Title | : | مواجهه با مرگ |
Author | : | |
Rating | : | |
ISBN | : | - |
ISBN-10 | : | 9786008547327 |
Language | : | Persian |
Format Type | : | Paperback |
Number of Pages | : | 598 |
Publication | : | Published December 1, 2018 |
فقط مرگ است که میتواند به زندگی معنا بدهد. چیزی که تا ابدالآباد وجود داشته باشد، معنا هم ندارد. بهعلاوه اگر پایانی وجود نداشته باشد، کلیتی هم وجود ندارد و وقتی کلیتی وجود نداشته باشد، هویتی هم وجود ندارد. اگر نابودنشدنی بودیم، نمیتوانستیم در مقام فرد انسانی موجودیت داشته باشیم. با این تفاصیل مرگ برایمان اتفاق نیست. بخش لاینفکی از زندگی است. اگر قرار است وجود داشته باشیم، مرگ هم باید باشد. پس مرگ نهتنها بدبیاری نیست -فاجعهای نیست که از بیرون بر ما تحمیل شود و ما را نابود کند- بلکه پیششرط زندگی معنادار است. بنابراین نمیتوانیم، هم توقع داشته باشیم زندگیمان معنایی داشته باشد، هم از مرگ متأسف باشیم. چون تأسف از مرگ یعنی تأسف از موجودیت فردی.
مواجهه با مرگ Reviews
-
یک اثر قابل توجه
کتابی در ستایش زندگی و فلسفه وجود مرگ
در سرتاسر این کتاب دنبال معجزه ای بودم که هرگز رخ نداد
****
مواجهه با مرگ نوشته برایان مگی ، رمانی ایست سرشار از مفاهیم فلسفی از نویسنده و فیلسوف انگلیسی . او در این رمان کوشیده است حقیقت زندگی ، عشق ، مرگ ، رستگاری ، جاودانگی و میل به آن و مباحث مهم دیگر را از زوایای مختلف بررسی کرده و خواننده را با نگاه های مختلف آن اندکی آشنا کند .
انسان های داستان مگی یا افرادی که او – شخصیت اصلی داستان وقت خود را با آنها سپری می کند انسان هایی فرهیخته و باسواد هستند ، از این رو حتی در کوچکترین هم نشینی هم ، بحث هایی فلسفی در می گیرد که ممکن است برای خواننده ای که انتظار رمان از این کتاب داشته باشد اندکی خسته کننده باشد .
مگی با مهارت دو فضای کاملا متفاوت را ترسیم کرده ، در بیشتر کتاب او نمی داند که بیماری سرطان ، از نوع پیشرفته دارد ، او نمی داند که تنها 2 سال فرصت زندگی کردن دارد ، او از دانستن مهمترین راز زندگی خود به دست خانواده و عزیزان خود محروم شده . او در حالی برای آینده خود برنامه ریزی کرده است که زمانی ندارد . اما او شخصیتی کتاب خوانده و بسیار فرهیخته است ، او هیچ گاه از یاد مرگ غافل نیست ، او می داند که مرگ هر لحظه در کنار او و اصولا در کنار همگان است ، او می داند که مرگ است که به زندگی معنی می بخشد و یافتن معنی از نگاه او ، یافتن هدفی برای زندگی ایست . در این بخش کتاب ، مگی با مهارت فضایی دو گانه میان اندیشه های فلسفی فردی که نمی داند هر لحظه به مرگ نزدیکتر می شود با دیگرانی که آگاه از مرگ زود هنگام او هستند آفریده است .
دوران خوش او به سرعت تمام می شود ، بستری شدن های پی در پی در بیمارستان و حال نامساعد جسمانی به او ثابت می کند که بیماریش بسیار جدی ایست ، او دیگر دریافته که آن بیماری لعنتی را دارد ، از نوع بسیار بدخیم .
از این جاست که فضای داستان مگی عوض می شود ، دیگر جای مرگ در صحبت های پشت پرده نیست ، حالا مرگ و یاد خوفناک او در تمامی لحظات او و خانواده و دوستانش حاضر است . او که فکر می کرد مرگ است که به زندگی معنی می دهد به قیمت از دست دادن جان خود این حقیقت را با تمامی عقل و شعور و احساس خود درک می کند . آنچه تا ابد وجود داشته باشد معنا هم ندارد ، اگر پایانی وجود نداشته باشد کلیتی هم وجود ندارد و بدون کلیت ، هویتی هم در کار نیست . مرگ بخش جدا نشدنی زندگی ایست ، یک بدبیاری یا یک فاجعه نیست ، انسان با این پیش شرط به دنیا آمده است که آنرا ترک کند ، بنابراین مرگ پیش شرط زایش ، تولد و زندگی ایست . او به این نتیجه درخشان می رسد که تاسف از مرگ
یعنی تاسف از موجودیت و در نهایت تاسف از زندگی
او سپس به این فکر می کند که پس زندگی چیست ؟ این گفته قدیمی که زندگی یعنی هر لحظه و ثانیه آنرا باید تجربه کرد یعنی چه ؟ او چه کاری باید برای تجربه کردن زندگی باید انجام می داده که نداده ؟ اگر سلامت خود را دو باره بدست بیاورد غیر از خانه ، کار و چند مکان محدود دیگر کجا می تواند برود ؟ او میان دو معنی متفاوت از زندگی ، اینکه بهترین شیوه زندگی یافتن پاسخی برای حقیقت زندگی ایست یا کشف حقیقت با همین زندگی کردن میسر است سرگردان می ماند .
او سرانجام جان می دهد ، او جدا شدن روح خود از بدن را همانند پیوستن رودخانه ای کوچک به دریا می بیند اما مرگ واقعی او نوع دیگری ایست ، او
در خون خود خفه می شود ، مرگی زشت و کریه
مگی در کتاب مواجهه با مرگ ، به دنبال معجزه و خرق عادت نبوده ، کتاب او به هیچ پرسش اساسی پاسخی نمی دهد ، در کتاب او اگرچه مناظره های فلسفی زبادی انجام شده اما هدف او نتیجه گیری نبوده است ، مگی تنها دیدگاه های مختلف از مفاهیمی عمیق را بیان کرده و در پایان رو در رو شدن با
مرگ را
در تمام مدتی که این کتاب را ترجمه میکردم، به مرگ فکر میکردم. شبح مرگ بالای سرم ایستاده بود. خیال میکردم قهرمان داستان که بمیرد، من هم میمیرم. نمردم. ولی شبح مرگ هنوز بالای سرم ایستاده، رهایم نمیکند .
