive ignorance in power. He didn't do that, and therefore he is unhappy.
I still believe martyrdom is wrong.
You won't win against dogma by using their means and their rhetoric, thus turning into the evil you want to fight. The only way to change the world is by educating the next generation NOT to believe in the ol' lie "dulce et decorum est pro patria mori", NOT to believe in having to "win" arguments against others, NOT to believe that there is only one solution to the great questions of humanity, NOT to believe that some people have the right to impose their worldview on others, NOT to believe that some people have more rights than others, NOT to believe that some people are entitled to privileges based on faith, looks, gender or other superficial distinctions.
Education, in short.
Galileo taught that torture is wrong by choosing not to suffer it. What he gained was more time to think and study and live. Inner emigration and civil disobedience are better means to fight oppression than violence, which always has a terror aspect.
I could go on and on about this play, which left me shaken and confused all three times I read it (in high school, with my students, and on my own). Like Brecht's Galileo, I seem to change my mind on the "right" behaviour all the time, favouring different solutions depending on the changing political climate.
Maybe we sometimes have to be heroes. But it should not be a career. -
Leben des Galilei = Life of Galileo = Galileo, Bertolt Brecht
Life of Galileo, also known as Galileo, is a play by the twentieth-century German dramatist Bertolt Brecht with incidental music by Hanns Eisler.
The play was written in 1938 and received its first theatrical production (in German) at the Zurich Schauspielhaus, opening on 9 September 1943.
تاریخ نخستین خوانش: سال 1975میلادی
عنوان: زندگی گالیله؛ نویسنده: برتولت برشت (1898-1956 آلمان)، مترجم: عبدالرحیم احمدی، انتشارات: نیلوفر، در 285صفحه، چاپ هشتم - زمستان 1390؛ موضوع نمایشنامه های نویسندگان آلمانی - سده 20م
مترجمها خانمها و آقایان: کاوه کردونی؛ حمید سمندریان؛ عبدالرحیم احمدی؛
نمایشنامه ای درباره ی زندگی «گالیله» دانشمند و منجم برجسته «ایتالیایی» است؛ «گالیله» همراه با دخترش «ویرجینیا»، خدمتکارش «ننه سارتی»، و پسر خدمتکارش «آندره آ»، در خانه ای محقر در «ونیز»، زندگی میکنند؛ «گالیله» پس از سالها پژوهش، باور خود را مبنی بر گردش زمین به دور خورشید، اعلام میکند، که این امر با مخالفت کلیسا مواجه میگردد، و در نتیجه کلیسا میخواهد «گالیله» را وادار به توبه کردن نماید؛ کارهای «برشت»، دارای نثری روان، و بیهمتا و قوی است؛ در لابلای نمایشنامه با اشعاری روبرو میشویم که از خود «برشت» است، زیرا «برشت» شعر نیز میسرودند؛ پیشتر از روی این اثر زیبا در «ایران» با کارگردانی «پرویز داریوش» و بازی «امین تارخ» نمایشی اجرا شده است
جملاتی از کتاب: هیچ شاهزاده ای بی کشیش نیست، همانطور که هیچ گلی بیخار نیست
**
ساگردو: خدا کجاست؟
گالیله: یا در ما یا هیچ جا
**
ریشه ی اعتقاد از آنجا خشک میشود که بخواهند تحمیلش کنند
**
آنکه حقیقت را نمیداند فقط بیشعور است، اما آنکه حقیقت را میداند و آن را دروغ مینامد، تبهکار است
**
دنیای مادی را خدا آفریده است؛ مغز بشر را خدا آفریده است؛ و خدا هم حرفی ندارد که ما به علم فیزیک بپردازیم
**
آندره آ: بدبخت کشوری که قهرمان ندارد
...
...
گالیله: نه؛ بدبخت کشوری که احتیاج به قهرمان دارد
پایان نقل
برشت در «زندگی گالیله»، به مبارزه ی عقل روشنگر، و روشنفکر، علیه پیش داوریهای زمانه، و قدرتهای گذشته میپردازد؛ تم دیگر نمایشنامه، مسئولیت دانشمندان، در قبال چیزی که بر عهدهء آنها گذاشته شده، میباشد؛ در نمایشنامه شاهد انسانی هستیم خوشگذران، به نام «گالیله»، که جستجوی حقیقت و کشف حقیقت، برایش مایه ی لذت است؛ البته او هیچ هم قصد ندارد خود را قربانی حقیقت کند
این فراموشکار این اندیشه فراگرفته که زندگی همگان در این جهان نوعی خواب و خیال است
تاریخ بهنگام رسانی 27/03/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی -
گالیله: کسی که حقیقت را نمی داند "ابله" است. اما کسی که حقیقت را می داند و آن را انکار می کند "تبهکار" است
داستانی درباره تهدید و مهجور کردن دانایی
تا همچنان تحجر حکمفرمایی کند
و مردم در ظلم و فقر زندگی کنند و زورمندان قوی تر از گذشته شوند
و اسم این را گذاشته بودند نظم، نظم عالی یا به قول علمای مذهبی این است قانون جاویدان
اما چرا نظم در این سرزمین، منحصر به نظم در جیب خالی است و ضرورت. فقط ضرورت در کار کردن تا پای مرگ...دوست عزیز فضیلت به فقر نچسبیده است
گالیله را مجبور به سکوت می کنند و انکار حقیقتی که خود به اثبات رسانده؛
اما او تبهکار نیست. فلسفه فکری او چیز دیگریست
او می داند جامعه نیاز به قهرمان ندارد، بیش از هرچیز به آگاهی نیاز دارد
آندرهآ: بدبخت، ملتی که قهرمان ندارد
.گالیله: نه! بدبخت ملتی که نیاز به قهرمان دارد
نبرد زن خانه دار رومی برای نان به علت اعتقاد به خرافات محکوم به شکست ابدی است. بشریت پیوسته در مه فریبنده خرافات و سخنان کهنه می لغزد و به دلیل عدم بهره برداری از نیروهایش، قوایش کاملا می گندد و به شکوفایی نمی رسد
به همین خاطر است که او تا پایان عمرش از تحقیق دست بر نمی دارد
حتی در تبعید و تحت نظر کلیسا هم، کتاب دیگری در مورد علم می نویسد
به انسان اعتقاد دارم، من به عقل انسان اعتقاد دارم. بدون داشتن چنین اعتقادی، دیگر نیرویی جهت برخاستن از تختخواب در صبح نخواهم داشت
گالیله به یک چیز بیشتر از همه ایمان دارد
هرچه پیش آید و بشود، در آخر پیروزی با علم و حقیقت است
دیروز می گوید: از ازل به همین گونه بوده ام
امروز می گوید: اما اگر خوب نباشی، باید بروی
کلیسا، فقط گالیله را بخاطر رد نظریات کهنه ارسطو به مرگ تهدید نکرد. گالیله هیچ حرفی بر ضد کلیسا نزده بود اما حقیقتی که با دوربینش به اثبات رساند، تیشه بر ریشه عقایدی هزارساله می زد و پایه های کلیسا را می لرزاند
کاردینال باربرینی: چه هولناک! یعنی خدا پیش از تالیف کتاب مقدس، به اندازه کافی ستاره شناسی نخوانده است؟
کاردینال بلارمین: براستی آیا این برای شما(گالیله) هم مسلم نیست که خالق درباره آنچه آفریده، بیش از مخلوق خود می داند؟
یک کشیش بسیار لاغر: [با انجیلی گشوده جلوی صحنه می آید با تعجب انگشت روی آیه ای می گذارد] اینجا چه نوشته است؟ «ای خورشید بر فراز جبعون بایست. ای ماه بر فراز دره آیالون بمان!» طبق اظهار نظر این مـلحــدیــن که می گویند خورشید حرکت نمی کند، چگونه امکان دارد که بایستد؟ یعنی کتاب مقدس دروغ می گوید؟
:اگر کشیش ها و دانشمندان وابسته به کلیسا، این چنین دلقک بازی در می آورند
یک کشیش: [ادا در می آورد] سرم گیج می رود. زمین خیلی سریع می چرخد. پروفسور اجازه می فرمایید به شما تکیه کنم
دانشمند: [همکاری می کند] باز هم امروز این پیر فرتوت مست کرده است
کشیش: نگه دار! نگه دار! ما داریم واژگون می شویم! با توام نگه دار
دانشمند دومی: سیاره زهره کاملا کج شده. کمک! من فقط نصفی از پشتش را می بینم
دلیل آن فقط یک چیز است؛ چون اگر کلیسا نباشد آنها و زورمندان قدرت و ثروتشان را از دست خواهند داد
یعنی همان هایی که به زمین فرمان می دهند ساکن بماند، تا قصرهایشان سرنگون نشود. آنهایی که اگر پاپ مردم را لگدمال کند، پاهایش را خواهند بوسید
کشف گالیله بسیار مهمتر از یک کشف علمی بود و جه��ن بسیار بزرگتر از آن بود که تصور می شد و اصلا هم گرد زمین نمی گشت. دیگر انسان ها نمی توانستد خود را اشرف مخلوقات بدانند و مهمترین چیز آنکه، در چنین جهانی پاپ ها و اسقفها و حتی کاردینال ها گم می شوند
این موضوع باعث شد که هستی یک شبه مرکزیتش را از دست بدهد و صبح فردا بی شمار مرکز خواهد داشت. به گونهای که دیگر هر فردی را به شخصه می توان مرکز عالم در نظر گرفت در عین حال که هیچ کس را نمی توان مرکز واقعی آن دانست. گویی به یکباره دنیا بسیار بزرگ شده است
بخاطر همین است که می توان اثبات گالیله را از رویدادهای خیلی مهم و یکی از پایه های اساسی تاریخ روشنگری دانست. تحول فکری بزرگی در بین مردم ایجاد شد. آنان متوجه نکته بزرگی شدند
چرا زمین را در مرکز جهان قرار می دهند؟ موضوع سیارات در میان نیست، موضوع دهقانان در میانست. شاهزاده ها ، کشیش ها و مالکان بزرگ، جمع کثیری از مردم را پشت پرده ای از خرافات و حرفهای پوشیده نگه داشته اند. پرده ای که دسیسه های آنها را در خود پنهان می کند. فقر عموم مردم به قدمت عمر کوهها می رسد و از بالای منابر فتوی می دهند که فقر به مانند کوه پابرجاست. شک، این هنر جدید ما خیل عظیمی را تلسکوپ را از دستمان گرفتند و آن را روی کسانی که دردها و مشقات خود را از آنان می داشتند، میزان کردند
مردم جسارت به خرج می دهند و نمایش هایی در تمسخر اعتقادات کلیسا برگزار می کنند
:براستی سوگند
«کیست که نخواهد ارباب خود باشد؟»
.بپا خیزید و معلومات ناچیز خود را روی هم بریزید
و بیاموزید از دکتر گالیله نیک سیرت
الفبای خوشبختی در کره خاکی را
.انسان مطیع همیشه مجبور به زانو زدن است
«کیست که نخواهد ارباب خود باشد؟»
:در مورد نویسنده
برتولت برشت نویسنده ای متعهد است و به هنر برای هنر باور چندانی ندارد و هنرش را برای خدمت به انسانها بکار می برد. در این جملات کتاب، فلسفه فکری او کاملا مشهود است: اگر ما از مردم روی گردانیم، باز هم نام دانشمند خواهیم داشت؟
برشت حرف های زیادی برای گفتن دارد که چیزهای زیادی می توان از ایشان آموخت
ریویو رو با یکی از گفتگوهای جالب گالیله با شاگردش آندرهآ به پایان می برم
آندرهآ: اما من هر روز با چشم خودم می بینم که خورشید، صبح یکجا و بعدازظهر در جای دیگری است. پس خورشید نمی تواند ثابت باشد. هرگز و به هیچ وجه
گالیله: می بینی! چه می بینی؟ تو هیچی نمی بینی. تو فقط نگاه می کنی؟ نگاه کردن و دیدن دو چیزند -
کتاب شرح دلپذیری است از آنچه بر گالیله گذشت تا دو عدسی کوچک را آیینه ای کند برای نشان دادن وارونگی باورها
برای نجات دادن آسمان و ��قمارش از سنگینی آوار عقاید غبار گرفته
همه کم و بیش، خلاصه ای از ماجرای گالیله شنیدیم یا خواندیم و می دانیم که او در زمان خود چه کرد و سپس زمانه با او چه کرد
به نظرم برتولت برشت به زیبایی تلاش گالیله را، از دیدگاه هنری خود، طرح می زند
اثر، زیاده گویی ندارد و آرام و موقر، بی تکلف وارد ماجرا می شود: مواجهه ای روشن با حقیقت و بعد تقلا! برای اثبات حقیقت
آنجا که او آسمان را با همه شکوهش، از میان دو شیشه نازک، به زمین پیوند زد تا مگر رقص دلبرانه اقمار، شوری در خاموشی خسته و غبار گرفته محافل زمانه اش به پا کند ...
