Title | : | Tod auf Kredit |
Author | : | |
Rating | : | |
ISBN | : | 3499238470 |
ISBN-10 | : | 9783499238475 |
Language | : | German |
Format Type | : | Paperback |
Number of Pages | : | 704 |
Publication | : | First published January 1, 1938 |
Awards | : | National Book Award Finalist Translation (1967) |
Tod auf Kredit Reviews
-
Man, the crown of God’s creation, is here in all his might…
As soon as things begin to look up a little, all people can think of is piggishness…
Louis-Ferdinand Céline is a virtuoso of explicit narration, a prodigy of grotesque and a czar of cynicism…“You’re working too hard! You’re a sap! You think they appreciate it? … If you knock yourself out, who’s going to take care of you? Not your boss, I bet! Buy me a menthe, kid! … I’ll sing you The Girl from Mostaganem’ … It’ll drive you crazy, you’ll see …” For that little number she’d hike up her skirt front and back … She didn’t wear any panties, so it was a real belly dance … She’d do it right out in the open … in the middle of the Galerie … The other floozies would come running … usually with three or four customers each … Bums, jerkoffs, bankrupt peepers … “Do your stuff, Suzy! Don’t piss crooked!” She sure threw her twot around … You could see it bobbing up and down … The crowd clapped and cheered, that Tunisian dance of hers was some excitement … It always drew a crowd. When it was over, I’d buy her her menthe … We’d all end up at the Insurrection …
And this lacy passage is rather a humble one.
And when Louis-Ferdinand Céline wishes to be especially vibrantly delirious he turns to surrealism…When we got to the Arc de Triomphe, the whole crowd began to whirl like a merry-go-round. The whole mob was chasing Mireille. The square was littered with corpses. The living were tearing off each other’s pricks. The Englishwoman was toting her car over her head at arm’s length. Hurray, hurray! She knocks over a bus with it. The traffic is blocked by three files of Mobile Guards with shouldered rifles. All for our benefit. Mireille’s dress flies away. The Englishwoman flings herself on the kid, claws at her breasts … trickling, pouring, red all over. We fall, we writhe all together, we strangle each other. Pure bedlam.
The flame under the Arc de Triomphe rises, rises higher, breaks, scatters through the sky … The whole place smells of smoked ham … Then Mireille whispering in my ear, speaking to me at last: ‘Ferdinand, my darling, I love you! … I admit it, you have wonderful ideas!’ The flames rain down on us, everyone picks up a big chunk … We stuff them sizzling and whirling into our flies. The ladies put on bouquets of fire … We fall asleep inside each other.
Twenty-five thousand policemen clear the Place de la Concorde. It was too much for us inside each other. It was too hot. There was smoke coming out. It was hell.
On being born we buy our death on credit and every day we pay on accounts and keep fearing the end of payments… And death calmly lies in wait. -
Mort a Credit = Death on Credit = Death on the Installment Plan, Louis-Ferdinand Céline (1894 - 1961)
Death on Credit, US translation: Death on the Installment Plan, is a novel by author Louis-Ferdinand Céline, published in 1936.
In Death on Credit, Ferdinand, Céline's alter ego, is a doctor in Paris, treating the poor who seldom pay him but take every advantage of his availability.
The action is not continuous but goes back in time to earlier memories and often moves into fantasy, especially in Ferdinand's sexual escapades; the style becomes deliberately rougher and sentences disintegrate to catch the flavour of the teeming world of everyday Parisian tragedies, struggles to make a living, illness, venereal disease, the sordid stories of families whose destiny is governed by their own stupidity, malice, lust and greed.
تاریخ نخستین خوانش: روز یازدهم ماه اکتبر سال2006میلادی
عنوان: مرگ قسطی؛ لویی فردینان سلین؛ مترجم: مهدی سهابی؛ مشخصات نشر تهران، نشر مرکز، سال1385، در722ص، شابک9643058263؛ شابک9789643058265؛ موضوع: داستانهای نویسندگان فرانسه - سده 20م
روایت دوران کودکی، تا اعزام نویسنده به سربازی است، روایت تلخ و گزنده اى که نویسنده، از زندگى شخصیتهاى طبقه متوسط در «پاریس» دارند؛ خوانشگر را به نقطه اى مىرساند، تا به گزندگى زبان ایشان خو بگیرد، و به نویسنده حق دهد؛ انگار ایشان نیز، طاقت دروغ و رنگ و لعاب زندگی سده ی بیستم میلادی را نداشته اند؛ در «مرگ قسطی»، رویداد ویژه ای رخ نمیدهد؛ خوانشگر با بدبیاریهای مدام شخصیت اصلی، در برابر دیدگان آزمند دنیای دور و بر درگیر میشود؛ در داستانهاى «سلین»؛ قهرمان داستان؛ هماره، نام و تکه ای از زندگى ایشان را، انگار به ارث میبرد؛ همان زندگى شهرى، که زیر چرخ دنده هایش، پدر، مادر «فردینان»، و کسبه ی پاساژ را، له میکند؛ مادرش میگوید: (دائم دچار بندبازى هستیم...؛ این تکاپویى که دارد خفه مان میکند! تقلاى دائمى! مدام این چاله را پر کن، آن چاله را پر کن! جهنم است این! بالاخره جانمان را میگیرد!...)؛ با این تصاویر تعریف «سلین» از جهنم؛ همین زندگى است؛ روزگارى که فروشگاههاى بزرگ غول آسا، رشد میکنند؛ درست شبیه کابوس برای «فردینان» است: زنى غول آسا، که از روى پاساژها رد میشود، و آنها را له میکند
تاریخ بهنگام رسانی 08/09/1399هجری خورشیدی؛ 03/08/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی -
Firdînan: Ez dinivîsim wekî ku ez hest dikim...rexne dikin ku ez dev pîsim, zimandirêjim...rexne lê bêrehmî û dilreqîya herheyî pirtûkê min dikin...çi bikim, bila ev cîhanê xwezayê xwe biguherine, ez jî qelema xwe bi awayek din diguherinim.
فردینان: من همانطوری مینویسم که حس میکنم... از من خرده میگیرند که بد دهنم و زبان بی ادبانه دارم... از بی رحمی و خشونت دائمی کتابهایم انتقاد میکنند... چه کنم؟ این دنیا ذاتش را عوض کند من هم سبکم را عوض میکنم
Ez û Birêz Silîn:
من و سلین بزرگ:
Rojek çû bume pirtûkxane…ho dihatim u ho diçûm!!!...li navbera hezar pirtûkê nexwandî digerîyam...vextek min dît pirtûkek stûr dibirsqî û çawê min dikşand bu alîyê xwe…«Mort à crédit»…min rakir…donyayek pir li sê niqte!!! wa…çi karesatek!!!…min digel xwe digot ev nivîskare kêye?...çend axaftinê weşartîy heye!?...disa min bera xwe kir stûrîya pirtûkê...bêdînê axaftinê wî yê gotî jî zor bûn!!! min wek soranîya got xwûwahafiz birêz Silîn...hişta em hind xwuyî û nêzîk nebûn ku gaz kemê firdînan...min pirtûk danî wir ku zêdetir toz bixwe!!!...ez didu pêngav neçû bûm, zîvirîm...sê niqte...min dixwest bizanim çi nav ew hinde niqtene de heye???
یک روز رفته بودم کتابخانه...از اینور به آنور...سرگردان میان هزار کتاب نخوانده...یک لحظه کتابی ضخیم درخشید و چشمانم را به خودش جلب کرد...«مرگ قسطی»...برداشتمش...دنیایی پر از سه نقطه!!! وای...چه بلبشویی!!!...با خودم گفتم این نویسنده دیگه کیه؟...چقد حرفهای نگفته دارد!؟...دوباره به کلفتی کتاب نگاه کردم...لامصب حرفهای گفته شدهاش هم زیاد بود!!! به کُردی سورانی گفتم خواحافیز برز سلین(خداحافظ سلین بزرگ و کلفت)...هنوز آنقدرها صمیمی و رفیق نشده بودیم که فردینان صدایش بزنم...کتاب را گذاشتم سرجایش که بیشتر خاک بخورد!!!...دو قدم نرفته، برگشتم...سه نقطه...میخاستم بدانم چه چیزی در میان این همه سه نقطه پنهان است؟؟؟
Firdînan û ez:
فردینان و من:
Min pirtûk destpêkir...sê niqte bes sê niqte bû...firdînan çi tişt pişt sê niqta nedihila...dayikê wî digotê bêrehm...lê ew ne bêrehm ku mirovek rast bû...gel xwe derew ne dikir!!!...xilas bûnê ez difikirîm ku gelek wexte naxwazim kesek din bim...lê tenê dixwazim wek firdînan bixwe bim...şerm nekîm û bêjîm...bêtirs...bê sê niqte!!!
داستان شروع شد...سه نقطه تنها سه نقطه بود...فردینان هیچ(به معنای مطلقش)چیزی رو پشت سه نقطه پنهان نمیکرد...مادرش بیعاطفه صدایش میزد...اما بی عاطفه نه، آدم روراستی بود...به خودش دروغ نمیگفت!!!...در پایانش به این فکر میکردم که خیلی وقته نمیخواهم کس دیگری باشم...تنها میخواهم مانند فردینان خودم باشم...بیشرم حرفهایم را بزنم...بیترس...بیسهنقطه!!!