نمی توان این کتاب را خواند و از مترجم مرحوم مجتبی عبدالله نژاد یادی نکرد . جملات بالا را مترجم در ابتدای کتاب آورده ، شوربختانه مرگ او را رها نکرد ، او پس از اتمام ترجمه در گذشت ، دانستن این حقیقت تلخی کتاب را در کام خواننده بیشتر می کند . -
خطر لو رفتن بخش های مهمی از داستان :
"مواجهه با مرگ" تنها رمانِ براین مگی است. این فیلسوفِ انگلیسی رمان را در سن 47 سالگی نوشت. همچنان که از نام کتاب پیداست، رمان حول موضوع مرگ می چرخد که همواره از موضوع های محبوب فلاسفه بوده است. مگی رمانش را خیلی خوب شروع می کند. جانِ 30 ساله که از یک خانواده اشرافی انگلیسی است، در لبنان به کار روزنامه نگاری مشغول است. در یکی از مراجعات جان به لندن به واسطه بیماری در بیمارستان بستری می شود. مادرِ دلسوزِ جان (لیدی وینتربورن) با پزشک صحبت می کند و متوجه می شود جان به بیماری لاعلاج هاجکین مبتلا است (هاجکین در دهه 60 که داستان در آن دوران می گذرد، لاعلاج بود) و حداکثر 2،3 سال دیگر زنده می ماند. لیدی وینتربورن جلسه ای با حضور فرزندان و دو دوست معتمد خانوادگی تشکیل می دهد و در پایان نظرِ مادر مبنی بر مخفی نگه داشتن جان از بیماری اش مورد پذیرش قرار می گیرد (با وجودِ مخالفت نسبتا جدی دو نفر) تا اینجا رمان خیلی خوب پیش رفته است. مساله اصلی رمان مطرح شده است. با چند شخصیت با عقاید مختلف آشنا شده ایم که همین تضارب آرا در جلسه خانوادگی، امیدِ یک رمان درخشان را می دهد.
لیدی وینتربورن با سردبیر جان صحبت می کند و قرار می شود به او اعلام شود در دفتر مرکزی روزنامه در لندن به او نیاز دارند. جان سفر کوتاهی به لبنان انجام می دهد تا کارهای عقب مانده اش را انجام دهد و وسایل را به نیروی جایگزین تحویل دهد. در همین میانه او با دختری انگلیسی به نام آیوا آشنا می شود. با وجود روابط پیشین جان، رابطه ی جدید خیلی خوب پیش می رود و خیلی زود به هم دل می بازند. خانواده جان با مشاهده رابطه گرم جان و آیوا نگران تر می شوند. مشکل پیشین شان شدت می گیرد و نمی دانند با آیوا چه کنند. سوالات زیادی در ذهن شان شکل می گیرد. آیوا را در جریان قرار بدهند یا نه؟ واکنش او چه خواهد بود؟ به جان اطلاع می دهد؟ قید او را می زند؟ اگر تشکیل خانواده بدهند، چه می کند؟ جان را از خانواده اش دورتر می کند؟ به سراغِ این می ورد که از جان بچه دار شود ؟ و سوالات مشابه دیگر...
داستان خوب پیش می رود. از یک طرف با داستان پنهان کاری خانواده جان طرف هستیم. از سوی دیگر رابطه عاشقانه جان را دنبال می کنیم و کمابیش هم با درگیری های نه چندان جدی جان با بیماری روبرو هستیم. از نقاط قوت رمان دیالوگ های قدرت مند میان شخصیت های رمان است. دیالوگ هایی که حول موضوع های متنوع از جمله عشق، مرگ، معنای زندگی، روابط خانوادگی و ... می چرخد.
سرانجام لحظه ای فرا می رسد که جان از لاعلاج بودنِ بیماری اش مطلع می شود. (یک چهارم پایانی رمان) اتفاق مهمی که می تواند جان تازه ای به رمان که در مسیر نسبتا یکنواختی قرار گرفته است، بدهد اما واکنش جان در راستای یکنواختی رمان است و کمکی به نمی کند. در ابتدای داستان دغدغه ی مهم خانواده جان را دیدیم اما حالا که جان مطلع شده است، حضور بسیار کمرنگی از آنان را می بینیم. گویا از اینجا به بعد مگیِ داستان نویس جایِ خود را به مگیِ فیلسوف می دهد. داستان آرام و بدون تنش پیش می رود و در صفحات پایانی حجم بالای مناظره جان با همسر و دوستش را شاهد هستیم که عموما بر سر معنای زندگی، مرگ و حقیقتِ هستی به گفتگو می پردازند و بدین ترتیب رمانی که با صلابت شروع شد و به خوبی میانه رمان را طی کرد، در سراشیبی پایان داستان از نفس افتاد. -
پیشنویس: مرگاندیشی و قطعیت انکارناپذیر آن از مقولاتیست که همیشه ذهنم را درگیر خود کرده است. مقولهای که انسان با پذیرش آن چه بسیار کارها نخواهد کرد و در مقابل چه بسیار تلاشها خواهد کرد. شاید از همین رو بود که به محض دیدن این رمان در کتابفروشی، چون مسخشدگان به سمتش رفتم و علارغم قیمت به نسبت زیادش برای امروزهای من، وقتی از کتابفروشی بیرون آمدم در دستهایم بود!