کتاب خوش خوان و جمع و جور بود
دوستش داشتم -
The play explores the pivotal moment in human history, at least in western history, when man confronts for the first time the proof that his conceptions of truth were entirely wrong.
Galileo comes alive as a larger than life genius from the pages, full of witticisms and blustering energy. Even his betrayal of his own science tends to be easily forgiven by the audience because he is such a genial revolutionary.
More than the drama of science standing up to the bully called religion, I liked the instances of Marxism creeping into the play. In the discussions about Latin and how writing science in English will spell doom to the nobility, we get a sense that the real danger that Galileo represented was not just contradictory new knowledge but that the knowledge was suddenly out in the public realm. Galileo had to die because he was not just an academician, he was a new kind of preacher - a preacher of logic.
These instances are woven into the grander drama with small scenes of Galileo ranting about professors having to teach all seven days and having not "time for research and about "knowledge as commodity", these are the scenes that to me made this a play of our times.
The true gist of the play comes out in the penultimate scene. I would like to put some of it here so that even if someone does not have the patience to read the play, they can still get the spirit of its core argument. This occurs immediately after Andrei discovers that Galileo has been working on a scientific treatise even during his imprisonment:GALILEO: I had to do something with my time.
ANDREA: This will found a new science of physics.
GALILEO: Stuff it under your coat.
ANDREA: And we thought you had become a renegade! My voice was raised loudest against you!
GALILEO: And quite right, too. I taught you science and I denied the truth.
ANDREA: This changes everything, everything.
GALILEO: Yes?
ANDREA: You concealed the truth. From the enemy. Even in the field of ethics you were a thousand years ahead of us.
GALILEO: Explain that, Andrea.
ANDREA: In common with the man in the street, we said: he will die, but he will never recant. You came back: I have recanted, but I shall live. Your hands are tainted, we said. You say: better tainted than empty.
GALILEO: Better tainted than empty. Sounds realistic. Sounds like me. New science, new ethics.
ANDREA: I of all people ought to have known. I was eleven years old when you sold another man’s telescope to the Venetian Senate. And I saw you make immortal use of that instrument. Your friends shook their heads when you bowed before a child in Florence, but science caught the public fancy. You always laughed at our heroes. “People that suffer bore me,’ you said. ‘Misfortune comes from insufficient foresight.’ And: Taking obstacles into account, the shortest line between two points may be a crooked one.”
GALILEO: I recollect.
ANDREA: Then, in 1633, when it suited you to retract a popular point in your teachings, I should have known that you were only withdrawing from a hopeless political squabble in order to be able to carry on with your real business of science.
GALILEO: Which consists in ...
ANDREA: . . . The study of the properties of motion, mother of machines, which will make the earth so inhabitable that heaven can be demolished.
GALILEO : Aha.
ANDREA: You thereby gained the leisure to write a scientific work which only you could write. Had you ended in a halo of flames at the stake, the others would have been the victors.
GALILEO: They are the victors. And there is no scientific work which only one man can write.
ANDREA: Then why did you recant?
GALILEO: I recanted because I was afraid of physical pain.
ANDREA: No!
GALILEO: I was shown the instruments.
ANDREA: So there was no plan?
GALILEO: There was none.
Definitely a play worth reading, not for a scientific or historic perspective but for a picture of how reason and logic broke free from dogma and of how one man made the whole world tremble by unfolding a telescope!
It is indeed a marvelous portrait of intellectual betrayal. The angry impotence of a man who realizes that he is ethically unequipped to deal with the consequences of his own genius. -
Recently I attended a production of this play translated into Spanish and adapted in a striking way. The vague notions I have of Brecht’s idea of the theatre, the Epic theatre, did not seem to be staged in this performance. There was no Verfremdung. On the contrary, the theatre hall had been transformed and the stage was in the middle and had a circular platform that rotated, and we the audience were siting around it. Various lights and shadows and images were projected onto its floor-screen. A presentation entirely fitting to the cosmological concerns of the play, but which seemed to incorporate the audience by bringing it in, an effect reinforced by having the characters also walk outside the stage proper.
Another modification was that Bertolt Brecht himself appeared on the scene. I mean an actor playing Brecht, of course. He arrives at the beginning to supervise a Spanish troupe that is going to perform his play. The simultaneous dialogue in German and Spanish created a somewhat comical scene, which again had the opposite effect from Verfremdung. Or may be that is what Brecht wanted, since his objective was that the audience would never forget that they were assisting to a representation and not witnessing reality itself.
The character playing Brecht then decided to play Galileo himself.
The production maintained the musical ingredient, originally by Hanns Eisler, but I cannot vouch whether that was the version I heard. We had a singer with a wide voice range of voices, since he could move from a high baritone to a counter-tenor pitch. The incidental music was very effective and helped to set the different moods as the play unfolded.
As the stage, apart from the images screened on the floor was rather sparse, another remarkable invention to suggest an Italian setting was when various actors suddenly froze and posed as various well known figures around the circled stage. Most of them were by Michael Angelo, his David, Moses, Pietà, but there was also the Roman Boy with the Thorn.
After attending the performance, I read the play and it is then that I recognized more of the Epic theatre aims of Brecht. Instead of acts, he has fifteen frames and there are few stage indications. The play lets itself be comfortably read, like an epic.
And of course, one could make a parallel between the story of Galileo during the last years of his life, when he was confronted by the (Catholic) authorities, to the one that Brecht had to endure during his exiled years in the US, when he was associated with Communism. Brecht left the country; Galileo suffered house arrest.
******
Performance at the Valle-Inclán theatre, in Madrid. -
'بدبخت ملتی که قهرمان ندارد'
گالیله..زندگی ای در جدال کهنه و نو..و چه زندگی ایست برای افرادی مثل کوپرنیک و گالیله که pioneer بشربوده اند..میلیون ها انسان بر این کره زیسته اند..تا که روزی کوپرنیک چشمانش به حقیقت انچه هست گشوده شود..وگالیله" سفر"ی را دنبال می کند تا "به انتهای شب"..سفر ی که تنها با صبح حقیقت پایان میابد.و در نه��یت تکه ای تاریکی یک صبح روشن را تیره نخواهد کرد..
'نه!بدبخت ملتی که به قهرمان نیاز دارد' -
بخشی از نامۀ گالیله به دوشس کریستینا
نوشته شده به سال ۱۶۱۵
چند سال پیش، همان گونه که علیا حضرت بهتر میدانند، کشف کردم که در آسمانها چیزهای بسیاری وجود دارند که پیش از دوران ما هنوز دیده نشده بودند. تازگی این چیزها، و همچنین تضاد این چیزهای تازه با اندیشههای فیزیکی قدیمی، باعث خشم دیگران علیه من شد - انگار که من این چیزها را با دستان خودم در آسمان قراردادهام تا طبیعت را خشمگین سازم و در علم تغییری ایجاد کنم! آنها با دلبستگی فراوان به باورهای خود به جای دلبستگی به حقیقت، به دنبال انکار و تکذیب وجود این چیزهای جدید هستند و برای نیل به این مقصود، اتهامات بسیاری را به سمت من نشانه گرفتهاند و نوشتههای بیشماری را منتشر ساختهاند که سرشار از استدلالهای بیهوده و پوچ است و ادعا کردهاند که این استدلال ها را از متن انجیل برداشت کردهاند.