آه، فردینان! غم انگیزست، غم انگیز! زندگی را نمی گویم، منظورم زمان است!...زندگی یعنی ما! یعنی هیچ...اما زمان! زمان یعنی همه چیز...آه! ای خدا، ای خدا!...فکرش را که می کنم، چه معرکه ی گهی
فردینان: آه! وحشتناک است جدا...هر چقدر هم که آدم جوان باشد...وقتی اول ��ار متوجه می شود که توی راه خیلی ها را از دست می دهد...رفقایی که آدم دیگر نمی بیند...هیچ وقت هیچ وقت...مثل خواب تمام شده ند و رفته ند...تمام...غیب...که خود آدم هم یک روز غیبش می زند...شاید خیلی بعد...اما به هرحال، ناچار...با همه ی سیلاب هولناک چیزها و آدم ها...روزها...شکل هایی که می گذرند...هیچوقت وا نمی ایستند...همه ی عوضی ها، آس و پاس ها، فضول ها، همه ی بنده خداهایی که زیر طاقی ها ول می گردند، با عینک، با چتر، با سگ توله های قلاده به گردن...همه شان، دیگر نمی بینی شان... دارند رد می شوند و می روند...توی خواب و رویایند با بقیه...باهم اند...بزودی تمام می شوند...غم انگیزست واقعا...نفرت انگیز!...آدم های بی گناهی که از جلوی ویترین ها رد می شدند...یکدفعه بی اختیار دلم می خواست کار عجیبی بکنم...تن خودم از وحشت به لرزه می افتاد از این که بالاخره بدوم و بپرم سرشان...جلوشان وایستم...که حرکت نکنند...یخه ی کتشان را بگیرم...فکر احمقانه ای بود البته...اما...نگهشان دارم...که دیگر از جا جُم نخورند!...همان جا، دیگر ثابت بمانند...بی حرکت، همیشه!...دیگر نبینی که می روند و پیداشان نمی شود -
خب خب خب خب ⁉️
توی اکانت قبلیم برای این کتاب ریویوو نوشته بودم .
امشب به خاطر یک چالشی که یک دوستی برام فرستاد دوباره سراغش رفتم.
چالش اینطوریه که باید صفحهی ۲۰۶ نزدیکترین کتاب به خودتون رو باز کنید و خط اولش رو بخونید. مثلا یجور نشونه اس براتون .
کتابی که من دارم میخونم کمتر از ۲۰۰ صفحه داشت ،رفتم از کتابخونهم اولین کتاب از سمت چپ رو که کتاب مقدسم "مرگ قسطی " هست رو برداشتم و این جمله رو دیدم:
(روزهای بهتر که نمی خواستند بگذارند از گرسنگی بمیرد...)
خب الان من چه برداشتی کنم از این جمله خوبه؟😒
دیگه چجوری باید می گفتی به فاک عظمی خواهیم رفت سلین عزیزم.
...
بنظرم این سرگرمی رو انجام بدید ،باحاله خیلی -
نَخستین کَلمات با جُمله ی آندره ژید آغاز میشود:
آنچه سلین ترسیم می کند واقعیت نیست، وهم و هذیانی است که واقعیت را برمی انگیزد
جام شوکران سلین
برخلاف سقراط که جام زهر باعث رخت بربستنش از این گیتی شد.
سلین گویی از ازل جام را نوشیده بود که این چنین تلخ و گزنده مینویسد.
خودِ سلین میگوید:
اگر دنیا ذاتش رو عوض کند من هم سبکم را عوض میکنم
اما در عوض جام را به تو میدهد تا با کلماتش آتش به مغزَت بزند و تو مات میمانی که چطور او تو را رو با واقعیت دنیا و یا به قول خودش دنیای فاسد روبرو کرده؟!
زندگی انسانها در داستانهای سلین،آن جور که سلین تعریف می کند،مرگ زیبا و آرامی ندارند (مصاحبه با مهدی سحابی)
پس جام را بنوش که تو را آرام ��رام میکُشد
گفتند ادب از که آموختی؟ گفت از بی ادبان!
سلین با خشونت و بی رحمی مینویسد،مراقب باشید سلین بی ادب است،زبان بی ادبانهیی دارد اما جمله بندیهایش غوغا می کن��!!!!
دلت میخواد جملاتش را بارها و بارها بخوانی!
با قلمش انگار میخواهَد تمام چیزهایی که نداشته رو از دُنیا بگیرَد،رک و بی پرده با تو حرف می زند و باز هم به قول سلین پرده از این دنیای فاسد برمیدارد
زَبان سلین،زبان ابداعیست (جمله هایی دارد که در هیچ کتابی پیدایش نمیکنید) و به قول مَهدی سَحابی نازنین،هَزل تلخ و شیرینی دارد که مُختص خودش است.
این کتاب که تا حدودی روایت واقعیه خودِ سلین است، به غایت بشری و واقعیت هایی که شاید ما جرات نکنیم با آنها روبرو شویم اشاره دارد.
مرگ قسطی،قرن بیستم و جنگ بشریت
وضع بشریت بد است،هولناک است،بین دو جنگ،سلین این را در ظهور قرن بیستم از کودکی ذره ذره در مییابد!
سلین می نویسد،سلین کوره های آدم سوزی را میبیند،مَعرِکه میشود و مرگ می آید:
ما دوباره تنها شدیم و همه ی اینها آنقدر آرام و سنگین و غمگین است که من به زودی پیر خواهم شد
[شروع کتاب]
جام شوکرانِ ازلی مرگش را قسطی می کند
کم کم جان میدهی،
پول میدهی،التماس میکنی،تلاش میکنی،زندگی میکنی تا فقط قسطی زنده بمانی!
دلمان میخواست از کسی عذرخواهی کنیم،از همه... هی از خودمان عذرخواهی میکردیم،با اصرار به هم میگفتیم که همدیگر را خیلی دوست داریم...می ترسیدیم همدیگر را از دست بدیم
روح مترجم با نویسنده اش محشور خواهد شد
مرگ قسطی کتاب به ظاهر ساده،شیرین و تلخ اما سخت است و سخت ترجمه شده است.
مهدی سحابی در مصاحبه یی با مجله بخارا گفت ای کاش سلین ایرانی بود
همه داعیه سلین همین «روایت تلخ» است،همه ی سَعی و کوشِش او و البته اهمیتِ شهرتِ آثارش در همین است.
چون این تلخی از جانبِ او ادا و اطوار نیست،از یک اعتقاد عمیق ناشی می شود،از این باور که سرنوشت بشری پر از تلخی و خشونت است.
سلین از رک گویی و بی پرده و صراحتی می��گوید که ما بدان عادت نداریم
و دلیل بد دهنی و عصبیت و تلخی اش این است
وضع بشر وخیم است
و به همین خاطر شور و فتور میکند،جیغ می زند و به زمین و زمان فحش می دهد(قسمتی از مصاحبه با مَهدی سحابی)
جلدهای کتاب mort à crèdit یا مرگ قسطی 📚
جلد نسخه فرانسوی کتابی که دانلود کردم:
folio انتشاراتی فولیو
یک چاپ خیلی مهمه که از کاغذهای مورد استفادهاش بازیافتی هستند.
پ.ن ۱:
از معدود نویسندگانی برای من هست که خیلی در موردش تحقیق کردم،حتی دو کتابش رو به زبان اصلی دانلود کردم
اما چون خارج از حوصله س چندان ننوشتم!
نامه های تبعیدی سلین،نقدهای و مقالات و مصاحبه ها با سلین و گفتگو با مترجمین ایرانی در مورد سلین و...
پ.ن ۲:
کتاب رو دو ماه پیش تموم کردم و امروز وقت شد در موردش بنویسم🙁
پ.ن ۳:
دوست عزیزم در اینجا من را با سلین آشنا کرد و حالا حالش خوب نیست و دلم میخواد بهش بگم مث سلین قوی باش،بجنگ و به قول فردینان،محشری به پا کن 🌱 -
When we immerse ourselves in a novel, the page becomes a kind of looking glass that allows us to step into the fictional space, and out of every-day life. The words on the page are the alchemy that allows this to happen—but only if they are chosen and arranged in a way that appeals to our individual reading tastes. If they don't appeal, we readers get stuck on our own side of the looking glass, and we can only view the characters, the plot, and the writing with cynical eyes. In the worst scenario, we may scoff at the book so much that eventually we throw it across the room where it hits the mirror and crashes to the ground proving us exactly right.
I can imagine a scenario where a reader might throw this book across the room. The words on Céline's pages are not chosen to appeal. There are no sentences to swoon over, no characters to invest in, and not much plot to follow. Scoffing at the whole endeavor would be very easy. And yet I know that if I threw this book across the room and it hit the mirror, it would sail right through it, the alchemy on its pages is so powerful.