"اگر مرگی در کار نبود، دلیلی نداشت که دنبال معنای زندگی بگردیم. اجباری وجود نداشت. زندگیمان را میکردیم"
"فقط مرگ است که میتواند به زندگی معنا بدهد. چیزی که تا ابدالآباد وجود داشته باشد، معنا هم ندارد. به علاوه اگر پایانی وجود نداشته باشد کلیتی هم وجود ندارد و وقتی کلیتی وجود نداشته باشد، هویتی هم وجود ندارد. اگر نابودناشدنی بودیم، نمیتوانستیم در مقام فرد انسانی موجودیت داشته باشیم. با این تفاصیل مرگ برایمان اتفاق نیست بخش لاینفکی از زندگی است."
این دو نقلقول از رمان به خوبی آنچه را که رمان در پی گفتن آن است نشان میدهد. اینکه مرگ و پایان داشتن زندگی است که با آن معنا میدهد چه اگر مرگی نبود دیگر تلاش برای درک معنای آن و یا حتی سعادتمند شدن در آن محلی از اعراب نداشت. این همان ایراد فسلفیایست که حتی به بهشت هم وارد است! در بهشت هم به علت ابدی بودن آن و نبود امکان تمام شدن آن پس از چندی به ملال خواهیم رسید. از این منظر مرگ نه تنها اتفاقی شوم قلمداد نمیشود بلکه با پذیرش حتمی و هرلحظه بودن آن کیفیت زندگی نیز قطعا بهتر خواهد شد.
ترس از اسپویلشدن این رمان بیمعنیست چرا که هدف اصلی و جاذبهی این رمان چیزی فراتر از اوج و فرودهای داستانی و تعلیقها و گرهافکنیهای معمول رمانهاست و رمان دراینجا بستریست برای هدفی دیگر، مرگاندیشی. از انتخاب اسم رمان هم خوانندهی ادبیات متوجه فحوای رمان خواهد شد و خواهد فهمید که شخصیت اصلی داستان سرانجام خوشی نخواهد داشت. هرچند تا انتهای داستان و شناخت بیشتر شخصیت اول داستان، هرآن منتظر معجزهای هستیم که متاسفانه هرگز نمیآید. دنیا به هیچوجه عادلانه نیست. در این رمان چرا باشد؟
درواقع رمان وسیلهای��ت برای نویسنده تا با استفاده از آن بحثهای فلسفی پیرامون مرگ و معنای زندگی را مطرح کند که همچون مباحثات افلاطون، در قالب گفتگو مطرح میشود.
دیدهام که برخی از خوانندگان و منتقدان آن را با رمان دنیای سوفی مقایسه کرده و آن را کتابی برای آشنایی با فلسفه میدانند درحالی که اصلا چنین نیست. در اینکه دنیای سوفی برای آشنایی با فلسفه مناسب است حرفی نیست اما در اینکه رمان مواجهه با مرگ چنین است اندکی تردید دارم. در اینجا بیشتر با فلسفیدن و نگاه فلسفی به پیرامون خود آشنا میشوید نه با فیلسوفان و مکاتب فلسفی گوناگون. تا جایی که به یاد دارم در کل این پانصد و اندی صفحه اسامی بیشتر از پنج فیلسوف ذکر نمیشود، آن هم به صورت بسیار گذرا مگر درمورد ویتگنشتاین که گویا فیلسوف مورد علاقهی نویسنده است. یکی از چیزهایی که برایان مگی بدان شهره است مجموعه نشستهاییست که با فیلسوفان در دههی هفتاد میلادی در تلویزیون بیبیسی برگذار کرد و در آن به معرفی بزرگان فلسفه و اندیشههای فلسفی معاصر پرداخت. مجموعهای که حتی از شبکهی چهار خودمان نیز دوبله و پخش شد! از این منظر رمان حاضر در ادامهی تلاش برایان مگی برای عمومیسازی فلسفه در بین مردم است و به نظرم موفق نیز بوده است.
سوالی هست که هر چند وقت یک بار از خودم میپرسم و اکنون، پس از خواندن این رمان، دوباره به یادش افتادم، اینکه اگر به من بگویند چند ماه بیشتر زنده نیستی آیا زندگیای که اکنون در حال زندگیکردن آن هستم را ادامه خواهم داد؟ اگر جواب منفی است حتما بایستی فکری به حال خودم بکنم. -
صفحهها و صفحهها و صفحههاااا صرف مکالماتی شد که بود و نبودشان عملا در رسالت این کتاب هیچ گونه نقش موثری نداشت.
چندین و چند صفحه مکالمهی پر از تکرار مکررات بر سر نام فرزند شاید بین زن و شوهری خوشایند باشد اما برای من خواننده کلافه کننده و حوصله سر بر ترین مبحث تاریخ است.
علاوه بر این، شخصیتها از ناظر من هیچ کدام به بلوغ نرسیده بودند. از مادر گرفته تا خود جان و دوستش و به خصوص آیوا! شخصیتهایی که وقتی با منطق خواستهای را مطرح میکنی به تو میگویند باشد و بعد انگار تمام تلاش و توان و وقت و انرژی خود را صرف برعکس انجام دادن خواستهات میکنن. و اغلب برخی آنقدر از درصد هوشی پایین برخوردار بودند که من به شخصه نگران شغلی که به عنوان ژورنالیست و دکتر و چه و چه داشتند میشدم.
انتظاری که از این کتاب داشتم و آنچه از نامش بر میآید بیشک با به پایان رساندن آخرین صفحات کتاب خرد و خمیر و کبود شد. -
خوندنش امروز تموم شد.
ده روز طول کشید خوندنش اما ارزش داشت بخونيش. بعد از پُست دوستی راجع به این کتاب که لهش کرده بود تصمیم گرفتم بخونم. یه حساب ساده بود که بگی این نویسنده از اوناش نیست که چیز خیاری و سطحی بنويسه یا به قول اون دوست خاله زنکی!!!
گفت و گو ها درخشان بود و بی نظیر، برای اون عده که فلسفه مطالعه داشتن میتونه خیلی بیشتر دوست داشتنی جذاب باشه کسایی که هگل و کانت و وينگشتاين خوندن.
