Monsieur Ibrahim and The Flowers of the Quran by Éric-Emmanuel Schmitt


Monsieur Ibrahim and The Flowers of the Quran
Title : Monsieur Ibrahim and The Flowers of the Quran
Author :
Rating :
ISBN : 0413775909
ISBN-10 : 9780413775900
Language : English
Format Type : Hardcover
Number of Pages : 42
Publication : First published June 13, 2001
Awards : Deutscher Buchpreis (German Book Prize) Publikumspreis (2004)

Internationally acclaimed play of cross-cultural friendship

Paris in the 1960s. Thirteen-year-old Moses lives in the shadow of his less-than loving father. When he's caught stealing from wise old shopkeeper Monsieur Ibrahim, he discovers an unlikely friend and a whole new world. Together they embark on a journey that takes them from the streets of Paris to the whirling dervishes of the Golden Crescent.
This delightful, moving play has already been a huge hit in Paris and New York. Performed in thirteen countries and published in twelve languages, it is also an award-winning film starring Omar Sharif.
Monsieur Ibrahim and the Flowers of the Qur'an received its UK premiere at the Bush Theatre on 17 January 2006.


Monsieur Ibrahim and The Flowers of the Quran Reviews


  • هدى يحيى


    ربما لأنني شاهدت الفيلم في البداية
    ارتبطت شخصية إبراهيم وجها وصوتا وصفات‏
    ‏ بالرائع الراحل‏
    عمر الشريف

    وأنت لا تعرف ما الذي يفعله صوت عمر الشريف بي
    وخصوصا في شيخوخته
    وهكذا اكتسبت الرواية بعدا جديدا وأفضلية مسبقة


    يتبنى إبراهيم المسلم الفتى مومو اليهودي اليتيم
    ويرتحل وإياه في رحلة قد نعتبرها اكتشافا للذات‏

    وأنا حقا احب هذا النوع من الحكايات
    العلاقات الإنسانية بين أناس قد يختلفون في الظاهر

    ولكننا جميعا تحت الجلد نفس الشخص
    نفس الشخص الذي يحب ويتألم ويولد ويموت

    ::::::::::

    هل مكان العبادة الذي يحمل رائحة الانسان والذي صنع من أجل الانسان يقرفك؟"‎
    ان هناك بعض الأفكار الباريسية بداخلك‎
    أما أنا فعطر الجوارب هذا يملؤني ثقة وتواضعا‎
    انه يجعلني أقول لنفسي اني لست أفضل من جاري‎
    "اني أشم نفسي,أشم أنفاسنا جميعا وبذلك أكون في أفضل حال
    -على لسان إبراهيم في الرواية
    ---

    الرواية لا تقلل من شأن أي دين
    ولا تحض على الدخول في أي دين

    بل إنها حتى لا تشجع على التصوف بمعناه المعروف

    الرواية تتحدث عن حب الحياة
    وحب البشر

    كنا جميعا في برج بابل
    جميع الأجناس والألوان

    واخترعنا ألف شيء وشيء لنتفرق
    ولنكره
    ولنتميز
    ولنتحارب
    ولنتقاتل

    والمؤلف يخبرك ببساطة متناهية أنه لا داعي لهذا كله
    نحن في النهاية جميعا واحد
    خلقنا إله واحد

    ولذا اترك تعصبك وتحيزك وفكرتك المسبقة عن الأخلاق والعيب والحرام

    وأحب من حولك
    وارقص


    الحي..اجعله ميتا:انه جسدك‎
    الميت..اجعله حيا:انه قلبك‎
    الحاضر..خبئه:انه الحياة الدنيا‎
    الغائب..اجعله يحضر:انه الحياة الآخرة‎
    الكائن..اجعله يؤؤل الي العدم‎
    غير الكائن..اخلقه:انها النوايا


    مولانا جلال الدين الرومي

  • Ahmad Sharabiani

    Monsieur Ibrahim and The Flowers of the Qur'an (Le Cycle de l'invisible #2), Éric-Emmanuel Schmitt

    The book is set in a real district of 1960's Paris, which is described in detail. Momo always stops by the shop of the Turkic grocer, Mr. Ibrahim, and often shoplifts. After his stop in this small shop, he sets out to find a prostitute, but is turned down several times for lack of identification. Finally, he finds one who will offer her services, and they head off together. Momo forgets to bring a gift for the girl, and runs home to get his teddy bear, a final link to his childhood.

    As the book progresses, Momo speaks to Mr. Ibrahim more and more. Mr. Ibrahim shows Momo how to save the precious little money his father gives him, by buying day-old bread and reheating it, filling bottles of Bordeaux with a cheaper variety, buying cheaper ingredients, etc. and also teaches him the art of smiling, which subsequently gets him out of trouble quite often. Momo's father hardly notices a difference in these new ingredients. ...

    عنوانهای چاپ شده در ایران: «موسیو ابراهیم و گل هایی از قرآن»؛ «گلهای معرفت»؛ «موسیو ابراهیم و گلهای آسمانی»؛ «موسیو ابراهیم و گلهای قرآنی»؛ «موسیو ابراهیم و گلهای قرآن»؛ نویسنده: اریک امانوئل اشمیت؛ تاریخ نخستین خوانش: روز پانزدهم ماه نوامبر سال2012میلادی

    عنوان: گلهای معرفت (میلادریا؛ ابراهیم آقا و گلهای قرآن؛ اسکار و بانوی گلی پوش)؛؛ نویسنده: اریک امانوئل اشمیت؛ مترجم: سروش حبیبی؛ تهران، نشر چشمه، سال1383؛ در166ص؛ چاپ دوم سال1384؛ چاپ ششم سال1388؛ چاپ هفتم سال1389؛ چاپ دهم سال1393؛ در168ص؛ شابک9789643621636؛ موضوع داستانها نویسندگان بلژیک - سده21م

    عنوان: موسیو ابراهیم؛ مترجم: مرتضی ثاقب فر؛ تهران؛ عطائی، سال1383؛ در60ص؛

    عنوان: موسیو ابراهیم و ..؛ مترجم: حسین منصوری؛ تهران، مروارید، سال1383؛ در80ص؛ شابک9645881935؛

    عنوان: موسیو ابراهیم و گلهای آسمانی؛ مترجم: حمید کریمخانی؛ تهران، کتاب مس، سال1383؛ در58ص؛

    عنوان: موسیو ابراهیم و گلهای قرآنی؛ اقتباس و ترجمه: علیرضا کوشک جلالی؛ تهران، افراز، سال1388؛ در144ص؛ شابک9789642430437؛

    عنوان: موسیو ابراهیم و گلهای قرآن؛ مترجم: منوچهر انور؛ تهران، کارنامه، سال1384؛ در120ص؛ شابک: ایکس-9644310551؛

    عنوان: موسیو ابراهیم و گلهای قرآن؛ مترجم: ناصر زاهدی؛ تهران، پیدایش، سال1387؛ در100ص؛ شابک9789643495923؛