Yes, this book breaks all the rules, the rules of writing and the rules of reading. The novel isn't interested in beguiling the reader with fine sentences. There are no descriptions of delicate emotional states, sublime sunsets or moonlight glistening on water. If there is water mentioned, it's not the surface that gets the focus. No, it's what's under the surface, the murk and mud and filth that we prefer to ignore. Céline takes pleasure in stirring up every kind of detritus imaginable so that his books boil and seethe and fester on every page. Reading his words is like assisting at the creation of the world: matter swirls in a giant vortex, and the reader swirls alongside it.
There's no way out until the final page.
But there was no way I would have chosen to leave this book before the final page. That's the alchemy of Céline's words!
***********************************
I've been thinking about the title of this book and of its prequel/sequel,*
Voyage au bout de la nuit. There's a sense in which both titles have the same meaning: life thundering on towards death but with built-in pauses that are like the way-stages of a journey or the paying-down of installments on a debt. There are journeys in both books and people harassed by debt in both books. But the debt which the main character seems to be constantly paying off is the debt for having been born, a debt that will never be paid until he reaches the end of the journey of life.
*Voyage, published in 1932 was written first, and recounts episodes from the adult life of the main character whose name is Ferdinand, like the author. This book, published in 1936, fills the reader in on Ferdinand's childhood and adolescence. It ends just before he signs up for the army—which is where Voyage begins. -
عجب چیزی بود...۷۱۹ صفحه بدبختی، بیچارگی، بدشانسی و بدبیاری و فرو رفتن تا عمق نکبت این دنیا. ولی با تمام اینا پر از شور زندگی. اول داستان حس میکردم یه دوستی رو بعد از مدتها دیدم میخواد یک نفس از تمام اتفاقاتی که تو این چند سال افتاده بگه، پشت سر هم، بدون مکث و با شور و هیجان.
فردینانی که از داستان زندگیش میگه، از تمامی بلاهایی که به سرش میاد و تمام آدمهایی که همیشه اون رو مقصر همه چیز میدونن، مرکز تمام بدبختیا و شرارتهاست. پدر و مادری که چیزی جز آه و ناله بلد نیستن و تو تمام سالهای کودکیش سعی میکنن بهش بفهمونن هیچی نیست و بدردنخورترین آدم روی این کرهی خاکیه.
سکوت عجیب فردینان تو تمام کتاب و اینکه از همه چیز حرف میزنه ولی به تاریخ و سن و سالش اشاره نمیکنه. حوادث پشت هم اتفاق میفتن و بالاخره این سکوت آخر کتاب میشکنه و فردینان باور میکنه شاید واقعا علت تمام این بدبختیا و مشکلات خودشه. « کارم فقط این است که همه را غصهدار کنم دایی..» دایی ادوار که انسانترین شخصیت داستانه، تنها کسی که رفتار منطقی داره و تنها کسی که اندازه بقیه آدمهای قصه بدبخت نیست. اون صفحات آخر و اعتراف فردینان درخشان بود، نهایت عجز و تنهایی یک آدم بعد از پشت سر گذاشتن اونهمه سختی که توشون مقصر نبوده...
شخصیتای کتاب یکی از یکی بهتر و عجیب ترن (بالاخص کورسیال دپرر و سرنوشت دردناکش). زبان داستان بی نظیره (مهدی سحابی که ترجمهاش هم مثل همیشه عالیه تو مقدمه درباره سلین و زبانش کامل توضیح داده). حال و هوای پاریس و اون فضای پر از فقر و پر از التهاب اوایل قرن بیستم هم محشر توصیف شده بود.
اواسط کتاب یه مقدار از ریتم میفتاد ولی اینقدر همه چیش خوب و منحصر به فرد بود که کاملا میشه چشم پوشی کرد.
و منی که مشتاقم باز هم از سلین بخونم... -
«آنچه سلین ترسیم میکند واقعیت نیست، وهم و هذیانی است که واقعیت برمیانگیزد.» آندره ژید. مقدمه مترجم. ص 1 کتاب
«من همانطوری مینویسم که حس میکنم... ازم خرده میگیرند که بددهنم، زبان بیادبانه دارم. در این صورت این خرده را باید از رابله، ویون، بروگل و خیلیهای دیگر هم گرفت... از بیرحمی و خشونت دائمی ]کتابهایم[ انتقاد میکنند... چه کنم، این دنیا ذاتش را عوض کند، من هم سبکم را عوض میکنم...» مقدمه مترجم. ص 2 کتاب
چین و چروک تمامی ندارد، خط خط سالهای خوشیست که میماند توی گوشت و گند میزند به قیافه. ص 26 کتاب
من روزی که لازم میشد، از زندگی تقریبا آنقدر گیرم آمده بود که بتوانم صورتحساب مرگ را جیرینگی بدهم... مستمری «زیبایی شناختی» داشتم من. تکهها نصیبم شده بود و چه تکههای ماهی... باید اعتراف کنم، تکههای محشر. از ابدیت بینصیب نمانده بودم. ص 28 کتاب
بشر یعنی این فردینان... یعنی در همان حالی که دارد مرگ خودش را تدارک میبیند خودش را با مرگ سرگرم کند. ص 31 کتاب
سرنوشت باشد یا هر چیزی، بد بلایی است پیری، دیدن اینکه توی زندگی آدم همه چیز عوض میشود، خانهها، شمارهها، ترامواها و حتی آرایش سر آدمها. ص 38 کتاب
مردن مفت و مجانی نیست! باید با کفن خوشگل مصور به قصههای گلدوزی خدمت حضرت عزرائیل برسی. نفس آخر کلی کار میبرد. سئانس آخر سینماست! همه از این خبر ندارند! باید به هر قیمتی که شده از خودت مایه بگذاری! من به زودی آماده میشوم... ص 52 کتاب
در حالیکه نفرت واقعی از اعماق میآید، از جوانیای که کار مظلومانهی بیدفاع تباهش کرده. این نفرتیست که آدم را میکشد. نفرت چنان عمیقی که در هر حال ازش چیزی همه جا باقی میماند. مثل شیرهای آنقدر روی زمین پخش میشود که همه چیز را زهرآگین میکند، آنقدر که دیگر چیزی نمیروید غیر از رذالت، میان مردهها، میان آدمها. ص 183 کتاب
چه خوشایند است زبانی که آدم هیچ چیزش را نمیفهمد... آن هم مثل مهی است که لا به لای فکرهای آدم پرسه میزند... چه خوب است، شاید از این بهتر چیزی نباشد... چه لذت بخش است تا زمانی که کلمهها از رویا بیرون نیامدهاند... ص 253 کتاب
من دیگر فهمیده بودم، بله قربان، فهمیده بودم که هوس زن مایهی معطلیست! فهمیده بودم تمناشان آدم را اسیر میکند! از راه به در میبرد! ورطه... گودال، همین!... برای همین میافتادم به جان خودم، خودم را سرکوب میکردم... تنهایی از همه بهتر بود... بله... احساسات بازی و حرفهای قشنگ قشنگ را بریز دور! ... آه! اعتراف و دوستت دارم! ... آه! عاشقتام! وای! آن هم به کسی که پدرت را در میآورد... آخ! اوخ! نه، من ��ه نیستم! همین طوری خوشم، راحت!... تنهایی، بیدردسر!... بزن به چاک!... خودت را بچسب و بقیه را بیخیال! خلاص!... من یکی که دلم نمیخواهد کارم به این بکشد که برای یکی غش کنم!... آه و نالهی سوزناک، نه! ص 295 کتاب
زندگی را همان طوری که خودش هست قبول دارم! کار آدمخوارها بکنم، فردینان؟ هرگز!... که زندگی را با هزار ضرب و زور به حد بینش سندهکاو خودم تنزل بدهم؟ ابدا! همه چیز پا در هواست! دارد میریزد؟ بهبه، چه بهتر! ... .... ... من با عالم خوشم! همان جوری میگذارمش که هست! هرگز تصحیحش نمیکنم! هرگز...! عالم خانهی خودش است! من درکش میکنم! او هم مرا درک میکند! هر وقت بخواهمش مال من اس��! هر وقت هم نخواهمش ولش میکنم! صفحات 416-417 کتاب
آه! وحشتناک است جدا... هر چقدر هم که آدم جوان باشد... وقتی اول بار متوجه میشود که توی راه خیلیها را از دست میدهد... رفقایی که آدم دیگر نمیبیند... هیچ وقت هیچ وقت... مثل خواب تمام شدهاند و رفتهند... تمام... غیب... که خود آدم هم یک روز غیبش میزند... شاید خیلی بعد... اما به هر حال ناچار... با همهی سیلاب هولناک چیزها و آدمها... روزها... شکلهایی که میگذرند... هیچ وقت وا نمیایستند... ص 479 کتاب -
Bitti.. Yine bitti!.. Ah! Lanet olsun be!.. Hepsi Ferdinand piçinin suçu! Ya da Céline mi diyelim.. İkisinin de canı cehenneme! Kurtuldum ya sonunda! On gündür neler çektim bu pislik herifler yüzünden.. Tanrı bilir! Ah Ferdinand ah.. anlamıyorlar oğlum, anlamazlar, anlayamazlar zaten! Beyinsiz öküzler.. kusmuklarında boğulsunlar.. irinleriyle, öksürükleriyle, balgamlarıyla boğuşarak can versinler be! Ah! Ferdinand..