برای اونهایی جذاب نیست که عادت دارند خط داستانی پیش بگیرن و ببینن تهش چی میشه و به این همه دیالوگ قوی و حساب شده که نویسنده رای و فلسفه خودشو توش گنجونده بی توجه رد میشن. سیر داستانی مشخص بود شخصی که مریض و مریضی شدت پیدا میکنه و درنهایت ميميره. اینو سه فصل اول می فهمید. اما این بین آرا و دیدگاه نویسنده ست که از زبون شخصیت ها بیرون میاد و داستان رو جان دار میکنه. اگر دنبال این هستید که بخونيد بره! این کتاب مناسب نیست کتابيه که باید تامل کنید درش! این رو هم در نظر داشته باشید قرار نیست کتاب جوجو مویز یا چه میدونم م مودب پور بخونيد نویسنده در درجه اول فيلسوفه و اینو تو دیالوگ های شخصیت هاش به وضوح میبینید.
خب کتاب کمی به ویراستاری احتیاج داشت اما نباید همه ترجمه کتاب رو نادیده گرفت.
مسائل خوبی مورد بحث بود در کتاب و صد صفحه آخر بسیار قوی. در کل از خوندن کتاب بسیار راضی بودم و خوشحالم فرصتی پیش اومد خونده بشه. -
خواندنی بود، خواندنی ست، باید خواند. خط کشیدن روی معنا و از نو به معنا اندیشیدن. رو در رو شدن با خود، گاهْ زیستن، و همیشه مردن. پیرامون را کاویدن و فرو افتادن و شاید، و فقط شاید که برآمدن
چهاردهم شهریور 1399 – تابستانِ آخرینِ صد سال در بی معنایی زیستن -
با وجود رمان بودن کتاب از آن دسته کتاب هایی نیست که خیلی زود مطالعه اش تمام شود، بلکه به مدتی وقت برای تفکر و درک موضوعِ هدفِ نویسنده نیاز هست؛ کتاب رو فقط بخاطر این خواندم تا ببینم فیلسوفی مثل برایان مگی چگونه تفکراتش را در یک رمان به خواننده انتقال میدهد و بنظرم تا حدی موفق شده است.از منظر داستان رمان و داستان کتاب، بنظر من ضعیف بود و میتوانست بهتر باشد؛ اما خب بنظر می رسد برایان مگی فقط به یک زمینه نیاز داشت تا تفکراتش را دربارۀ مرگ و مواجهه با آن به خواننده منتقل کند و با یک رمان خواسته است این کار را بکند؛ به همین دلیل هم است که در چندین فصل از کتاب تنها شاهد دیالوگ های طولانی شخصیت اصلی داستان با افراد مختلف، دربارۀ مسائل مختلفی مثل مرگ، بیماری، زندگی، عشق و ... .هستیم. مفهوم مرگ بر تمام داستان چیره است و نویسنده به خوبی توانسته دیدگاه های مختلف را در رابطه با مرگ ارائه دهد. علاوه بر این جناب مگی کار خیلی خوب دیگری کرده است و آن بیان بیطرفانۀ نظرات مختلف (البته به همراه نظر خودش) در رابطه با موضاعات موردنظرش بوده است.
صد صفحۀ اول شاید شیوۀ بیان داستان خواننده را آزار دهد و جذاب نباشد اما با شروع مکالمات شخصیت ها دربارۀ مرگ و سایر موضوعات کتاب جذابی می شود. در کل میخواستم سه و نیم بدم، اما بخاطر بحثهای فلسفی جذاب کتاب چهار ستاره دادم!
قسمتهایی از کتاب:
برای اولین بار دارم جوهر واقعی خودم را پیدا میکنم، آن هم از طریق تو. بامزه است ، نه؟ آدم جوهر واقعی خودش را از طریق چیزی بیرون از خودش پیدا کند؟...
آدم تا وقتی جهان را مفروض بگیرد، هر چیزی که با آن سروکار داشته باشد، در قلمرو عقل قرار دارد. عقلانیت بر تمام جهان سایه انداخته. ولی همین که جهان خودش موضوع پرسش شود، می بیند که عقل محدودیت دارد. همین که سؤالی دربارۀ خود جهان طرح کنی، پایت را گذاشته ای روی مرز. به همین دلیل است که، بنظرم، خیلی از فلاسفه حتی با پرداختن به این مسائل مخالفت می کنند. ولی این فقط شامل طرح پرسش دربارۀ جهان نمی شود.طرح پرسش دربارۀ خود بشر هم همین تبعات را دارد. تا وقتی زندگی را مفروض بگیری، می توانی به عقل تکیه کنی، بدون اینکه مشکلی پیش بیاید. ولی همین که خود زندگی موضوع سؤال شود، دیگر عقل به درد نمی خورد. اگر قرار نبود بمیریم، می توانستیم تا ابد به عقل تکیه کنیم. درواقع آن وقت امکان نداشت از این نوع تجربه که الآن داریم، فراتر برویم. فقط مرگ است که امکان فراروی از این قسم تجربه را ممکن می کند
هگل در جایی می گوید تراژدی تعارض حق و باطل نیست. تعارض حق با حق است!
فروید از توهم بیزار بود.بنظرش آدم عاقل و بالغ نباید توهم داشته باشد. تنها چیزی که تو این دنیا ارزش دارد، این است که آدم دنبال حقیقت باشد و سعی کند در پرتو حقیقت زندگی کند و چون اعتقادی به خدا و زندگی پس از مرگ نداشت، آدم بدبینی شده بود. رواقی شده بود. معتقد بود وضع بشر فاجعه است. ولی یونگ، برعکس. معتقد بود مهمترین چیز برای بشر این است که از زندگی لذت ببرد. شادمانی و تندرستی و خشنودی. بنابراین فروید در مواجهه با اعتقادات دینی یا هر قسم اطلاعات دیگری از این قبیل، اولین سؤالش این بود که : اینها حقیقت دارد؟ چون اگر حقیقت ندارد، باید بیندازمشان دور. ولی یونگ می پرسید: آیا اینها کیفیت زندگی مرا بهتر می کند؟ باعث می شود عملکرد انسانی بهتری داشته باشم؟ با دنیای اطراف خودم سازگاری بیشتری داشته باشم؟ از ترس و دلهره و اضطراب نجات پیدا کنم؟ اگر جواب مثبت است، پس بهتر است اینها را داشته باشم. حالا عقیدۀ من این است: بیشتر آدم ها در جوانی فرویدی هستند. ولی بعد که پا به سن میگذارند، یونگی می شوند!
