Title | : | The Most Beautiful Book in the World: Eight Novellas |
Author | : | |
Rating | : | |
ISBN | : | 1933372745 |
ISBN-10 | : | 9781933372747 |
Language | : | English |
Format Type | : | Paperback |
Number of Pages | : | 181 |
Publication | : | First published January 1, 2006 |
The Most Beautiful Book in the World: Eight Novellas Reviews
-
Odette Toulemonde et autres histoires = The Most Beautiful Book in the World: Eight Novellas, Éric-Emmanuel Schmitt
The eight stories in this collection, his first to be published in English, represent some of his best writing and most imaginative storylines: from the love story between Balthazar, wealthy and successful author, and Odette, cashier at a supermarket, to the tale of a Barefooted Princess; from the moving story of a group of female prisoners in a Soviet gulag to the ....
عنوانهای چاپ شده در ایران: «یک روز قشنگ پائیزی - پنج داستان کوتاه»؛ «اسباب خوشبختی»؛ «پرنسس پابرهنه و داستانهای دیگر»؛ نویسنده اریک امائوئل اشمیت؛ تاریخ نخستین خوانش روز هفدهم ماه می سال2008میلادی
عنوان: یک روز قشنگ پائیزی - پنج داستان کوتاه؛ نویسنده: اریک امائوئل اشمیت؛ مترجم: شهلا حائری؛ تهران، قطره، سال1386، در141ص، شابک9789643416997؛ چاپ چهارم سال1388؛ چاپ هفتم سال1392؛
از همین مترجم و همین انتشاراتی و از همین عنوان اصلی، که در صدر بنشسته است، کتابی دیگر با عنوان «اسباب خوشبختی»، با سه داستان کوتاه در سال1392، و در146ص، با شابک9786001196911، همین کتاب در چاپهای بعدی خویش چهار داستان کوتاه دارد
عنوان: پرنسس پابرهنه و داستانهای دیگر؛ نویسنده: اریک امائوئل اشمیت؛ مترجم: سعید بوغیری؛ تهران، افراز، سال1388، در152ص، شابک9789642431212؛
کتاب اصلی هشت داستان دارد، اما ترجمه بانو «شهلا حائری»، پنج داستان کوتاه است، با عنوانهای «یک روز قشنگ بارانی»؛ «غریبه»؛ «ادت معمولی»؛ «تقلبی»؛ و «زیباترین کتاب دنیا»؛
شخصیت اصلی همگی داستانها، یک زن است، زنهایی که هر یک به نوعی، با راستی روبرو میشوند، که نوع برخوردشان با آن راست و درست، داستان را شکل میدهد، شاید نتوان گفت داستان، زیرا به نظر میرسد، که برای همگی ممکن است، چنین رخدادهایی رخ دهد؛ و هر یک از ما هم، شاید پیش بیاید که راهی، جز از راهیکه در این داستانها، برگزین شده، در پیش بگیریم، ولی زیبایی داستانها، شاید این باشد، که پایان زیبایی دارند، که خوانشگر را به اندیشه فرو میبرند؛ «اشمیت» دکترای فلسفه دارند، و نمایشنامه نویس، و داستان نویس هستند؛ «اشمیت» سبک خودش را دارند، نوع نگاهشان به زندگی، به خوبی، در آثارشان نمایان است؛ نمایشنامه های «خرده جنایت های زناشوهری»، و «مهمانسرای دو دنیا»، برای خوانشگران ایرانی آشناتر هستند
نقل از آغاز داستان: («یک روز قشنگ بارانی»؛ زن عبوس، به بارانی که بر روی جنگل «لاند» میبارید نگاه میکرد؛ ــ چه هوای مزخرفی!؛
ــ عزیزم اشتباه میکنی.؛
ــ چی؟ یک دقیقه بیا سرت رو بیرون کن، میبینی چی داره از آسمون میباره!؛
ــ دقیقا.؛
مرد به طرف ایوان رفت، تا جاییکه قطره های باران، امان میداد، به باغ نزدیک شد، و پره های بینیش را باز، و گوشهایش را تیز کرد، سرش را بالا گرفت، تا باد خیس را، بهتر بر روی صورتش حس کند، و با چشمانی نیمه بسته، در حالیکه عطر آسمان سرخ فام را، استشمام میکرد، زمزمه کرد: ــ یک روز قشنگ بارانیه؛
مرد به نظر صادق میرسید
در این لحظه، برای زن دو اصل مسلم شد: نخست اینکه، از دست مرد، واقعا حرص میخورد، و دوم اینکه، اگر میشد، هرگز او را ترک نمیکرد
