طوبا و معنای شب by شهرنوش پارسی‌پور


طوبا و معنای شب
Title : طوبا و معنای شب
Author :
Rating :
ISBN : -
Format Type : Paper back
Number of Pages : 512
Publication : First published January 1, 1990

"With this bold, insightful novel Parsipur makes a stylishly original contribution to modern feminist literature." --Publishers Weekly (starred review)

"Parsipur should be admired both as a courageous woman who endured jail and torture and as a writer and innovator." --Azar Nafisi, author of Reading Lolita in Tehran

Now available in paperback, this complex epic captures the changing fortunes of Iranian women in the twentieth century from the era of colonialism to the rule of two shahs.

The Iranian best-selling author of eleven books, including Women Without Men, Shahrnush Parsipur now lives in exile in the United States.


طوبا و معنای شب Reviews


  • فؤاد

    داستان با این تذکار شروع می شود که زن، زمین است. و به گمانم بشود همین را به عنوان کلیدی برای فهم داستان استفاده کرد. طوبی، زنی که از نیمهٔ داستان با خانهٔ قدیمی هم‌هویت می‌شود و آینه‌ایست برای سرزمین و فرهنگ و وطن، در آغاز داستان که هنوز نهالی است سرشار از حرارت و نیروی جوانی، در آرزوی اتصال با خداست. آرزوی آن که به خدا برسد، همسر خدا شود، و همچون مریم فرزند خدا را در شکم حمل کند. همچون زمین که بذر آسمان را در دل خود پرورش می‌دهد، و همچون هر فرهنگ که در ابتدای کار، با نیرو و حرارتی فوق‌العاده در جستجوی آرمانی عظیم و آسمانی است.

    اما به جای خدا، به ازدواج شوهران زمینی در می‌آید: مردانی همگی ناقص و فرسنگ‌ها دور از آرزوی دختر، که یک به یک شوهر او می‌شوند و از او طلاق می‌گیرند. طوبی رفته رفته طراوت جوانی خود را از دست می‌دهد. مانند نهالی که درخت شود، چوب شود، و از بالیدن به طرف آسمان باز ایستد، مانند فرهنگی که حرارت آغازین خود را از دست دهد و جمود یابد، طوبی نیز خشک می‌شود و انعطاف خود را از دست می‌دهد. این جاست که در خانه‌ای جاگیر می‌شود و با خانه هم‌هویّت می‌گردد. چون سنتی که سازمان‌یافته شود، طوبی نیز خانواده‌ای تشکیل می‌دهد، بچه‌هایی تربیت می‌کند و با امر و نهی‌های مدام خود آن‌ها را از خود بیزار می‌گرداند، و پیر می‌شود. همپای او، خانه نیز پیر می‌شود، دیوارها طبله می‌کنند، سقف‌ها خم می‌شوند، آب‌انبارها کثافت می‌گیرند، همه چیز در حال ویران شدن و فرو ریختن است، اما طوبی، همچون سنتی پیرسال که ریشه دوانده باشد در یک خاک، همچون درختی پیرسال که ریشه دوانده باشد در یک خاک، تن به تغییر نمی‌دهد. از موجود مقدّسی می‌گوید که زیر خانه به خاک سپرده شده، دختری که انعکاس دوران جوانی خود اوست، و خاطرۀ آن موجود مقدّس، دفن شده در زیر لایه‌های خشک شدهٔ فرهنگ و اجتماع، نمی‌گذارد که خانه را تغییر بدهد و هر نوع تغییری را تجاوز به خاطرۀ آن موجود مقدّس می‌داند. تا جایی که همهٔ فرزندانش، یک به یک او را ترک می‌گویند و طوبی را با خانهٔ رو به ویرانی‌اش تنها می‌گذارند تا در واپسین نشئهٔ حیات��، در «قیامت»ش، همچون درختی که روی جسد دختر مدفون در باغچه کاشته شده، به بار بنشیند و حقیقت را درک کند.

    نقد
    نمادپردازی داستان خیره‌کننده است، در حد و اندازه‌های یک شاهکار، اما حیف که نویسنده آن قدر که به نمادپردازی داستان اهمیت داده و همه چیز را به دقت تمام چیده و نظم داده، به خود داستان نپرداخته و به خاطر همین داستان، مخصوصاً نیمهٔ دوم آن که جنبه‌های نمادین بیشتر سر و شکل می‌گیرند، فاقد آن روحی است که به داستان زندگی می‌بخشد.

    بیشترین مشکل من با جایی بود که طوبی کم کم به پیرزنی خشک و سنتی تبدیل شد، که هر چند در نمادپردازی داستان اهمیت زیادی داشت، اما من خواننده که داستان طوبی را از کودکی دنبال کرده بودم و با آن دختر خیالباف و پر حرارت همذات‌پنداری می‌کردم، نیازمند مقدمه‌چینی بیشتری بودم تا بتوانم با تغییر شخصیتش کنار بیایم. دیگران هم در ریویوها به این ضعف پرداخت در شخصیت طوبی اشاره کرده بودند و فکر کنم بزرگ‌ترین نقطه ضعف داستان همین بود.