Céline! Söyle pislik herif! Bu kadar mı kötü olmak zorundalardı.. Hiç kimse göremez miydi Ferdinand’ı, anlayamaz mıydı! Edouard Dayı gerçekten var mıydı! Yoksa insanın her kötü zamanında.. zorluklar.. pislikler! içindeyken.. bu sefer içinden çıkamayacağına inandığı bir belanın tam ortasında.. yüreğimizden gelen, var olmasına imkan veremediğimiz umut ışığı mıydı!
Céline! o dünya.. o kadar kötü olmak zorunda mıydı?
Ne mutlu Céline 'i ilk defa okuyanlara. -
محشر، فوق العاده و به یادماندنی
و چه ترجمه ای !!! شاهکاری بود واقعن
سلین صادق ترین و از اونجا که حقیقت تلخه، تلخ ترین نویسنده ای بود که
دیدم. اصلن قرار نیست حوادث و اتفاقات زندگی و یا ادم های اطرافمون با قلم سلین کمی برای خواننده تلطیف بشن...به همون زشتی و به همون تلخی که موجودن به تصویر کشیده میشن
با این کتاب خیلی خندیدم ولی خنده هام مصداق واقعی "کارم از گریه گذشته س بدان میخندم" بود...طنزی این چنین تلخ و سیاه
سلین اتفاقات رو طوری روایت میکنه که هرگز فراموش نمیکنید چون سلین بیشتر از این که به دنبال روایت باشه به دنبال انتقاله...انتقال احساسات...با همه فلاکت و بدبختی های زندگی فردینان همراه میشید، و همه پستی ها و بلندی ها را تا اخر با تمام وجود حس میکنید
جالب این بود که سلین زندگی خودش رواز کودکی تا شاید هفده هجده سالگی تعریف می کنه ولی هرگز حرفی از سال یا تاریخ دقیق نمی زنه و نمیگه مثلن وقتی فلان اتفاق افتاد چه زمانی بود و من چند سال داشتم
گریه آخر فردینان رو دوست داشتم...انگار مرثیه ای بود برای یک عمر فلاکت.چیزی که مدام حین خوندن کتاب منتظرش بودم شکسته شدن این سکوت بود و گریه درست و حسابی برای یه عمر بدبیاری و بیچارگی
اگر تصمیم به خوندن این کتاب دارین حتمن تا صفحه شصت دووم بیارین...تا جایی که هذیان گویی دکتر سلین به پایان می رسه و هنرنمایی سلین نویسنده شروع میشه -
مرگ قسطی با تکگویی مأیوسانه و دلسردکنندهای از فردینان باردامو شروع میشه. پزشکی که ناامیده و از مریض و همسایه و صاحبخونه و زمین و زمان شاکیه. بعد از حدود ۶۰-۷۰ صفحه این تکگویی به چیزی شبیه به بیوگرافی میرسه، یک زندگینامه از کودکی فردینان باردامو. در مورد کتابهای سلین اینقدر توضیح و نقد نوشته شده که من چیزی برای اضافه کردن در مورد این ذهن پریشان و نابغه ندارم.ه
پ.ن: شاید قلم سلین به سلیقهی خیلیها نخوره، من شخصاً به کسی توصیه نمیکنم که سلین بخونه، برای خوندن سلین خودت باید به تصمیم قطعی برسی، مثل من که الان به این تصمیم رسیدم که هرچیزی که از سلین دارم رو بخونم، بعد از مدتها.ه -
برای شاهکار سلین
"روحشان را عوض کرده اند,که بتوانند راحت تر خیانت کنند,راحت تر فراموش کنند,همه اش از چیز های دیگر حرف بزنند.."
سلین به بدبختی زندگی عینیت می بخشد,عینتی گرم و تهوع اور که ناگزیر از پذیرش ان هستیم,سمفونی بدبختی سلین بی اختیار هر تماشاگر را در پایان به تحسین وا می دارد,تحسینی با لبخندی اشک الود حاصل از سال ها قرن ها و نسل ها اسارت در این قفس متعفن گریز ناپذیر,قفسی که در ان نااگاهانه سقوط میکنیم,دقایق روز ها و زمان را به شناخت دیواره های تاریک و درد الود ان تلف می کنیم,در نهایت به ناگاه درب قفس را میابیم و افسوس شادی گریز از قفس در چنگال سرد و تاریک مرگ لحظه ای بیش نمیپاید. -
آخیشششششششششش، روحم به اورگاسم رسید.
خانمها و آقایان، این شما و این هم «مرگ قسطی»، بهترین کتابی که تا به امشب خواندهام.
نکته: فکر کنم دوستانی که من رو میشناسند و میدانند که چقدر عاشق موراکامی هستم، بتوانند در ذهن خود تصور کنند که چقدر این کتاب از نظر من خارقالعاده بوده که این عنوان را امشب از «کافکا در ساحل» گرفتم و به این کتاب تحویل دادم🙊
گفتار اندر توصیف سلین به قلم آندره ژید
«آنچه سلین ترسیم میکند واقعیت نیست، وهم و هذیانی است که واقعیت برمیانگیزد.»
گفتار اندر ستایشِ نویسنده
مرگ قسطی، دومین کتابی بود که پس از «سفر به انتهای شب» از سلین خواندم.
در سفر به انتهای شب خواندن چند فصل لازم بود تا عاشق قلم سلین شوم اما این کتاب که کتاب دوم از مجموعهی «فردینان باردامو» بود از همان سطرهای ابتدایی من را به شکلی میخکوب کرد که آن را با این حجمش در ۵روز بخوانم بدونِ اینکه حتی یک لحظه احساس خستگی کنم.
قلمِ سلین از نظر من، جذابترین، نابترین، خاصترین و اصیلترین قلمِ سیاهیست که تا به امروز دیدهام.
سیاه، سیاه، سیاه و دیگر هیچ... !
گفتار اندر ستایشِ مترجم
من چقدر خوشبختم که کتاب اول از مجموعهی «فردینان باردامو» یعنی «سفر به انتهای شب» را با ترجمهی «استاد فرهاد غبرایی» و کتاب دوم این مجموعه یعنی «مرگ قسطی» را با ترجمهي «استاد مهدی سحابی» خواندم.
ترجمهی روان، امروزی و جذاب این کتاب که به همراه خلاقیتهای هنرمندانهی مترجم جهت فرار از چنگال سانسورچی انجام شد از نظر من یکی از دلایل پررنگ و مهمی بود که این کتاب را برای من به (بهترین) تبدیل کرد.
به همین منظور لازم دانستم از این تریبون استفاده کنم و برای ارواح آقایان فرهاد غبرایی و مهدی سحابی آرزوی روحی شاد توام با آرامش نمایم.
شجره نامه
اوگوست (پدر باردامو)
کلمانس (مادر باردامو)
هلن (عمهی باردامو)
آرتور (عموی باردامو)
ردولف (عموی باردامو)
ادوارد (دایی باردامو)
آرمید (خالهی باردامو)
کارولین (مادربزرگ باردامو)
گفتار اندر داستانِ کتاب
همانند کتاب اول مجموعه، فردینان بارداموی دوستداشتنی شخصیتِ اول رمان است، در کتاب نخست ما زندگی او در دوران جوانی را خواندیم که چگونه به جنگ رفت، فرار کرد، به چهار قاره سفر کرد و نهایتا به کشورش برگشت، اما در این کتاب ما داستان دوران کودکی او را میخوانیم که بفهمیم چطور و چگونه فردینان باردامو تصمیم رفتن به جنگ را گرفت و چه شد که او زندگی را سیاه میدید.
این کتاب اوج تکامل قلم سلین به نسبت سفر به انتهای شب بود، قلم سیاهتر شد اما چیزی که پررنگتر و واضحتر بود سیاهی نبود بلکه طنز سیاهی بود که سلین بصورت رگباری از آن استفاده کرد.
من به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی دوست ندارم به قسمتی از متن داستان اشاره کنم اما اگر بخواهم به طور خلاصه عرض کنم، بارداموی ما در ابتدای کتاب دچار تبی میشود و دوران کودکی خود را تا زمانیکه به دوران جوانی میرسد و تصمیم رفتن به جنگ را میگیرد بصورت هذیان برای ما تعریف میکند و ما باید حدود ۶۶۰ صفحه از کتاب را به درد و دلهای او گوش دهیم.
در ریویوی «سفر به انتهای شب» نوشته بودم:
«ما نمیدانیم چه باعث شد فردینان باردامو اینگونه از همهچیز گریزان شود اما من میدانم که چرا و چه شد از همه چیز، همهکس و همهجا گریزانم و کسی چه میداند؟ شاید او گذشتهی زندگیِ من است! شاید.»
اما امشب میدانم که فردینان بارداموی عزیزم چرا و چه شد که از همهچیز و همهکس گریزان شد و مجددا تاکید میکنم شاید او گذشتهی زندگیِ من است! شاید.