تا آنجا که «هلن» به خاطر میآورد، هرگز روزگار دلخواهی نداشت؛ از همان بچگی، رفتارش، پدر و مادرش را، به تنگ میآورد، دائم اتاقش را، جمع و جور میکرد، با کوچکترین لکه ای، لباس عوض میکرد، انقدر گیسوانش را میبافت، تا کاملاً با هم قرینه شوند؛ وقتی او را، به تماشای رقص «باله ی دریاچه قو» بردند، تنها او متوجه شد، که صف رقصنده ها، کمی نامرتب است، که دامنهای رقاصه ها، با هم و همزمان پایین نمیافتد، و هر بار یکی از بالرینها ــ هر بار یک نفر مختلف ــ آهنگ، و نظم حرکات گروهی را، برهم میزند؛ در مدرسه، بی نهایت مواظب اسبابش بود، و اگر بیچاره ای، کتابی به او پس میداد، که در گوشه اش، صفحه ای تا خورده بود، اشک «هلن» را، درمیآورد، و در ته دلش، لایه ی نازک دیگری، از اعتماد اندکی را، که به بشریت داشت، از بین میبرد؛ هنگامی که نو بالغ شد، به این نتیجه رسید، که کار طبیعت هم، دست کمی، از کار انسانها ندارد، زیرا شماره یکی از پاهایش مجدانه سی و هشت، و دیگری سی و هشت و نیم بود، و قدش هم، علیرغم تمام سعیش، از یک متر و هفتاد و یک، تجاوز نمیکرد ــ آخه یک متر و هفتاد و یک هم شد قد؟ وقتی هم بزرگ شد، به بهانه ی تحصیل حقوق، سری به نیمکتهای دانشگاه زد، تا برای خود نامزدی بیابد
کمتر جوانی، به اندازه «هلن»، ماجرای عاشقانه داشته است؛ آنهایی که محاسن او را داشتند، از روی شهوت، یا بی ثباتی ذهنی، دائم معشوق عوض میکردند؛ «هلن»، هدفش از پشت هم ردیف کردن عشاق، آرمان گرایی بود؛ هر پسر جدیدی، به نظرش سرانجام بهترین مرد میرسید؛ در شگفتی اولین دیدار، در جذابیت نخستین گفتگو، به او محاسنی میبخشید، که در ته دل آرزو داشت؛ چند روز و چند شب بعد، وقتی تَوَهُم خاتمه مییافت، و «هلن» او را آنچنان که در واقعیت بود، میدید، با همان جدیتی که جلبش کرده بود، رهایش میساخت؛ درد «هلن» این بود، که میخواست دو خواسته متضاد را، برآورده کند: آرمان گرایی و روشن بینی را
از بس که هر هفته، شاهزاده رویاهایش را، عوض کرد، از خودش و مردها زده شد؛ طی ده سال، آن دختر جوان پرشور و ساده دل، مبدل شد، به یک زن سی ساله ی بدبین، و دلزده؛ خوشبختانه ظاهرش، کوچکترین نشانه ای از این احوالات را، نشان نمیداد، موهای بورش، چهره اش را درخشان میکرد، و روحیه ی با نشاط ورزشکارانه اش، حمل بر سرزندگی میشد؛ پوست شفافش، جنس مخمل پریده رنگش را، حفظ کرده بود، به طوری که، هر لبی هوس میکرد، بوسه ای بر آن نهد؛ هنگامیکه «آنتوان»، «هلن» را، در جلسه ی شورای وکلا دید، یک دل نه صد دل، عاشق او گشت؛ از آنجا که «هلن»، نسبت به «آنتوان»، کاملاً بیتفاوت بود، به او اجازه داد، تا آنجا که دلش میخواهد، عشق آتشینش را، به او ابراز کند؛ «آنتوان»، مردی سی و پنج ساله بود، نه زشت و نه زیبا، دوست داشتنی، با پوستی گندمگون، و مو و چشمانی قهوه ای رنگ؛ تنها مشخصه ی بارز «آنتوان»، قدش بود؛ «آنتوان» با دو متر قد، از همه ی هم نسلهایش، یک سر و گردن، بلندتر بود، و انگار از این بابت، با لبخندی دائمی، و کمی خمیدگی شانه، از بقیه عذر میخواست؛ همه متفق القول بودند، که فکرش نیز، خوب کار میکند، اما «هلن»، که خود از این بابت، چیزی کم نداشت، کسی نبود، که هیچگونه هوش و ذکاوتی، تحت تاثیرش، قرار دهد، «آنتوان»، آنقدر به «هلن»، تلفن کرد، برایش نامه های پرشور نوشت، گل فرستاد، به مهمانیهای جالب، و بامزه، دعوتش کرد، به قدری شوخ طبع، و مُصِر و تیزهوش بود، که «هلن»، کمی از روی بیکاری، و خیلی به این دلیل، که تا آنوقت هیچوقت، در گلخانه ی عشاقش، چنین نمونه ی غول پیکری نداشت، گذاشت «آنتوان»، خیال کند، که دلش را، به دست آورده است
با هم عشقبازی کردند؛ سعادتی، که «آنتوان» حس کرد، هیچ ربطی، به لذت «هلن» نداشت؛ با اینحال، «هلن» گذاشت که ادامه بدهد؛ ماه ها بود، که رابطه شان ادامه داشت
آنتوان میگفت، که بزرگترین عشق زندگیش را، یافته است؛ به محض اینکه «هلن» را، به رستوران میبرد، باید حتما «هلن» را، شریک برنامه های زندگی آینده اش میکرد؛ این وکیلی که تمام «پاریس» به دنبالش بود، میخواست که «هلن»، همسر و مادر فرزندانش شود؛ «هلن» هم، لبخند بر لب سکوت میکرد؛ «آنتوان» از روی احترام یا ترس، جرات نمیکرد، وادارش کند، جواب دهد؛ چی در سر «هلن» میگذشت؟