  • Ahmad Sharabiani

    Tubâ va ma'nâ-ye shab = Touba and the Meaning of Night, Shahrnush Parsipur
    Touba and the Meaning of Night is a novel written by Iranian novelist, Shahrnush Parsipur and was originally published in Iran in 1989. it is Parsipur's second novel and is a fictional account of a woman, Touba, living through the rapidly changing political environment of 20th century Iran. Like other works of Shahrnush Parsipur, Touba and the Meaning of Night is considered by most to be a feminist work. Also, like Parsipur's other work, Touba and the Meaning of Night remains banned in Iran. Spanning eighty years, the novel follows the life of Touba, a young woman educated by her father in a time when few women received education. After her father passes away, Touba proposes to and marries a 52-year-old man. Initiated in desperation, the marriage causes Touba to fall into depression and eventually ends in a divorce. Touba later remarries a Prince of the Qajar Dynasty. Though her second marriage starts happily, it also ends in divorce when the Prince takes a second wife. After the divorce, Touba is left to raise their daughter on the dwindling allowance afforded by her former husband's diminishing dynasty. To compensate, Touba weaves rugs.
    عنوانها: طوبی و معنای شب؛ طوبا و معنای شب؛نویسنده: شهرنوش پارسیپور؛ تاریخ نخستین خوانش: ماه اکتبر سال 1990 میلادی
    عنوان: طوبا و معنای شب؛ نویسنده: شهرنوش پارسیپور؛ تهران، اسپرک، 1367، چاپ سوم 1368؛ در 512 ص؛ چاپ دیگر: تهران، البرز، 1382؛ در 413 ص؛ شابک: 9644423259؛ چاپ دیگر: تهران، ثالث، 1394، در 444 ص؛ شابک: 9786004050548؛ موضوع: داستانهای نویسندگان معاصر ایرانی قرن 20 م
    عنوان: طوبی و معنای شب؛ نویسنده: شهرنوش پارسیپور؛ تهران، نشرشیرین، 1379؛ در 413 ص؛ شابک: 9645564417؛
    داستان «طوبا و معنای شب»؛ سرگذشت کودکانگی تا پیری زنی‌ ست به نام: «طوبا»؛ سرنوشت موجودی به نام «زن»، که به بهانه ی محدودیت‌ های اجتماعی، هماره صدها گام از مردان عقب‌تر ست، و همین محدودیت‌ها ایشان را وادار کرده هرگزی خودش نباشد و به تصمیم دیگران گردن نهد. ا. شربیانی

  • Peiman E iran

    ‎دوستانِ گرانقدر، داستانِ این کتاب، در موردِ زندگیِ دختری بی نوا، به نام <طوبی> میباشد، که پس از مرگِ پدرش در چهارده سالگی با پیرمردی به نامِ حاج محمود ازدواج کرده است
    ‎حاج محمود در مقابلِ جوانی و زیباییِ <طوبی>، با آن موهایِ زیبا و طلایی رنگش، از سلاحِ خشونت استفاده میکند و هرگز کلامِ محبت آمیزی به زبان نمی آورد
    ‎حاج محمود از آن عرب پرستانِ پست تر از حیوان است که کارش دعا خواندن و عزاداری میباشد و گویا به این موجودِ خرافاتی و موهوم پرست، الهام شده است که حضورِ زن در خانه اش با خشکسالی ارتباطِ زیادی دارد و به آن متصل است.. بنابراین <طوبی> این دخترِ بیچاره را نحس و بد شگون میداند و نباریدنِ باران را نیز از چشمِ او میبیند و برایِ مراقبت و چِک کردنِ این دخترکِ بیچاره، دو زنِ فضولِ حاج مصطفی که در منزلش کار میکنند و زهرا گیس سفیدِ منزلش را مأمور تحتِ نظر گرفتنِ طوبی میکند
    ‎زندگی با آن پدرِ مذهبی و شوهرِ بیخرد، نزول خوار و عرب پرست، سبب شده است تا <طوبی> نیز یک مذهبیِ خرافاتی و ساده لوح شود
    ‎در ادامهٔ داستان <طوبی> طلاق گرفته و با <شاهزاده گیل> آشنا میشود
    *******************************
    ‎عزیزانم، بهتر است خودتان این داستان را بخوانید و از زندگیِ پُر فراز و نشیبِ <طوبی> و سرانجامِ این زنِ بیچاره که از شوهرش سه دختر و یک پسر دارد، آگاه شوید
    ‎در زیر برخی از نوشته های کتاب را به انتخاب برایتان مینویسم
    ---------------------------------------------
    ‎چه زندگیِ بیهوده و عبثی، اندوهِ تلخی زن را در خود فرو میبرد. حسی از بیهودگی داشت. به یادش می آمد که در تمامِ زندگی اش حتی یکبار به درستی به یک پروانه نگاه نکرده است. هرگز به بالهایِ زیبایِ زنجره ای چشم ندوخته است... بدتر از همه، هرگز جنگل و بیابان را ندیده است و تفاوتِ میانِ جنگل و بیابان را نمی داند
    *************************************
    ‎زن جماعت باید از سیاست بپرهیزد، چون اینطوری مثلِ کفترِ خانگی به دامِ اراذل و اوباش می افتد
    *************************************
    ‎مشیرالدوله به حاجی توضیح داد که: وضع در این مملکت خیلی خراب است، یا باید فرنگی شد. و یا نوکرِ فرنگی باشید
    *************************************
    ‎طوبی نمازِ باران میخواند، الماس خاتون و بچه ها را پشتِ سرش ردیف میکرد و دسته جمعی نماز میخواندند، سپس قرآن به سر میگرفتند و گریه زاری میکردند، امّا این کارها فایده نداشت و افاقه نمیکرد و خبری از بارش باران نبود
    ---------------------------------------------
    ‎امیدوارم این ریویو در جهتِ آشنایی با این کتاب، کافی و مفید بوده باشه
    ‎<پیروز باشید و ایرانی>