گفتار اندر چراییِ اهدای عنوان بهترین
شصت صفحهی نخست کتاب که به نوعی مقدمهای بود که بدانیم قرار است حدود ۶۶۰صفحهی بعدی چه بخوانیم و درست از صفحه ۶۲ کتاب که فردینان باردامو شروع به درد و دل با من کرد، هر صفحه نسبت به صفحهی قبل به هیجان داستان افزوده میشد تا اینکه دو شب قبل در اینستاگرامم نوشتم این کتاب هماکنون مبارزهی خود را در قلبم برای دزدیدنِ عنوان «بهترین کتابی که تا به امروز خواندهام» را از «کافکا در ساحل»(کتابی که نه تنها عاشقش هستم بلکه دیوانهوار عاشق نویسندهاش هستم) آغاز کرده است و اینکه موفق میشود یا نه بستگی به یک سوم پایانی کتاب دارد که اولا افت نکند و دوما چگونه به پایان برسد.
بعد از آن دیروز و دیشب کتاب را خواندم و امروز وقتی هر صفحه را میخواندم و هرچه به پایان نزدیکتر میشدم، میدیدیم انگار نه انگار که صفحات پایانیست اما داستان همچنان در حال اوجگیریست و بیش از پیش نگران پایان داستان بودم که سلین چطور میخواهد حالا که انقدر به سمت آسمان ارتفاع گرفته فرود آید، اما او در پایان هم مرا راضی کرد و این عنوان را از آن خود کرد.
هشدار نامه
به دوستان عزیزتر از جانم هشدار میدهم در صورتیکه هنوز کتاب را نخواندهاید و یا علاقه ندارید مطلبی از کتاب را قبل از خواندنِ آن بخوانید، از خواندن بخش بعدی ریویو یعنی «نقلقول نامه» خودداری نمایید.
نقلقول نامه
"چین و چروکها تمامی ندارد، خط خط سالهای خوشیست که میماند توی گوشت و گند میزند به نمای قیافهی آدم."
"دلم نمیخواهد خیلی بدِ ویتروو را بگویم. شاید در زندگی از من هم بیشتر بدبختی کشیده باشد. این چیزیست که همیشه نرمم میکند، وگرنه پدرش را در میآوردم."
"من روزی که لازم میشد(اشارهی سانسور شده به سکس با زنهای زیبا) از زندگی تقریبا آنقدر گیرم آمده بود که بتوانم صورتحساب مرگ را جیرینگی بدهم. مستمری «زیبایی شناختی(اشارهی سانسور شده به خوابیدن با زنهای زیبا» داشتم و از ابدیت بینصیب نمانده بودم."
"مردن مفت و مجانی نیست!
باید با کفنِ خوشگلِ مصور به قصههای گلدوزی خدمت حضرت عزرائیل برسی. نفس آخر کلی کار میبرد. سانسِ آخر سینماست."
"خاطرات قدیمی سمج اما شکننده و ظریفند."
"پدرم آدمِ خوشقلبی ب��د، من هم خوشقلب بو��م اما زندگی مسالهاش قلب نیست!"
"اعتراف بدبختی میآرد."
"باران انگلیس، اقیانوس وارونه است... یواش یواش آدم توش غرق میشود."
"کسی که عاشق کارش باشد، فاصلهها را متر نمیکند."
"چو فردا شود، فکر فردا کنیم!"
"مخترعها را در مجموع، از نظر مشنگی میتوان به چند دسته تقسیم کرد: ۱-مشنگهای کاملا بیخطر ۲-مشنگهای کم خطر ۳-مشنگهای واقعیِ دیوانهی زنجیر پاره کن"
"نبوغ یکجا که بماند، میگندد!"
"در زندگی همینکه وضعمان یکخرده بهتر میشود، همهی فکرمان میرود دنبالِ کثافت کاری."
"ستارهها همهشان جندهاند."
"چیزی که چشم ما را به روی همه چیز میبندد عقل است. اول برو سراغ غریزه چون غریزه هیچوقت بهت خیانت نمیکند."
کارنامه
وقتی عرض کردم که بعد از اتمام برای من به بهترین کتابی تبدیل شد که تا به امشب خواندهام، قطعا باید پنج ستاره برایش منظور کنم و نیاز به توضیح اضافهای نیست اما خواندنِ این مجموعهی دو کتابی را به تمامِ دوستانم که عاشقِ قلم سیاه هستند پیشنهاد میکنم و امیدوارم لحظات دلنشینی کنار فردینان بارداموی دوستداشتنی سپری کنند.
دانلود نامه
فایلِ پیدیاف کتاب با ترجمهی بینظیر آقای مهدی سحابی و همچنین فایل پیدیاف کتاب به زبان انگلیسی را در کانال تلگرام آپلود نمودهام و در صورتِ نیاز میتوانید آنها را از لینکهای زیر دانلود نمایید:
فایل پیدیاف کتاب با ترجمه
https://t.me/reviewsbysoheil/285
فایل پیدیاف کتاب به انگلیسی
https://t.me/reviewsbysoheil/286
سیام خرداد یکهزار و چهارصد -
کارم فقط این است که همه را غصه دار کنم. کارم همیشه این خواهد بود که مایه ی غصه ی همه بشوم!...واقعیت وحشتناک زندگیم این است!
سلین
غصه م داد سلین تمام رمان، از کودکی تا هجده سالگیش. تلخ، واقعی، زیبا، خود زندگی.
صفحه های آخر فردینانی که یه دوره ای ۴ ماه حرف نزده بودو بی تفاوت به خانواده ش بود به حالی میرسه که تمام وجودش اشک و دل درد و آرزوی رها کردن همه چیز میشه.
داییِ فردینان خطاب به او: خستگی تو را کشته.
صفحه های آخر و گریه های فردینان و اینکه در حال گریه سعی میکرد به شوخی های های داییش بخنده اتفاقی با این موسیقی همراه شد برام
On the Nature of Daylight -Max Richter
و اندوه... -
وقتی شروع کردم به خوندن مرگ قسطی، مطمئن بودم داخل دستهبندی کتابهای مورد علاقهم قرار نمیگیره، اما خب در نهایت اون روی سکه برگشت :)
اگه جز اون دسته آدمهایی هستین که به جمله « تلاش کن، نتیجهشو خواهی دید» اعتقاد دارین سمت این کتاب نرید.
اینجا قرار نیست حتی یک قدم به خوشبختی نزدیک بشیم. همچنین قرار نیست پایان هر تلاشی، موفقیت و آرامش پیروزی باشه. سلین توی این کتاب انقدر بدبختیها و بدبیاریهاش رو تلخ نوشته که نمیدونیم باید بخندیم به حالش یا گریه کنیم. در کنار این موارد سلین نکتهای که خیلی جالبه این بود که حتی ذرهای تلاش نکرده ادب و متانت رو برای مخاطب حفظ کنه، پس اگه قراره کتاب رو شروع کنید منتظر فحشهای آبدار و رکیک سلین که مثل نقل و نبات توی داستانش هست باشید :)
برداشتی که من از نوشتن سلین داشتم این بود که دقت کردین یه زمانایی از دست زمین و زمان عصبیایم؟ و ذهنمون اونقدر گستاخ و بیتربیت میشه که یه لحظه با خودمون میگیم وای چقدر خوبه کسی نمیتونه محتوای ذهنمون رو بدونه؟
حالا شما فکر کن یه آدمی اومده تماااااام این کثافتُ طوری نوشته که باورت نمیشه !!!
از اونجایی که خودم خیلیییی گیج بودم تو ۶۰ صفحه اول کتاب در مورد روند داستان یکم بگم شاید بتونه کمکتون کنه.
اوایل داستان شما یک شخصیت پزشک بیاعصاب رو دارین که به زمین و زمان فحاشی میکنه و شروع میکنه یه جورایی درد و دل کردن در مورد خانوادش،و دقیقا این نقطه آغاز جایی که میخواین کتاب ببوسین بزارین رو طاقچه اماااا بیاین و بهش فرصت بدید. سلین داستان ما شروع میکنه دری وری و پرت و پلا گفتن و اینجا شما دیگه فردینان رو ندارید و فقط ناخودآگاه فردینان قصه رو پیش میبره که باعث میشه تشخیص مرز بین واقعیت و هذیون برامون سخت بشه. اما اجازه بدید این ۶۰ صفحه تموم بشه که اتفاقات هیجان انگیزی در پیش روتون هست، بعد از این که خان اول رو رد کردید دیگه کتاب کم کم اون روی قابل فهم بودنش رو بهتون نشون میده و میتونین با خیال راحت تو دوره چرک و کثافت کودکی سلین غرق بشید.
پ.ن: یه جایی این جمله رو از نویسنده خونده بودم که وقتی ازش پرسیدن چرا انقدر تلخ مینویسی؟ گفته بود : « اگر این دنیا ذاتش رو عوض کنه، م�� هم سبکم رو عوض میکنم.»