در واقع، خودش هم نمیدانست؛ مسلما این ماجرا، بیشتر از معمول طول کشیده بود، اما «هلن» نمیخواست، این موضوع را، به حساب آور��، و از آن نتیجه گیری کند؛ «آنتوان» به نظرش ــ چطور بگویم...؛ خوش آیند میآمد؛ آره، کلمه ای قویتر، و پرشورتر، برای بیان احساسی که، فعلاً باعث میشد «هلن»، رابطه اش را با او، به هم نزند، پیدا نمیکرد؛ حالا که قرار است «آنتوان» را، پس بزند، دیگر چرا عجله کند؟
هلن، برای آسودگی خیال، فهرستی از عیوب «آنتوان»، تهیه کرده بود؛ از نظر قیافه، «آنتوان» یک لاغر دروغین بود؛ بدون لباس، شکم کوچولوی بچگانه ای، از هیکل درازش بیرون میزد، که بدون شک، طی سالهای آینده بزرگتر هم میشد؛ رابطه ی نزدیکشان، هم زیادی طول میکشید، و تکراری در کار نبود؛ از نظر فکری هم، با اینکه درخشان بود، و مرتبه و موفقیت شغلیش، گواه آن بود، زبانهای خارجی را، به خوبی «هلن»، حرف نمیزد؛ از نظر روحی هم، آدمی بود که به مردم، زیادی اعتماد میکرد، و به طرز ابلهانه ای خوش باور به نظر میرسید...؛
...
هلن از او پرسید چطور یک روز بارانی میتواند زیبا باشد؛ «آنتوان» هم، برایش تعریف کرد: از رنگهای گوناگونی که آسمان، درختان و سقف خانه ها به خود میگیرد، و آنها عنقریب وقت گردش خواهند دید، از نیروی وحشی اقیانوس، از چتری که آنها را، هنگام قدم زدن به هم، نزدیکتر میکند، از شادی پناه بردن به اتاق، برای صرف یک چای داغ، از لباسهایی که کنار آتش، خشک میشوند، از رخوتی که به همراه دارد، و ...؛)؛ پایان نقل
تاریخ بهنگام رسانی 03/11/1399هجری خورشیدی؛ 17/12/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی -
اولین کتابی بود که وقتی میخواندمش تمام شخصیت های اصلی داستان های کوتاهش زنانی بودند که خیلی راحت و جالب میشد با حس و حالشان ارتباط بر قرار کرد و درکشان کرد , در داستان اول "یک روز قشنگ بارانی" زندان درون زن را با تمام وجودم لمس میکردم و در داستان دومی "غریبه" آخر داستان یک شوک به من وارد شد و از حس زن وقتی فهمید چه شده تمام تنم لرزید و بهت زده داستان را تمام کردم و انتظار نداشتم اینگونه غافل گیر کننده تمام شود و در داستان "اُدِت معمولی" وقتی زن به مرد سیلی میزد حالش را خوب میفهمیدم, آن حالی که زن باشی و کسی را دوست داشته باشی ولی دوست نداشته باشی که خیلی به تو نزدیک شود , داستان "تقلبی" باعث شد به آدم های ساده ای فکر کنم که بعد بیداری گرگ هایی میشوند که در اصل فکر میکنند گرگند اما همان گوسفند در لباس گرگند و ساده دل هم از دنیا میروند و بودن یک زن در این نقش همیشه در داستان های مشابه و حقیقی اش عجیب هست اما جالب و نشان دهنده ی روح ظریف یک زن است , داستان "زیباترین کتاب دنیا" واقعا زیبا و دوستداشتنی بود و قلبم را پر از عشق به تمام مادرانی که از کودکانشان دور مانده اند کرد , به راستی که یک مادر همیشه مادر هست ... و چقدر این کتاب و داستان های کوتاهش در مورد زنان و نقش هایی که در زندگی به خود میگرفتند زیبا و دوستداشتنی بود , لذت بردم و خواندنش را به تمام بانوان عزیز به طور ویژه پیشنهاد میکنم ...
-
آدم ها شکست میخورن برای اینکه از خوشبختی مفهومی در ذهن دارن که از دیگران بر گرفته اند و با واقعیت آنها همخوانی ندارد.
-
3 Sterne
Dieses Audiobuch beinhaltet 4 längere Geschichten aus "Odette Toulemonde et autre histoires" und wird von Schauspieler Max Brückner gelesen.
Im Allgemeinen rangieren diese Liebesgeschichten auf einer Skala von nett bis süß, manchmal gibt's auch lustige Szenen oder Dialoge. Leider mangelt es an echtem Tiefgang, nur leichte Unterhaltung für zwischendurch wird hier angeboten.
Mir haben die Titelgeschichte und "Einen schönen Regentag" gut gefallen, aber ich war von der letzten Geschichte irritiert. Was will der Autor uns damit sagen?