  • HAMiD

    یک سوم از کتاب که می گذرد، با زبان و ضرباهنگِ داستان خو کرده ام و شکل روایت را دوست دارم. گاه به گاه هم توصیف های جان دار که می آید از هوا و اشیا. آن گاه زبانِ استعاری پارسی پور عجیب به ذهنم خوش می آید و یک ارتباط در متن می یابم که برایم بسیار گیراست
    داستانْ نوشته ی 1366 خورشیدی ست و از این دیدگاه اهمیتی فراوان دارد تا به نوشته نگاه کنم. پارسی پور از دلِ نسلی بیرون آمده است که مهیب ترین رخدادها را از سر گذرانده است و حالا نوبتِ روایت است که به سادگی نمی شودش گفت. پس با استعاره می گوید، اما به گمانم به ترتیبی که با ارجاع به خودِ داستان هم بشود قصه را گفت و هم خواننده اگر دلخواهش باشد آن ارجاعاتِ بیرونی را یافت کند که بسیار هم هستند و این تعریفی ست از ادبیات و به شکل کلی هنر شاید که هر کس خود بایستی با اثر مواجهه شود و اثر حکم نهایی صادر نکند و نفوذناپذیر نباشد. هر بازخوانی ی اثر به گونه ای بازآفرینی هم باشد
    ساختارِ داستان در شکلش جاهایی دچار ایرادهایی هست اما کلیت اثر را دوست دارم و شکلِ روایت را. اما باز تاکید می کنم که از دریچه ی زمانی نگارش و چاپ که نگاه کنیم نویسنده با دست بستگی های بی اندازه بسیار اما هوشمندانه جهانی داستانی را پدید آورده است که گویای بسیاری ارتباط هاست در زمانه ی خودش و در همین روزها بیانگر احوالاتِ ما. باری خواندنی ست این داستان وقتی به گمانم آن رشته ی پنهانی را یافتش کنی و همراه تمثیل ها نقب بزنی به خودت و درگاهی بیابی درونِ ذهن و ژرف فرو بروی و سیاحت کنی همه ی ستم و گندابی را که روزها و روزگارهامان را گرفته است. تمثیل و ثمثیل و تمثیل؛ از ترسِ داغ و درفش و تازیانه بی گمان و آن قدرت جادویی تمثیل واره ها که می شود فضاسازی های خارجِ از ذهن که فرنگی ها رئالیسم جادویی می گویندش گویا
    دریغ از این همه آلودگی که در جان ریشه های درختانِ به خون غرقِ این سرزمین نشت کرده است. دریغ. و دریغ از ما که هیچ گاه به هیچ راه و به هیچ آیین نخواهیم دانست که باید از تاریخ و از سرگذشت ها بیاموزیم تا چنین به خواری تن در ندهیم. درغ و دریغ و دریغ
    داستانِ ارجمند و جسورانه ای بود و به حق واجب برای خواندن. چرا که صدایی ست از دوره ای بسیار تاریک و هول اور و هرچند ادامه دارد ماجرا
    #
    به هرجا رسیدیم گفتیم که آمدند، بردند، سوختند. می اندیشیدیم بدین نحو مردمان در نجاتِ خود خواهند کوشید. چه اندیشه ی عبثی. اغلب با رنگِ پریده به ما گوش می سپردند و دوباره به کارهای خود باز می گشتند. این مردمانِ رعیت خو باور بکنیم یا نه برای بردگی زاییده شده اند؛ حال آنکه می توان��تند بگریزند. اکنون می اندیشم که ما در حقیقت پیر را بهانه کرده بودیم تا بگریزیم و اما چون بهانه ی ما پیر بود پس مقصد ما نیز پیر بود- ص 142

    گویا بوی خون معطر شده بود و آنان نیازمندِ استشمامِ این عطر بودند. ولی توجه کن که آنها بر حسب آدابی جمعی می کشتند. مردی به نامِ چنگیز گناهشان را به گردن گرفته بود. اگر مجازاتی بود و یا اگر داوری بود اینان از محاکمه برکنار می ماندند - ص 200

    مسایل ساده ی زندگی چه عیبی دارد که آدم آنها را ول کند و به دنبال این برود که جن و پری وجود دارد یا نه؟ - ص 352


    1397/07/08

  • Ehsan

    پارسی‌پور -لااقل در این کتاب- در سطح چیزها باقی می‌مونه. از همینه که شخصیت‌هاش دو شقه می‌شن؛ بین فردی و جمعی می‌مونند و هر ساحت جدای دیگری پیش می‌ره. و باز هم از همینه که اینهمه و بیهوده توضیح می‌ده. مدام توضیح می‌ده. و نهایتاً، از همینه که سعی‌اش در احضار روح زن-زمینی هزارساله شکست می‌خوره و حتی پیش کشیدن حمله‌ی مغول و بوف کور و... هم عقیم می‌مونه. تک‌وقت‌هایی هم جرقه‌هایی پیدا می‌شه ولی هیچ‌کدوم اون‌قدر جون‌دار و کامل نیست که به تنهایی بار تمام رمان رو به دوش بکشه و بلافاصله زیر توضیح‌های مکرّر و بیهوده دفن می‌شه.

  • Ali

    در مورد "بانوان نویسنده" در وبلاگ گودریدز، یک مطلب کلی نوشته ام و تا اندازه ای به همه ی آثارشان اشاره کرده ام، پس نیازی به "ریویو"ی جداگانه نیست، اگر مایلید، اینجا را بخوانید؛

    http://www.goodreads.com/author_blog_...

  • Fabi

    داستان پیچیدگی های زیادی داره ،سردرگم میشی ولی کلافه نه.منو یاد روزگار دوزخی آقای ایاز میندازه،اینکه حس میکنی داستان چند لایه است،شاید لایه های عمیق ترش رو نمی‌گیری ولی میدونی که هست.😄
    من خط کلی رو خیلی درک نکردم(فضاهای عرفانی و رفت و برگشت ها در دل تاریخ و حمله مغول و زمان حال،و اون زن زیبای نامیرا)،ولی در جزییات کتاب جالبی بود،یه ظرافت هایی رو گوشزد می‌کنه یه وقتایی،که یه راست می‌ره میشینه وسط دل آدم.
    این کتاب رو در فواصل کاری ،پشت میز خوندم.شاید اگر تو خونه میخوندم حتی لذت بخش تر هم بود به خاطر حضور بیشتر.جملات جالبش رو یادداشت کردم که جا مونده قاطی کاغذ های سر کار.یادم باشه اضافه کنم.

  • Ron

    This is a monumental book, maybe a masterpiece of Iranian fiction, but certainly a family saga of considerable dimensions that follows the lifetime of one woman, Touba, from girlhood to old age. During a period of time that reaches across most of a century, she represents the traditional, sequestered world to which Iranian women have been assigned for generations. With one significant difference: she enters that world with the blessings of a father who believes that women are the equals to men and are free to think for themselves and shape their own destiny.

    The irony of her situation is that while she makes every attempt to exercise that independence, she is restricted to a domestic life, running a household and raising children, while married to a member of the Royal family and a faithless husband. While self-reliant of necessity, especially as her husband's political fortunes force him to leave the country for a while and his wealth evaporates, Touba fails to escape the most crippling demands that her culture places upon women. She is not only party to the honor killing of a young girl but must hide the girl's body in her very own garden.