پ.ن: لعنت به امتحانات و لعنت به مدت زمان طولانیشون که باعث شدن هم از کتاب دور شم و هم این کتاب اینقدر سول بکشه! -
میتونست یک داستان کوتاه متوسط باشه
ولی تبدیل به یه رمان 600 صفحهای خستهکننده شده
البته هم رمان هست هم نیست، هم بحث فلسفی میکنه هم نمیکنه
در واقع انگار خود براین مگی هم تا پایان نگارش رمان خیلی مطمئن نبوده که میخواد چی بنویسه
انتخاب یک خانواده اشرافی برای محیط رشد و زندگی قهرمان داستان هم به نظرم دیگه اوج بدسلیقگی نویسندهست
واقعیت اینکه چون برام هیچ کششی نداشت بعد خوندن حدود دو سوم ولش کردم
حتی اینکه پایان قهرمان داستان چطور رقم میخوره هم برام جذابیتی نداشت -
علیرغم ظاهر ترسناکش کتاب بسیار خوشخوانی بود!
در آخر کتاب، خواننده تو یه بهت و غم رها میشه و میشه گفت داستان، داستانی ناراحتکنندهست. داستان درباره (جان) مردیست که به بیماری لاعلاجی مبتلا و درحال مرگ است. بیشتر گفتگوهای بین جان با خانواده و سایر افراد نزدیک بهش خواننده رو به فکر فرو میبره. مخصوصا گفتگوهای جان و دوست صمیمیاش کییر که بسیار تأمل برانگیزست. -
قطعا ارزش این کتاب به مکالمات و تحلیلای فلسفی هست که بین داستان وجود داره غیر از اون یه داستان ساده ۱۰۰ صفح�� ایه با این حال بعضی از دوستان کم لطفی کردن و این مکالمات رو بیهوده دونستن 😆
بطور کلی اگه علاقه ای به فلسفه و اینا ندارید نرید سراغ این کتاب چون سنگینه -
«آثار بزرگ هنری ولو این که با موضوع مرگ دستوپنجه نرم کنند، نمیتوانند کاری از پیش ببرند. رازی را برملا نمیکنند. مرگ که فرابرسد، باز ما را دست خالی میگذارند.»
-
بعد یک مدت طولانی یه رمان شروع کردم و خودم رو مستلزم این میدونستم که تا آخر بخونمش. از برایان مگی قبلا سرگذشت فلسفه رو خونده بودم و اسم کتاب و آشنایی با نویسندهاش جذبم کرد برای شروع.
اول داستان که بیشتر معرفی شخصیتهای خانواده جان و توضیح اتفاق اصلی داستان بود برام جالب بود. هرچی بیشتر پیش رفت بیشتر برام کسل کننده شد ولی باز من شخصا طرفدار خط داستانی آروم و بیهیجان با توصیفهای حسهای درونیام و این اذیتم نمیکرد.
چیزی که بیشتر از همه برام اذیت کننده بود شخصیتهای توخالی و غیرپیچیدهای بود که به شدت قابل پیشبینی و غیرقابل درک بودن. و بیشتر از اینکه کاراکترهای واقعی به نظر برسن انگار ماسکهایی بودند که برایان مگی -شخصا و از زبان خودش- پشت اونها میاد و نطق میکنه. همه مکالمهها انگار از زبان یک نفر که میخواد چند رویکرد فلسفی رو توضیح بده گفته میشه و این به مرور هی آزاردهندهتر میشد تو کتاب و همذات پنداری با شخصیتها (و حتی قبول کردنشون به عنوان انسانهای واقعی) رو سخت میکرد.
تغییر ناگهانی آیوا بعد از ازدواج با جان و تصمیمهای بی سر و ته، نابالغ بودن رفتار مادرِ جان، کلیشهای بودن شخصیت دیتریش و... هم به شدت دفع کننده بود. -
⭐ 5/5
مطالعهی این کتاب را حتما توصیه میکنم. در حقیقت این کتاب در زمرهی کتابهایی قرار گرفت که حکما به عزیزانم توصیه میکنم که مطالعه کنند.
بعد از مطالعهی کتاب قطعا نگاهتان به مرگ و زندگی تغییر میکند. -
کتاب بسیار تلخی بود اما باید خونده میشد،این کتابا شمشیر دو لبه ای هستن،از طرفی انسان رو میترسونن از طرفی خوشحال میکنن که هنوز زنده اس و از حساسیت های ما برای زندگی شاید کم کنه و بهمون بگه فرصتت کمه سعی کن تا میتونی تو زندگیت یاد بگیری و لذت ببری.
نکته مثبت دیگه کتاب بی طرفی کامل نویسنده بود،افراد مختلفی رو در جناح مقابل قرار میداد اما شرایط رو از نگاه هر دو طرف به خوبی بررسی میکرد.همچنین نگرش نویسنده به رشته پزشکی برای من به عنوان پزشک بسیار جالب و دوست داشتنی بود. -
l think every time we lose someone we get a little bit closer to death. both as a consept and as a reality.
l have never lost someone close to me but this book felt like losing a dear friend.