اما من فکر میکنم که هرگاه انجیل بخواهد در خصوص فیزیک سخنی بگوید، از قانونی پیروی میکند که بر مبنای آن باید از سردرگم کردن اذهان مردم خودداری شود، چرا که باعث میشود آنها نسبت به رمز و رازهای والاتر نیز نافرمانی کنند. بنابراین انجیل کلام و گفتار خود را تا سطح فهم عموم انسانها تنزّل داده و به طور آشکار برخی ویژگیهایی را به خود خدا نسبت داده است که از جوهرۀ او بسیار دور هستند (و یا حتّی با آن در تضادند). بنابراین چه کسی میتواند این اصل را کنار بگذارد و هنگام سخن گفتن راجع به زمین، خورشید و یا دیگر آفریدهها، ادعا کند که باید انجیل را تحتاللفظی فهم کرد؟ مخصوصاً با در نظر گرفتن این حقیقت که هدف اصلی متون مقدس، به هیچ وجه آموزش قوانین فیزیکی نبوده، بلکه عبودیت خدا و رستگاری انسانها هدف اصلی این متون است. هدف روح القدس این است که چگونگی رفتن یک شخص به بهشت و یا دور افتادن او از بهشت را به ما آموزش دهد [نه قوانین فیزیکی را، همچون چرخش زمین به دور خورشید یا برعکس].
با این جمعبندی، فکر میکنم نباید مباحث مربوط به مسائل فیزیکی را از دستورات و متون مقدس شروع کنیم، بلکه باید به سراغ تجربیات حسی و برهانهای ضروری برویم. -
In the comment thread to
the review of Dennett's Breaking the Spell which I posted a couple of days ago, much of the discussion has turned on the concept of martyrdom. Dennett argues that religion is a self-reproducing pattern of behavior (a "meme"), and that a martyr is someone who has been taken over by a meme to the point where he is willing to sacrifice his life for his beliefs. Maybe irrational for the martyr, but perfectly rational from the meme's point of view: the history of religion shows that martyrdom is an effective way for religions to spread.
Dennett draws a sharp distinction between science, which he says is rational and fact-based, and religion, which isn't. It seemed to me at the time that this wasn't so clear; even if a given scientific theory may be rational and fact-based, the scientific world-view itself is as arbitrary as a religious one. I happen to approve of rational, fact-based belief systems, but any attempt I make to justify them will presuppose rationality and facts, so my arguments don't add anything. It's as good, or bad, as a religious person justifying their own world-view by telling me it's the Word of God. But there are some objective differences between science and religion, just viewed as behavioral patterns, and one of these is martyrdom. There are very few people in history whom one could reasonably call martyrs to rationality. Socrates looks like a clear example; but who else is there? Of course, we immediately thought of Galileo. The fact of the matter, though, is that Galileo wasn't martyred. He was threatened by the Inquisition, and he backed down.
Why? This is perhaps the central issue in Brecht's play. Brecht does not presents Galileo as a particularly admirable human being. He fraudulently passes off the telescope as his own invention in order to improve his financial position, he ruins his daughter's life by his thoughtless behavior towards her fiancé, and, finally, he exhibits simple cowardice when confronted by the enraged Pope Urban VIII. Even as a scientist, he is by no means above reproach: in the Dialogue Concerning the Two Chief World Systems, his most important work, the central plank of his argument to demonstrate the movement of the Earth rests on an explanation of the tides which is simply wrong. Feyerabend, in Against Method, takes pleasure in making him look like a bungler and near-charlatan, and annoyed many scientists by witnessing against him when the Vatican reopened the case in the late 20th century.
But despite all this, Galileo has become one of the most respected people in the history of science, and his influence on its subsequent development is incalculable. In Brecht's version of the story, Galileo doesn't know why he behaves the way he does. His student, learning of the important work on dynamics that he has completed during the last years of his life, wants him to say that he carried out a clever strategic retreat, but Galileo is having none of it. There was no plan; he was just afraid of being tortured. He sounds bitter and sincere.
I would be interested to see Dennett's take: from his perspective, the moral of the story is perhaps that memes for rational thought do not spread in the same way as memes for religious conviction. I'm still not sure why that would be, but thinking about this play may help me understand it better. Thank you, Herr Brecht. -
"این را از من بشنوید: آنکه حقیقت را نمیداند فقط بیشعور است، اما آنکه حقیقت را میداند و آن را دروغ مینامد، تبهکار است..."
زندگی گالیله
_______________________________________________
از کجا شروع کنم این داستان شیفتگی رو؟ شاید از اولش ولی خیلی خلاصه. مدتی بود که میخواستم چیزی از برشت بخونم، خیلی دلیلی براش نداشتم ولی حس میکردم زمانش رسیده. خلاصه تو آخرین لیست خرید کتابم چنتا نمایشنامهی کوتاه از برشت رو گنجوندم. توضیح مهم اینکه بین این نمایشنامهها "زندگی گالیله" هم بود، البته با ترجمهی آقای سمندریان. همون روزی که میخواستم سفارش بدم با دوست عزیزم مجید در مورد برشت حرف میزدیم که اشاره کرد "زندگی گالیله" رو البته با ترجمهی عبدالرحیم احمدی سالها پیش هدیه گرفته ولی هیچوقت نخوندتش. جهت صرفهجویی ازش خواهش کردم کتاب رو به من قرض بده و بعدش نسخهی آقای سمندریان رو از لیست حذف کردم.
اما نشانهی زودرس شیفتگی دیوانهوار و شاید بیمارگونهی من به نوشتههای برشت که از اواسط مقدمه (هنوز حتی نزدیک متن اصلی نشده بودم) خودش رو نشون داد این بود که به سرعت مشغول جمعآوری آثار برشت شدم و در این لحظه میتونم بگم که اکثر آثار ترجمهشدش رو در دسترس دارم.
به نظرم هر نابغهای نیاز به معرفی شایسته داره وگرنه به سرعت و به صورت گسترده شناخته نمیشه. کاری که عبدالرحیم احمدی عزیز در این مقدمهی نسبتا مفصل ۱۱۷ صفحهای (بیشتر از یکسوم حجم کل کتاب) انجام داده رو توضیح من نمیتونه بهخوبی توصیف کنه چرا که از نظر حقیر ارزشی همسنگ نوشتهی برشت داره. فقط بگم که مقدمه خودش شامل شش فصله و در این شش فصل تعدادی از آثار برشت از چندین جهت بررسی میشن. این بررسی بسیار نکتهبینانه و موشکافانه و در عینحال جذاب و تفکربرانگیزه. همچنین در مقدمه به صورت خلاصه با مفهوم و چگونگی "تئاتر حماسی" آشنا میشیم. و اما "تئاتر حماسی" چیست؟ مخلوقِ انقلابی برشت است که در مقابل "تئاتر دراماتیک" برمیخیزد و ارزشها و روشهای آن را نقد میکند. در بخشی از مقدمه به نقل از برشت و در مذمت نوع هدفقراردادنِ مخاطب در تئاتر دراماتیک ارسطویی میخوانیم:
"دور و بر ما نیمرخهای بیحرکت و ساکن، در حالتی عجیب فرورفتهاند. گویی همهی این تماشاگران عضلات خود را با تلاشی شدید در هم میکشند، یا خود را به دست رخوت و بیتوانی کامل میسپارند. هیچ رابطهای بین آنان وجود ندارد، گویی مجمعی است از خفتگان که خوابهای آشفته میبینند...نگاه نمیکنند، با چشم میآشامند... نمیشنوند، با گوش جذب میکنند..."
برشت بر این اساس معتقد است که به جای احساس، عقل تماشاگر باید هدف گرفته شود. بنابراین فرمی را به جامعهی تئاتر زمان خود معرفی میکند تا ابزار اجرای این نگاه نو باشد. البته این که گفتم، تنها بخشی از ماجراست.
تا اینجا از هنر مترجم و فرم نوی برشت گفتم. اما درونمایهها و دستمایههای نویسنده چه را شامل میشود؟
دوگانههای سخت اخلاقی، شورش در برابر حکومت کهنگی، ظلم زورمندان و همراهی ستمدیدگان، فلسفهی فضیلت، استحالهی انسان و نقش خودش در آن، انتخاب و آزادی، زشتی و بیهودگیِ درهمتنیدگی نیکی و بدی و ...
همهی این مفاهیم در قالبِ داستانهای زیرکانه و گاه رندانهای نه صرفا به نمایش بلکه به قضاوت مخاطب گذاش��ه میشن.
پ.ن۱: من شخصا نه بر اثر مطالعهی عمیق در تئوری کمونیستها، بلکه با توجه به مطالعهی نسبی نتایج و عملکردشون در قرن بیستم نسبت بهشون بسیار بدبینم. با اینحال این که برشت طرفدار کمونیستهاست مانع نمیشه از نثر و نظم قدرتمندش چشم بپوشم.
پ.ن۲: بخشی از بریدههای زیر از مقدمهی مترجم برداشته شده و صرفا شامل نوشتههای برشت نیست. در ضمن پیشنهاد میکنم در صورت تمایل این کتاب رو با ترجمهی عبدالرحیم احمدی و از نشر نیلوفر تهیه کنید چرا که ظاهرا همین ترجمه با اشکالات مختلف و بدون اجازه در جاهای مختلف به چاپ رسیده.
_______________________________________________
بریدههایی از کتاب
"در نظر برشت تمثیل و افسانه، وسایلی است برای بازنمودن عادیات بس شگفت زندگیمان که عادت شگفتیشان را زائل کرده است، به آنها خو گرفتهايم؛ هر روز تکرار میشوند و هرگز حیرتمان را برنمیانگیزند. اما همین که با حیلهی تمثیل و افسانه از ما دور شدند و فاصله گرفتند، شگفتزده میشویم و غرابتشان را حس میکنیم. تبدیل شدن فرد عادی آلمانی به ابزار جنگ و آدمکشی هیتلر، برای مردم آلمان عادی جلوه میکرد. کمکم چنان به آن خو گرفته بودند که هیچ شگفتی در آنها برنمیانگیخت. اما تبدیل گالیگی، دلال ایرلندی، در مرز تبت به سرباز خونآشام سپاه انگلیس، عجیب مینمود و میتوانست چشم تماشاگر را به عادیات هولناک زندگی روزمره بگشاید."