    It's a compelling story, and this is only the beginning. But a caveat or two for interested readers: 1) At 300+ pages, it is a densely worded novel that reads more like a synopsis of a much longer book. 2) The style is very much in the manner of tell-don't-show. Instead of setting a scene in which characters speak and interact, the narration goes on for paragraph after paragraph, telling instead of showing: "She did this and then she did that, then she thought this, and she said that, etc." If you enjoy a long, complex, multi-character story, it will hold your interest, but not in the way you may be used to. This is no page-turner.

    Meanwhile, Western readers will have an opportunity to see something of the traditional domestic lives of many women in Iran, where for much of the 20th century they were expected to remain unschooled, given in marriage at an early age to men who were permitted to have several wives, and segregated from the outside world, jealously dominated by males, and forced to be the keepers of their families' honor. Not surprisingly, the book has been banned by the authorities in Iran since its publication in 1987, and its author has spent time in prison there. All in all, a major work that is well worth the time and patience to read and absorb.

  • Seyed Mohammad

    کتاب از لحاظ فرمی ایرادات بسیاری دارد. سیر داستان پر از سکته است. شخصیتها بدون هیچ زمینه‌ای ناگهان رفتار و یا احساساتی پیش‌بینی‌ناپذیر از خود نشان می‌دهند که زمینه آن فراهم نشده است. در اواخر کتاب شخصیتها بسیار حالت تیپ پیدا می‌کنند: تیپ یک چریک کومونیست، تیپ یک مسلمان معتقد، تیپ یک روشنفکر سرخورده و … . به همین علت صورت و رفتاری انسانی و باورپذیر ندارند.
    پرداخت نثر کتاب ناکافی است و جملات در مقاطعی حالت شعاری پیدا می‌کنند. پایانبندی کتاب هم بسیار بی‌مایه است. همه اینها در مجموع کتاب را در موقعیت بسیار ضعیفی قرار می‌دهد که قابل تاسف است. نویسنده در بسیاری نقاط نبوغ چشمگیری از خود نشان می‌دهد. نبوغی که اگر به درستی مایه می‌گرفت می‌توانست پایه یکی از بهترین رمانهای فارسی باشد. هنوز هم با وجود آنکه ارزیابی نهایی من از رمان ضعیف است، خواندن آن به ذهنم مهم است. رمان در تاریخ کم‌بار ادبیات منثور ما یک دستاورد است.

  • Somayeh

    به نظرم شخصیت طوبا درست پرداخت نشده بود، دست کم من نتوانستم بفهممش! گاهی مذهبی، گاهی روشن فکر، گاهی دنباله رو عرفان و حلقه دراویش و در نهایت پیرزنی مرتجع که مخالف هر تغییر و نو شدنیست،
    آمیختن رئالیسم جادوئی و رئال هم از نظر من تنها متن را گنگ کرده بود و نه زیبا! در رمان زنان بدون مردان، رئالیسم جادوئی وجه قوت اثر بود، اما اینجا .. گویا از سر اجبار و صرفا جهت بیان یک سری عقاید و حرفهای عرفانی داخل متن گنجانده شده بود!مثلا شخصیت شاهزاده گیل و لیلا که گویا ازلی و بیمرگ بودند و روایتشان از زمان مغولها شروع شده بود قابل درک نبودند، مقایسه شان میکنم با شخصیتهای کتاب اسفار کاتبان که چقدر باورپذیر بودند..


    در نهایت دو و نیم ستاره برای این کتاب مناسب بود.

  • kheyzaran

    داستان طوبا و معنای شب به شکل عجیبی از نام و قهرمان نیمه ی اولش پیروی نمی کند، با داستان طوبای زیبا و کنجکاو آغاز می شود اما رفته رفته با پیر شدن زن به زندگی های دیگری پیوند می خورد و طوبا را خرفت و حاشیه ای می کند. این البته نه فقط سرنوشت طوبا که سرنوشت زنان دیگر داستان، مونس و مریم هم هست که در سالهای جوانی می درخشند و همین که می آیی از بودنشان شاد شوی هدر می روند و از خط اصلی داستان هم بیرون انداخته می شوند.
    البته حتا اگر ماجرای پررنگ شدن و حاشیه ای شدن کاراکترها را بتوان تمهیدی فرمالیستی برای همنوایی با شکوفایی و سپس جوانمرگی روح و احساس و عقل این زنان زیر سیطره ی جهان کوچکی که در آن محبوسند خواند، هنوز چیزهایی در رمان هست که درست چفت و بست نشده اند و به راستی که حیف. نمونه اش شکل عجیب و غریب و به چنگ نیامدنی ماجراهای عرفانی از سفر به زمان حمله ی مغول تا رفتن به عمق زایش بدن زنانه و روایت های مشابهش -یادآور بوف کور- که میانه ی روایت اصلی و امروزی آدمها؛ سردرگمی می آفریند و مگر چقدر لازم بود برای نشان دادن نقش عرفان در زندگی آدمهای قصه به هپروت رفت؟
    اوج و قوت طوبا و معنای شب، کار بی نظیر شهرنوش پارسی پور اما به تصویر کشیدن جهان محبوس عقل و احساس زنان است. چطور جامعه ذهن زن را
    علی رغم ادعاهایش گنگ و فرسوده و تباه می کند. چطور او را ناچار می کند از واقعیت بگریزد و به درون خود پناه ببرد و برای ابد گم شود. چنین کاری را در هیچ داستان دیگری ندیده ام و هرچه بیشتر می خواندم بیشتر شگفت زده میشدم. چرا که خودم هم کم
    گنگ نبوده ام.

  • Gravity


    As the events this past month unfolded, our aggregated American heads swiveled towards Iran, looking at it with greater interest than since the 1980s. Who is this Iran, center of the Axis of evil, run by a midget Holocaust denier, and populated with beautiful and politically engaged students? Iran’s history seems like it has been a long tug between its rich, cultural Persian history and religious fundamentalism (with some US puppet governments thrown in for good measure.)