Er zeigt uns eine Frauenlager in der Sowjetzeit voller verhafteter Antistalinistinnin, die alle eine Tochter oder Töchter haben. Als die Frauen die Gelegenheit bekommen, einen 3 seitigen Brief an ihre Kinder zu erfassen und aus der Lager schmuggeln zu lassen- als einziger und letzter Gruß so zu sagen-schreiben sie nix über ihre Liebe oder politische Denken/Handeln auf, sondern Kochrezepte.
Und die Töchter meinen, dass das"das schönste Buch der Welt" sei? Ein Kochbuch von inhaftierten und möglicherweise ermordeten Frauen? Ist das das Wertvollste, was eine politische Frau ihrer Tochter fürs Leben geben kann: ihre Rezepte? Ich weiß nicht.
Odette Toulemonde ⭐⭐⭐⭐
Einen schönen Regentag ⭐⭐⭐⭐
Das schönste Buch der Welt ⭐⭐?
Die barfüßige Prinzessin ⭐ -
داستان های گونه گون و جالبی به سبکِ "از هر دری سخنی در یک کتاب" برای یه اثرِ 140 صفحه ای رو خوندم
-
اسمیت در خلق آثارش تقدیر و کارمایی رو به کار میبره با این هدف که خواننده ی داستان هاش در پایان هر داستان لبخند رضایت حاکی از به صرافت افتادن و درک داستان بزنه..حال اینکه آیا اصلا داستانی ساخته شده که ارزش لبخند رضایت رو داشته باشه؟؟
داستان های اشمیت معمولا در ترازویی با کفه های ایده/کلیشه اند..گاه ایده های خوبی انچنان کلیشه ای پرداخته شده اند که خواندنش تهوع اور است..و گاه ایده های کلیشه هایی که بیان جدیدی دارند چند لحظه ای همچو سنگ درخشانی در بستر برکه ای نظرمان را جلب می کنند..حال که سنگ را از بستر بیرون می کشیم..با رهاییش از آب تمام زیبایی خود را از دست می دهد..ناامیدانه و سر خورده به آبش باز می افکنیم..
"یک روز قشنگ بارانی داستان زنی بدبین که ازدواج با مردی خوشبینش میکنه..و لحظه اخر داستان هدف نویسنده اینه که که آه حاکی از رضایت و درک خواننده از اینکه زن بدبین, خوشبین شده بلند شه و خواننده با چهرع ای از خود متشکر و لبخندی شیرین بگه عجب نویسنده ای..و بره سراغ داستان های بعد.."
"داستان اودت معمولی هم واضحا کادوییه که نویسنده برای خودش پیچیده..پیش پا افتاده به معنای واقعی.."
مجموعه ای که فستیوالی ست رقت انگیز از داستان های کوتاهی که تمام شدنشان مایه شکرگزاری ست,داستان هایی که برخی در پاریس و میدان تروکادور و بلبک رخ می دهند اما چه بسیار فقیر اند.. -
The reviews here are on opposite extremes: from the 1-2 stars (extremely annoying, does absolutely nothing, etc.) to the 4-5 stars (excellently written, highly recommended!, etc.) with a vast international audience who made reviews in English, Polish, French, German, Italian and perhaps a few other languages I don't recognize.
This is not a full-length novel but a collection of eight novellas (or maybe eight short stories but longer than the usual, or eight novels much shorter than the usual). So not tied up in a coherent whole, it may easily happen that the disgust one feels after the first of these novellas which I found very close to mediocrity ("Wanda Winnipeg") could dictate the reader's mood in his reading of the remaining.
Overall, I could pass judgement on it: simply narrated, straightforward, fast-paced, markedly plot-driven, bereft of any attempt towards sophistication or composition gimmickry. That could very well be a criticism. But it is not. Except for "Wanda Winnipeg" I enjoyed each and every story like I was a small boy tasting one exotic candy after another. I expected stories and was given delightful ones, each with distinct flavor and often with unexpected twists and turns.
The last two I found the best, both of them having to do with the book's cover: you see here "Odette Toulemonde" (the 7th novella) happily reading her favorite author's (Balthazar Balsan's) "Silence of the Plain" but of course that's not the title the book carries. The eight was deemed to be more eye-catching, "The Most Beautiful Book in the World."
This was originally written in French and it may be that some faults for the book's "imperfections" may have been brought about by poor translation. For a lot can be gained OR lost in translation. To illustrate, take a look at this poem:
"This great toil: to go through things undone
Plodding as if tied by foot and hand,
Recalls the uncouth walking of the swan;
Death, the loss of grip upon the shelf
Whereon every day we used to stand,
Mimes the anxious launching of himself
On the floods where he is gently caught,
Which, as if now blessedly at naught,
Float aside beneath him, ring by ring;
While he, infinitely sure and calm,
Ever more of age and free of qualm,
Deigns to fare upon them like a king."
Then take a look at this one:
"This clumsy living that moves lumbering
as if in ropes through what is not done
reminds us of the awkward way the swan walks.
And to die, which is letting go
of the ground we stand on and cling to every day,
is like the swan when he nervously lets himself down
into the water, which receives him gaily
and which flows joyfully under
and after him, wave after wave,
while the swan, unmoving and marvelously calm,
is pleased to be carried, each minute more fully grown,
more like a king, composed, farther and farther on."