    نقل یادداشتی از جناب «اسماعیل گلهرانی»، بر داستان «مسیو ابراهیم و گل­های قرآن» نوشته­ ی «اریک امانوئل اشمیت»، با برگردان جناب «حسین منصوری»: (خیابان «آبی» در ناف عروس شهرهای جهان، الحق محشر کبرایی است؛ در آن‌جا، که یکجور محله ی فقیرنشین «یهودی» است، حتی سر و کله ی «بریژیت باردو»، ستاره ی دل­ربای سینمای «فرانسه» نیز پیدا می‌شود؛ طبیعی است که پسرهای نورس، در همچو محله‌ هایی ـ بی ادبی می­شود ـ زودتر ادرارشان کف می‌کند؛ «موسی» یکی از این پسرهاست، که وقتی هوس مرد شدن به سرش می‌زند، بی‌ محابا تصمیم می‌گیرد همه ی خزانه­ ی پول تو جیبی‌ اش را، از «قلک یک طرفه»اش، که «می‌توانستی یک سکه را فقط به درون بدهی»، بیرون بیاورد، و وقف تجربه ­ی زودرس خود کند؛ راستش «دویست فرانک» ـ چیزی معادل «چهارماه کار» ـ حتی در مقیاس ارز فرنگی، به هیچ وجه پول کمی نیست، اما «کسی که می‌خواست مرد شود باید این قیمت را می‌پرداخت»، و در این کارزار مردان جوان، یا میانسال، حتی بگیریم پیرانسال و ماه، اگر همچو پولی در چنته نمی‌داشتند، طبعا نمی‌توانستند «مرد شوند»، یا «مردی» خود را اثبات کنند؛ بالاخره هر مرحله از زندگانی آدمی‌زاد، برای خودش قاعده و قانون، و شرط و شروطی دارد، و بدیهی ست که قضاقورتکی نمی‌شود دعوی «مردی» کرد، یا همین جور الابختکی، سری میان سرها درآورد؛ این طوری‌هاست که گاهی از میان مردم، به ویژه مردمان فاقد «قلک یکطرفه»، و بی‌مایه تیله، کسانی پیدا می‌شوند، که پاک از خیر «مرد شدن»، یا «مرد بودن» می‌گذرند، و عطای «مردی» را به لقایش می‌بخشند، و خود را از هرگونه تنگ و تا می‌اندازند، که بله، خر ما اصلا از کـُرّگی دم نداشت؛ اما «موسی»، قهرمان نوجوان خیابان «آبی»، از جـَنـَم دیگری­ست، و می‌داند، که هر تجربه‌ ای در این دار مکافات، «قیمتی» دارد، که بایست بی‌ چک‌ و چانه، آن را پرداخت، و بی­مایه فطیر است؛ وقتی پدر «موسی»، فرزند خود را، متهم به دزدی می­کند، طبعاً این پرسش پیش می­آید، که نکند آن پول قلنبه، صرفاً از «قلک یکطرفه»، بیرون نیامده باشد؛ اما بلافاصله «موسی»، به این نتیجة تلافی­ جویانه و ناجور می‌رسد «حال که تهمت دزدی به من میزنند، پس چرا من هم دزدی نکنم»؟ خوب، طفلک بچه حق دارد؛ آدم لجش می­گیرد؛ تجربه نشان داده است، که زدن «تهمت دزدی» به‌ یک نوجوان، عین بدآموزی­ست؛ زیرا اولاً منجر به ریختن قـُبح دزدی می­شود، ثانیاً به غرور نوجوان، و به رگ تازه جنبیده ­ی «مردانه»ی او، لطمه می‌زند، ثالثاً باعث می‌شود که، خدای ناکرده، نوجوان دستش کج شود، یا در صورت کج دست بودن، هر دو دست او کج اندر کج شود، و سرانجام آن شود، که نمی‌بایست؛ یعنی به طور کلی خیر و برکت، از خانه برود، درست هم‌چون انبار گندمی که، تویش موش بیفتد؛ تربیت جوان‌ها، که کار هر کسی نیست؛ گاو نر می­خواهد، و مرد کهن؛ اما برای آزمودن هر تجربه‌ ای، پول تنها کافی نیست؛ امتیازها یا شروط دیگری نیز، لازم است؛ «موسی» خوشبختانه اقبالش بلند است؛ او که برای آزمودن مردانگی خود ـ مردآزمایی ـ می‌بایست، ثابت کند، که سن مقتضی را دارد، تصادفاً، از پس این آزمون نیز، سربلند بیرون می‌آید؛ زیرا «هیکلی به بزرگی یک کیسة شکر دارد»، و همین برای اثبات قانونی بودن سن او، و ورود به مرحله ی مردآزمایی، کافی است؛ گویا در خیابان «آبی»، «کیسه­ ی شکر» معادل شانزده سال است، و «موسی» باید از هیکل خود ممنون باشد، که دقیقاً «به بزرگی یک کیسه ­ی شکر» است؛ از طرف دیگر دخترهایی که «قیمت مردکردن» پسرهای شانزده سال به بالا را، دریافت می‌کنند ـ البته اگر شخصاً دریافت کنند ـ تصادفاً با چشمان خود دیده‌ اند، که «موسی»، در تمام این سال‌ها ضمن عبور از خیابان با «زنبیل خرید»، چطور رفته رفته بزرگ می‌شود؛ خوب، بزرگ شدن که شاخ و دم ندارد، و بالاخره هر آدمی پیش چشم عده‌ ای، خواه در خیابان و خواه در خانه، بزرگ می‌شود، و شاهد هم که نباید حتماً از غیب برسد؛ در این‌جا هم که حکایت «روباه» و دُم نیست، و بی‌خود نباید دچار هیچ شک و شبهه‌ ای شد؛ دختر تازه کاری، که قرار است با «موسی» طرف بشود، خودش شخصاً مُقـُر می‌آید، و اعلام می‌کند که آره، از امروز صبح، «موسی» پا به شانزده سالگی می‌گذارد؛ هر چند خود دخترک، به رغم آنکه «موسی»، به سختی باورش می­شود، درست پس از این تجربه ی موفقیت‌آمیز، «موسی» با «مسیو ابراهیم»، که «همیشه پیر» بوده است، آشنا می‌شود؛ «مسیو ابراهیم» خواربار فروشی کوچکی دارد، که از هشت صبح، تا نصفه‌ های شب، سخت و استوار، لنگر انداخته میان صندوق دخل و وسایل نظافت، یک پا در راه­رو، و پای دیگر زیر قفسه‌ ای پر از قوطی‌های کبریت، با دندان‌هایی از جنس عاج، زیر سبیل نازک، و با پوست تیره‌ ای، که پراز لکه‌ های دانایی بود، در میان عموم، به عنوان مردی دانا شناخته شده بود؛ وقتی لاجرم باید فرض بگیریم، که آدمی همیشه پیر بوده است، پذیرفتن این واقعیت، که پوست تیره­ ی همان آدم، می‌تواند پر از لکه‌ های دانایی باشد، چندان دور از منطق نخواهد بود؛ سهل است، نماینده ­ی نوعی روان‌شناسی ممتاز نبوغ‌ آمیز نیز، هست؛ تصور ابتدایی «موسی» این است، که «مسیو ابراهیم»، از آن بقال چقال‌های گیج و گولی­ست، که حتی زیر چشم‌شان، می‌توان به جنس و بارشان، ناخنک زد، و هر چیزی را کش رفت، و به ریش‌شان خندید؛ شاید به این خاطر بود، که دست کم چهل سال تمام، تنها مرد «عرب» یک خیابان «یهودی نشین» بود؛ این هم برای خودش دلیلی است؛ اما کسی چه می‌داند؛ شاید هم به این خاطر بود، که او بیش­تر می‌خندید، و کم‌تر حرف می‌زد؛ شاید هم به این خاطر، که او ظاهراً از شتاب‌زدگی معمول انسان‌های فانی، دوری می‌جست، به خصوص از شتاب‌زدگی «پاریسی‌»ها؛ این‌ها هر کدام برای خودشان، دلایل محکم و محکمه پسندی هستند، که مانند حرف حساب، جواب ندارند؛ مهم‌تر از همه­ ی این‌ها، مطلبی است، که فهم آن نیازمند قدری سیر و سلوک است؛ «مسیو ابراهیم» به خلاف «پاریسی‌»های فانی و عجول، هیچ­گاه از جایش تکان نمی‌خورد، مانند شاخه‌ ای که پیوندش زده باشند، روی چهارپایه ی خود می‌نشست، و هیچ‌گاه و به هیچ قیمتی نیز، قفسه‌ های دکانش را، جلوی کسی پر نمی­کرد؛ دست آخر، چیزی که «موسی» از آن سر درنمی‌آورد، این بود که «مسیو ابراهیم»، در فاصله­ ی میان نیمه­ شب، و هشت صبح ناپدید می‌شد، و هیچ‌ کس نمی‌دانست به کجا می‌رود؛ (همین‌جا فوراً باید به اذهان آسان‌گیر، یادآوری کنیم، که با یک بار خوانش داستان، نباید انتظار داشته باشند، که از ه��ه­ ی معانی ژرف و باطنی این تاملات، سردرآورند)؛ باری، «موسی»، به رغم مشاهده ی لکه‌ های دانایی، روی پوست تیره ­ی «مسیو ابراهیم»، او را بقـّال ساده‌ لوحی می‌پندارد، که دزدی از او، به صرف «عرب» بودنش، هیچ عیبی ندارد؛ به ویژه که «موسی»، به تلافی اتهام دزدی، قصد تنبیه پدر خودش را نیز دارد؛ اما «موسیو ابراهیم»، بلافاصله «موسی» را، از اشتباه خود درمی‌آورد، و خیلی ساده، «عرب» بودن خود را انکار می‌کند، و اظهار می‌دارد: «عرب» در صنف ما، به کسی گفته می‌شه، که دکانش از هشت صبح تا دوازده شب بازه، حتی روزهای تعطیل؛ کشف جدیدی است، که دست فهم گروه خاصی به آن قد می‌دهد؛ باید «عرب» باشی، تا بتوانی چراغ یک دکان را از هشت صبح تا دوازده شب، روشن نگه­داری؛ عمل محیرالعقولی است، که در صنف دکاکین «پاریسی»، ظاهراً، فقط از «اعراب» مهاجر برمی‌آید؛ از کسانیکه، دور از جناب، بتوانند آقادایی خود را، روی هر چهارپایه «پیوند» بزنند؛ کشف دیگر «موسی» این است، که «مسیو ابراهیم» آن‌قدرها هم که همه­ ی عالم ادعا می‌کند، پیر و مسن نیست، و حتی حاضر است، در رد این ادعای کذب عالم، «قسم بخورد»؛ عجب دوره و زمانه­ ی کذابی است! وقتی «مسیو ابراهیم» با خونسردی فارغ از شتاب‌زدگی «پاریسی‌»ها می‌گوید که از دزدی‌های کوچک «موسی»، از دکان خود باخبر است، و به جای تنبیه، یا سرزنش کردنش، به او شگردهای دزدی را، می‌آموزد، آنهم با هزاران فوت و فن، تا او بتواند، حتی از جیب پدرش، بی آنکه متوجه شود، پول بردارد؛ خدا نصیب نکند؛ «مسیو ابراهیم»، سرانجام به عنوان حسن ختام، و اوج گفته‌ هایش، با همان خونسردی منحصر به فردش، اثبات می‌کند، که در خردکردن اعصاب دنیا، یک پا هنرمند است؛ در واقع او نشان می‌دهد، که دزدی از پدر، احیاناً فقط می‌تواند اعصاب پدر را خرد کند، حال آن‌که دزد واقعی، بایست با همه ­ی ابنای بشر، یا دنیا، طرف باشد