پ.ن۲: شما که غریبه نیستین یه جاهایی به داشتن داییای مثل ادوارد حسودیم شد ولی :(
پایان: بیست و دوم اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۲ -
In Céline’s Death on the Installment Plan, scornful young Ferdinand unenthusiastically lugs readers along on the series of farcical (mis)adventures also known as his childhood. We encounter monstrously preposterous characters and stories with varying dimensions of outlandish implausibility. And through it all, we end up sympathizing completely with his disgust, contempt, frustration, and underlying disappointment. For although Ferdinand is emphatically vitriolic, bitter, pessimistic and snide, he is also scathingly, irresistibly funny.
And it is more for Ferdinand’s violently colorful personality than for the story itself that I found this book so engaging. This is not to say the plot is insignificant; far from it. Many of his tall tales are delightfully exuberant. They cannot sit still. They squirm and wriggle and smirk. But it’s Ferdinand’s singular voice that’s truly unforgettable. He has this weird undercurrent of vibrantly angry energy roiling and heaving (and occasionally bursting out irrepressibly) just beneath his smug, sneering, “I don’t give a shit” facade. He is viciously, unapologetically ALIVE under his brittle show of indifference. And though he claims that he “doesn’t know how to win friends and influence people,” he certainly won me over during this charming snot-fest of a book. But it’s possible I was just overly impressed by all those gorgeous little insults of his:“They can all go shit in their hats!...They can rot with leprosy! They can stew in a million kettles full of snot and cockroaches…I’ll stir them myself! Let them pickle! Let them whirl in gangrene!”
Such a darling way with words! Oh, and he also has the best temper tantrums around:“I outdid them all in violence…thanks to the intensity of my revolt! my sincerity! my destructive enthusiasm! my implacable tetanism! …my frenzy! … my anathematic writhing!...It was unbelievable what a paroxysm I could work myself up into in my total fury…I got all that from my dad…and the performances I’d been through…For temper tantrums I had no equal…The worst lunatics, the most delirious interpretive screwballs didn’t stand a chance if I decided to take a fling, if I really wanted to bestir myself…Young as I was…they all left with their asses dragging…absolutely bewildered by the intensity of my hatred…my indomitable fury, the eternal thirst for vengeance that I harbored in my flanks…”
. . .
Overall, this was funnier, dirtier, and yet also more moving than his more popular Journey to the End of the Night. If you’ve ever enjoyed sitting in dark corners at nauseating parties, mocking the more blatant displays of absurdity with a satisfyingly sarcastic friend, this may be the book for you. It made me want to be a more derisive person. It put the joy and vitality back into cynicism. And, most importantly, it got me to laugh, both at others and at myself.
What can I say? Céline is my homeboy. -
رکورد خوندن انواع فحش رو توی این کتاب زدم! که اعتراف میکنم بعضیهاش خیلی خاص و جدید بودند! 🤭 داستان از جایی که فردینان رفت پیش کورسیال (دلقک اعظم😏) جذابتر شد 😍.
همه آدمها باید یکی مثل دایی ادوار توی زندگیشون داشته باشن... ❤ -
سلین در مصاحبهای گفته: "از من خرده میگیرند که بد دهنم و زبان بیادبانه دارم… از بی رحمی و خشونت دائمی کتابهایم انتقاد میکنند… چه کنم؟ این دنیا ذاتش را عوض کند من هم سبکم را عوض میکنم."؛ زندگی با سلین خوب تا نکرد و او هم با نوشتههاش از زندگی انتقام گرفت.
سلین سعی میکنه تمام جزئیات سیاهی را نشان بده، تار و پود بدبختی را باز میکنه و دست کثیف روزگار را رو میکنه. -
Ljubav prema ljepoti donosi dividende.
Koliko god roman bio hvaljen i uzdizan koliko od čitalačke publike toliko i od prevodioca Svetlane Stojanović, iskreno, ne mogu a da se ne otrgnem utisku da je ova knjiga jedna žešća bezvezarija. Možda ja nisam dovoljno "stručan" pa ne mogu da pohvatam te silne neologizme, i taj prostački i šatrovački šmek kojim Selin prodire u svijet književnosti pa tako ostavlja značajan utisak na te stručnjake. Doslovno svaka stranica je ispunjena psovkama, gadostima raznih vrsta i nekako kao da nije imala šta da ponudi ne samo u književnom nego i u nekom drugom smislu.
Ako ovo gore pomenuto spakujemo i bacimo u smeće, knjiga dobija novu dimenziju. Iako je ,,Smrt na Kredit'' nastavak romana ,,Putovanje nakraj noći" ona opisuje vrijeme prije tog romana, zapravo prije nego što će Ferdinan stupiti u Veliki rat. Početkom dvadesetog vijeka počinje nagli ekonomski bum u Evropi. Mladi Ferdinan i njegova porodica potpuno će biti ugušeni novim razvojem događaja. Ferdinan će biti izgubljen u svemu tome. Neprestana svađa sa roditeljima i nemogućnost da se prilagodi poslu koji nađe zauzimaće tri četvrtine knjige, a ostatak je prepušten putovanju i ljubavnim jadima. Roman prikazuje surove uslove za život u Parizu tih godina ukoliko nisi mogao da se, što bi se reklo snađeš. Pariška svakodnevnica. Tih godina polako je počeo tehnolo��ki i industrijski uspon i surovi uslovi rada ako ga je i moglo biti pored giganata, gušili su na hiljade porodica pa tako i Selinovu. Pokušaće i s putovanjem u Englesku da obnovi svoje učenje ne bi li se osposobio za rad. I tako Selin jedini put u eskapizam vidi kroz rat. Da li je Selin u tom ratu bio avetinja na konju onako mršav kako ga je njegov ujak opisivao, ne znam. Ali u romanu koji dodiruje tu temu ,,Putovanje nakraj noći" - će izbiti antisemitski i rasni momenat zbog koga će kod mnogih trpjeti kritike. Roman ,,Smrt na kredit" sažima istovremeno sentiment, žalopojku, nagli izliv radosti i cinizam, svojstveno malograđanima koje ova knjiga i ogoljava. -
Relentless, unforgiving, morbid, histrionic, hilarious, insufferable, in permanent fear of a full clause, miserable, depressing, sick-minded . . . this pell-mell assault on taste and the universe pirouettes along its two billion ellipses and nine zillion exclamation points into a world of squalor and shit and the doldrums of being a French peasant at the dawn of modernism. Céline takes the kitchen-sink horror of Zola and reinstates the swear words Zola’s late-Victorian censors forbade him, adding a streak of misanthropic ranting and general disregard for the meaningless pigpen the author-stand-in has been dragged into. The most successful forbear of Céline’s method is Raymond Federman, who took the unapologetic street-talking swagger, added a splash of Sam Beckett’s gutter poetry, and forged his own unique and brilliant approach to literature.
-
I do love a good rant, and Céline’s classic novel, fusing despair, comedy - hilarious in parts, salacious wit and spiralling debt, has rants galore! I can see why he is likened to Bukowski; specifically the semi-autobiographical novel Ham on Rye which covers Hank Chinaski's youth. Hell, both fathers are right mean sods for starters. Anyway, to Death on Credit... Céline is a master when it comes to depicting unsentimental human behaviour, and most of the characters in this book are going through the motions of suffering personal and financial ruin, so as old as it is, when looking at the world today, there is relevance to the situation when it comes to economics and politics in certain countries that have always been deemed to have a bank account that is bottomless. In terms of plot, it's mostly a series of events - misadventures would be more appropriate, covering Ferdinand’s childhood. From his school days; when he was once moved to an English boarding school in England, through to his early days at work; or trying to work, later in the novel - most relevant being the scientist and inventor Courtail des Pereires - from hot-air balloons flights, to farming spuds and radishes. When one wants to escape the jaws of poverty you've just got go with it! It seems his parents... his father working for an insurance company whilst his mother struggles to sell antiques and wares... are only a stone's throw away from complete ruin. The strain at home between father wife & son leads to some really edgy moments when the father you think at any minute is going to blow his top and bash someone's head in or blow his own brains out - actually, someone working with Ferdinand does just that towards the end of novel, and makes a right old mess with his shotgun... One of the most graphic suicides by gunshot - in terms of describing what's left of the poor guy's head - you'll likely come across. Ferdinand is no doubt one of the great charismatic ratbags in all of literature... the cheat!... the thief!... the rascal!... the bastard!... the hoodlum!... the dirty little perv!... the charmer!... The novel for me is a masterpiece, despite not going down to well back then... I wonder if those three dots... used to keep the reader pushing on (it's difficult to find a place to stop and put the book down for the night as it's so bloody continuous at times), and all that filth and bad language had anything to do with it?... but along with Journey to the End of the Night, Céline kind of revolutionized European lit with these two works. It's poetic!... it's obscene!... it's fantastic!... I've now got dots on the brain!... -
پیش پرداخت
موقع خوندن جای خالی سلوچ در به در دنبال اصطلاحی بودم که بالاخره با خوندن مرگ قسطی به ذهنم رسید. دنبال کلمه ای بودم که بتونه فضای تیره و تار این رمان ها رو برسونه. کلمه ای که بتونه همه ی اون چیزی باشه که این رمان ها می خواستند به زبون بی زبونی جار بزنن. کلمه ای که با گفتنش بیافتی وسط منجلابی که این رمان ها از زندگی آدم های مدرن تصویر می کنن. بالاخره توی یکی از عق زدن های فردینان اون کلمه هم باهاش اومد: نکبت. رمان نکبت. رمانی که نیازی نداره به اینکه خط روایی منظمی داشته باشه. اما همین که این خط روایی رو نظم و ترتیب میدی می بینی همه چیز در طول رمان داره به قهقهرا میره. همه دارن گا...ده میشن. همه چیز داره افول می کنه. فرو میره. خراب میشه. از بین میره. رمان نکبت اینه: واگویه ی هذیانی تاریخ معکوس آدم های ب..ا رفته
قسط اول
بیایید کاملا روی همین رمان تمرکز کنیم. انگار که نه سلینی می شناسیم و نه چیزی ازش توی خاطره هامون هست. مرگ قسطی یه رمان کاملا متوسط الحال هست که داره داد می زنه استعداد بی نظیر نویسنده ام رو دارم هرز میدم. کتابی که بی حوصله ست. آشفته ست. کتابی که میگه شاید فقط و فقط نیاز داره به یه همسر یا شریک یا یار غار این کاره برای نویسنده که بشینه و کتاب رو بخونه و قبل چاپ روش نظر بده و استراتژی غلط کتاب رو برای جلو بردن داستان بهش گوشزد کنه. نوشتن همچین رمان پرقساوتی کار هر کسی نیست. اما یه ویراستار قسی القلب معمولی کتابخون می تونست اون رو تبدیل کنه به یه اتفاق بزرگ
قسط دوم
منطق روایی رمان به شدت دچار مسئله ست. شروع رمان از زمان حال راوی اول شخص و پیشروی 40 50 صفحه ای توی مصایب و مشکلات یه پزشک پیزوری، در ادامه نقب ناگهانی به کودکی راوی بدون ارتباط موثر با 40 50 صفحه ی اول رمان، تغییر لحن مضحک و ناگهانی راوی بعد از حمله به پدر و رفتن به خونه دایی از یه لحن لمپنی نوجوانانه به یه لحن تقریبا بالغانه ی مردونه...همه و همه یعنی اینکه مرگ قسطی رمان یه نویسنده ی بی حوصله ست
قسط سوم
رمان یه صحنه ی درخشان و بی نظیر از یه خودکشی داره. واقعا تاثیرگذاره.