    I’m not sure why, but I’ve always been an Iranophile. I have been deeply impressed by all Persians I’ve met and find the mystical and artistic traditions lovely. This even allowed me to benignly ignore the completely ridiculous assertions of Ahmadinejad, and even more so enjoy the SNL musical spoof of him.
    And so for a long time, I’d been looking to read an Iranian-woman author. So when I saw Touba and the Meaning of Night on a pile at a friend’s house, I picked it up and started reading.
    Great political changes happen during the long life of the title character, Touba. Her life extends from the turn of the last century till probably the 1960s; and throughout the novel she is vaguely aware of political change but never of it. The almost total separation of the woman’s realm from the men’s is extremely hard, especially as a 21st century western woman reader, to fathom, and yet I assume that Touba is a novelistic rendering of a pretty accurate and commonplace experience. And as she grows older, and Iran undergoes total political and social (change), all of which tug on Touba’s life in mostly upsetting ways, she only is able to perceive the world as a vaguely upsetting shadow; as if the character from Plato’s cave was a veiled woman.
    Unlike Magical Realism, the fantastical or escapist aspects of the novel are not a way for the writer to create a slanted critique of their countries corrupt politics (the back of the novel unhelpfully compares it to works by Marquez and Allende.). In Touba, her escape into mystical experiences is just an aspect of this character’s psychological profile, and for whom, as the reader may experience, are a salve for her relentlessly pessimistic life and attitude. She is a woman locked out of (or into, depending how you look at it) her expected social roles. Even in the restricted society of her time, the expectations of women’s roles oscillate. One regime outlaws the Burqa, the next reinstates it. And being poorly informed, and uneducated, everything just seems like an arbitrary and frustrating attack on her personal realm. Though, Touba, unlike other women of her generation, was taught to read and this makes her exceptional. It also allows her just enough of a glimpse into the forbidden realm of politics to make her confused. For example, when her husband explains the Bolsheviks by saying they want to divide everything, even women; Touba misunderstands and thinks the Bolsheviks want to literary break women in half.
    The novel also dips in and out, in an almost Austenian manner, of the lives and minds of other characters in her sphere, from the uncle who tears the fetus out of his raped teenage daughter’s womb, to the viciously angry young reactionary who threatens to burn Touba’s home. It’s all very depressing. This is not the novel to read if one is looking for happy endings (or happy beginnings or in-betweens, even). The characters are not just trapped by their natures (as should be any worthy literary characters), but by an ossification of the roles society demands of them. All the misery seems so worthless. Touba never suffers from poverty, violence, abandonment, on any great scale, and yet the subtleties of her suffering and her escape into religious observance are almost caustic. But it is in direct proportion to how uncomfortable this novel made me that I strongly recommend it.

  • Sarah Hosseini

    ۱-پارسی‌��ور در کنار نویسندگان معاصری قرار می‌گیره که به نظرم دایره‌ی واژگان و اصطلاحاتی که به کار می‌برن، غبطه‌برانگیزه.
    .

    ۲- این‌که شهرنوش پارسی‌پور به‌وضوح از موتیف‌هایی استفاده می‌کنه که در آثار ادبی پیش از خودش دیده شده، به نظر میاد در درجه‌ی اول ادای دین نویسنده‌ست به اون قدیمی‌ها (مثلا لیلا در طوبا و معنای شب رو بگذاریم کنار زن اثیری هدایت) اما فکر می‌کنم همین بخش‌های اقتباسی کتاب، بخش‌های ضعیف‌ترش هستن.
    .

    ۳- کتاب البته یه ضعف مهم داره که خیلی تو ذوق می‌زنه و اون هم ضعف در شخصیت‌پردازیه. تمامی کاراکترهای این داستان فقط طرح‌واره‌ن و انگار هیچ‌وقت نتونستن تکمیل بشن (احتمالا شخصیت‌های فرعی‌ مثل میرزا ابوذر از این نظر وضعیت بهتری دارن چون دست‌کم سعی شده کمی در لحن و کلمات متفاوت باشن). الباقی شخصیت‌ها همه مثل هم حرف می‌زنن، همه لحن و آهنگ صدای یکسانی دارن و گویی تنها تفاوتشون اتفاق‌های گوناگونیه که بر اون‌ها عارض می‌شه. فقط کافیه داستان رو یه بار بلند بخونید تا متوجه بشید به‌سختی می‌شه این آدم‌ها رو از هم تفکیک کرد. به نظر میاد تلاش نویسنده برای ترسیم یک وضعیت نیمه‌تاریخی-نیمه‌اساطیری سبب شده در بسیاری از اوقات، قید شخصیت‌پردازی رو بزنه و فقط بخواد خط سیر روایتش رو پیش ببره. یک رنجنامه‌ی بلند که آدم‌ها به نوبت عهده‌دار بیان‌کردنش می‌شن.

  • Fereshteh

    خانم پارسی پور نویسنده باهوش و تواناییه اما در مورد این کتاب حس میکنم کمی اهمال کرده یا من انتظار بیشتری داشتم/تا یک سوم ابتدایی داستان جذاب و دوست داشتنی تر
    بود.شخصیت پردازی طوبی خیلی خوب و خیلی بد بود یه جاهایی قشنگ تصویر میشد یه وقتایی هیچ نمیشناختم از اون دختر 14 ساله جسور و خیال پرداز تبدیل شد به پیرزنی خشک و سنتی .هر چند برخی فضاها و واقعیت های زندگی اش میطلبید اما یه تبدیل عظیمی بود بنظرم .با این حال نمادها و توصیف ها واقعن درخشان بود .ضمن اینکه توصیف و بیان تاریخ از دید راوی که توی زندگی طوبی و اطرافیانش بود از مشروطه تا پهلوی واقعن عالی بود

  • Fabi

    نمیدونم چی بنویسم، فقط اینو بگم که شروع جالبی داره، ولی یه هو میچرخه،فضا عوض میشه، تکلیفت رو نمیدونی. آخراش رو که اصلا نفهمیدم چی به چی شد... یه جاهایی یاد روزگار دوزخی آقای ایاز میفتادم، همونطور پیچیده ونمادین. شایدم بدتر، یه جاهایی داستان روونی بود از سیر زندگی و تغییرات فکری یه زن...
    در کل چیز زیادی دستگیرم نشد، ولی با همه ی اینها سه کمتر حقش نیست.