    به «شکرانه»ی این آموزش‌هاست، که «موسی» درمی‌یابد دنیای بزرگ‌ترها، دیگر آن دیوار صاف همیشگی نیست، که همواره با سر به آن اصابت می‌کرد و بس، حال دستی از درون دریچه‌ ای به سوی او دراز می‌شود، و او مجدداً به خود ثابت می‌کند، که بله، من یک مرد هستم، مردیکه از درافتادن، و گلاویز شدن با یک دزد ـ به اصطلاح جاری خودمان کیف ­قاپ زورگیر ـ هیچ ابایی ندارد؛ اگرچه در لحظه­ ی حساس، سر بزنگاه، از اینکه عضلاتش را، به کمک بگیرد، معاف می­شود؛ در واقع مال­باخته، که زن جوانی است، به سرعت و قرص و قایم، از خود واکنش نشان می‌دهد، و حق دزد را، کف دستش می‌گذارد؛ یعنی در حقیقت، کیف به سرقت رفته­ ی خود را، از دزد، باز پس می‌گیرد، و حق به حق‌دار می‌رسد؛ «موسی» به حکم غریزه می‌داند، که کمک کردن به زن‌ها، از جمله چیزهایی هستند، که او آن‌ها را در صندوقی در سرش، پنهان کرده بوده است؛ هر چند این چیزها در زندگی رسمی او، جایی نداشتند؛ او به اقتضای جوانی، به جستجوهایش، هم‌چون یک بازی موش و گربه دوانی (لابد به سیاق اسب دوانی) ادامه می‌دهد، و با این وجود، حرف «مسیو ابراهیم» را آویزه­ ی گوش می‌کند، که آدم زندگی رو فقط در دو جا می‌گذرونه، یا توی تخت­خوابش، یا توی کفش‌هاش، و او ترجیح می‌دهد، که زندگی را، توی کفش‌هایش ادامه دهد؛ اما خوشبختانه زندگی واقعی توی کفش‌ها جریان ندارد (حتی اگر کماکان لنگه کفش در بیابان غنیمتی باشد)، مگر این‌که کسی پیدا بشود، و به دلایل خاصی بخواهد زندگی ـ دنیا و مافیها ـ را هم‌چون یک لنگه ­ی کفش در نظر بگیرد، که آن‌ هم بعید به نظر می‌رسد چیز بامزه‌ ای باشد؛ من به تجربه، از گردن خود ضمانت می‌دهم، که زندگی در همچو جایی قطعاً بوی ناخوشایندی خواهد داشت

    وقتی پدرِ ناراحت، و خیال­باف «موسی»، یک‌کاره می­گذارد و می­رود، و او را برای همیشه، به امان خدا رها می‌کند، «موسی»، ناگهان به این نتیجه می‌رسد، که وقت را نباید از دست داد؛ من هر طور شده، باید عاشق می‌شدم - در چنین وضع و روزی، آدم‌ها معمولاً، برای جلوگیری از اتلاف وقت بیش‌تر، تصمیم می‌گیرند، که عاشق بشوند، و مثل «موسی» تأسف گذشته را نمی‌خورند - در این زمان «موسیو ابراهیم»، که احساس می‌کند، «موسی»، یگانه حامی خود را، از دست داده، با صبر و حوصله ­ی کامل، منتظر می‌ماند، و سرانجام اظهار تمایل می‌کند، که جای پدرش باشد؛ «مسیو ابراهیم»، که هر روز صبح زود، از خواب بیدار می‌شود، و دماغش را در نور فرومی­برد و نرمش می‌کند، در نظر «موسی» همچون مرد جوان و لاغر اندام و بی‌قید و بندی جلوه می‌کند، که او سال‌ها پیش از این بوده است - گویا او فراموش می‌کند، که «مسیو ابراهیم»، «همیشه پیر» بوده است -؛ ضمناً رفته‌ رفته به این حقیقت پی می‌برد، که دیوارها می‌توانند روشن‌تر باشند؛ قانونی کردن فرزندخواندگی و رتق و فتق امور زندگی جدید، طبعاً نیازمند مقداری کاغذبازی است؛ بنابراین آن‌ها با کارمندهایی مواجه می‌شوند، که نباید چرت‌شان را پاره کنی؛ زیرا اگر چرت‌شان را پاره کنی، خشمگین می‌شوند، و کینه ­ی ما را به دل می‌گیرند، و آن‌وقت ممکن است، کار دست ما، یا خودشان بدهند؛ سرانجام وقتی آن دو، تصمیم می‌گیرند اتومبیلی بخرند، تا به سفر جادویی خود بروند، دلال ماشین حقا که از هیچ پرت و پلایی نمی‌گذرد؛ قضیه از این قرار است، که دلال حاضر نمی‌شود، ماشین را حتی به ازای پول نقد، یا رأس‌المال، فی‌ الحال به «موسیو ابراهیم» تحویل بدهد، و او شدیداً اعتراض می‌کند، که غیرممکنه آقا؛ من دو هفتة دیگر مُردم!، عجب دلال‌هایی پیدا می‌شوند؛ واقعیت این است که «مسیوابراهیم» یک تکخال بود؛ و بالاخره دو روز بعد، اتومبیل را جلو دکان تحویل می‌گیرد

    اما کار به این زودی از پیش نمی‌رود؛ «مسیو ابراهیم»، نمی‌تواند ماشین را راه بیندازد؛ زیرا ماشین‌هایی رو که شما توشون رانندگی یاد گرفتید، با این اتومبیل، مثقالی هفت صنار توفیر دارند؛ متاسفانه چون «مسیو ابراهیم» نمی‌تواند توی اتومبیل رانندگی یاد بگیرد، و با این حساب خوش‌گل و قشنگ تو گل گیر کرده اند؛ ناچار «موسی» پشت فرمان می‌نشیند؛ آن دو مجبور می‌شوند به اتفاق هم به کلاس رانندگی بروند؛ اما «موسی»، از آن‌جایی که هنوز به سن قانونی نرسیده است، در ساعات تمرین، رسماً ...؛ روی صندلی عقب می‌نشیند، و سراپا گوش می­شود، تا ببیند معلم چه می‌گوید؛ نویسنده تصریحاً به این تذکر آیین ­نامه‌ ای اشاره می­کند، که آن‌ها که هنوز به سن قانونی نرسیده‌ اند، در موقع تمرین رانندگی، لاجرم رسماً باید روی صندلی عقب بنشینند، اما در موقع رانندگی واقعی، یعنی بدون حضور معلم، نشستن مسافران روی صندلی عقب، یا جلو ماشین، رسماً هیچ الزامی درباره ی سن ندارد؛ باور کردنی نبود، که دنیا چقدر جالب و دیدنی می‌شد، وقتی آدم هم‌سفری چون «مسیو ابراهیم» داشت، زیرا او به عنوان یک پیر تک‌خال سرد و گرم چشیده، چیزهایی در چنته دارد، که در هیچ‌جایی به هم نمی‌رسند؛ به عنوان نمونه، از نظر «مسیو ابراهیم»، اتوبان مال آدم‌های احمقه، که می‌خواهند تا اونجایی که ممکنه، با سرعت از یه نقطه به نقطه­ ی دیگه برسند؛ حال آنکه او و «موسی»، با هندسه کاری ندارند، آن‌ها صاف و ساده، فقط دارند مسافرت می‌کنند؛ اگرچه بالاخره آن‌ها هم، ناچاراً، از یه نقطه به نقطة دیگه می‌رسند‌