"در دستگاهی که شما ساختهاید
نیکی استثنایی است...
بدبخت آنکه چهرهای مهربان دارد؛
بگیرید و ببندش بکشید: میخواهد به همنوعش کمک کند؛
پیش پایت از تشنگی جان میدهند، چشم ببند؛
کنارت مینالند، گوشهایت را بگیر؛
ترا به یاری میخوانند، پا پیش مگذار...
بدبخت آنکه دلش به رحم آید."
《بخشی از نمایشنامهی استثنا و قاعده》
"ما نیازی به گردباد نداریم
ما نیازی به طوفان نداریم
کارهای وحشتباری که تندبادها و ��وفانها می توانند
ما خود میتوانیم...
گردباد سهمگین است
و طوفان سهمگینتر
اما هیچ چیزی سهمگینتر از انسان نیست."
"حالا به روشنی میبینم: وقتی به این شهر آمدم تا با پول خود لذت بخرم، حکم مرگ خود را امضاء کردم... روی این صندلی نشستهام و هیچوقت زندگی نکردهام. این من بودم که گفت: هر کس باید چاقویش را به دست بگیرد و سهم شیرینی خود را ببرد. اما شیرینی گندیده بود! این شادی که خریدم شادی نبود، و این آزادی که با پول به دست آوردم آزادی نبود. خوردهام و هرگز سیر نشدهام؛ آشامیدهام و تشنهتر شدهام پس یک لیوان آب به من بدهید!"
《بخشی از نمایشنا��هی عظمت و انحطاط شهر ماهاگونی 》
"این چه سلامت نفسی است که در دورهی بدترین ستمها و خونریزیها، آدم سرش را توی لاک خودش بکند و《شرافتمندانه》پول در بیاورد؟ بخواهد یا نخواهد در این خونریزی و در این ستم شریک است. جواب سرجوخه روشن است:《جنگ نانآور توست، این را خودت گفتی، خوب دیگر، تا سرباز نباشد جنگ نیست... جنگ کس و کار ترا پروار میکند، و در عوض از تو چه میگیرد؟ هیچ.》اما نمیشود این بازی را تا ابد ادامه داد."
"هر چند جنگ نوعی سوداگری است برای سوداگران، و وسیلهی جهانگشایی و نامآوری برای سرداران، و بلا و بدبختی برای مردم، اما به نیروی آنهاست که برپایش میدارند و به جامهی فضیلت و افتخار میآرایندش. سرجوخه میگوید که جنگ پدیدآورندهی نظم و اخلاق است. و فرماندهان از سربازان فضیلتهایی چون شجاعت، از جان گذشتگی، زورمندی، زیرکی و وفاداری میخواهند. اما همهی اینها نشانهی آن است که یک جای کار میلنگد. هر جا به فضیلتهای بزرگ نیاز باشد، فسادی در کار است."
"...نیک میدانیم که
کینه بر ضد دنائت و پستی نیز
چهرهی ما را زشت میکند
خشم بر ضد بیدادگری نیز
صدایمان را خشن میکند.
افسوس، ما که میخواستیم زمین را آمادهی
مهربانی کنیم
خود نتوانستیم مهربان بشویم.
ولی شما، وقتی که زمانه فرزانه شد،
وقتی که آدمی یاور آدمی شد،
با گذشت از ما یاد کنید."
"《حقیقت همان اندازه رایج خواهد شد که ما رواجش بدهیم.》اینکه آفتاب حقیقت در پرده نخواهد ماند حرف مفتی است. فقط دستهای ما میتواند از پرده بیرونش بکشد. حقیقت بارانی نیست که از آسمان ببارد، بذری است که کشتزارش زمین است و کشتکارانش آدمها. پیروزی خرد چیزی نیست جز پیروزی خردمندان. چهرهی زادگاه ما زمین دگرگونه میشود، اما به همت ما و به کوشش اندیشه و دستهای ما."
"فیلسوف:
(بزرگمنشانه) اگر قرار است که ارسطو، یعنی قدرتی که نه تنها علوم باستان بلکه آباء عالیقدر کلیسا هم برسمیتش شناختهاند، به لجن کشیده شود، به نظر من ادامهی بحث کاملاً زائد است. من حاضر نیستم در مباحثهای غیرعلمی شرکت کنم. همین و بس!
گالیله:
حقیقت فرزند زمان است نه فرزند مقامات. جهل ما بیپایان است: بکوشیم تا ذرهای از آن بکاهیم. وقتی که فقط میتوانیم خردلی از جهل خود بکاهیم، چرا این قدر بلندپروازی کنیم؟ بخت با من یار بود که ابزار تازهای به دستم افتاد تا بتوانم سر سوزنی از آسمان را کمی از نزدیکتر ببینم. بیایید از این تصادف استفاده کنید.
فیلسوف:
والاحضرتا، خانمها و آقایان، نمیدانم این وضع ما را به کجا میبرد؟
گالیله:
فکر میکنم که ما مردان اهل عمل نباید نگران باشیم که حقیقت ما را به کجا میبرد.
فیلسوف:
(گستاخانه) آقای گالیله، حقیقت ممکن است ما را به جاهای عجیب و غریبی برساند!"
"(کاردینال پیر:)
من موجود بینام و نشانی نیستم که روی ستارهی بینام و نشانی به سر برد، آن هم ستارهای که مدت کوتاهی در نقطهای دور خودش بگردد. من بر زمین محکم و ثابتی جا دارم و با قدمهایی مطمئن بر آن راه میروم. زمین ساکن است، مرکز عالم است. من در مرکز جا دارم، و نگاه خالق به من و فقط به من دوخته شده است..."
"گالیله: ...چرا در این کشور نظم فقط نظم جیب خالی است و ضرورت، فقط ضرورت کار کردن تا پای جان؟ دهقانان کامپانیای شما، میان تاکهای پربار و کنار کشتزارهای گندم، مخارج جنگهایی را میپردازند که نایب مسیح مهربان در اسپانیا و آلمان راه انداخته است. چرا زمین را در مرکز جهان قرار میدهند؟ برای اینکه مسند پطرس مقدس بتواند در مرکز زمین باشد. همهی حرفها بر سر این است." -
Εξαιρετικός, όπως σε όλα του τα έργα ο Brecht.
Οι σχετικά καινούριες εκδόσεις "Κάπα Εκδοτική", με θεματολογία το θέατρο, εκδίδουν τα πιο ποιοτικά βιβλία αυτή τη στιγμή στην Ελλάδα. Ποιοτικά, όσον αφορά, την εκτύπωση και το αισθητικό αποτέλεσμα. Πραγματικό κόσμημα για την βιβλιοθήκη. -
Dramma in quindici scene, compendia la vita di Galilei nel suo essere scienziato consegnandolo perfettamente aderente alla realtà storica, in modo quasi oggettivo, creando però un personaggio ben caratterizzato e al tempo stesso difficile da inquadrare nelle categorie del bene e del male.
La lettura del testo, scorrevole e apparentemente semplice, ha il merito di rievocare la nota vicenda umana dello scienziato senza sovraccaricarlo di inutili ideologismi, senza fare di lui un eroe, aprendo al contempo infiniti dilemmi. L’uomo Galilei è semplicemente un uomo che entra in scena lavandosi a torso nudo, che fa colazione, che ride e scherza con il figlioletto della sua domestica, che da anni insegna il sistema tolemaico ma è sempre in bolletta. È un uomo che burla il potere con un cannocchiale o che lo raggira assecondandone la boria mentre è perfettamente consapevole della frattura che le sue scoperte andranno a generare. Eppure la dicotomia fede e dubbio che alimenta la scienza pare non toccarlo, laddove la scienza smentisce i dogmi, lui non gioisce ma appura la supremazia della ragione senza per questo farsi tronfio di alcuna vittoria, anche quando il Collegio romano, istituto pontificio di ricerche scientifiche, conferma le sue scoperte. L’uomo, se non usa la ragione, in fin dei conti, è incapace di leggere il cielo quanto la Bibbia; e allora perché quello stesso Galileo che dopo essere stato intimato a non minare la fiducia della Chiesa in seguito all’inserimento della teoria copernicana nell’Indice dei libri proibiti, capace di tali parole: “No, no, no. La verità riesce ad imporsi solo nella misura in cui noi la imponiamo; la vittoria della ragione non può essere che la vittoria di coloro che ragionano”, abiura? E così troviamo infine il personaggio chiedersi quale sarà il giudizio dei posteri mentre sentenzia sull’evidenza che la pratica della scienza non possa andare disgiunta dal coraggio e che l’uomo di scienza dev’essere capace di reagire all’intimidazione del potente. È fuor di dubbio anche per il vecchietto ormai costretto al domicilio coatto, che però, abilmente, continua a tramare facendo passare la verità oltreconfine, sotto un mantello…
Il testo è impreziosito dalle note Sulla “Vita di Galileo” che permettono di inquadrare l’opera rispetto alle sue tre stesure e alla biografia del drammaturgo e poeta tedesco, rendendo questo gioiello letterario un testo di riflessione etica sul ruolo della scienza nella società, donandoci allo stesso tempo un irrisolto personaggio di straordinaria efficacia, capace di trascendere il tempo.