  • Jenny

    A wonderful book. I really enjoyed reading it. Some parts are a little harder to get through, but others are suspenseful, fascinating, and gripping. I especially liked learning about Iranian culture and history, both of which I really knew nothing about before reading this book. I feel like I've broadened my horizons a little bit by understanding more about what happened in Iran between the end of the 19th century and the Islamic Revolution.
    My favorite parts of the story itself were the love story between Ismael and Moones and the magical realism that Parsipur employs, a genre/style of literature that I find especially fascinating. Some of the other reviews on Goodreads mentioned the amount of characters and the complexity of the plot. I found myself looking at the character list a few times but only for minor characters. If you're invested in the book and really enjoy it, there won't be a problem keeping up. The complexity adds depth to the story and its themes. For instance, Ismael is an orphan, the "other child," unwanted and neglected, just like Ishmael, Abraham's "other son" who was forced into the desert by his stepmother. But he also represents pain and suffering due to the sharp class distinctions in Iran during the first part of the 20th century. He is also a man in love, an intellectual, and a political figure. This adds several layers of meaning to this one character alone.
    My real complaint is this edition of the novel, which is poorly edited. Honestly, it does a disservice to Ms. Parsipur's work, which is elegant and skillful and enchanting. The poor proofreading makes it seem as if the publisher rushed along the printing with a disregard for the quality of the typed words to match the quality of the language itself.
    I recommend this book to anybody interested in Iran, to fans of Parsipur's work, and to people who enjoy a good story, good writing, and some mystical magical-realism!

  • liz

    This is a very serious Iranian novel. Epic. One of the few novels that I've read and wondered if I couldn't fully appreciate it because I'm so unfamiliar with the cultural outlook? I thought it was odd that, maybe because it was written by a woman, it seems to be regarded as a feminist work. The female protagonist is sometimes strong... but sometimes isn't. And I do feel like the work perpetuates a large number of mysogenist practices (or is it just reflecting a reality?).

    Ismael grew curious about the source of this desire that women seemed to have to predict the future. Thus they were weak, and needed to be surrounded by other weak people. That is why they wanted an enclosed space with their provisions safe inside it, where there was no one and no war could penetrate. Ismael had no doubt that it was a woman who invented the concepts of storing food, weaving carpets and knitting clothes.

    Well, I guess, you be the judge. I will tell you this book took me forever and a day to read.

  • Moha Arzhang

    یادم است سال‌های دهه‌ی شصت که این کتاب را پشت ویترین مغازه‌ها می‌دیدم و به واسطه‌ی نایاب بودنش قیمت بالایی پیدا کرده بود. بعدها هیچ‌وقت نشد که آن را بخوانم و کم کم فراموش شد و حالا پس از حدود سی سال که فرصتی دست داد این کار عقب افتاده را به پایان برسانم، چندان خشنود آن را به فرجام نرساندم. قصه برایم بسیار جذاب بود به شکلی که تقریباً یک نفس آن را خواندم اما به نصفه که رسیده بودم مرتب از خودم می‌پرسیدم من در این قصه چه را باید دنبال کنم؟ سیر فکری طوبی را؟ وقایع اجتماعی سیاسی معاصر را و اثر آن‌ها بر زندگی خصوصی طوبی را؟ پاسخ روشنی نیافتم. بیش‌تر برایم یک رمان سرگرم‌کننده آمد تا اثری عمیق که از آن انتظار داشتم

  • Hossein

    کتب خوب شروع میشه و اونقدر جذاب هست که آدم رو بدنبال خودش بکشه، یک جور مرثیه تاریخی هم هست بهمراه ذکر مصیبتهای زنان ادوار ایران. به وضوح یادی از صادق هدایت و بوف کور می شود. اواسط کتاب شاید کمی خوب پرداخته نشده باشد ولی جدا از نحوه نگارش موضوع جذابیت خودش را حفظ می کند. بخش آخر و انارها و طوبی بسیار خوب بود.

  • Rubayya

    I love when I read a book and leaves me wandering in its world for hours, days, weeks afterwards. This book accomplished that and so much more for me, intellectually and emotionally. If you have any interest in Iran, mysticism, gender, or Islam, I highly recommend this book.

  • Pejman Norouzi

    زمانی که این کتاب را میخوامدم نوجوان بودم. درک دقیقی از نوشتارش نداشتم اما خواندم . بعدها برای بار دوم خواندمش. رمان عجیبی است از روایت زندگی طوبا در ساختار اجتماعی شهری ایرانی. تهران. در طول چند دوره‌ی تاریخی . خوانذنش لذت بخش بود انقدر که الان دارم فکر میکنم یکبار دیگر میتوانم بخوانمش

  • Talie

    یکی از نمادهای زیبای کتاب نماد خانه بود. خانه‌ای که در پایان کتاب به سمت زوال می‌رود. و نسل‌هایی از زنانی که با جنینی در رحم در رحم خاک دفن می‌شوند. یا از ترس جنین خود را می‌کشند