    وقتی سرانجام، سر از «استانبول» درمی‌آورند، یکراست به خانقاهی می‌روند، و «مسیو ابراهیم»، از بازگشتن به اصل خویش، به وجد می‌آید؛ آن‌ها سر از پا نشناخته، به تأسی از اهل خانقاه، چرخ می‌زنند؛ «موسی» نیز شروع به چرخیدن، به گرد خود می‌کند؛ من اما مثل دیوانه‌ ها چرخ می‌زدم؛ نه، در حقیقت چرخ می­زدم، تا کم‌تر دیوانه باشم؛ هنگامه­ ی غریبی است؛ بعضی‌ها هردود کشان چرخ می­زنند، و دیوانه‌ ها کسانی هستند که کم‌تر چرخ بزنند؛ «موسی» می­کوشد تا با دخترها وارد گفت‌وگو شود، اما به رغم تلاش غیرقابل تصورش، متاسفانه هیچ دختری با او وارد گفت‌وگو نمی‌شود؛ ظاهراً «مسیو ابراهیم» بنا دارد، تا «موسی» روی پای خودش بند شود، و جوانِ درست و درمانی بار بیاید؛ این حقیقت را «موسی»، موقعی به درستی درمی‌یابد، که «مسیو ابراهیم»، ناگهان غزل خداحافظی را می‌خواند؛ «مسیو ابراهیم»ی که وقت خود را بیش‌تر به مطالعه گذرانده بود، تا به صدا درآوردن صندوق دکان؛ آری، ذهن خام «موسی»، به این ترتیب روشن می‌شود: بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

    پایان‌بندی داستان، با بازگشت «موسی» به «پاریس»، مقارن است؛ او انگشت خود را به طرف اتومبیل‌ها دراز می‌کند، و عاقبت خود را به «پاریس» می‌رساند؛ یعنی به شیوه ی تهورآمیز «اتواستاپ»؛ در پایان این تذکر برای خوانندگان محترم، لازم می‌نماید، که «مسیو ابراهیم» به مرگ طبیعی درمیگذرد، و فقدان او، و خیلی چیزهای دیگر، ربطی به مترجم ندارد؛ خوش‌بختانه نویسنده این امکان را دارد که باز هم داستان بنویسد

    مترجم در پایان ترجمه، یادداشتی ظاهراً، از سر سپاس‌گزاری، نوشته است، که به هیچ­وجه نباید کسی از آن، ظن به مرعوب کردن خوانشگر را ببرد؛ به ویژه آن دسته از خوانشگران ناراحت را، که معمولاً عادت دارند، که «اِنْ‌قُلْت» در کار بیاورند، و مته به خشخاش بگذارند؛ یادداشت فروتنانة مترجم «قلیل ­النظیر»، حاکی از آنست که ترجمه ­ی داستان را، آقای «ابراهیم گلستان» مطالعه فرموده، و مترجم را متوجه پاره‌ ای نارسایی‌ها کرده، که به این وسیله، مترجم مراتب قدردانی خود را، نسبت به ایشان ابراز می‌کند؛ علاوه بر آن، عده‌ ای شامل سه نفر «آلمانی»، و هفت نفر «ایرانی»، که ظاهراً جملگی، دستی در تالیف و ترجمه داشته‌ اند، مترجم را در جریان ترجمه یاری کرده‌ اند؛ از جمله دکتر «محمدعلی موحد»، که مأخذ کلامی، از «شمس» را، که در متن داستان آمده، برای مترجم مشخص کرده است

    اشاره به این بعدالتحریر، از آن رو لازم آمد، که این نگارنده، به نوبه­ ی خود، ظن مرعوب کردن را، قویاً بی­ اساس و ناموجه می‌شمارد؛ وانگهی هر مترجم، یا مؤلفی مجاز، و برحق است، که جبهه­ ی استحکامات خود را، قوی بگیرد؛ بدیهی است که از این بخت مساعد، همه مترجمان و مؤلفان برخوردار نمی‌شوند؛ ختم کلام اینکه دموکراسی ادبی حکم می‌کند، که هر مترجمی، هر متنی را، به هر شیوه‌ ای که میلش می‌کشد، به فارسی سره یا غیرسره، ترجمه کند، و بر آن مقدمه‌ یا مؤخره بنویسد)؛ پایان نقل

    تاریخ بهنگام رسانی 08/03/1400هجری خورشیدی؛ 29/01/1401هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی

  • Orsodimondo

    LA CITTÀ DEGLI INCROCI

    description
    Omar Sharif/Ibrahim e Pierre Boulanger/Mosè nel film di François Dupeyron, 2004.

    Parigi, anni ’50. Mosè è un bambino ebreo abbandonato dalla madre alla nascita, che vive con il padre incapace di dimostrargli affetto, sempre preso dai suoi libri e dai ricordi dell’altro figlio. L’economia domestica è magra, e Mosè si arrangia come può, qualche piccolo furto, anche nella drogheria d’angolo, bottega proprietà di un arabo, il Monsieur Ibrahim del titolo, aperta tutti i giorni dalle 8 del mattino a mezzanotte.



    Monsieur Ibrahim è l’unico arabo in una via abitata da ebrei, tra Rue Bleue e Rue de Paradis. Tra l’anziano e il ragazzo nasce un’amicizia, nonostante i furtarelli che l’arabo lascia passare: il giovane non sorride mai, il vecchio invece sorride sempre, parla poco ma usa parole giuste. Mosè viene ribattezzato Momo perché è meno impegnativo.
    Quando Mosè-Momo è lasciato anche dal padre, Monsieur Ibrahim lo accoglie, li apre la casa e la sua religione, il Corano del titolo, cultura d’accoglienza.
    In estate i due partono per un viaggio, diretti in Turchia, terra d’origine di Monsieur Ibrahim. È un viaggio nello spazio, da Parigi al Medio Oriente, e nel tempo perché Mosè-Momo, in compagnia di Monsieur Ibrahim, compie una crescita, un percorso interiore ed esistenziale.

    description

    Mosè scopre che gli adulti non sono tutti come suo padre, e scopre di non essere perfetto come il fratello maggiore tanto rimpianto dal padre, ma di essere comunque una persona di valore.
    Mosè scopre anche che è il sorridere che rende felici, che se si vuole imparare qualcosa, non si legge un libro, si parla con qualcuno, che la bellezza è dappertutto, che quello che tu dai, Momo, è tuo per tutta la vita; e quello che non dai è perduto per sempre!
    Monsieur Ibrahim incarna il padre che Mosè avrebbe voluto e il maestro. L’anziano non tornerà indietro dal viaggio, il giovane rientrerà a Parigi per gestire la bottega aperta ogni giorno dalle 8 a mezzanotte.

    description

    Raccontata col tono di una parabola, è una storia di culture e religione che si incontrano, di convivenza pacifica in tempi di convivenze difficili e violente. Schmitt esagera con miele melassa e ambrosia, usa un po’ troppe massime, tira via qualche passaggio: ecco perché mi sono fermato a tre stelle.
    A me Schmitt piace a teatro (“Le visiteur”, “Piccoli crimini coniugali”) e mi piace quando parla, racconta i suoi libri e aneddoti vari, come fa durante le presentazioni.
    Non sono un fan dello Schmitt romanziere, che si muove con scaltrezza sul sentiero della favola e dell’apologo, senza sforzarsi troppo di non spiattellare l’intento morale.

    description

    Come nell’adattamento cinematografico, preferisco la parte ambientata a Parigi, prima che l’arabo sufi dispieghi tutto il suo misticismo in un costante whishful thinking, peggiorato dall’aspetto on the road (un genere a se stante, non semplice inserirlo a metà trama).

    description

    Questa edizione è impreziosita da una postfazione di Goffredo Fofi, con tutti i pregi e le idiosincrasie che ho imparato a riconoscergli: tanta curiosità, tanta apertura improvvisamente limitata dalle sue irremovibili rigidità e chiusure ideologiche, dai suoi odi (qui, un esempio tra gli altri, …la scarsa causa della nouvelle vague, nuova onda cinematografica alla quale siamo invece ancora tutti debitori, e magari se ne facessero ancora di film con quell’acume e quel sentimento), il rimpianto per quello che fu (Parigi era Parigi quando lui la scopriva e imparava ad amarla, ora non esiste più, è solo mito - chissà cosa direbbero gli artisti che Parigi hanno vissuto e reso mitica nei decenni precedenti alla scoperta personale di Fofi?), il messaggio del ‘filosofo di Partinico’ che spunta quando parla di religione, tolleranza, violenza.
    E, con tutto questo, l’ho trovata un aiuto alla lettura e alla comprensione del testo: ascolto sempre volentieri quello che Fofi dice e scrive. Con quei suoi sandali, il bastone, l’andatura arrancante, la borsa a tracolla, regala l’impressione di aver attraversato mondi culture paesi, tutti a piedi, imparando, conoscendo.

    description

  • Orsodimondo

    LA CITTÀ DEGLI INCROCI

    description
    Omar Sharif/Ibrahim e Pierre Boulanger/Mosè nel film di François Dupeyron, 2004.