Rilettura gennaio 2023, non cambio una parola di quanto già scritto, anche se è subentrata una maggiore consapevolezza sulla complessità dell'opera. -
রেজা আসলান তার "No god but god" বইতে বেশ কৌতূহলোদ্দীপক একটা পর্যবেক্ষণের কথা বলেছিলেন। খ্রিস্টধর্ম আবির্ভাবের পর ১৫০০ বা তার বেশি বছর লেগেছিলো এর সংস্কার ও সংশোধন হতে। এর আগে কঠোর দমন, নিপীড়ন ও নির্যাতন চলেছে ধর্মের নামে। কোনো বিরুদ্ধমতকেই সহ্য করা হয়নি। ধর্মের নামে বলি হয়েছে অজস্র মানুষ। রেজা আসলান মনে করিয়ে দিয়েছেন ইসলাম ধর্ম আবির্ভাবের পর প্রায় ১৫০০ বছর সময় পেরিয়েছে এবং একইভাবে আমাদের ধর্মেও সংস্কারের কাজ চলছে (এবং চলছে কঠোর দমন নিপীড়ন।) গ্যালিলিওকে নিয়ে লেখা নাটকটি পড়তে যেয়ে অবধারিতভাবে উপরোক্ত পর্যবেক্ষণের কথা মনে পড়লো কারণ গ্যালিলিওর সময়ের সাথে আমাদের এই সময়কে মেলাতে একটুও কষ্ট করতে হোলো না আমার। কেন মানুষ কথায় কথায় বিজ্ঞান নিয়ে মা��ামাতি করছে তা নিয়ে কেউ আফসোস করছে নাটকে, আবার কেউ চার্চের বিরুদ্ধে না যাওয়ার জন্য প্রবল প্রমাণকেও অস্বীকার করে বলছে, "যেটা যেখানে থাকার কথা নয়, সেটা যদি সেখানে থাকে, তা কি আমাদের দেখা উচিত?"
অজ্ঞানতা, কুসংস্কার ও ধর্মান্ধতার বিরুদ্ধে আজীবন সংগ্রাম করতে হয়েছে গ্যালিলিওকে। বের্টল্ট ব্রেখট তার নাটকে এই মহান বিজ্ঞানী ও তার সময়কে ধরে রেখেছেন অস্থিমজ্জাসমেত। এবং যতোদিন গোঁড়ামি, অন্ধ আনুগত্য থাকবে; যতোদিন মানুষ যুক্তি ও প্রজ্ঞার থেকে দূরে থাকবে, এ নাটকটি ততোদিন প্রাসঙ্গিক রয়ে যাবে। -
"Πιστεύω πως ο μοναδικός σκοπός της Επιστήμης είναι να ξαλαφρώσει την ανθρώπινη ύπαρξη από το μόχθο! Όταν οι επιστήμονες, τρομοκρατημένοι από τους ιδιοτελείς δυνάστες, κατακτούν τη γνώση, μόνο για τη χαρά της γνώσης, τότε η Επιστήμη θα καταντήσει μια σακάτισσα και οι καινούριες σας μηχανές, μπορεί να φέρουν καινούριες δυστυχίες στους ανθρώπους!"
Συγγραφέας: Μπρεχτ, γραμμένο το 1937. Σκεφτείτε ότι ο Μπρεχτ ήταν Γερμανός, γνωστός αντιφασίστας και ότι ο Χίτλερ είχε ανέβει ήδη στην εξουσία τότε (και ο Μπρεχτ είχε ήδη αυτοεξοριστεί στην Ευρώπη) και δείτε με άλλο μάτι τη συνέχεια...
Έργο: Περιγράφεται η μάχη του Γαλιλαίου με την Καθολική Εκκλησία όταν, μετά την εφεύρεση του τηλεσκοπίου, το έστρεψε στον ουρανό και παρατήρησε ότι η Γη γυρίζει γύρω από τον Ήλιο, άρα δεν είναι το κέντρο του Σύμπαντος, παρά ένας τυχαίος πλανήτης που πάνω του ζούμε εμείς, άρα οι άνθρωποι δεν είναι τα αγαπημένα τέκνα του Θεού, άρα η Αγία Γραφή έχει προβλήματα. Το σημαντικότερο πρόβλημα από όλα αυτά είναι ότι αφού βρήκαμε ήδη ένα τρωτό σημείο που η Αγία Γραφή πάσχει, πώς είμαστε σίγουροι ότι δεν πάσχει και σε άλλα σημεία; Επομένως, πώς θα πειστεί ο αμόρφωτος κόσμος που "προσδοκά ανάσταση νεκρών" και μια καλύτερη μετά θάνατον ζωή ότι οι παπάδες έχουν τη σωστή απάντηση στα προβλήματα του καθημερινού του μόχθου, όταν ήδη βγήκαν λάθος μια φορά; Δεν τονίζεται το επιστημονικό περιεχόμενο, παρά η κοινωνική επίδραση που αυτό (εν δυνάμει) προκάλεσε. Εξυψώνεται το πείσμα του επιστήμονα που ούτε μια επιδημία πανούκλας δεν είναι αρκετή να τον απομακρύνει από το γραφείο του!
Οι γάμοι Ουρανού και Γης έχουν "παπά" το Γαλιλαίο και παιδί το Νεύτωνα και ξεκίνησαν με τους "Διαλόγους για δυο νέες επιστήμες"
Ιστορική αλήθεια: Εντάξει, δεν ήταν τόσο ήρωας ο Γαλιλαίος όσο παρουσιάζεται και κάποια κομμάτια της ζωής του (πρόσωπα και καταστάσεις) δεν φαίνεται να ήταν έτσι ακριβώς. Μικρή σημασία βέβαια έχει στην τελική, εγώ θα τον έλεγα "μεγάλη μούρη", καθώς κατάφερε μέσα σχεδόν στην αυλή της Εκκλησίας να τα λέει όλα αυτά και σίγουρα απο��έλεσε μεγάλη έμπνευση για κατοπινούς επιστήμονες (--> Νεύτωνας, άλλη μούρη κι αυτός!!!). Με το Γαλιλαίο και τη μη καταδίκη του σε θάνατο ουσιαστικά τελειώνει ο Μεσαίωνας και αρχίζει η Αναγέννηση.
Δεν περιλαμβάνονται: Τα αντικείμενα που έριχνε από τον Πύργο της Πίζας (θα μπορούσε γιατί από εκεί καταγόταν, αλλά δεν ήταν τουριστική ατραξιόν να βγαίνει κάθε μέρα να πετάει πράγματα από τον Πύργο) και η μυθική φράση "Κι όμως κινείται", που αν τυχόν και όντως την είχε πει δεν θα είχε γλιτώσει την πυρρά. Τόσο επιπόλαιος δεν ήταν!!!
Έκδοση: Το βιβλίο αυτό αποτελεί το πρόγραμμα της παράστασης που ανέβασε με το ΔΗΠΕΘΕ Πάτρας ο Κώστας Καζάκος. Η μετάφραση μου άρεσε, τα τραγούδια της παράστασης μου φάνηκαν ότι είχαν στίχους "to the point", ενώ υπάρχει πρόλογος του Καζάκου και στο τέλος βιογραφικό του Μπρεχτ (και φυσικά τα ονόματα των συντελεστών της παράστασης). Η έκδοση είναι πολύ προσεγμένη και περιποιημένη, ενώ η τιμή ήταν μόλις 5 €! -
Del Seicento e del Novecento.
Quando incontro un libro come questo sono sempre in difficoltà a commentarlo, perchè mi colpisce talmente al cuore che le cose da dire sembrano a volte troppe, a volte troppo poche.
E allora parto dai fatti. La storia è quella che tutti sappiamo, delle difficoltà, delle violenze psicologiche (per fortuna solo quelle: a Giordano Bruno è andata peggio) e della umiliazione dell'abiura che Galileo ha dovuto affrontare in nome della nuova scienza, che proprio nell'età moderna si preparava a cambiare il mondo ma soprattutto gli uomini.
Quello che c'è di veramente grande in questo libro è che questa volta ad affrontare il secolare tema del rapporto tra scienza e religione è un grande del teatro contemporaneo come Bertolt Brecht. Accostamento strano, teatro e scienza? Forse no. Se pensiamo che l'opera fu concepita e scritta da un dichiarato comunista agli albori dell'era atomica, nel periodo tra la tragedia di Hiroshima e Nagasaki ed il rifiuto degli USA ad interrompere gli esperimenti sulla bomba H (quando lo fate voi va bene, vero?), si capisce come questo ritorno a Galileo almeno in senso artistico facesse parte di un necessario ripensamento del ruolo della scienza nella società.
E peraltro Bertolt Brecht sapeva perfettamente quel che diceva. Nel secolo diciottesimo parlare di religione significava parlare di potere, significava minare alle fondamenta quell'edificio culturale che San Tommaso aveva prodigiosamente costruito e su cui poggiava tutta la società del tempo: nasce molto più da questo la feroce violenza conservatrice della chiesa che non da un ingenuo attaccamento alle tesi geocentriche ipse dixit. Oltre che di scienza e religione, occorre parlare anche di scienza e potere. Il significato profondo della missione del Galileo brechtiano è proprio quello di mettere le scoperte scientifiche al servizio della rivoluzione, di utilizzare la scienza come strumento per il rovesciamento di un sistema oppressivo e superato per sostituirlo con un sistema nuovo, a misura d'uomo e caratterizzato da maggiore giustizia e libertà.
L'opera è meravigliosa, in grande di dipingere con grande accuratezza il mondo del Seicento, con le sue paure (la peste, le guerre di religione) e la sua umanità. Nonostante il tutto sia caratterizzato da un feroce idealismo (e come avrebbe potuto essere altrimenti, in un libro scritto da un comunista negli anni cinquanta?), sia la figura di Galileo che quella dei suoi oppositori ecclesiastici sono rese con profonda umanità e senza nessun tipo di manicheismo. Il Galileo Brechtiano non ha niente dell'eroe romantico anzi è un uomo come gli altri: praticone fino alla grettezza, desideroso di godersi la vita ed i suoi piaceri, egoista nel sui chiudersi nella sua torre d'avorio, persino pavido di fronte alla chiesa cattolica che mostra i muscoli. Ma è proprio questa sua capacità di portare avanti la sua missione con le sue debolezze che rende questo scienziato veramente grande.