You'd think, at a cursory glance, that they are two poems. But no. They are just two different English (from the original German) translations of Rainer Maria Rilke's "Der Schwan" ("The Swan"), the first one by Walter Arndt and the second one by Robert Bly.
Aside from the given possibility of the translation contributing negatively to this book, there is also a hint in one of the stories here which show that it may be indeed the case. I found it in "Odette Toulemonde" itself, the paragraph which reads:
"When the Filipino maid found him lying there lifeless, it was not too late. The emergency services managed to revive him and then, after a few days under observation, he was sent to a psychiatric hospital."
Now unless Eric-Emmanuel Schmitt really intended to write the next literary resurrection of the dead after Jesus Christ in French, I think this may be attributed to a faulty translation.
Yet it is good if the dead can really come back to life. So happy Easter everyone. -
I could hardly put this book down; what a great storyteller Schmitt is! All the stories featured women who were dealing with different things in their lives (loves, death, dementia, disappointments, etc.), and their stories truly fascinated me.
-
این مجموعه، داستانهای متفاوتی داره که از عالی تا افتضاح تغییر میکنند
به نظر من داستانِ غریبه و زیباترین کتاب دنیا داستانهای عالی این کتاب بودند که فارغ از تکنیکی که نداشتن بازهم میتونستن با طرح پرکشششون من رو جذب کنند اما داستان اودت معمولی داستان افتضاحی بود از قصهی قدیمیِ خوشبختی پیشِ آدمای بدبخته و اونا به خاطر نداشتن پول دلِ صاف و سادهای دارند. گمون میکنم این داستان اونقدر توی فیلمهای هندی و کتابای بازاری تکرار شده که لازم نباشه یکی مث امانوئل اشمیت اون رو دوباره بنویسه.
داستان یک روز قشنگ بارانی هم داستان متوسطی بود که بلافاصله بعد از تموم شدن توی ذهن خواننده تموم میشد. بی هیچ اثری. اما داستان زیباترین کتاب دنیا هنوز توی فکر من هست. به نظر من یه حسی بین زندگی و زنانگی توی این داستان بود که خیلی آهسته ذهن رو به جای عمیقتر داستان میبرد. -
۵ داستان کوتاه
که امتیاز داستانها از ۲ تا ۴ متغیر بود ولی در مجموع ۳ستاره امتیاز منصفانهای هست. -
There are writers and there are storytellers. Eric-Emmanuel Schmitt is now on my list of storytellers.
I loved this book so much that I didn't know how to put it into words. Easily one of my favorite books this year...
...So I read some reviews -positive and negative- just to get some outside perspective. Here's what I came up with when I was done:
First of all, this is a collection of stories about women, most of which are narrated by women. Unlike another book that I read recently that was narrated by a women but written by a male, Schmitt's prose and understanding of the female mind and its compassion is exemplary. The writing was simple, which was perfect to counter the complexities that the stories reflected. They are stories about love, in all its forms, and how these different types of love are the driving forces of the beautiful creation that is woman. Excuse my sappy - but that's how you feel at the end of these stories. You can't help but love the women and appreciate them, despite their faults.
I was inspired by this book. Immediately, once I finished, I wanted to reread it - if only to be sure that I could commit all of the stories to memory. (I have the worst memory ever so I have the great fortune of being able to rediscover all my favorite books new every time! How's that for a positive outlook!) I wasn't taken aback by the simple writing (as some reviewers have mentioned) and it only served to inspire me to try to write some stories of my own. So that's what I shall do. I can only hope that I can write something that is a fraction as inspiring as these stories. -
پنج تا داستان ساده ی قشنگ مناسب روزای معمولی و وقت گذرونی های معمولی . محوریت داستانها هم زنان و احساسات اوناست.
-
4.5⭐️
-
Deși am citit-o cu ceva timp în urmă mi-a rămas întipărita în minte povestea care dă numele cărții.
Dacă ai avea doar un petec de hârtie, cum ai putea să lași în scris o dovadă de iubire pentru cei dragi? Răspunsul lui Schmitt e genial și cu totul neașteptat. -
"Διηγούμαι το πεπρωμένο διάφορων ανθρώπων που αναζητούν την ευτυχία χωρίς να την βρίσκουν. Αν αποτυγχάνουν, ειναι επειδη υιοθετούν ή κληρονομούν ιδέες περι ευτυχίας που δεν τους ταιριάζουν: χρήμα, εξουσία, καλό γάμο, ερωμένες με μακριά πόδια, αγωνιστικά αυτοκίνητα, μεγάλο διαμέρισμα στο Παρίσι, βίλα στο Σεν Τροπέ - όλα τα κλισέ. Παρά την ευτυχία τους, δεν ειναι ευτυχισμένοι, γιατί ζουν την ευτυχία των άλλων, την ευτυχία οπως την βλεπουν οι άλλοι.
Σου το οφείλω αυτο το βιβλίο."
--------------------
Σήμερα το ξεκινησα και σημερα το τελειωσα.