    Parigi, anni ’50.
    Mosè è un bambino ebreo abbandonato dalla madre alla nascita, che vive con il padre incapace di dimostrargli affetto, sempre preso dai suoi libri e dai ricordi dell’altro figlio.
    L’economia domestica è magra, e Mosè si arrangia come può, qualche piccolo furto: anche nella drogheria d’angolo, bottega proprietà di un arabo, il Monsieur Ibrahim del titolo, aperta tutti i giorni dalle 8 del mattino a mezzanotte.

    Monsieur Ibrahim è l’unico arabo in una via abitata da ebrei, tra Rue Bleue e Rue de Paradis.
    Tra l’anziano e il ragazzo nasce un’amicizia, nonostante i furtarelli che l’arabo lascia passare: il giovane non sorride mai, il vecchio invece sorride sempre, parla poco ma usa parole giuste. Mosè viene ribattezzato Momo perché è meno impegnativo.



    Quando Mosè-Momo è lasciato anche dal padre, Monsieur Ibrahim lo accoglie, gli apre la casa e la sua religione, il Corano del titolo, cultura d’accoglienza.

    In estate i due partono per un viaggio, diretti in Turchia, terra d’origine di Monsieur Ibrahim. È un viaggio nello spazio, da Parigi al Medio Oriente, e nel tempo perché Mosè-Momo, in compagnia di Monsieur Ibrahim, compie una crescita, un percorso interiore ed esistenziale.
    Mosè scopre che gli adulti non sono tutti come suo padre, e scopre di non essere perfetto come il fratello maggiore tanto rimpianto dal padre, ma di essere comunque una persona di valore.
    Mosè scopre anche che è il sorridere che rende felici, che se si vuole imparare qualcosa, non si legge un libro, si parla con qualcuno, che la bellezza è dappertutto, che quello che tu dai, Momo, è tuo per tutta la vita; e quello che non dai è perduto per sempre!

    description

    Monsieur Ibrahim incarna il padre che Mosè avrebbe voluto e il maestro.
    L’anziano non tornerà indietro dal viaggio, il giovane rientrerà a Parigi per gestire la bottega aperta ogni giorno dalle 8 a mezzanotte.

    Raccontata col tono di una parabola, è un apologo di culture e religione che si incontrano, di convivenza pacifica in tempi di convivenze difficili e violente.
    Schmitt, però, esagera con miele melassa e ambrosia, usa un po’ troppe massime, tira via qualche passaggio: ecco perché mi sono fermato a tre stelle.

    A me Schmitt piace a teatro (“Le visiteur”, “Piccoli crimini coniugali”) e mi piace quando parla, racconta i suoi libri e aneddoti vari, come fa durante le presentazioni.
    Non sono un fan dello Schmitt romanziere, che si muove con scaltrezza sul sentiero della favola, senza sforzarsi troppo di non spiattellare l’intento morale.

    description

    Come nell’adattamento cinematografico, meglio la parte ambientata a Parigi, prima che l’arabo sufi dispieghi tutto il suo misticismo in un costante whishful thinking, peggiorato dall’aspetto on the road (un genere a se stante, non semplice inserirlo a metà trama).

    description

    Questa edizione è impreziosita da una postfazione di Goffredo Fofi, con tutti i pregi e le idiosincrasie che ho imparato a riconoscergli: tanta curiosità, tanta apertura improvvisamente limitata dalle sue irremovibili rigidità e chiusure ideologiche, dai suoi odi (qui, un esempio tra gli altri, …la scarsa causa della nouvelle vague, nuova onda cinematografica alla quale siamo invece ancora tutti debitori, e magari se ne facessero ancora di film con quell’acume e quel sentimento), il rimpianto per quello che fu (Parigi era Parigi quando lui la scopriva e imparava ad amarla, ora non esiste più, è solo mito - chissà cosa direbbero gli artisti che Parigi hanno vissuto e reso mitica nei decenni precedenti alla scoperta personale di Fofi?), il messaggio del ‘filosofo di Partinico’ che spunta quando parla di religione, tolleranza, violenza.
    E, con tutto questo, l’ho trovata un aiuto alla lettura e alla comprensione del testo: ascolto sempre volentieri quello che Fofi dice e scrive. Con quei suoi sandali, il bastone, l’andatura arrancante, la borsa a tracolla, regala l’impressione di aver attraversato mondi culture paesi, tutti a piedi, imparando, conoscendo.

    description

  • Maria Espadinha

    The Art of Smiling


    What a beautiful love story involving a jewish teenager and a middle aged musslim!...

    And... at this very moment... after this startling beginning, I believe a short break is required — long enough to avoid that menacing wave of negative thoughts that I feel coming my way:

    "A love story between a middle aged guy and a teen?!"
    "What does she mean by that?!"
    "Gosh! What a pervert!”...

    In my defense, I feel obliged to say, that I'm definitely not a pervert, and I intend to prove it, in the following lines of this review:

    As we all know, love is a feeling that expresses itself in a wide variety of forms!
    Among them, is the love between father and son, and that's the one I definitely mean!...
    Moses, a young jewish boy, whose mother was not around and whose real father didn't know much about affection, needed someone to love him and guide him along his life path. Or, to put it clear and simple, he needed a parent substitute.

    Since whenever something is truly needed, life itself finds a way to provide it, our Moses got himself a male parent in the person of Ibrahim - a quite peculiar grocer, who found great joy in the flowers of Quran. In simple words, Ibrahim was using the gem of religion, to embellish life.
    This musslim grocer, was standing for Moses unaffectionate father - he was his tutor and his master, and among other things, he taught him the art of smiling...

    This book is passing a quite positive message - in here, we find religion as a source of harmony, instead of segregation.
    After all, one of religion's purposes is to guide us into better beings, though in our era, it's something mostly forgotten.
    In this story, the author recovers the core of religion, and somehow, he shows us how to use it as a contribution to a better world...

    I'm not religious but that's ok with me!
    It's a brilliant idea you got there, Mr. Schmitt!
    You have my 100 per cent support 👍🌟🌟🌟🌟🌟👍

  • Manny

    FEEL-GOOD INTERNATIONAL BESTSELLER STARTER KIT

    Contents: 1 DorkyDorable™ hero, 2 emotionally unavailable parents, 1 father-figure, 3 Heart-O-Gold™ hookers, 1 road trip, 1 moving death scene, 1 bitter-sweet ending, synthetic Eastern wisdom, wry humor.

    Full assembly instructions included. Guaranteed comprehensible even to Oprah fans.

  • Maria Espadinha

    A Pólvora da Paz


    A mim, que sou uma pessoa de todo não religiosa, sucede esporadicamente ser assaltada por essa ilustre dita cuja, que dá pelo nome de religião!
    Quando assim é, sinto-me arrastada por uma onda que me projecta para lá das minhas águas territoriais.
    Não que tal me cause qualquer mossa, pois perder-me aqui e ali em reflexões, é o meu hobby de eleição!
    E desta feita, a onda de que vos falo, trouxe-me esta pequena história que versa sobre um relacionamento perfeito entre um muçulmano e um judeu!

    Relacionamento Perfeito?!
    Entre um muçulmano e um judeu?!

    Sim! O que à partida parece combinar que nem azeite e água, revela-se perfeito se sondarmos mais fundo:

    Moses, um adolescente judeu, tem um pai pouco versado em afecto e uma mãe que não paira por perto, o que na prática, significa simplesmente, que Moses é pouco mais que órfão!
    E sendo ele ainda tão jovem, carece desesperadamente de alguém que o ame e oriente -- um tutor, um preceptor... -- alguém capaz de substituir minimamente os pais ausentes...
    E como a vida é generosa no que toca a providenciar o que é realmente necessário, Moses encontra um pseudo-pai, na figura do Sr. Ibrahim -- um muçulmano de meia idade, sem filhos. Um personagem peculiar e agradável, mestre na arte de sorrir, e que aprendeu a embelezar a vida, com as flores que colheu no seu Corão!

    Ora digam lá se afinal, este Sr. Ibrahim-Muçulmano não combina tão bem com o jovem Moses-Judeu?!...

    O judaísmo e o islamismo são ambos religiões.
    E toda e qualquer religião, promove o amor incondicional e a entre-ajuda, incentivando-nos a ser melhores e uns para os outros.

    Pois é isso que este livrinho adorável ilustra tão claramente!
    O seu autor recupera aqui, os fundamentos religiosos genuínos:
    A religião como fonte de harmonia e amor incondicional, ao invés dum culto segregacionista e motivo de discórdia intemporal.