l know i'm gonna reread this many times in my lifetime. -
یک داستان ۶ صفحهای که در ۶۰۰ صفحه روایت شده. یعنی واقعا پدر آدم در میاد تا کتاب تموم بشه. در اوایل داستان شاید ۶۰-۵۰ صفحه اول بستر داستان به کندی چیده میشه و پس از اون داستان پر است از بحثهای کشدار و مناظرههای بینتیجه بین شخصیت اصلی داستان و دیگران. همیشه هم به همین منواله که ایشون تو بیمارستان بستریه بعد یه نفر از راه میرسه و برای ۳۰ صفحه بعدی باید بشینید و تراوشات فکری نویسنده درباره مرگ و هستی رو از زبان شخصیت داستان بخونید در حالی که تقریبا هیچ چیزی به بینش شما اضافه نمیکنه. شاید برای نوجوانان سنین ۱۴ تا ۱۸ سال بتونه محرکی باشه برای اندیشیدن ولی اون هم به قدری مطنطن و کشداره که مطمئنم حوصله اونها هم سر میره. در نهایت داستانی که ۶۰۰ صفحه کش اومده در یک پاراگراف تمام نتیجههاشو میگیره و همه رو در جای خودشون میذاره و تموم میشه و انگار که نویسنده با خودش گفته خب دیگه ۶۰۰ صفحه رو پر کردم الان دیگه باید همه چیز تموم بشه. مواجهه با مرگ خیلی منو یاد کتابهای دنیای سوفی و دنیای تئو میندازه که سعی دارن یه سری مفاهیم پایهای رو در غالب داستان به خورد مخاطب بدن. البته باید اعتراف کنم که مواجهه با مرگ قطعا یک سر و گردن بالاتر از نمونههای مشابهش است ولی همچنان ناموفقه. باید بگم انتظارم از کتابی با این نام (مواجهه با مرگ) و از این نویسنده خیلی بیشتر بود.
-
بالاخره تمام شد یک ستاره هم به نظرم زیاد است این حجم از لاطائلات بینظیر بود نمیتوانم روی آن اسم داستان بگذارم و حتی نمیتوانم بگویم بحثهای فلسفی درست حسابی در آن در جریان بود کمترین کششی را در من بوجود نیاورد خوشحالم براین مگی بیشتر از این برای نوشتن داستان خودش را به زحمت نینداخت و به نوشتن آثار فلسفی خود ادامه داد من قبلا ازش فلاسفه بزرگ رو خوندم که کتاب بسیار خوبی بود اما این یک فاجعه بود میتوانست بجای ۶۰۰ صفحه ۶ صفحه بنویسد.
از آن فاجعه تر ترجمه بود |والله| های اول هرجمله یک فاجعه بود از آن فاجعه تر لیدی وینتربورن بود یک زن اشرافی انگلیسی که حرف زدنش را جوری ترجمه کرده بود که هرچه حرف میزد قیافه مرحوم حمیده خیرآبادی میآمد جلو چشمم...
در نهایت حدود ۲۰۰ صفحه پایانی کتاب را مدیون صوتی آن هستم که با پلیر تلگرام روی دور x2 گذاشتم و سریعتر از دستش خلاص شدم. -
دو،سه روز کتاب تموم کردم هنوز تو داستانم
اون حجم تلخ اخر کتاب که خیلی سریع جمعش کرد
باری گذاشت رو دوشم غیرقابل بیان.
من مشتاق خوندنش بودم اما حالا عاشقش شدم و تامام . -
نویسنده این کتاب بیشتر از اینکه رماننویس باشه، فیلسوف و محقق در زمینه تاریخ فلسفه بود، بنابراین از ابتدا هم انتظار نداشتم که داستانپردازی فوقالعادهای داشته باشه که واقعا هم نداشت. شخصیتپردازیها هم میتونست خیلی بهتر باشه، ولی خب تا اینجا ایراد زیادی به نویسنده وارد نیست.
در مورد بحثهای فلسفی کتاب ولی من انتظار خیلی بیشتری از نویسنده داشتم، نظرات بسیار جالبی از فیلسوفان مختلف در ارتباط با مرگ وجود داره که نویسنده میتونست در بحثها از اونها کمک بگیره که این کار رو نکرد یا خیلی کمتر این کار رو کرد. در اواخر کتاب که شخصیت اصلی در حال مرگه، به جای اینکه ببینیم شخصیتهای اصلی در مورد زندگی و مرگ با هم بحث میکنند، میبینیم که یک سری بحثهای نظری درباره خود فلسفه و کارکردش در جریانه که چنین چیزی در اون شرایط نه منطقیه و نه مناسبتی داره! انگار نویسنده میخواسته یک جایی درباره این مسائل صحبت کنه و در نهایت هم نتونسته مکان مناسب رو پیدا کنه.
در مجموع کتاب بدی نبود ولی انتظارات من خیلی بیشتر بود. -
تم اصلي اين كتاب بن مايه هاي فلسفي دارد كه توسط گفتگو هاي دونفره بين جان و دوست صميميش و همسرش اتفاق مي افتد. داستان حول محور زندگي، انسان، تولد و مرگ با سوالات فلسفي كه بين افراد رد و بدل ميشود ذهن خواننده رو درگير ميكنه و در طول داستان همزاد پنداري با جان كه به سرطان خون مبتلاست باعث ميشه اين حس و حال روزهاي آخر زندگيش رو با جان زندگي كنيم و در كنار زندگي با او با مباحث حل نشده براي بشر از مبحث تولد و مرگ و سوالات پيرامون آن كلنجار بريم .
داستان به شدت گيراست و ذهن رو درگير مباحث فلسفي ميكنه و شايد در جاي جاي كتاب محبور باشيد كتاب رو ببنديد و به فكر فرو بريد تا بتونيد قضيه رو براي خودتون حل كنيد.
وقتي كتاب براي برايان مگي باشه مگه ميشه نخوند. -
عنوان کتاب: مواجهه با مرگ
نویسنده: براین مگی، فیلسوف، شاعر، نویسنده و سیاستمدار معروف بریتانیایی
آنچه به ذهن متبادر میشود: رمانی دربارهی مواجهه با مرگ!
در صفحات اول: از زندگی جان، خبرنگار یک مجلهی بریتانیایی، این را میفهمید که به یک بیماری دچار شده و در پیوند با نام کتاب ناخودآگاه برداشت میکنید که این بیماری کشنده است.