Η πρώτη μου σκέψη οταν το πηρα στα χερια μου ήταν: καλα, ουτε καν Το ωραιοτερο βιβλιο του κοσμου, not even close. -Για μένα, το ωραιότερο βιβλιο στον κοσμο ειναι τα 100 χρονια μοναξιά - παρένθεση αυτό.
Μετα ειδα στο εσωφυλλο οτι ο πρωτοτυπος τιτλος του ουδεμια σχεση εχει με την ελληνικη "μεταφραση" η οποια ειναι δανεισμενη απο το τελευται�� διηγημα του βιβλιου, το οποιο Κυριος οιδε τι τιτλο εχει στο πρωτοτυπο κι αυτο... γενικά υπαρχει αυτο με τα βιβλια του Ερικ Εμμανουελ Σμιτ στα ελληνικα και το φοβερο και τρομερο Oscar et la dame Rose Εχει μεταφραστει Αγαπητέ Θεέ - αν εχεις τον θεο σου!-, ενας τιτλος που με απετρεπε απ το να διαβασω ενα τετοιο αριστουργημα, γιατι δεν το χω πολυ με τη θρησκεια, ενω, καμια σχεση τελικα η υποθεση.
Δεν ξερω αν φταινε οι εκδοσεις opera γι αυτο το επαναλαμβανομενο fail και ξεκαθαρο σαμποταζ στα βιβλια του δεινου αυτου συγγραφεα στα ελληνικά, αλλα ηθελα να το καταγγειλω προς πασα κατευθυνση και καθε ενδιαφερομενο.
Ο τιτλος πρωτοτυπου του συγκεκριμενου βιβλιου ειναι Odette Toulemonde, απο το ομώνυμο διηγημα που εμπεριεχεται και που το γνωριζα απο την ταινια η οποια μου αρεσε παρα πολυ. Αλλιως σιγα μην διαλεγα αυτο το βιβλιο, μ' αυτο τον φιλαρεσκο ασχετο τιτλο
Τελος παντων.
Συγχιστηκα παλι
Κατα τα λοιπα η αρχικη μου εκτιμηση ηταν στα τρία αστερακια, το θεωρησα αρκετα κατωτερο της γραφης του Αγαπητε Θεε, με το οποιο ο Σμιτ ειχε θεσει ψηλα τον πηχυ για μενα, τα πρωτα διηγηματα τα θεωρησα αδυναμα, εντοπισα και καποια λαθακια, αναχρονισμους κοκ, δεν με επειθε, ειχαν εντονα την αισθηση του ψευτικου.. ωστοσο ηταν ευκολοδιαβαστα, ειχα χρονο, ηταν πρωινο Σαββατου, το χρωσταγα στη Βιβλιοθηκη οποτε whatever.. τα επομενα διηγηματα ηταν αρκετα καλυτερα - ξεχωρίζω Ο Πλαστός, η Παρείσακτη, Η Οντετ στ αστρα - και μου αρεσε που ειχαν διδάγματα, και την γενική αισθηση καποια απο αυτα του 'μην κρινεις τα εξωτερικά φαινομενα, οι ανθρωποι ειναι πολλα περισσοτερα απ το προφανές, και για ενα φαινομενο υπαρχουν περισσοτερες απο μια ερμηνείες, τις οποιες δε τις βαζει ο νους σου. Και μην κρινεις. Και μην εισαι ξερολας, γιατι εισαι. Και πως το καλο επιστρεφεται και πως το κακο γινεται καλό και επιστρεφεται επισης, και πως το κακο δηλητηριάζει καλους ανθρώπους.
Μου αρεσαν ολα αυτά που σκέφτηκα, επαιξε λιγο με το μυαλο μου.
Γελασα λιγο και συγκινηθηκα ελαφρως με καποιες ιστοριες.
Ηθελα λιγο πιο βαθυ συναισθημα, ισως γιατι ξερω που μπορει να φτασει ο Σμιτ σε αυτο - τωρα θα επαναληφθω, αλλα στο Αγαπητε Θεε, το οποιο διαβασα ολο κατα τη διαρκεια μιας πτησης Σαμο- Αθηνα (ειναι πολυ μικρο) εκλαιγα τοσο πολυ με λυγμους στη μια σελιδα, και γελουσα με μυξες και κοκκινα ματια στην επομενη, τοσο πολυ, που ηρθε η αεροσυνοδος και με ρωτησε 'Ολα καλα κυρια μου;'
Για να μην μακρυγορω αλλο και εμπλεκω ασχετες αναμνησεις στην προχειρη αυτή βιβλιοκριτικούλα μου, η οποια ειναι εντελως υποκειμενική ωστοσο, οχι, ουτε καν το ωραιοτερο βιβλιο του κοσμου, ουτε καν κοντα στο ταλεντο και τις δυνατότητες που εχει ο Σμιτ
3,5 προς 4 αστερακια για τις καλες στιγμες καποιων απ' τα διηγηματα.
---------------------
-Είναι πολύ αργά. Αν ήμαστε 20 χρονια νεότεροι ισως...
-Η ηλικία δεν έχει να κάνει
-Έχει. Η ηλικία σημαινει οτι έχουμε πιο πολλη ζωή πισω μας απ' οτι μπροστά μας κι οτι εσεις εχετε βολευτεί σε μια ζωη κι εγω σε μιαν αλλη. Ο κυβος ερριφθη. Μπορουμε να διασταυρωθούμε, αλλά όχι να συναντηθούμε.