    Assim, Mr. Schmitt, mesmo não sendo religiosa, só posso apoiar e louvar esta sua brilhante iniciativa.
    Quem encontrou uma receita capaz de juntar um judeu e um muçulmano, descobriu a pólvora -- não da guerra, pois essa já há muito que não é novidade, mas da paz!!! 😉👍

  • Dalia Nourelden

    خفيفة ، بسيطة
    عن علاقة العجوز ابراهيم المسلم و ميمو الصبى اليهودى ( الديانة ليست الاساس فاليهودى لا يعلم شيئا عن ديانته والمسلم لايلتزم بتعاليم دينه بالمعنى الكامل ) والرواية لاتركز على جزئية الديانة بقدر ماتهتم بتطور العلاقة و��لحديث بينهما رغم اختلاف الاجيال والديانة وكيف يتأثر ميمو بعلاقته بالعجوز

    ملحوظة : من يرغب فى قرائتها فليترك المقدمة للنهاية
    monsieur ibrahim
    الفيلم المأخوذ عن الرواية بطولة عمر الشريف

    ١٧ / ٥ / ٢٠٢٠

  • ميقات الراجحي

    هذه الجمال الذي أبهرني به إريك إيمانويل شميت بالسيد إبراهيم العربي الذي يبحث السكينة في ذلك الحي القابع في باريس حيث الأغلبية البلوتاريية وذلك التعايش والحب بينه وبين الصبي الذي أنتشل هذا المسن من الوقـوع في أي مأزق في صـخـب تلك الحياة البارسية فسلّمه قلبه وعندما مات سلّمه كل مايملك.



    الأنضولي التركي يفيض قلبه حبًا ذلك الحب القادم من تصوفه فالمسلم هنا في الرواية ليس عربيًا ولم يقحم الروائي الفرنسي حتى العرب القريبرن منهم كشخصية المسلم الجزائري والتونسي كأحد النماذج المتوفرة بكثرة في الحياة الفرنسية لكن أستل شخصية هادئة بسيطة مسالم تؤثر السلم على كبر سنها.

    تبدأ الرواية بزيارة مومس – عاهرة – أفضل كلمة عاهرة.. إلتقاء حرفي الـ(ع) و(هـ) في الجذر (عهر) أجده جرسها الموسيقي يقع في أذني ببلاغة أكثر... حسنًا تبدأ الرواية بزيارة عاهرة وتنتهي في المشاهد الأخيرة بتجليات صوفية، ومابينهما التسامح والتعايش والقدرة على التغيير. من مسن مسلم لفتى يهودي ورث خصال والده في نظرته للناس وتفسيرات خاطئة لسلوك الآخر خصوص ذلك المسن الـ(مجرد عربي) لكن ذلك العربي يتعّهد الصبي بالتغيير بداية من سلوك السرقة التي أنتهجه الفتى لأكثر من عاميين دون أن يفضحه حتى أبسط الأشياء الإبتسامة.

    رسالة الرواية – بالنسبة لي – تجاوزت مسألة التعايش السلمي بين أكثر من دين، ولم أنظر في نظرة المؤلف وفهمه لبعض النقاط الإسلام وهي النظرة الأوربية المختزلة في "الإسلام الإسمي : أي مجرد هوية شكل وجسد دون روح" لكنني نظرت لها من زاوية الـ
    الـ
    الــــــحـــــــــب..
    2012م

  • Raha

    شیرین ، جذاب و خواندنی.چقدر لذت بردم از داستان موسیو ابراهیم و موسی.دلنشین و ��وتاه، در عین حال پر از جمله های نابی که جان می دهد آنها را گوشه ی دفترت بنویسی تا هر وقت غصه داشتی سری به آنها بزنی و حال دلت تازه شود

    بخش های زیبایی از کتاب

    بيشتر می خنديد و کمتر حرف ميزد
    ----
    با ادب بودن چيز خوبيه. مهربون بودن اما بهتره. يه بار سعی کن لبخند بزنی،
    اون وقت می بينی چی ميشه
    ----
    اين لبخنده که آدم رو خوشبخت می کنه
    ----
    کسی که می خواد چيزی ياد بگيره سراغ کتاب ها نمی ره. آدم هايی رو پيدا می
    کنه که می شه باهاشون حرف زد. من به کتاب ها اعتقادی ندارم
    ----
    اون چيزی که می بخشی هميشه مال توست؛ اون چيزی که نگه می داری برای هميشه از
    دستت رفته
    ----
    دل آدم مثل يه پرنده می مونه که توی قفس تن زندونی شده. تو وقتی
    می رقصی دلت مثل يه پرنده آواز می خونه، پرنده ای که آرزو می کنه با خدا يکی
    بشه
    ----
    شما مسيو ابراهيم يادتون هست که يه وقتی گياه بوديد؟
    پس فکرمی کنی توی مغازه ام چه کار می کنم وقتی ساعت ها بدون حرکت روی چارپايه ام نشسته ام؟
    ----

    زر را به سنگ محک نيازی نباشد، مس اما محتاج اوست
    خود را تزکيه کن
    آنچه زنده است بميران، و آن تن توست؛
    و آنچه مرده است زنده کن، و آن دل توست؛
    و آنچه غايب است حاضر کن، و آن آخرت است؛
    و آنچه حاضر است غايب کن، و آن دنيا است؛
    و آنچه هست بُود نيست کن، و آن هوا است؛
    و آنچه نيست بُود هست کن، و آن نيت است

  • Nayra.Hassan

  • Mohammad Hanifeh

    خوشم وامد از کتاب...
    البته خیلی من رو یاد «زندگی در پیش رو»ی رومن گاری انداخت.
    خیلی کوتاه بود ولی حرف‌های خوبی از موسیو ابراهیم شنیدم:

    «مومو، هرچه را که به دیگران بدهی، همیشه مالِ توست؛ چیزی را که نگه داری، برای همیشه از دست رفته است!»

    یا
    «مومو، جواب ندادن خودش یک جواب است‌.»

    که چند وقتیه همه‌ش تو ذهنم تکرار می‌شه و شنیدنش این بار از زبون موسیو ابراهیم جالب بود؛ ای کاش زودتر این رو فهمیده بودم.
    و
    «گرفتنِ جوابِ منفی آسان است، مومو. جواب مثبت را باید به دست آورد.»

  • Fereshteh

    تا قبل از این از اشمیت چیزی نخونده بودم
    کمی فضای داستان هایی مثل "درخت زیبای من " و "زندگی در پیش رو " رو برام زنده کرد
    نمی تونم بگم خیلی عالی و تاثیرگذار بود ولی تجربه ی بدی هم نبود
    داستان اشنایی مسیو ابراهیم مسلمان با پسر یهودی تنهاییه که قبل تر توسط مادرش و بعدتر توسط پدرش رها شده. مسیو ابراهیم نگاه پسر رو به زندگی تغییر میده و به اصطلاح کمکش می کنه تا چشم به زیبایی های جهان باز کنه و مسیر زندگی اون رو برای همیشه تغییر میده. داستان خیلی باورپذیر نبود و با وجود تم اندوهناک حاکم بر داستان، وجود مسیو ابراهیم و طنز پردازیش جو رو مفرح می کرد
    و این که با توجه به صوفی بودن مسیو ترغیب شدم تا بیشتر راجع به صوفی گری بدونم
    از فیدیبو برای رایگان کردن این کتاب متشکرم :دی

  • Anna

    I thought that Eric-Emmanuel Schmitt is like Frech Paul Coelho. But he suprised me that his books aren't so full of cheap spirituality. I loved Mister Ibrahim and flowers of Koran. No matter what religion we confess - if we get to know each other better, there can be friendship and love in propitious conditions.

  • Ana-Maria Negrilă

    O nuvelă excelentă despre dragoste și iertare și cronica unei lumi privite prin ochii unui copil care reușește să supraviețuiască în ciuda abandonului. Un lucru nu am înțeles, cuvântul "roman" scris pe copertă având în vedere că textul nuvelei nu depășește 50 de pagini.

  • simona.citeste

    O carte sensibilă și profundă, în stilul binecunoscut al lui Schmitt.
    De data aceasta este despre curajul de a accepta adevarul si de a-ti cladi un prezent frumos pe bazele amarului. Este despre puterea exemplului și despre cât de important e să ai o mână care să te prindă atunci când nici măcar tu nu știi că vei cădea.