در حین روایت داستان شما از قصد خانوادهی او مبنی بر پنهان کردن حقیقت بیماری از جان و همدستی کادر درمان باخبر میشوید و از استدلال دوست صمیمی او که معتقد است باید جان را از این موضوع مطلع کرد. جان فقط سی سال دارد و حالا با نگاه خوشبینانه تنها دوسال از عمرش باقیمانده. از نظر من این تنها بخش جذاب کتاب است. این موضوع از نظر من که ده سال جزو کادر درمان بیماران سرطانی بودم یکی از بزرگترین موضوعاتی است که خانوادهها با آن دست به گریباناند. اینکه آیا اطلاع شخص بیمار از بیماری و روند بهبود یا عدم بهبود آن تاثیری در کیفیت روزهای پایانی دارد یا خیر! و مسلما این جزو حقوق بیمار است که از تمام چندوچون بیماری و پروسهی درمان اطلاع پیدا کند. پس تنها بخش درگیرکنندهی داستان همین موضوع پنهان کردن بیماری از شخص بیمار است و شما تا چهارصد صفحه فقط منتظرید کاراکتری که در اصل خبرنگار و در ذات کنجکاو است قدری، تنها قدری نسبت به علایم بیما��ی، توضیحات پزشک،بستری شدنش و واکنش خانواده کنجکاو شود، اما دریغ!
نویسنده در چهارصد صفحهی نخست از سیاست، مسایل روز بریتانیا(که گمانم رمان خیلی قدیمیست)، نقاشی، موسیقی، معماری، شهرنشینی در لندن و حومه، سفرهای جان به خاورمیانه، کیفیت خدمات بهداشتی در لندن و هزاران موضوع دیگر فلسفهپردازی میکند اما خوانندهای را که تشنه است تا از حال و احوال بیمار و ترسهایش در مواجهه با مرگ و پدرشدن در روزهای پایانی زندگی بخواند، همچنان تشنه از لب جوی بازمیگرداند.
برای من ارزشمندتر بود اگر جناب نویسنده حداقل به درستی تمام علایم بیماری هوچکین را توصیف میکردند، نه اینکه بیمار با تشخیص متاستاز سرومروگنده ششصد صفحه فقط دربارهی سیاست و نقاشی بدیههسرایی کند و …
اگر حتا بپذیریم که مباحث فلسفی که در طول کتاب مطرح میشه قابل تامله، باید توجه داشت که این یک رمانه، و خط داستانی و شخصیتها باید از یک سری قواعد پیروی کنند تا منطق داستان زیر سوال نره. شاید براین مگی فیلسوف خوبی باشه(گرچه نظر من این نیست!) اما نویسندهی خیلی بدیه.
در انتها از نظر من رمان ارزش ادبی، پزشکی، فلسفی یا سیاسی کافی ندارد تا بخواهم خواندن آن را به کسی توصیه کنم. حتا این توقع من که شخصیت جان در مواجهه با پنهانکاری خانوادهاش واکنش درستی نشان دهد را هم برآورده نکرد.
۳آبان ۱۴۰۱ -
اولین مواجهه ما با کتاب مواجهه با مرگ، رمانی است که توسط یک فیلسوف در میان سالی نوشته شده. این برای علاقمندان به فلسفه و ادبیات میتونه جذاب باشه اما اگر تجربههای مشابه داشته باشیم با کمی نگرانی به سمت این آثار خواهیم رفت، چرا که به گمان من فلاسفه به هنر دیدی ابزارگونه دارند، گرچه مگی در این رمان بارها اعلام میکنه که همچین دیدگاهی نداره اما رمان نوشتن برای انتقال مفاهیم فلسفی شبیه کاری که بعدها گوردر در دنیای سوفی انجام داد (البته با احترام به طرفداران دنیای سوفی، باید بگم این کتاب برای نوجوانها نوشته شده و در ایران به خورد بزرگسالان داده میشه که به نظرم اشتباهه.) رمان رو باسمهای میکنه.
یعنی محتوا و مفاهیم فلسفی از دل رمان بیرون میزنه و کاری رو میسازه که دلچسب نیست.
نکته دوم اینکه ما در بعضی فصول با مفاهیم و بحثهای فلسفی سنگین و عمیق روبروییم و در بعضی فصلها مفاهیم و روند داستان اونقدر پیش پا افتادهان که حوصله مخاطب سر میره.
این ناهمگونی همون چیزیه که باعث باسمهای بودن رمان میشه. مگی به وضوح از ایجاد گره داستانی ناتوانه و رمان به شدت دچار تکراه، مسائلی که برای خواننده بارها تکرار میشن و حتی در صحنهای از رمان به فاصله یکی دو پاراگراف چند بار تکرار میشه، شخصیتها به درستی پرداخت نشدن و اساسا شاید هیچکدوم رو نشه شخصیت دونست و نهایتا تیپیکال هستند.
در کل رمان دلچسبی نبود برای من، خصوصا اینکه بسیار هم طولانی بود. اگر دنبال کتابی هستید که مثل دنیای سوفی در خلال تعریف یک داستان پیش پا افتاده مفاهیم فلسفی رو بیان کنه میتونه کتاب مناسبی باشه ولی اگر دنبال شاهکار ادبی از یک فیلسوف هستید این کتاب اصلا خواستههاتون رو برآورده نمیکنه و تو ذوقتون میزنه. -
خوانش کتاب را بعد از حدود یک ماه تمام کردم. تقریباً تمام بخشهای کتاب پر از ارجاعات فلسفی است که ازین جهت برای من یادآور کلاس درسگفتار فلسفه در حاشیه یک رمان است.