Per contro, gli ecclesiastici che via via incontra nella sua personale via crucis non sono certo quell'archetipo di violenza ed ottuso conservatorismo che ci si potrebbe aspettare, anzi spesso si tratta di scienziati ecclesiastici che sono perfettamente in grado di capire e di stimare il valore della nuova scienza. Semplicemente le priorità sono altre, come esposto da due bellissime, quasi michelangiolesche figure brechtiane. Da un lato il cardinale Cristoforo Clavio (il referente scientifico della chiesa) accetta i dubbi e le difficoltà che Galileo pone al sistema tolemaico ma li considera del tutto marginali rispetto all'edificio teologico della chiesa ("ora tocca ai teologi rimettere in ordine il cosmo") e non omette certo di far presente a Galileo le debolezze strutturali del suo metodo (obiezioni che la storia confermerà come perfettamente vere); dall'altra il Cardinale Vecchissimo (indimenticabile il suo monologo!) mette al primo posto lo spirito dell'uomo rispetto alla sua ragione, e non può in nessun modo accettare che in nome di una migliore conoscenza l'umanità cada preda di un universo vuoto e senza significato come quello presupposto dal sistema eliocentrico: è lo stesso attacco non privo di fondamenti che la chiesa del Novecento lancerà al nichilismo di Marx e di Nietsche, colpevoli di aver liberato l'umanità da ogni sorta di obbedienza per condannarla a dilaniarsi nel tentativo di riempire un mondo senza significato.
Se "Vita di Galileo" fosse stato un saggio, sarebbe stato criticabile. Perchè questo dualismo, questo marxismo latente di Galileo nel mettere la scienza al servizio della rivoluzione, nell'usare la scienza come arma per uccidere Dio e vuotare il cielo, davvero non poteva appartenere ad un uomo del Seicento. Non mi risulta che Galileo abbia mai dubitato dell'esistenza di Dio, ammesso e non concesso che un'idea del genere fosse stata concepibile per un pensatore del diciassettesimo secolo. In quegli stessi anni Cartesio si dichiarava convinto di aver dimostrato l'esistenza di Dio e l'immortalità dell'anima utilizzando i metodi della geometria analitica; Blaise Pascal stava fondando la meccanica dei fluidi ed il calcolo delle probabilità mentre pregava da monaco giansenista, persino Baruch Spinoza non poteva fare a meno di additare l'ateismo come una suprema follia: l'innovazione scientifica non consentiva automaticamente a coloro che la portavano avanti di concepire il pensiero di un attacco al cielo, tantomeno il pensiero di una rivoluzione socialista.
Ma questo Galileo "marxista" è comunque prezioso per noi che leggiamo "Vita di Galileo" oggi. E' della scienza di oggi che stiamo parlando in realtà, di una scienza che se non supportata da un'idea chiara della sua natura e del suo scopo è in grado, dal 1945 in poi, di distruggere l'umanità stessa. E se è pur vero che col senno di poi le idee di Brecht ci appaiono discutibili, sia l'idea di scienza al servizio della rivoluzione (la bomba atomica a Stalin, semplificando) sia il feroce nichilismo comunista di cui paghiamo tuttora le conseguenze, resta vero che utilizzare l'espressione artistica a livelli così alti per invitare tutti noi a portare avanti una riflessione sul rapporto tra scienza ed umanità è comunque decisivamente importante. -
বার্টোল্ট ব্রেখ্ট্-এর সবচেয়ে বেশি পরিচিত এবং অভিনীত নাটকের নাম "লাইফ অফ গালিলেও"। নাটকটিকে শুধুই একটি "ঐতিহাসিক নাটক" হিসেবে গণ্য করলে ভুল হবে যদিও। ইতালীয় জ্যোতির্বিজ্ঞানী গালিলেও গালিলেই একজন ইতিহাসবিখ্যাত মানুষ ছিলেন বটে, কিন্তু গালিলেও'র জীবনকে এখানে নাট্যকারের নিজস্ব বক্তব্যপ্রকাশের মাধ্যম হিসেবে ব্যবহার করা হয়েছে। নাটকটিকে তাই "ঘটনাপ্রধান" নাটক হিসেবে না পড়ে "বিষয়প্রধান" নাটক হিসেবে বিবেচনা করাটাই কাজের কাজ হবে।
সুতরাং প্রশ্ন আসে, এই নাটকের বিষয়বস্তু কী? নাট্যকারের বক্তব্যই বা কী? নাটকের কাহিনির ব্যাপারটা খুব সংক্ষেপে আগে জেনে নেওয়া যাক। যুগের বিচারে গালিলেও দীর্ঘজীবী মানু�� ছিলেন। সাতাত্তর বছর বেঁচেছিলেন (১৫৬৪-১৬৪২)। ষোলো শতকের বেশ খানিকটা এবং সতেরো শতকের বেশ খানিকটা সময় জুড়ে তিনি পৃথিবীর হালচাল দেখার সুযোগ পেয়েছিলেন। ইতালির জনজীবনে সামাজিক, রাজনৈতিক, ধর্মনৈতিক, চারিত্রিক এবং বৌদ্ধিক বিষয়গুলো তখন "দেখভাল" করতো রোমের খ্রিশ্চান ক্যাথোলিক চার্চ (ভ্যাটিকান)। এই চার্চের বড়োকর্তারা তখনও এমন একটা জগতে বাস করতেন, যেখানে সূর্য পৃথিবীর চারিদিকে ঘুরছে এবং পৃথিবী স্থির হয়ে দাঁড়িয়ে রয়েছে।
গালিলেও'র জন্মের ঠিক কুড়ি বছর আগে পোলিশ জ্যোতির্বিজ্ঞানী নিকোলাস কোপার্নিকাস চার্চের এই চিরাচরিত বিশ্বাসকে ধাক্কা দিয়ে বলেছিলেন, সূর্য নয় বরং পৃথিবীই সূর্যের চারিদিকে ঘুরছে। বাইবেলবিরোধী এই "অদ্ভুত" দাবি নিয়ে স্বাভাবিকভাবেই চার্চের তরফে বেশ জলঘোলা করা হয়। নতুন এই তত্ত্ব নিয়ে বাড়াবাড়ি করার অপরাধে জর্ডানো ব্রুনো নামের একজন ইতালীয় দার্শনিককে জীবন্ত পুড়িয়ে মারা হয়। কিন্তু কোপার্নিকাস হোক কিংবা ব্রুনো, এঁরা কেউই পরীক্ষানিরীক্ষার মাধ্যমে এই নতুন তত্ত্বকে প্রমাণ করার চেষ্টা করেননি। কোপার্নিকাসের তত্ত্ব তখনও গাণিতিক বিশ্লেষণের গণ্ডিতেই আবদ্ধ রয়েছে। কোপার্নিকাসের তত্ত্বকে প্রথম হাতেকলমে প্রমাণ করার চেষ্টা করলেন গালিলেও। নাটকের কাহিনির কাঠামো মোটামুটি এটুকুই।
The evidence of your own eyes is a very seductive thing.
কোনো কিছু লোকের মুখে শোনা আর নিজের চোখে দেখার মধ্যে আকাশ-পাতাল পার্থক্য রয়েছে। গালিলেও নিজে টেলিস্কোপ আবিষ্কার করেননি, কিন্তু টেলিস্কোপের ভিতর দিয়ে দেখলেন, সূর্যকে পৃথিবীর চারিদিকে ঘোরাবার গল্পটা আসলেই ভুয়ো। তিনি এই বিষয়টা নিয়ে চিন্তাভাবনা করা শুরু করলেন। চার্চের বড়োকর্তারা বললেন, "দেখুন, আপনাকে আমরা বিজ্ঞানী হিসেবে সম্মান করি। ফালতু একটা বিষয় নিয়ে টানাটানি করে নিজের পায়ে নিজে কুড়ুল মারবেন না"।
গালিলেও ভীতু কাপুরুষ ছিলেন না। ফ্লোরেন্সে বসবাস করার সময়ে শহরে যখন প্লেগ রোগের প্রাদূর্ভাব দেখা দিলো, তখন তিনি অন্যদের মতো মৃত্যুভয়ে ভীত হয়ে শহর ত্যাগ করেননি, গবেষণার কাজ চালিয়ে গেছেন। কিন্তু বিজ্ঞানকে এবং নতুন চিন্তাভাবনাকে যিনি প্রাণের চেয়েও বেশি ভালবাসতেন, সেই তিনিই পরবর্তীকালে চার্চের সামনে মাথা নত করেছিলেন ক্যানো? পূর্বসূরিদের মতো তাঁকেও চার্চ সাবধান করেছিল : খবরদার, পৃথিবীকে যেন সূর্যের চারিদিকে ঘোরাবার চেষ্টা না করা হয়।
A man who doesn't know the truth is just an idiot, but a man who knows the truth and calls it a lie is a crook.