  • Yaneth

    "Aquilo que dás é teu para sempre; O que guardas, perde-se para sempre."
    O senhor Ibrahim é árabe e, “ser Árabe significa ter a mercearia aberta à noite e aos domingos." Não é muçulmano, ele diz que é sufi; observa o mundo com predisposição hilariante, e por isto, festeja a vida, a amizade e a lealdade com a mesma naturalidade emergente do trinar dos pássaros. No seu corpo palpita um coração de menino que ama como um menino; sem julgamentos, sem preconceitos e sem exclusões. Ele vive na rua das flores em Paris, mas, da sua bancada de humilde comerciante, observa o mundo e a sua complexidade, sabe o muito que este lugar é belo, mas também, o quanto consegue ser cruel, muito cruel…
    O senhor Ibrahim compreende os motivos do pai do seu pequeno amigo Moisés, um advogado judeu, homem atormentado… Um sofrido órfão do Holocausto. Entende que os judeus que sobreviveram à madrugada obscura em que os seus iguais partiram a caminho dos campos de concentração, em filas, em silêncio, resignados, com a estrela de David ao peito; os que se sentiram perseguidos ao longo da história da humanidade, os que viram os seus amores esbulhados, queimados e dissidamos em câmaras de gás, não podem cultivar a leviandade, mas os argumentos da sua defesa ante o mundo que, desde que há memória de gentes no monte do Sinai, os perseguem e os condenam … Por tudo isto, o estudo, o rigor, a determinação herdada de uma nação milenária coesa pela tragédia comum; Uma herança descomedidamente pesada para uma criança que merece encantar-se com a alegria e o riso.
    “ -- Sorrir é coisa para pessoas ricas, senhor Ibrahim. Eu não tenho dienheiro.” Diz Moisés e continua “— Senhor Ibrahim, quando eu digo que o sorriso é coisa de pessoas ricas quero dizer que é coisa de gente feliz.”
    “— Pois então digo-te que é aí que tu te enganas. O sorriso é que as torna felizes.” Replica o senhor Ibrahim.
    Como seria o mundo de hoje, se desde o illo tempore todas as crianças em vez de ódio tivessem recebido amor, se em vez do medo se lhes tivesse incutido a confiança?
    Quando Moisés fica órfão é o coração do senhor Ibrahim e as flores do seu alcorão que podem mudar o seu destino.
    E afinal, o que são estas flores?
    😊🌺🌺

  • Ms. Smartarse

    Translated into English as
    Monsieur Ibrahim and The Flowers of the Qur'an.


    Moses (aka Momo) lives with his father in the Parisian Jewish quarter, lonely, sad and attempting to survive as best as he can. To supplement his "earnings", he steals from wherever he manages, often times from the store of one Mr. Ibrahim, the only Arab living in the Jewish quarter. Eventually the two form a tight friendship, and Mr. Ibrahim ends up "saving" Moses.

    This was yet another highly recommended book, that just didn't do it for me. I was told it was a heart-warming story of a lonely Jewish boy saved by a Muslim, who teaches him the values of the Quran. That actually turned me off intially, because I absolutely HATE religious propaganda, especially in fiction. Luckily, it turned out that Mr. Ibrahim's ideals where more along the lines of common sense, rather than strictly religious.

    But, that's where the charm of this book ends: with a nice idea. I was expecting to be touched by the story, to feel Momo's sadness and then witness his gradual transformation into a normal happy boy. I wanted to see his happy days alongside Mr. Ibrahim.

    Unfortunately, all I got was an extremely superficial tale where life just went on fast-forward after the memorable experience of overcharging Brigitte Bardot for water. If someone had summarized the entire book for me, I'm not entirely certain I'd have had to read it at all.

    Maybe things just got lost in translation, or perhaps I bought a shortened version. In the end, I was left thinking "that's it?".
    2/5 stars for the idea, and some naive humor which made me giggle through it.

  • Mohammad Ali Shamekhi


    دیالوگ ها و موقعیت های جذابی داشت اما داستانش خیلی خیالی و باورناپذیر بود. اصولا هر چه به پایان نزدیک تر می شدم این نقیصه بیشتر تو چشم می زد

    تصویری هم که از یک صوفی ترسیم کرده بود خیلی مدرن و زیادی رومانتیک بود - صوفی ای که قرآنش رو به خاطر نامه ی دوستش و گل های خشک شده ی زنش دوست داره خیلی از تصوفی که می شناسیم دوره. اشمیت خیلی تصویر مسیحی ای از عرفان اسلامی ارائه داده: اینکه حقیقت در نهایت محبت به انسان ها است

    اما به هر حال اون جنبه های مثبت باعث می شد خوندنش تجربه ی جالبی باشه

  • Pouria

    داستان پسربچه ای که مادرش توی بچگی رهاش کرده و داره با باباش زندگی میکنه که رابطه شون اصلا هم خوب نیست و توی 16 سالگی با یکی از کاسب های محل رفیق میشه به نام ابراهیم آقا. ابراهیم آقا جهان بینی قشنگ خودشو خیلی آروم آروم به پسر میگه و پسر بیشتر و بیشتر مجذوبش میشه. خیلی ارتباط صمیمانه بینشون قشنگه و حرفای قشنگی بینشون رد و بدل میشه و ابراهیم آقا در کل دید خیلی ساده ای به زندگی داره و سخت نمی گیره مثلا:
    "ابراهیم آقا، اینکه میگم خنده مال پولداراست منظورم آدماییه که دلشون خوشه.
    اشتباهت همینجاست. اگه بخندی دلت خوش میشه."
    یا زمانی که پسر دچار به یک عشق یک طرفه شده و دختره دوسش نداره بهش اینو میگه:
    "عیب نداره. عشق تو به او مال خودته. بگذار عشقت رو نخواد، ولی هرکاری که بکنه نمی تونه چیزی رو عوض بکنه. فقط سر خودش بی کلاه می مونه. اما چیزی رو که میخوای برای خودت نگه داری برای همیشه از دستش دادی"
    احساسات زیبای بین این پسر و ابراهیم آقا خیلی لطیف و دوس داشتنی هستن ولی به نظرم میتونست قوی تر هم باشه مثل کتاب اسکار و بانوی صورتی پوش که پیوند عاطفی قوی تری رو نشون میده.
    در طول کتاب به یک سری عقاید دینی و معنوی هم اشاره میشه که ارزش کتابو بالاتر بردن و می تونن ذهن آدمو به فکر وا دارن.
    من این داستانو با ترجمه ی سروش حبیبی خوندم و ترجمه ی خوبی داشت و لذت بردم.

  • Claudia

    A charming story about forgiveness, love, humanity, religion without boundaries and at the same time, sad and funny.

  • Sara Kamjou

    واقعا ضعیف بود! سیر داستانی، شخصیت‌پردازی، پیام داستانی. همه و همه.
    اگر کوتاه نبود احتمالا نصفه رهاش می‌کردم!

  • Maria Yankulova

    “Понякога е по-добре да изоставиш едно детство и да оздравееш от него”

  • Laura V. لاورا

    “So quello che c’è nel mio Corano”.

    Sarebbe bello se ognuno potesse conoscere ciò che c’è nel suo Corano. Anche se non si è musulmani né arabi. Perché il Corano di cui parla monsieur Ibrahim in questo racconto non è propriamente il libro sacro dell’Islam, ma - credo - il cuore, il profondo dell’anima che racchiude quel che siamo e sentiamo.
    L’ho atteso a lungo, questo libro, sognato, desiderato. Ed è stato infine all’altezza delle aspettative; anzi, queste sono state addirittura superate. Mi aspettavo, in verità, una storia di amicizia tra i due protagonisti, l’anziano monsieur Ibrahim e il giovanissimo Mosè, ma al di là di essa, c’è molto di più tra queste splendide pagine: il rispetto e l’accettazione dell’altro, del diverso e della cultura che egli porta, la conoscenza di sé, che non può prescindere appunto dalla conoscenza dell’altro, la tolleranza verso l’affascinante mondo delle religioni - nessuna esclusa! - che non è fatto soltanto di dogmi indiscussi e prevaricazioni intolleranti, ma pure di spiritualità autentica che abbraccia valori universalmente condivisi; tra tutto questo, non manca nemmeno la speranza, ché, se non persistesse dai tempi di Pandora, saremmo davvero perduti, senza più orizzonti di futuro.
    E così il ragazzino ebreo Mosè diventa Momo, diminutivo del nome arabo Mohammed, anzitutto per se stesso e poi per gli altri; impara all’improvviso a sorridere, lui che non sorrideva mai, e a guardare alla vita con occhi nuovi, senza per forza sentirsi diverso, ma scoprendo che “diverso avrebbe potuto essere il mondo”; da figlio di un ebreo privo di identità e punti di riferimento diventa figlio di un “arabo” che in realtà arabo non è, intendendo per arabo, in quell’intreccio di strade parigine, “bottega aperta la notte e la domenica”. E, soprattutto, monsieur Ibrahim, che sorride sempre e pare legga nel pensiero, è un musulmano, ma non un semplice musulmano, sunnita o sciita, forzatamente astemio e dalle cinque preghiere quotidiane: è un sufi, un mistico dell’Islam, uno che fa i conti prima di tutto con la propria interiorità.
    Con i suoi lati leggeri e drammatici insieme, è una storia semplice che si legge d’un fiato e che sprizza saggezza, entusiasmo, voglia di vivere. Neppure la morte, che sopraggiunge inattesa (o forse no) nel finale, ormai al termine del viaggio alla volta della Mezzaluna d’Oro, favolosa terra natia del vecchio bottegaio, atterrisce o sconforta poiché essa è solo il modo per ricongiungersi con l’immenso di cui siamo parte.
    Già, sarebbe bello conoscere, proprio come monsiuer Ibrahim, quello che c’è nel nostro Corano. Così come sarebbe bellissimo abbandonarsi alla danza dei dervisci che girano su se stessi con le loro lunghe gonne roteanti; lasciarsi trasportare dal ritmo dei tamburi d’un Vicino Oriente magico e girare, girare intorno al nostro cuore che, a poco a poco, si alleggerisce di tutti i sentimenti negativi e della vita stessa, che spesso ci maltratta, e si unisce in preghiera con i fremiti dell’universo.
    È l’immagine più bella di tutto il libro, secondo me, quella della danza sufi nel monastero, profondamente emozionante!