  • Razieh mehdizadeh

    طوبا و معنا شب به هزار زبان زنده ی دنیا ترجمه شده است و به نوعی –متاسفانه- نماینده ی ادبیات ایران در جهان محسوب می شود. وقتی در گودریدز، سراغ نظر خوانندگان را گرفتم بیشتر مخاطب و خواننده گان خارجی درباره ی این کتاب نوشته بودند.
    کتاب را در دو روز اول پاییز خواندم. لذت بخش بود و ناامید کننده.
    بارقه هایی از امید داستان نویسی و ادبیات و تاریخ و اتفاق های مهم کشور در دهه ی سی و چهل را با خود داشت و به شدت فکر می کنم این کتاب خواهان دنباله روی از سبک صد سال تنهایی مارکز بوده است که شکست خورده در این زمینه. درواقع طوبی به نوعی سرهنگ آئورلیانو می تواند باشد تلفیق با اورسلا.
    .
    در کتاب سیر اتفاقات به شیوه ای بی پایه و اساس کند و تند می شود و گاهی از منطق نیر پیروی نمی کند. – مثلا در بعضی از قسمت ها صفحه ها در توصبف صحنه و جزییات می مانیم و در فصل های دیگر به یکباره با طوبایی رو به رو هستیم که طلاق گرفته و ازدواج دوم در پیش دارد و بچه دار شده است و...
    همین روند اتفاقات بستر درست و منطقی برای باورپذیری ندارد. طلاق اول و ازدواج دوم و بچه اوردن و... درواقع او راحت طلاق می گیرد. راحت صاحب خانه و زندگی می شود و راحت با شاهزاده ی بعدی ازدواج می کند که در بستر سنتی کتاب، این روند منطقی به نظر نمی آید.
    .
    مسیله ی دیگر، شخصیت خود طوبی خیلی ضعیف است. یعنی حفره های عمیقی دارد. در ابتدا با دختر یکی از علما رو به رو هستیم که به علم و دانش علاقه دارد و در مسیر زندگی تا پیری آرزوهایش را فراموش می کند و تبدیل به پیرزن هاف هافویی می شود که به اسماعیل- شوهر دخترش مونش ظن دارد و... یعنی گاهی به شدت عوام است و گاهی به شدت مدرن و جلوتر از زمانه ی خویش. هماهنگی ندارد شخصیت طوبی و نامتجانس است. شاید سوال شود که آدمی در ذات همین تناقض هاست. بله این درست و منطقی ست اما باید بستر رفتاری برای این شیفت های به یکباره فراهم شود تا خواننده بتواند با رفتار شخصیت کنار بیاید.
    .
    یکی دیگر از مسایل کتاب، رها کردن شخصیت ها و سراغ شخصیت و ماجرای بعدی رفتن است. یعنی آدم هایی وارد می شوند و دوباره خارج می شوند. این هم تقلیدی ناموفق از صدسال تنهایی و سبکش است به نظرم.
    .
    شخصیت حاجی جالب و خوب پرداخت شده است- پدر طوبی. رابطه ی حاجی با زمین و شیوه ی کنجکاوی اش به شدت من را یاد آئورلیانوی پدر می اندازد.
    " حاجی طوبی را صدا کرد. و نخستین جمله ای که به طوبی آموخت این بود که" طوبی درختی در بهشت است."
    .
    " با مرگ پدر تعلیمات طوبی نیمه کاره ماند. قرآن را چندبار دوره کرده بود و تفسیر بعضی از سوره های کوچک را می دانست و گلستان و بوستان را خوانده بود و ده دوزاده غزلی از حافظ"
    .
    از دیگر نکته های کتاب که همین حالا یادم آمد پایان بندی به شدت بد بود. در پایان به یکباره زاویه ی دید عوض می شود و آقای معلمی پیزنی را همراه با تار در خیابان می بیند که همان طوبی ست و طوبی دچار خواب و فضای سورئال می شود تا به آرزوی همیشه اش که دستیابی به حقیقت بوده است راه پیدا کند.
    .
    " اگر هر روز حیاط را جارو کند و با عشق خداوند قالی بباقد فرنزد او را به دست خواهد آورد."پ
    .
    اما نثر کتاب مخصوصا در شروع زنانه و صمیمی و گرم است و همین باعث ادامه و کشش شد برای خواندن.
    .
    طوبی در زمانی که ازدواج کرده بود و چهارده ساله بود برای خرید به بیرون خانه می رود و راهی قبرستان می شود. این حادثه روی روان او تاثیر بسیار می گذارد و. در همینجا عاشق آقای خیابانی می شود.
    .
    یکی از جسارت های طوبی که دقیقا همان به فراز و فرود شخصیتی اوست زمانی ست که نیمه شب از قبرستان به خانه برمی گردد و حاجی ترکه دآماده کرده است که او را بزند و طوبی عزم جزم کرده است که نترسد و کتک بخورد و برایش اهیمیت نداشته باشد و... نوعی جسورانه رفتار کردن در ذهن و آشنایی زدایی به جای ترسیدن و فرار کردنپ
    .و بعد از روزها نخوردن و حرف نزدن در بازگشت از قبرستان، حاجی او را طلاق می دهد.
    .
    اولین روز آزادی بعد از تمام شدن عده اش به همراه کلفت خانه زهرا خانوم به شهر ری می روند زیارت و خریدن طلا و جواهرات و... به حرف ادم ها بی اهمیت است و مساقل رفتار می کند- این رفتار با کارها و رفتارهای او در میانسالی و در ادامه به شدت در تناقض است.
    .
    " در دربار ناصرالدین شاه یک گله زن یک منی وجود دارد. زن یک منی بدبختی ست که جیزه ی روزانه اش یک من نان است. دلش خوش است در حرم شاه زندگی می کند و از سگ زندگی اش بدتر است."
    .
    کنجکاوی طوبی در کشف کتاب های پدر و رفتار مستقل بعد از طلاقش با اتفاق های بعدی ازدواج کردن با شاهزاده و بچه های زیاد و ... در منافات است. در داستان گپ وجود دارد. کی بچه دار شد؟ آن هم بچه ی چهارم؟
    .
    و بعد ماجرای طوبی تمام می شود و پیر می شود و راوی او را پیرزن می خواند و نوبت به ماجرای مونس و عشق اسماعیل می رسد که اولش پرشور و تنانه است و بعد از افتادن اسماعیل به زندان و سقط بچه اش و هرگز بچه دار نشدن مونس، زندگی و عشق پرشور اولیه شان به سردی می گراید.
    .
    عوص شدن سلسله ی قاجار و از اسب افتادن اینها و شاهزاده و..
    .
    بعد از زندان رفتن اسماعیل، فکر و ظن های دختر- مونس- نسیت به عشق و دوباره دوره کردن رابطه شان بسیار تیزبینانه نوشته شده است. ظریف و هوشمندانه
    .
    ستاره خواهر اسماعیل زیر درخت انار در باغچه ی خانه چال شده است به خاطر بی عفتی و تجاوزی که به او شده بود دایی اش او را می کشد تا جرام زاده به دنیا نیاید. و دختر دیگری در میانه ی انقلاب که تیر خروده بود و او را هم زیر همنی درخت چال می کنند.- این درخت من را یاد اتاق متروکه ی ملکیادس و درخت بلوط در صدسال تنهایی می اندازد.
    .
    پیری و سوظن و تلخی را نیز خوب نشان داده است در افکار و گفت و گوی درونی طوبی
    .
    به نوعی او- طوبی- هیمشه در حال حفظ حریم خانه بوده است و همین او را از جریانات زندگی در بیرون عقب رانده است.
    .