(από το η Οντέτ στ άστρα) -
از متن کتاب:
اکنون که در ته گولاگ*های شوروی گرفتار آمده بودند و بچههایشان را به امان جامعهای رها کرده بودند که از آن متنفر بودند و بر ضدش به مبارزه برخاسته بودند، از جنگجویی خود احساس ندامت و پشیمانی میکردند. گمان میکردند که به وظایف خانوادگی خود عمل نکردهاند و مادرهای بدی بودهاند. بهتر نبود آنها هم مانند این همه مردم شوروی سکوت بر میگزیدند و به ارزشهای متداول تن در میدادند؟ نجات جان خود و بستگان از مبارزه برای نجات جان همه مهم تر نبود؟
وقتی از کسی می پرسم (یا حتی نمی پرسم) که نظرش راجع به امانوئل شمیت چیه، بی برو برگرد میگه: "هرچی ازش خوندم، عالیه."
به خاطر داستان آخرش بغض کردم:)
بخونید خیلی قشنگه.
کتاب رو از بوکتاب تهران گرفتم که بدون هیچ گرویی بهم کتاب قرض دادن:)
* گولاگ (Goulag) : اردوگاه کار اجباری در اتحاد جماهیر شوروی. -
داستانهایی درموردزنان که پایانی غافلگیرکننده دارند.
بیشترازهمه غریبه من راتحت تاثیرقرارداد. یک روززیبای بارانی وپرنسس پابرهنه هم دوست داشتنی بودند.
"زن می دانست حق بامرداست. باوجود اکراه متوجه شددنیابرای مردبسیار پربارتراست تابرای او. چون مرددرآن فرصت هایی برای شگفتی جست و جو می کرد، پس آن رامی یافت" یک روززیبای بارانی -
The 8 stories, written in simple prose, are all stories about women - women dealing with heartbreak, love affairs, death, dementia.
In 'The Intruder', an elderly journalist, Odile, living alone in an apartment, keeps seeing an old lady. She calls out to her, "What are you doing in my house? How did you get in?" When she phones the police and they arrive, there is no one there. Was Odile's mind playing tricks on her? It's a very sad story.
'The Forgery' is about an aging mistress left abandoned by her lover in low-income housing with nothing but a Picasso painting that appears to be fake.
In 'The Most Beautiful Book in the World', a group of female political prisoners in Stalin's Gulag share paper and one pencil and set out to write to their daughters. When done, the plan is to stitch it together and get it "smuggled out at the first opportunity." Their undertaking, their words to their daughters, really has the makings of the most beautiful book in the world.
These well-formed stories are at times sad, at times optimistic, and at times quirky. Almost all are from the perspective of a woman, but written by a man. I liked the book and the cover a lot. -
The lack of subtlety in these stories is just not to my taste. The penultimate story seems very self-serving, as if the author is both answering his own literary critics and perhaps also trying to feed the romantic fantasies of his female readership, which come to think of it might be what most of these stories try to do. There were several stories I didn't intend to finish, but I went back and did so, because this was the last unread book I had in my backpack while on sleepless flights -- the end of a trans-Pacific one and then a flight continuing on from L.A. to N.O. that was starting to feel almost as long as the first one. Needless to say, this book didn't tax my tired brain.
-
پنج داستان کوتاه که شخصیت اصلی همه آنها یک زن است. داستانهایی رئال با زمینه های عشق، شادی، زندگی و امید. غیر منتظره ترین پایان را داستان زیباترین کتاب دنیا داشت. نوشته های اشمیت را نمی توان فاخر و دارای معانی عمیق دانست ولی به قول اُمتِ معمولی، نوشتن داستان برای مردم معمولی و روشن کردن زندگی آنهایی که با ادبیات نیازمند دانش پیش زمینه بالا و عمیق، آشنا نیستند و شاید هیچ وقت هم نتوانند آشنا شوند، کاری ارزشمند است.
-
خیلی راحت با این کتاب ارتباط برقرار کردم و دنیارو از دید چند زن دیگه غیر از خودم و دنیای خودم دیدم.
لذت بردم😊 -
După Oscar și Tanti Roz mi-am propus să mai citesc câteva din cărțile lui Eric-Emmanuel Schmitt. Și iată că această cărticică nu ma dezamăgit. Tare mult mi-a plăcut și e atât de potrivită pentru o zi în care ai posibilitatea să te relaxezi pe iarbă în parc sau chiar acasă în locul tău de “biniște”.
Mi-au plăcut mult toate cele 8 istorioare și așteptam nerăbdătoare să aflu cine era intrusa, dacă tabloul lui Aimée de Picasso era totuși unul adevărat, dacă Odette Toulemonde va reuși să se dezvăluie lui Balthasar și dacă într-un sfârșit cei doi vor rămâine împreună, cu atât mai mult vă recomand și filmul ecranizat în baza acestei mici istorioare.