পুরোনো বস্তাপচা অবৈজ্ঞানিক বিশ্বাসকে ধর্মের দোহাই দিয়ে বাঁচিয়ে রাখা হয় বিভিন্ন কারণে। সবচেয়ে বড়ো কারণ হলো, ধর্মগুরুরা নিজেদের কর্তৃত্ব হারাতে ভয় পান। বাইবেল (কিংবা অন্য যেকোনো ধর্মগ্রন্থ) তাদের আরাম-আয়েশের ব্যবস্থা করে। তাদের হাতে একচ্ছত্র ক্ষমতা তুলে দ্যায়। সেই বাইবেলের কথা যদি সাধারণ মানুষ অবিশ্বাস করতে শুরু করে তাহলে তো খুব মুশকিলের ব্যাপার হবে। কিন্তু গালিলেও আরেকজন জর্ডানো ব্রুনো হয়ে পুড়ে মরতে চাননি।
ব্রেখ্ট্-এর এই নাটকের সবচেয়ে বড়ো বৈশিষ্ট্য হলো, তিনি তাঁর নাটকের নায়ককে দিয়ে হিরোগিরি করানোর চে��্টা করেননি। তাঁর নাটকের নায়ক একজন রক্তমাংসের মানুষ। তিনি মরতে ভয় পান না যদিও, কিন্তু এটুকু বোঝেন, শক্তিশালী প্রতিপক্ষের সামনে অতিরিক্ত বীরত্ব দেখিয়ে বেঘোরে প্রাণ খোয়ানোর কোনও মানে হয় না। যদি নিজের বিশ্বাসকে প্রতিষ্ঠা করতেই হয়, বেঁচে থেকেই করতে হবে। আর বেঁচে থাকার জন্যে মাঝেমাঝে মাথা নোয়াতে হয়। গাধাদের সামনেও মাথা নোয়াতে হয়। কারণ নিজের ইগোর চেয়েও বেশি গুরুত্বপূর্ণ বিষয় হলো, ভবিষ্যতের পৃথিবীর জন্যে "সত্যিকথা"র প্রদীপট���কে যেভাবে হোক প্রজ্জ্বলিত রেখে যাওয়া। যদি তিনি মারা যান, তাঁর সঙ্গে সত্যিটাও মারা যাবে। অতএব তাঁকে বেঁচে থাকতে হবে।
চার্চের সামনে মাথা নিচু করেও তিনি মিথ্যার সামনে মাথা নিচু করেননি। গৃহবন্দী অবস্থায় গোপনে নিজের বৈজ্ঞানিক কাজকর্ম চালিয়ে গেছিলেন। নাটকের একদম শেষের দিকে নিজের পাণ্ডুলিপি ইতালির বাইরে পাচার করতে সফল হয়েছিলেন তিনি। তাঁর জীবনের তিরিশ বছরের গবেষণাসমৃদ্ধ সেই পাণ্ডুলিপি। নাটকের একজায়গায় গালিলেও বলেন, "Unhappy the land that is in need of heroes." যে-দেশে হিরোর দরকার পড়ে, সেই দেশের কপাল খারাপ।
অথচ আজকের দিনের পৃথিবীর দিকে যদি তাকাই, চারিদিকে হিরোদের ছড়াছড়ি। নায়ক ভজনার ধুম লেগে আছে দুনিয়াতে। নাটকটি লেখা হয়েছিলো ১৯৩৮ সালে। ইয়োরোপের রাজনৈতিক গগনে তখন উত্থান ঘটেছে অ্যাডল্ফ হিটলার নামক এক মহানায়কের। গালিলেও'র জমানাতেও নায়কের সংখ্যা কিছু কম ছিল না (সবচেয়ে বড়ো নায়ক ছিলেন ভ্যাটিকানের পোপ)। কিন্তু গালিলেও প্রকৃত চালাক লোক ছিলেন বলেই মনে মনে ভেবেছিলেন : চার্চের সামনে মাথা যদি নেহাত নোয়াতেই হয়, তাহলে নুইয়ে নিই। আমার তো হিরোগিরি দেখিয়ে লাভ নেই। শহীদ হয়ে কাজ নেই বাপু, শহীদ হয়ে স্বর্গে গেলে দরকারি কাজগুলো কে করবে?
যে-বইটির পাণ্ডুলিপি ইতালির বাইরে পাচার করেছিলেন সেই বইটি বিজ্ঞানের দুনিয়ায় "Two New Sciences" নামে বিখ্যাত হয়ে আছে। বইটির ব্যাপারে বিজ্ঞানী স্টিফেন হকিং মন্তব্য করেছিলেন :
So great a contribution to physics was "Two New Sciences" that scholars have long maintained that the book anticipated Isaac Newton's laws of motion.
যদিও অনেক সময় আমরা উল্টোটা মনে করি, কিন্তু বিচক্ষণতা (prudency), বাস্তববুদ্ধি (pragmatism), সততা (integrity) এবং নৈতিকতা (morality) — এই শব্দগুলো একে অপরের শত্রু নয়। -
Επιτέλους, πάνω από μια βδομάδα μετά αποφάσισα να γράψω κριτική.
Αυτός ήταν ο 2ος Μπρεχτ που διάβασα.
Ο πρώτος ήταν η Μάνα Κουράγιο, το 2011.
Δεν μ' άρεσε καθόλου.
Ο Γαλιλαίος πάλι, μ' άρεσε.
Δεν μπορώ να πω ότι τρελάθηκα, αλλά μ' άρεσε.
Ειδικά ο τρόπος που στέλνει το μήνυμα στους επιστήμονες για σύνεση στο πώς χειρίζονται τις γνώσεις τους, πχ. ατομική φυσική.
Και στην εκκλησία, δείχνοντας πόσο οπισθοδρομική είναι, ήταν, και θα είναι στους αιώνες των αιώνων αμήν.
(βλακεία κριτική)
Τώρα έκανα συνειρμό με Κρήτη: κριτική --> κρητικοί --> Κρήτη.
Πήγα τον Οκτώβρη. Έφαγα ωραίο σουβλάκι. Όχι, δυστυχώς δεν έφαγα ντάκο.
Πίσω στον Γαλιλαίο.
Είναι επικό θέατρο. Η μια σκηνή πίσω απ' την άλλη, χωρίς σταματημό, 12+ σκηνές.
Δεν έχει πράξεις, και δεν διαδραματίζεται σ' ένα μήνα αλλά σε χρόνια πολλά. (ευχαριστώ)
Υπάρχει κι αυτό που λέμε αποστασιοποίηση των χαραχτήρων απ' τα συμβάντα, και η λιτότητα στα σκηνικά.
Στον Γαλιλαίο μ' άρεσε στην Μάνα Κουράγιο όχι.
(αυτό μας το 'πες)
Όχι, πριν μιλούσα γενικά, τέλος πάντων το επικό θέατρο δεν είναι και τ' αγαπημένο μου.
Μ' αρέσει ο ρεαλισμός (Ήταν όλοι τους παιδιά μου) και το θέατρο του παραλόγου (Περιμένοντας τον Γκοντό).
(κάτι άλλο;)
Όχι αυτά μόνο.
Φαίνεται ότι βαριέμαι να γράψω κανονική κριτική.
(ναι)
3,6 | 7.2/10 -
Young man, I do not eat my cheese absentmindedly.
Despite my perforated memory, I can still cling to triumph, most of which are the achievements of others but alas I can still appreciate. I thought about Brecht at the end of his life this morning while enjoying this masterful narrative. Did he regard himself as recanted? Did his petty tyranny of the women in his life strike him as abominable? Galileo as depicted by Brecht is too pragmatic to be disarmed by such pondering. He is at ease groveling for appointments as he understands the alternative. Aside from the necessity of obsequiousness he recognizes the need of discretion and the effects of The Age of Reason not only on the established order but on human existential orientation. He anticipates Weber’s disenchantment but finds solace in wine, bread and conversation.
What of my own missteps and absences? As a reader I blunder about with wistful grasps at concepts and reverie. Muddled by self deprecation, labor and lager—somehow I persevere. I needed this play today. -
As I finished reading this masterpiece of Brecht, I sat thinking about how to go through everything in this play in one review, it's impossible!
This play is absolutely one of the best literary works I've read and will ever read. I couldn't find anything more appropriate to say about it than Brecht's own words from the play itself.
"For where belief has prevailed for a thousand years, doubt now prevails."
"He who does not know the truth is merely an idiot. But he who knows it and calls it a lie, is a criminal."
"The aim of science is not to open a door to infinite wisdom, but to set a limit to infinite error."
"Unhappy the land that is in need of heroes." -
Opera veramente molto bella e coinvolgente.
Mentre leggevo questa ricostruzione della vita di Galielo Galilei, pensata per il teatro, mi sentivo come se fossi lì a vivere la scena.
Brecht ci trasporta all'inizio della rivoluzione che porterà allo sviluppo della scienza moderna con dei personaggi molto ben caratterizzati e strutturati.
Lo stesso Galileo è pieno di passione, di curiosità, di Ragione; lui vive per la scienza e portare il sapere all'umanità è la sua missione.
Le note a piè pagina sono molto utili, contestualizzano bene personaggi, vicende storiche ed informazioni generali.
Lo consiglio vivamente a tutti perché è anche una breve overview sulle principali teorie astronomiche che hanno interessato l'uomo e sul comportamento della chiesa nei confronti del sapere "extra sacre scritture".
Per il mio modesto parere questa opera è un vero capolavoro. -
::همراه با اسپويل::
گاليله در قرن ١٧ اثبات كرد كه زمين به دور خودش و خورشيد در حال حركت است و اين يعني خاك پاشيدن به عقيده ي كهن كليسا كه بر پايه عقيده ي ارسطو (افلاك بلوري) استوار است.
از طرفي گاليله فردي است كه عليرغم اينكه براي علم جايگاه رفيعي قائل است اما هم خوش گذران است و هم ترسو. ترسو از اين بابت كه ده سال قبل از او در سال١٦٠٠ جوردانو برونو را كه در مقابل كليسا قد علم كرده بود و گفته بود خدا در همه جا هست،زنده زنده كباب كردند،آخر كليسا مي خواست خدا فقط در كليسا بماند چون بازارش كساد ميشد،او را كشتند.خود گاليله اعتراف ميكند كه از كباب شدن مي ترسد.با اين حال گاليله دست به افشاي حقيقت مي زنداما توسط كليسا تهديد مي شود و سكوت مي كند.اما باز هم دست به افشا مي زند و اين بار كليسا او را شكنجه مي كند و دست آخر در ١٦٣٣ در ساعت ٥:٠٣ دقيقه كه تعليق دلهره آوري دارد و نفس را در سينه ي كليسا و علم حبس مي كندتويه مي كند. از گفته و نگفته ي خود ابراز ندامت و توبه مي كند و عقايد خود را انكار مي كند.
كاري كه باعث ميشود علم در نطفه خفه شود حتي دكارت فرانسوي را هم به سكوت واميدارد.
گاليله ناتوان،تنها و غمگين به روستاي دور افتاده اي در فلورانس تبعيد مي شود و تا دم مرگ همانجا مي ماند.اما آنجا هم دست از كشف حقيقت نميكشد.
''برتولت برشت'' از اين زيبا تر نمي توانست زندگي گاليله ي تنها را به صورت نمايشنامه بنويسد تا جايي كه اتفاق ها به صورت زنده و پويا در جلوي چشمم رژه ميرفتند.