تسویه حساب
اگه حالتون بده (منظورم قضاوت کردن در مورد احوالاتتون نیست، جدی جدی اگه حالتون بده یا روزهای بدی می گذرونین) مرگ قسطی می تونه یه گزینه ی خوب باشه واسه تخلیه روانی تون. نفرتی که توی کتاب موج می زنه دنیای این روزها رو قابل تحمل تر می کنه. -
hay đầy méo mó xóc lọ lắp đít cứt thối và chao ôi là buồn
quan trọng nhất mà quên: phải đọc bản này, để học thêm tiếng Việt. cụ Tường đúng là number 1. ôi hàng tấn hàng tấn từ vựng thân thương. -
چیزی که آدم هیچوقت کم نمیآرد فرصت و امکان اشتباه و گه کاری است!
فردینان عزیز، تو خیلی چیزها بلدی 🥺 -
آره دایی .
زیر انبوهی از پتو همینطور که لرز می کند دراز شده است فردینان و بعد هم آخر کار می گوید آره دایی و بعد تمام ! تمام نشده است که دلم می گیرد اصلا
کجا حالا ؟ الان که وقت رفتن نبود
کتابم را که می بندم درست اندازه ی فردینان بعد از مرگ کورسیال دلم می گیرد .
یکی نوشته بود که وقتی وارد دنیای سلین بشوی ( واضح تر بگویم نوشته بود دنیای سیاه سلین ) آن وقت خلاصی ازش ممکن نیست که افسونت می کند .
حالا با فاصله ی یک ساعت که کتابم ( م مالکیت برای آنچه که دوستش می داری ) تمام شده است دلم گرفته است و هی مثل فردینان که تنها توی ازدحام پاریس یک گوشه ی تاریک نشسته است به آسمان شب نگاه می کند و به جای کورسیال حرف می زند ، هی تکرار می کنم آره دایی انگار که فردینان اینجا باشد انگار که جایی نرفته باشد همین جاست همین جاست گوش کن حرف هم می زند .
بعد میروم و اسمش را گوگل می کنم فردینان سلین ، درست مثل وقتهایی که با یکی تازه آشنا می شویم و بعد ازش فقط یک اسم داریم و فامیل آن وقت دست به دامن گوگل می شویم بلکه ردی ازش پیدا کنیم ... لوئی فردینان دتوش با اسم مستعار سلین زندان کپنهاک ننگ ملی تبعید قربانی مناسبات سیاسی مرگ در منطقه ای دور افتاده در فرانسه ...
" آره دایی "
تمام شد
" دوباره تنها شدیم . چقدر همه چیز کند و سنگین و غمناک است .... بزودی پیر می شوم
بالاخره تمام می شود . "
تمام شد لوئی فردینان سلین عزیز ، در منطقه ای دور افتاده در فرانسه در یک ژوئن 1961 بالاخره تمام شد ... -
_
مرگِ قسطی. همین عنوان خودْ کلی تفسیر و توضیح می تواند داشته باشد. مردمانی که جان می کنند برای زنده ماندنشان. مردمانی که به دنبال کمترین ها هستند و ذره ذره جان و تن خود را فدا می کنند. جان خود را گرو می گذارند برای زنده ماندنِ جان.
فردینان ( که می توان خودِ نویسنده دانستش) در خانواده ای زاده می شود که پدر و مادر در سخت ترین حالت ممکن برای گذران زندگی اند. مادر که با پای لنگ مسافت های طولانی را با باری سنگین طی طریق می کند تا بتواند دوخته هایش را به فروش برساند.
فرانسه ای که سلین به تصویر می کشد سوا از آن چیزی است که از فرانسه در ذهن همگان است. فرانسه ای پر از آشوب و فقر و نکبت و فلاکت. جایی که برای زنده ماندن باید حق دیگری را خورد، برای دیگری پاپوش ساخت، دزدی کرد، کلاهبرداری کرد، دیگران را فریب داد و کلا نمی شود از راه درست پولی بدست آورد، راه درست محکوم به فناست، به مانند جنگلی است که باید برای زنده ماندن و زندگانی دست به هر کاری زد.
زبان و نثر سلین کاملا بی پروا و به دور از پیچیدگی است، همان زبان گویش است با همان گزندگی و صراحت اش، البته برای کسانی که با لحن و نثر سلین آشنا نباشند کمی طول خواهد کشید تا به آن عادت کند ولی پس از آن به راحتی نمی توانند کتاب را زمین بگذارند.
و باز همان تغییرِ سنت به مدرنیته و آنکه جامعه آمادگی لازم برای تغییر را داراست یا نه؟ این تغییرات چگونه می تواند در جزئیترین لایه های زندگانی رسوخ کند و همه چیز را دستمایه این تغییر قرار دهد. وقتی که ��و بورژواها اسب خود را هرگونه که بخواهند می تازانند و دیگران را بنده و مطیع و فرمانبردار خویش می سازند.
در فرانسه ی سلین فرقی نمی کند کودک باشی یا کهنسال، تنها باشی یا وابسته، هیچ تمایزی در میان نیست، هرکس برای بُرد در این جنگ باید شمشیرش را از رو ببندد.
حال سؤالی که مطرح است این است که آن چیزی که ما انسانیت می نامیم چه می شود؟ جامعه ای تا این حد پرآشوب سرنوشتش چه است؟ تا کی باید اینگونه زیست و جنگید؟ زندگانی همین جنگیدن است؟ همه اینها به چه قیمتی؟ تاوان خودخواهی افراد را چه کسانی باید پس بدهند؟
سلین نه از امید می گوید و نه از شادی، همه اش بدی است و بدی و بدی. سلین چشممان را به کراهت ها باز می کند، اوست که پای همه چیز می ماند، پیه همه چیز را به تن می مالد، تهمت ها را متحمل می شود و تبعید را به جان می خرد ولی از عقاید و تفکراتش اندکی کوتاه نمی آید.
با توجه به سیر روایات و تحولات می شود گفت مرگِ قسطی، فراهم کننده ذهنیت و شرایط مخاطب برای خواندن سفر به انتهای شب است. مرگِ قسطی چفت و بست بهتری دارد نسبت به سفر به انتهای شب، همینطور پختگی و پیوستگی حوادث و شخصیت ها در این کتاب به مراتب بهتر بود. -
«زندگی ما گذراست، حقیقتیست، اما تا همین جایش هم زیادی گذشته.»