بخشی از کتاب:
[...چیزی که آگاهانه فکرش را مشغول میکرد، ترس از مرگ بود. ترس از مرگ هم مثل تجربه حسی برایش حالت بیواسطه داشت، برایش رنگ باخته بود و بیمعنا شده بود. تا حالا هر وقت از چیزی میترسید، نتیجه این بود که حتماً درباره چیزی که از آن میترسید کاری میکرد، ولی این بار فرق میکرد، کاری ازش ساخته نبود. راهی سراغ نداشت که این فشار را از روی خودش بردارد. یک بار تو مطب دندانپزشکی دریل خورده بود به یکی از عصبهایش. احساس کرده بود همه وجودش درد شده. درد مایع. حالا ترس از مرگ هم برایش اینطور حالتی داشت. آن فاصله، آن بیاعتنایی محو شده بود. «تحملناپذیر» برای توصیف حال او لغت مناسبی نبود. چون وقتی اتفاقی برای آدم میافتد، اتفاق میافتد. بحث درباره اینکه این آدم چقدر توانایی تحمل این اتفاق را دارد، بحث بیخودی است. چیزی که پیش آمده، پیش آمده. مثلاً مردی که در زندانهای استالین با شکنجههای سخت و بیرحمانه روبرو میشود، بالاخره این وضع را تحمل میکند، چون چاره دیگری ندارد. البته جیغ میکشد، داد میزند، ولی این جیغ و داد مانع کار شکنجهگرها نمیشود. غش میکند، ولی شکنجهگرها دوباره او را به هوش میآورند و شکنجه میکنند. در نهایت میمیرد، ولی همه میمیرند. بنابراین بحث درباره اینکه این آدم تحمل این شکنجهها را دارد یا نه، بحث بیخودی است. جان با شگفتی غیرقابل توصیفی همه اینها را میفهمید. یادش آمد دکتر رز گفته بود : « چارهای غیر از این نداری»...] -
مواجهه با مرگ
برایان مگی در تنها رمان خود، معناداری زندگی را عنوان می کند. مرگ باعث معنای زندگی می شود. اگر مرگ نبود زندگی هم بی معنا بود.
داستان در مورد شخصی است به نام "جان". جوان و موفق در عرصه روزنامه نگاری که به بیماری دچار می شود. پزشکان بیماری او را سرطان تشخیص می دهند و بر اساس معاینات چند سال بیشتر زنده نخواهد ماند و درمانی نیز برایش وجود ندارد. به درخواست خانواده وی، این موضوع در ابتدای داستان از خود او مخفی می ماند و داستان در این موقعیت روایت می شود. پس از مدتی خود وی نیز از ماجرا خبردار می شود و فصل تازه ای در داستان رقم می خورد که این بار مواجهه با مرگ خود است.
مگی در ابتدای داستان، برخوردهای متفاوتی را وقتی متوجه می شوند که عزیزانشان به زودی با مرگ مواجه می شود، را روایت می کند. اینکه هر کدام چگونه با این مسئله مواجه می شوند زمانی که خود فرد از آن بی اطلاع است، در مورد آینده برنامه ریزی کرده و زندگی می کند. ولی آیا اوست که اشتباه می کند؟ من اینگونه تصور نمی کنم. هیچ کدام از ما از زمان مرگ خود اطلاعی نداریم و برای زندگی برنامه ریزی کرده و زندگی را زندگی می کنیم. حال به چه صورت است که گمان می بریم برنامه ریزی "جان" بیهوده است؟ به درستی که معنای زندگی در تجربه زندگی کردن است و نه صرفا فکر کردن به آن.
در جایی از داستان نوشته شده هر چقدر هم که در مورد قطعه ای که با ویولون نواخته می شود بخوانی و تحقیق کنی، تا آن را نشنوی نمی یابی که چیست. زندگی را هم باید زندگی کرد تا معنای آن را دریافت. در سایه مرگ؟ شاید. به راستی چگونه است که می دانیم که همه فانی هستیم اما به مرگ خود کمتر فکر می کنیم. شاید اگر به این موضوع به اندازه لازم فکر کنیم، حداقل شاید در اولویت هایمان تجدید نظری کنیم. شاید هم نه. اندیشه بیش از حد به مرگ هم می تواند ترسناک باشد. اینکه هر لحظه امکان دارد مرگ ما فرا برسد، پس برای چه برنامه ریزی می کنیم؟ نباید در سایه ترس از اتمام زندگی، زندگی کرد. اما می توان با تفکر به مرگ، به گونه بهتری زیست.
ابتدای کتاب، داستان جذاب، روان و گیراست اما این روانی و جذابیت تا حدودی در انتهای آن کاسته می شود.
به طور کلی کتاب خوبی بود و توصیه به مطالعه آن می شود. -
خوندن صفحات آخر کتاب و روبهرو شدن قهرمانداستان با مرگ و تاثیری که رو عزیزانش حتی قبل از اتفاق افتادنش گذاشت و در کل تصور تاثیر بزرگی که درگذشت یک نفر -جدای تجربهی غریبی که برای خود شخصه- روی اطرافیانش میذاره برام سخت بود.
از طرفی خوشحالم که کتاب رو تموم کردم و دیگه شاهد روند تدریجی حرکت جان به سمت مرگ نیستم؛ از طرفی هم دلم میخواست داستان همچنان ادامه پیدا کنه و یه طوری بتونه از چنگال مرگ فرار کنه و قصه با اون اتفاقی که ما و شخصیتها در طول داستان داریم برای مواجهه باهاش آماده میشیم و از اسم کتاب هم مشخصه، تموم نشه!
اما انگار راه گریزی نیست...
در آخر باید با مرگ مواجه شد. -
ترجمه آسیب جدی به انتقال محتوا زده است اما باز هم با وجود این مشکل بسیار بزرگ باید خوانده شود
-
یک سوم پایانی واقعا جذاب بود. کتاب رو خوندم که به ترسی که از ماهیت مرگ -نه مرگ خودم- دارم، حداقل کمی غلبه کنم.
دوسش داشتم. ترجمهش اما واقعا به فضای کتاب نمیخورد و اذیت شدم. -
صد صفحه از کتاب را خواندم و مرا جذب نکرد شاید چون ماجرا حول محور شخصیتی از طبقه اشرافی انگلستان می گردد و برخورد او و اطرافیانش با مساله ی بیماری کشنده ی او.
-
یک رمان جذاب و خواندنی که بیشتر یک مواجههی دلچسب با زندگیست تا مواجهه با مرگ و اصلا انتظار نداشتم برایان مگی بتونه چنین رمان دلنشینی بنویسه!