تقابل علم و سنت،شجاعت و بزدلي،مردي تنها در برابر توده اي از افكار پوسيده،عشق به علم و در عين حال به پول و در نهايت كشف حقيقت و افشاي آن از جمله ويژگي هايي هستند كه برشت به آن ها توجه نموده است.
پيام اين نمايشنامه به من اين بود كه انسان ها خودشان مسئول تعيين سرنوشت خودشان هستند و اينكه بدبخت ملتي كه به قهرمان احتياج دارد. -
هنوز نتوانستم بهصورت جدی و دلی وارد دنیای برشت شوم؛ اما برداشتم از این اثر را در هر صورت مینویسم:
برشت در این اثر سعی میکند داستانی واقعی و بهدور از بتسازیهای عرف عامه از گالیله به دست دهد. ممکن است هرکس با خواندن این کتاب یک وجه خاصی از آن را ببیند، تنهایی گالیله، نبوغش یا هر چیز دیگری. اما از آنجایی که فعلا صدای درون سرم متعلق به شوپنهاور است، من فقط دریای حماقت را دیدم. نبوغ در میان حماقت نابود میشود، و اظهر منالشمس، همهمان آخر و عاقبت گالیله را میدانیم. اما هر اختراعی یک چاقوی دولبهست، که اطرافیان گالیله در ونیز، حتی سعی نمیکنند از لبهی خط��ناک و شرور اختراعاتش استفاده کنند، بلکه صرفا با عینک حماقت به آن مینگرند، و این بینهایت ترسناک است. -
Se è vero che le note possono aiutare a comprendere meglio un'opera e quindi ad apprezzarla di più, è anche vero che troppe note possono farla apprezzare di meno, che è quello che mi è successo questa volta.
Vita di Galileo è un testo teatrale che si può leggere su più livelli.
Innanzitutto, racconta,abbastanza fedelmente, la vita di Galileo Galilei. e a mio parere, la raccolta bene. Galileo è un personaggio interessante: un uomo con vizi e virtù, amante della ricerca e del buon vivere; talvolta furbo, altre volte ingenuo nel suo rapportarsi con il potere. Il giovane Andrea Sarti è un altro personaggio di primo piano mentre, per quanto riguarda gli altri personaggi, alcuni soffrono un po' la loro monodimensionalità. Penso per esempio a Virgina, la figlia di Galileo, ridotta a una ragazzetta stupida.
I miei problemi nascono dal fatto che le (troppe) note della mia edizione facevano CONTINUAMENTE riferimento al parallelismo che Brecht voleva fare tra la situazione del diciassettesimo secolo e la sua contemporaneità.
Infatti, mentre capisco e trovo azzeccato il paragone tra la situazione dei filosofi e degli scienziati durante la controriforma e quella degli intellettuali tedeschi, tra cui lo stesso Brecht, durante il nazismo, non mi convince per niente il parallelismo tra Galileo e gli scienziati che progettarono la bomba atomica. Abiurando Galileo si sottomette al potere di un'autorità esterna, rinunciando all'indipendenza della scienza, mi si dice. Ma, a parte che dubito che la scienza sia mai stata veramente libera da condizionamenti del potere politico, solo io ci vedo una piccola differenza tra rinunciare a una propria teoria (che per il momento non ha nemmeno applicazioni pratiche) per non essere cotto a puntino e scegliere liberamente di creare un'arma di sterminio di massa?
Sull'argomento bomba atomica Sciascia ha fatto molto di meglio in
La scomparsa di Majorana
In futuro proverò a rileggere il testo senza leggere le note, che credo mi abbiano rovinato un po' la lettura, spezzettandola troppo e irritandomi un po' troppo spesso. -
امتیاز من ۴/۵
درباره کتاب👇
"زندگی گالیله" آخرین نمایشنامه برتولت برشت نمایشنامهنویس آلمانی است که در پانزده صحنه نگاشته شده است.
او این نمایشنامه را در سال ۱۹۳۸.م نوشته است و برای نخستین بار در سال۱۹۴۳.م در شهر زوریخ کشور سوییس به اجرا درآمد و گفته میشود برشت خود هم از جمله کارگردانانی بود که این نمایش را در پاریس روی صحنه برد.
این نمایشنامه درامی است از زندگی گالیله؛ منجم برجسته ایتالیایی که پس از سالها تحقیقات اثبات میکند خورشید ثابت است و این زمین است که دور آن میچرخد.
این کشف با مخالفت کلیسا مواجه میگردد و در نتیجه کلیسا میخواهد گالیله را وادار به توبه کردن نماید؛ چون کشف گالیله با آنچه در کتاب مقدس آمده منافات دارد و همین باعث ایجاد ترس در مقامات کلیسایی می شود چون احساس میکنند با اکتشافات گالیله مردم از مذهب رویگردان می شوند و اعتماد خود را به مقامات مذهبی و کلیسا از دست میدهند.
این نمایشنامه نشان دهنده عمق مشکلات دانشمندان در فضای علمی قرون وسطایی است. برشت با شخصیتهای بسیار خوب و ساختارمند ما را به آغاز انقلابی میبرد که به توسعه علم مدرن منجر شده است.
در این اثر گالیله سرشار از شور، کنجکاوی و عقل است.نکته فابل توجه در اینست که گالیله خود را قربانی نمیکند بلکه با گوشه نشینی، زیرکی و به ظاهر پذیرفتن توبه، در خفا به کار و تحقیقات خود ادامه میدهد؛ او برای علم زندگی میکرد و رسالت خود را رساندن دانش به بشریت میدانست.
این نمایشنامه مضامینی مانند تضاد بین جزم گرایی و شواهد علمی و همچنین کنار زدن ارزشها در مواجهه با ظلم را در بر میگیرد، "زندگی گالیله" به بررسی دشواری جزمگرایی میپردازد که برای سالها وجود داشته است؛ نبرد مداوم بین علم و دین که حتی اکنون، 400 سال بعد هم پایان نیافته است.برتولت برشت درمورد قوت و ضعف روح انسان در مواجهه با این دشواریها به زیبایی سخن میگوید و خواننده را به تأمل وا میدارد.
این نمایشنامه و در لابلای نمایشنامه با اشعاری روبرو میشویم که از خود برشت است زیرا برشت شعر نیز میسرود، در گذشته از روی این اثر در ایران با کارگردانی پرویز داریوش و بازی امین تارخ نمایشی اجرا شده است.
پ.ن: عبدالرحمان احمدی،مترجم ۱۱۷ صفحه ابتدایی کتاب را در ۶ فصل به بررسی دقیق چندین اثر برشت از جهات مختلف اختصاص داده است که برای خواننده میتواند بسیار پربار و جذاب باشد و تا حدود زیادی خواننده را با برشت آشنا کند.
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲ -
کندهی انجیری بودم، چوبی گرانبهاتر از هیزم
تا روزی درودگری
که دودل بود پریایی بسازد یا چهارپایهای،
سرانجام تصمیم گرفت خدایی بسازد... -
Un testo di forte valenza culturale, storica ed etica, che pone l'attenzione sui doveri degli intellettuali nella lotta per l'affermazione della verità e, con essa, della libertà. Il sapere è per Galileo/Brecht ciò che dovrebbe essere per tutti noi: non un cumulo precostituito di nozioni da usare per controllare il prossimo o per glorificare e autocelebrare se stessi in quanto possessori della verità, ma come uno strumento di progresso che aiuti gli uomini a comprendere gli uomini e a sostenerne i diritti.
http://athenaenoctua2013.blogspot.it/... -
این کتاب بی نظیره
-
اولین خوانش من از برتولت برشت
«خوانشی که باعث شد اسم این کتاب رو بذارم «تغزل ایدئولوژیک
به عنوان آدمی که بکگراند علاقه به فیزیک رو داره، افسانههای متعددی رو از گالیله شنیدهام که نیاز به بازبینی داشتند. به نظر میرسه که این کتاب بر .
اساس واقعیت بنا شده و در عین حال با روایت هنرمندانهی برشت، مقبول طبع اهل ادب هم هست
بخشی از کتاب:
حاضرم در سیاهچالی تاریک، ده متر زیر زمین، جایی که هیچ نوری به آن نمیرسد، محبوس شوم ، مشروط بر آنکه لااقل بدانم نور چیست. -
4. Mai 1939
Sehr geehrter Herr Brecht:
Sie haben mir mit Ihrem »Galilei« eine große Freude gemacht. Nicht nur scheinen Sie mir die Persönlichkeit Galileis tief erfasst zu haben, sondern auch die Bedeutung seiner Erscheinung in der Entwicklung der Geistesgeschichte und damit in der Geschichte überhaupt. Auch gibt Ihre Darstellung einen tiefen Einblick in die Problemstellung, wie sie Galilei vorlagen und in die Einstellung der vorgalileischen Wissenschaft zur Erfahrung. Sie haben es verstanden, einen dramatischen Rahmen zu schaffen, der ungemein fesselnd ist und uns auch durch die starken Beziehungen zu den politischen Problemen der Gegenwart besonders interessieren muss. Hoffentlich werden es auch die verbildeten Zeitgenossen zu schätzen wissen, was Sie da Vortreffliches hingestellt haben.
Freundlich grüßt Sie, Ihr
Albert Einstein
_______________________
Roughly:
Dear Mr. Brecht,
You have given me enormous pleasure with your "Galileo". Not only do you seem to me to have profoundly grasped the personality of Galileo, but also the significance of his appearance in the development of the history of ideas, and thus in history as such.
Your play also provides deep insight into the formulation of the problem, as it appeared to Galileo, and of the attitude of pre-Galilean science to experience. You have succeeded in creating a dramatic structure which is extraordinarily captivating and which - given the great relevance to present political issues - will be of especially great interest. Hopefully our misguided contemporaries will appreciate what you have so outstandingly presented.
Kind regards, yours,
Albert Einstein -
this is getting ridiculous!every book I read in 2016 is so good that I can't avoid giving 5 stars,lol. will be back with a review.