این اولین جمله ای بود که در کتاب مرگ قسطی توجهم را جلب کرد. کتابی تلخ و تاریک که از زبان یک پزشک نقل می شود. و در طول داستان می فهمی که چرا «تا همین جاش هم زیادی گذشته» و چه طور می شود که قسطی مرد. کتابی که نشانت می دهد دنیای مدرن با همه ویژگی هایش نمی تواند فساد و حقارت و تباهی انسان های ناکوک را مخفی کند.این بار نه خبر از موضوعات عشقی هست نه گیر و دارهای عاطفی و درد هجران کشیدن که به مرگ بماند. این بار داستان سر اصلی ترین فاجعه ای است که می تواند برای هرکسی اتفاق بیفتد. زندگی. به مفهوم و معنی واقعی خودش. داستان از اول تا آخرش آنقدر زندگی نکبت وار را به رخ می کشد که هیچ جایی نه برای دوست داشتن بماند نه برای فکر کردن به این که چه طور می شود از این چیزها مرد. فردینان، شخصیت اصلی داستان، تعریف از خودش را با همچین جمله هایی شروع می کند که من در تمام زندگی کونم گهی بود اینقدر که برای همه چیز عجله داشتم. شخصیت بسیار ساده و واقعی میان آدم هایی که یا از شدت سادگی و نفهمیدن باعث زهر شدن زندگی فردینان می شوند یا از شدت هوش و استعدادشان. و تنها شخصیت داستان که می توان شعور انسانی را در آن دید دایی ادوار است. البته این باعث نمیشود از دیگر شخصیت ها بیزار شوی. تنها چیزی که احساس می کنی دلسوزی و ترحم برای انسان هایی ست که چیزی از واقعیت نمی فهمند. پدر و مادر فردینان او را یک شرارت کامل و انسانی می بینند که هرچه هم کند نمی تواند ذات پلید و بدبختی آورش را تغییر بدهد. وقتی که کتاب را می خوانید در بدترین بدبختی های عالم زندگی غرق می شوید و می بینید که هیچ کدام تقصیر این پسری نیست که شیطان صفت می خوانندش. صرفا هیچ چیز تقصیر او نیست و رد پای مزخرف و دردناک سرنوشت در تمام زندگی اش دیده می شود. خسته می شود، پدرش را به قصد کشت می زند که به نظرم یکی از نقاط شاهکار داستان همین بود. و بعد هم راه زندگی اش را میگیرد و میرود سراغ دپرر دانشمند پیر. بدبختی هیچ وقت از فردینان جدا نیست. اما لذت بخش ترین جای این کتاب برای من بیست صفحه آخرش بود. وقتی پیش دایی ادوار برمیگردد. کم کم به خودش شک کرده. بعد از مرگ دپرر به خودش شک کرده که علت تمام بدبختی های زندگیست و حضورش همه را آزار می دهد. دوست دارد فرار کند... این که باعث تمام بدبختی های دنیاست به خوردش رفته.
دیگر نه به هیچ چیز اهمیت می دهد نه می تواند فکر کند. همه چیزش شده بی تفاوتی و مقاومت نکردن. می خواهد برود. فقط برود. جایی که دیگر هیچ چیز نباشد یقه اش را بگیرد و بیشتر در کثافت فرو ببردش. خسته ام دایی. خسته ام.
میگوید:
دیگر تحمل این را نداشتم که ازم سوال بپرسند. گریه ام سرازیر می شد.. می خواهم بگذارم بروم دایی!... می خواهم بروم!... بروم یک جای دور!...
چه طور؟ نمی دانم دایی نمی دانم...
بعد انتهای کتاب شما هم باور می کنید این جمله از خود فردینان را
«چه کنم؟ این دنیا ذاتش را عوض کند، منم سبکم را عوض می کنم.»
یکی دیگر از نقاط عطف ماجرا کورسیال دپرر است. دانشمند و مخترعی که در طول داستان نبوغ او بارها و بارها به تو ثابت می شود، اما سرانجام باز هم اتفاقی و طوری که مقصر نبود دفتر کار و تمام زحمتهایش با خاک یکسان می شود و کورسیال همراه همسرش و فردینان به روستا می رود. اختراعات و نقشه هایش انجا هم شکست می خورند و نتیجه زندگی این دانشمند فجیع ترین خودکشی است که می شود در یک کتاب به تصویر کشید. تاکید بر اینکه مغز خودش را متلاشی کرده. تاکید بر اینکه از سر این دانشمند چیزی غیراز توده گوشت متعفن و لهیده و فاسد باقی نمانده است. این می تواند زیبا ترین تصویری باشد که جهان معاصر از انسان هایی می سازد که سازشان با دنیای نفرت انگیز بیرون کوک نیست.
و در نهایت...
«خود بدبیاری هم آدم را خسته میکند.» -
به نام او
یک رمانِ دیوانهیِ دیوانهیِ دیوانه، روایتی با نثری غریزی و وحشی.
شاید به مذاق افراد مبادی آداب خوش نیاید ولی خب شکر خدا این تعداد از افراد زیاد نیستند،
بخوانید و لذت ببرید -
یک کتاب متفاوت ، اثری سردرگم کننده ، یک کابوس مالیخولیایی ، خشونت محضی که گاهی غیر قابل تحمل میشود ، داستان بدبختی هایی که تمام نمی شود ، یک ذهن بیمار و مریض . واقعا به این کتاب چه میشه گفت ؟
گاهی فکر میکنم از این کتاب هیچ چیزی نفهمیدم ، بعضی وقتها هم فکر می کنم اصلا چیزی برای فهمیدن داشت ؟ شخصیت های پرحرف ، گاهی یک شخصیت سه صفحه حرف می زند ، حرف که نه ، رگبار کلمات ، بدون وقفه ، رگباری که سیل می شود !
در این کتاب خانواده ای را می بینیم که عملا هیچ هنری ندارد ، در زمانه ای که مدرنیته دارد وارد می شود ، پدر خانواده ، از چیزی که بیشتر از همه می ترسد ماشین تحریر است ، چون ماشین تحریر می تواند او را بی کار کند . این ترس تقریبا او را دیوانه و مجنون می کند و مادر ، او عملا بی هنر است : با هزار بدبختی خنزر پنزر می فروشد . بدون این که هیچ یک متوجه باشند که زمانه عوض شده است و به این تخصص آنها نیازی نیست . اما این ناکامی پدر در پول در آوردن و حمایت خانواده هر شب به شکل کتک بر سر فردینان نوجوان نازل می شود . پسری که مجبور است کار پیدا کند تا کمک حال خانواده باشد ، اما حتی هنگام کار هم از طرف جامعه ، افراد مشابه پدر خود ، به تنبلی ، از زیر کار دررفتن و حتی دزدی متهم می شود و پرداخت خسارت هم بر گردن پدر بیچاره می افتد . اما یک شخصیت برجسته کتاب که از فردینان حمایت می کند دایی اوست ، دایی ادوارد قهرمان حقیقی این کتاب است و شخصیت منفور هم پدر فردینان .
اما فردینان در اثر توهین و کتک های پدرش ، عملا فردی افسرده ، بدبین و کاملا تنها می شود ، او تنها کثیفی و خشونت را می بیند و فضای در حال تغییر اروپا هم این حس را تقویت می کند . حتی زمانی هم که با هزار بدبختی و پول قرض کردن برای یادگرفتن زبان انگلیسی به انگلستان می رود ، آن جا هم آسمان همین رنگ است ، آن جا هم فقر است و گرسنگی . آن جا هم افرادی هستند مانند صاحب مدرسه که دارند رقابت و کسب و کار خود را به افراد بزرگتر می بازند .
کتاب سرشار از انواع و اقسام ناکامی و بدبختی افراد در آن دوران تغییر است . امروزه که فردینان سلین به شخص نامدار و مشهوری در سرتاسر دنیا تبدیل شده ، این که او چگونه از این چالشهای بسیار سخت ، از این همه شکست خوردن ، توانسته بالاخره سربلند بیرون آمده و به فردی نامدار و اثر گذار تبدیل شود باید داستان و سرگذشتی بسیار جالب و خواندنی باشد .
اما آیا کتاب ارزش خواندن دارد ؟قطعا . اما شاید افراد در مواجهه با مرگ قسطی دو گونه باشند : افرادی که عاشق سبک خاص آن هستندو کسانی که از آن متنفر هستند . -
۳.۵
همه کتابایی که سلین نوشته اسمشون قلمبه سلمبهست ولی خیلی سخت میشه محتواشون رو جدی گرفت. تا وقتی که داری با قلمش سر و کله میزنی نمیتونی حرفی که میخواد بزنه رو بفهمی، ولی به محض اینکه کتاب تموم میشه یهو یادت میفته که این بندهی خدا وسط دلقکبازی درآوردناش میخواست یه چیزی هم بگه.
بیشتر از نصف کتاب رو خونده بودم که به این نتیجه رسیدم که "مرگ قسطی" بهترین اثر سلینه تا اینکه جناب آقای دپرِر جفتپا پرید وسط داستان.
با اینکه مهمترین نقش رو توی زندگی فردینان، دپرِر داشت و اگه باهاش آشنا نمیشد فردینان، فردینان نمیشد، قسمتایی که درمورد کسبوکارش حرف میزد خیلی طولانی و حوصلهسربر بود. همین باعث شد که سرعت خوندنم بیاد پایین و برای اولین بار یه کتابی که نثرش هم آسون بود این همه تو دستم بمونه.
با اینکه طول کشید، اما بالاخره پروندهی لوئی فردینان سلین با این کتاب برای من بسته شد. خوشحالم که سلین رو شناختم.