  • bahar afsari

    به نظر من یکی از مهم‌ترین آثار فمینیستی ایرانیه. واقعا لذت بردم از خواندنش. یک قلم قوی و‌‌ فوق‌العاده. به خصوص در صفحات آخر این کتاب این برتری و‌ تسلط به چشم می‌آمد.

  • woman on a hot tin moon

    What intrigued me most in this novel is its relationship to magic realism. In Touba and the meaning of Night what we call magic is deeply rooted in religion although disregarding the magical twists that were borrowed from pre-Islamic philosophy and skillfully woven into the narrative will be unfair to the novel in its totality. Throughout the novel, I could not help but compare it with One Hundred Years of Solitude and kept thinking how magic is culturally and religiously coded. One of the questions that I am left with at the end of the novel is how much of this book is magical for Iranian readers or for those who are familiar with Islamic philosophy? The reason why I asked this question is in the novel Touba, more often than not, could justify her seemingly unreasonable actions with Islamic precepts. Maybe I am asking the wrong questions and should start with the religion itself and ask how much of a religion is magic. I don't know where to go from here but I'm glad that this novel made me dust off a basic question concerning magic that I had stopping contemplating on.

    Another point that drew my attention is novel's intertextuality. At some point we read an explicit reference to Sadiq Hedayet's Blind Owl. As far as I remember, this part included the characters Prince Gil and Layla. Following this allusion to Blind Owl, I read (or forced myself to read) the story of Prince Gil and Layla with Blind Owl in my mind.

    One last point that I want to touch upon is Parsipur's presentation of the decay of traditional lifestyles in tandem with the rise of science and technology which takes the upper hand in every aspect of daily life. I believe this type of a juxtaposition also shapes the reading experience. For example, at the end of the novel, Touba sees the pomegranate tree laden with crimson pomegranates. She is fascinated to see them to the point that she cannot take her eyes away from them. For her, Truth that she was behind of for all her life gives itself away. For Touba, Truth lies in pomegranates. Does it? At that point, I caught myself thinking that this pomegranate tree harbours two dead bodies buried under it. Two dead bodies as perfect fertilizer for the tree and the result is huge, "bloody", shinny pomegranates. But what made me think that way?
    I realized that I stopped following Touba's trajectory of thinking blindly and come up with scientific (commonsensical?) explanations for the events. Or maybe I missed the whole point, i.e. the truth, that lies in pomegranates fed on two dead bodies: nothing dies but evolves. If I read the truth that way, I will not stop there and allude to Deleuze and his idea of "becoming" which has so much in common with the philosophy of Mulla Sadra (Iranian Shia Islamic philosopher) whose name is also uttered at some point in the novel. I believe this type of a reading also sheds light on the closure of the novel.

  • Margaret

    Of the books that I've read for this self-imposed challenge this has, so far, been the most challenging because it is set in a mythological universe with which I am mostly unfamiliar. The story, at its face, involves the changes in Persia/Iran from the last days of the Qajar dynasty until just before the Revolution in 1979. It is told from the perspective of Touba, an Iranian woman twice-married who spends most of her life searching for God and meaning in the midst of living the very cloistered life of a traditional, middle-to-upper- class Iranian woman.

    Politically, we follow the changes as Iran's elite hope against hope that first Kaiser Wilhelm and then Adolf Hitler will rid the land of the British and Russian. Culturally, we note the changes as Tehran's homes go from having water reservoirs to piped-in water; and the city's roads become paved. We also follow the discussion of whether or not to veil, from the very first pages when Touba wears both chador and face veil to the ending of the book when some women veil and some do not.

    But the bulk of the story focuses on Touba herself and her search for wisdom and for God through figures of Iranian nationalism and Sufi mysticism. All the while, she is having to contend with the very real problems of being a woman in a deeply patriarchal society: shame and honor, unwanted pregnancy that leads to honor killing or self-performed abortion, husbands who do not honor her, and children whom she does not understand and cannot control. The characters follow several of the trajectories of Iranians in the 20th century. Some leave for Europe and never return. Some find themselves imprisoned for political dissidence. Some die of famine; or watch their family members die from poverty-related illnesses.'

    All of this is relatively easy for a western reader to grasp. Where I find myself lost is in the figures of Gil, Layla and Touba as mythic creatures. This occurs throughout the book, but most prominently at the Parsipur's narration of Touba's death. While the translators chose not to include footnotes, here footnotes would have been supremely helpful.

    Touba and the Meaning of Night is considered a classic of post-revolutionary and feminist Iranian literature, and is worth the read. But reading it takes commitment.

  • Lane Pybas

    I read Touba after reading Parsipur’s wonderful novella Women Without Men. The novella wove the disturbing stories of five women together with the strength of a parable, and I was hoping that Touba would also be in this vein. The novel is steeped in Persian legend and lore, but the symbolism lost its force for me in the long novel format. The bold little allegories that I enjoyed in Women Without Men were sort of muddied down in service of the larger plot about a matriarch whose life story mirrors Iran’s sociopolitical turmoil. Perhaps my distaste for generational tales about the changing times of whatever country the story happens to be set in, especially those with fantastic elements, makes me judge this novel too harshly. In Touba’s defense (cause it needs to be defended by me), I think it’s a stronger novel than The House of the Spirits, which is the most obvious point of comparison in terms of style and plot. Unlike The House of the Spirits, though, whose fantastic elements merely seem to be a style choice, the magical realism in Touba is closely tied to the religious lives of the characters, which I thought justified and strengthened the magical thread. Even though neither novel is really my thing, I’m glad Touba has been translated into English because it serves as a rare glimpse into the very fascinating lives of Iranian women.

  • Roya Fourstar


    http://fourstar.ir/1387/09/15/touba-a...

  • elmira

    a lot of Iranian history and culture in an amazing set through eyes of a woman...

  • Sima saffari

    درباره ستمهایی که در تاریخ به زنان شده است در قالب رمان