    https://www.youtube.com/watch?time_co...

  • Mohammadjavad Abbasi

    موضوع کتاب

    موسی پسری دوازده ساله است که در کوچه آبی که محلی در فرانسه است با پدرش زندگی میکند.مادرش در کودکی او را رها کرده و کار های خونه و به قول خودش هرچه خرحمالی هست بر عهده موسی است.پدر او مردی کم حرف و خسیس است و به موسی نیز کم توجه است و همیشه او را با پوپول که گویا پسر دیگرش بوده است مقایسه کرده و به او سرکوفت میزند.

    ابراهیم بقال سر کوچه است مردی کهنسال با ریش های سفید که مسلمان بوده و صوفی مسلک است.موسی که ابراهیم او را مومو صدا میزند به تدریج با او همصحبت میشود و رفاقت آنها آغاز میگردد.این آشنایی تغییری شگرف در زندگی موسی پدید میاورد و او تحت تاثیر اخلاق مسیو ابراهیم قرار میگیرد.



    اکنون به برکت آموزش های مسیو ابراهیم دنیای بزرگتر ها ترک برداشته دیگر آن دیوار سنگی یکپارچه ای نبود که من با کله به آن میخوردم بلکه دستی به درون شکاف آن دراز میشد

    بعد از مدتی پدر مومو از کار اخراج شده و سپس فرزندش را رها میکند و در نهایت خود را به زیر قطار انداخته و خودکشی میکند،مومو در ابتدا سعی میکند ماجرای رهاشدنش بوسیله پدر را پنهان کند اما در نهایت فاش میشود و مسیو ابراهیم که دیگر رابطه اش با مومو مستحکم شده و او را همچون فرزند خود میداند او را به فرزندی قبول میکند.پس از مدتی آن دو سفری طولانی را به سمت زادگاه مسیو ابراهیم که در استانبول است آغاز میکنند که بهتر است از شرح آن خودداری کنم و لذت بردن از زیبایی این سفر را به خود خواننده کتاب واگذار کنم.

    از شخصیت مسیو ابراهیم در کتاب خیلی خوشم آمد.اخلاق و رفتار وی و آموزش هایی که به مومو میدهد و اخلاق صوفیانه وی تاثیر گذار است.کتاب زیباست و بی شک ارزش خواندن را دارد.

  • Andrei Bădică

    O lectură plăcută şi uşoară!

  • Soheila

    بیش از اینا از اشمیت انتظار دارم.

  • Ladan

    Just dont fall for Schmit's name, Pick his "Petits Crimes Conjugaux " or "Les dix enfants que madame Ming n'a jamais eus" instead!

  • vaugnfreech

    This is one perfect example that sometimes, I don't have to find books. Books find me. I didn't know what to do with my bonus last time so I was scavenging Booksale for some good reads. I found this cheap book (60 pesos) containing two books by Eric-Emmanuel Schmitt. The cover is from the movie based on the book and there's a picture of a handsome kid who played the main character (which attracted me somehow). I bought it and began reading the first book --- Monsiuer Ibrahim and the Flowers of the Koran (Monsieur Ibrahim et les Fleurs du Coran).

    Trust me, I was in my uncle's wedding and I wasn't paying attention. I was reading the book and I couldn't stop. And too bad it's only 52 pages. But damn, it's 52 pages of life and wisdom and everything that I thirst for. I finished the book after we ate at the reception.

    The book tells the story of a boy named Moses who is hungry for love. He's a typical disturbed kid living in 1960s Paris with his father not paying him much attention. So he tries to seek love from the whores and did petty crimes like shoplifting from the known Arab in the neighborhood, Monsieur Ibrahim.

    Circumstances led to an unusual friendship between Moses and Monsieur Ibrahim. Moses, or Momo, learned much from the old man who bases his outlook in life from his Koran. The good parts of the book were the conversations of the two which I found very intellectual, philosophical, enlightening. Momo learns that there's more to life than whores and shoplifting. Momo learns that we don't smile because we're happy but rather we are happy because we smile. Momo learns to respect other religion, to value the love he has for others, and to protect his pair of feet over his shoes.

    Eventually, Momo's father dies in the climax of the story. Momo's long lost mother appears and gawd, there conversations crushed my heart. In the end, Monsieur Ibrahim adopts Momo and together they travel across Europe into Asia where Monsieur Ibrahim was born.

    I honestly can't believe how Schmitt did it, writing a story so short but so complete, so detailed, so complex. My reading experience reminded me of reading The Alchemist and the books of Mitch Albom. I heart.

  • فـــــــدوى

    أنها مشكلتي الأزليه مع الاعمال المترجمه ...
    لا أستطيع تقييم عمل مترجم بصورة سليمة لأني لا أدري ان كان ضعف الاسلوب عيب العمل الاصلي ام هو خطأ المترجم ...لكن دعوني أتخطى هذه النقطة ..ولنتحدث عن القصه ...
    انها حكاية مراهق يهودي تربطه علاقة قويه بالبقال المسلم ذو الاصول التركيه بعد ان كان يستحل سرقته لأنه عربي !
    والد ذلك المراهق يهجره ثم ينتحر ...ما يدعم صلة المراهق ب بالعجوز العربي ...ويدفعه لتبنيه والرحيل معه في رحله من شمال اوروبا لجنوبها ليرى مسقط رأسه وهناك يتوفى العجوز ويعود الفتى ليجد كل املاك العجوز آلت ملكيتها اليه ..ويغير اسمه لمحمد دون ان يسلم وتمضي به الحياه
    ـــــــــــــــــــــ
    كل من قام بنقد الرواية لفت نظره ذات النقيصه ...نجد ان ابراهيم الشخصيه المسلمه في الروايه هي من تشجع الفتى على مواقعة العاهرات و نجده ايضا يحتسي الخمور ...مبرراً ذلك بكونه صوفي ممن يؤمنون ان الايمان في اعماق النفس !
    كما انه يتبنى المراهق اليهودي ...والتبني مرفوض اسلاميا ...مما ساهم في زيادة الصورة تشويه ...فهكذا لن يكون المسلم وسطيا الا لو زنا او على الاقل حرض وشرب الخمر ...وتبنى يهوديا!
    ــــــــــــــــــــ
    نترك تلك القضيه ايضا لقضيه أراها أكبر و أهم
    المراهق موسى ....
    دائما ما يرى كل اب اخطاء ابناؤه المجهريه نقائص عظيمة الحجم ...ويلجأ لمقارنتهم بأخرين ...هنا أخترع الاب ابن احلام افتراضي ...وضع فيه كل ما كان يتمناه في الابن وحلم بكونه اب مثالي ...لهذا الابن وهذا الابن فقط هو من يستحق أبوته ...أهمل ابنه الحقيقي ...وكان مرتاح الضمير وهو يفعل ذلك لانه لو يملك شيئا من صفات الابن الافتراضي
    وع هذه الفكره أعطيت القصة النجمتان
    ـــــــــــــــــــــــــ
    القصة تلقي الضوء ع ان الراحه الحقيقيه والسعاده تجدها في اليقين ...فابراهيم البطل المسلم الصوفي وصل لليقين بالله وخبر مافي القرآن بقلبه ..ووعاه بينما والد المراهق لم يصل ابداً للايمان الكامل

    ـــــــــــــــــــ
    هذه القصه شديده القصر لن تضييع وقتك اطلاقا ...لأنها لن تستهلك منه الكثير