Iar ultima și cea mai îndrăgită de mine a fost “cea mai frumoasă carte din lume” e o istorie foarte frumoasă deși e și tristă, și mai cred că autorul a găsit titlul perfect atât pentru istorioară cât și pentru carte.
Recomand cu drag această carte e o lectură perfectă pentru zilele însorite! -
O companie ușoară, plăcută, melancolică de 8 povestiri și nuvele.
Cu ce merg mai departe din această simpatică "adunătură"? - importanța perspectivelor, a ceea ce credem că este, mai ales a ceea ce credem despre ceilalți versus realitatea (lor); felul în care ne intersectăm, cum avem nevoie de variate experiențe pentru a ne dezvolta și a ne cunoaște. -
البته نسخه فارسي ،با نام "يک روز قشنگ باراني" که نام يکي از پنج داستان است مي باشد.لشخصيت اصلي هر داستان يک زن است و پايان هر داستان هم بر اساس همان نگاه آقاي اشميت به زندگي تمام مي شود،در کل خوب بود.تو ضيحات ب��شتر را اينجا داده ام
http://ketabgle.blogfa.com/post/257 -
داستان های زیبایی داشت این مجموعه داستان
-
Не знаех, че английското заглавие на книгата е Най-хубавата кинга на света. Колкото и да съм скептична към обобщенията и посочването на едно-единствено велико нещо, сред множеството от красоти на света, спокойно мога да заявя, че тази книжка се доближава до идеала за най-хубава книга чрез своята поетичност, простота и красота. Предполагам, че ако и българските издатели бяха променили заглавието от Одет Тулмонд и други истории на Най-хубавата книга на света – 8 новели, щеше да удари класацията на бестселъри много, много бързо.
Ако трябва да посоча любимата си история, вероятно ще е някоя от следните – „Един прекрасен дъжодвен ден”, „Най-хубавата книга на света” или „Натрапницата”. Тези истории са толкова красиви, но и тъжни и ме разплакаха. Гадното беше, че четях „Натрапницата” в автобуса и се наложи да вадя носните кърпи. По време на същата тази история трябваше да слушам и една жена, до мен как говори с приятеля си: „Защо хората си дават парите за булевардни романи? Аз си изчетох целия Стайнбек на Kindle-a. Човек си заслужава да има в библиотеката си само класиките на хартиен носител.” Въздаржах се само да я изгледам, без да отправям коментари, но много бих искала да прочете следният откъс от Одет Тулмонд: „Може би в навалицата има и дребни секретарки и незначителни служителки като мен, но точно там е въпросът! Успял е да ни развълнува и разтърси, нас, които четем малко и не сме образовани като вас, и това доказва, че има повече талант от другите! Много повече! Защото, знаете ли, госпожо, може би и Олаф Пимс пише чудесни книги, но само докато разбра за какво ми говори, ми трябва речник и няколко шишенца аспирин. Той е сноб, който се обръща само към хората, които са чели колкото него.”
„Най-хубавата книга на света” просто ме разплака с последното си изречение. Не очаквах такъв край, ама изобщо.
За мен си беше една от най-хубавите книги, които съм чела. Всяка история имаше своята красота, но не приказна красота, а красотата на реалността – сладко-горчива. Всъщност се замислих, че всяка една от тези кратки истории може да се превърне в един красив филм, а се оказа, че Одет Тулмонд е написана по филм. Препоръчвам на всички, дори и на тези, които изначално не харесват разкази. Чете се на един дъх и всъщност отделните истории не ме караха да искам още от тях, а по-скоро исках още такива истории. Ерик-Еманюел Шмит се превърна в мой много любим автор и със сигурност ще я прочета пак един ден. -
غریبه پایان نسبتا غافلگیرکنندهای داشت و خوب بود
اما باقب داستانها زیادی امیدوارکننده بود، درسته که خصیصه کتابهای اشمیت همین امیدوارکننده بودنه، مثلا با خوندن زمانی که یک اثر هنری بودن میشه از زیباییهایی که وجود داره لذت برد و به زشتیهایی که وجود داره نگاه نکرد؛ یا داستان کوتاههای دیگهش، اما در کل الان خیلی نتونستم باور کنم این امیدهای گلدرشتو؛ مهربونیهای الکی. این کتاب خوب بود، حس خوبی بهم نداد -
Thật kì diệu khi tôi có cơ hội được đọc một quyển sách tuyệt vời trong một thời điểm căng thẳng như thế này. Nó xứng đáng được đọc lại ít nhất mỗi năm một lần, và là một người bạn đồng hành thú vị cho bất kì ai đang đi tìm hạnh phúc.
-
دومین کتابی بود که از اشمیت خوندم. دوسش داشتم. اگر گودریدز اجازه میداد بهش سه و نیم ستاره میدادم.
این کتاب پنج داستان کوتاه داره که من به شدت عاشق داستان ((غریبه)) شدم. در کل پیشنهاد میکنم و جدا از این، پیشنهاد میکنم آثار اریک امانوئل اشمیت رو بخونید. -
چندتا داستان کوتاه در مورد زن.5 داستان مختلف در مورد شخصیت ها و زندگی و عشق و سختی که شخصیت اصلی همشون زن بود.فقط از داستان اول که اسم همین کتاب هست خوشم اومد