Title | : | Slowness |
Author | : | |
Rating | : | |
ISBN | : | 0060928417 |
ISBN-10 | : | 9780060928414 |
Language | : | English |
Format Type | : | Paperback |
Number of Pages | : | 156 |
Publication | : | First published January 12, 1995 |
Disconcerted and enchanted, the reader follows the narrator of Slowness through a midsummer's night in which two tales of seduction, separated by more than two hundred years, interweave and oscillate between the sublime and the comic. Underlying this libertine fantasy is a profound meditation on contemporary life: about the secret bond between slowness and memory, about the connection between our era's desire to forget and the way we have given ourselves over to the demon of speed. And about "dancers" possessed by the passion to be seen, for whom life is just merely a perpetual show emptied of every intimacy and every joy.
Slowness Reviews
-
La lenteur = Slowness, Milan Kundera
Slowness, published in 1995 in France, is a novel written in French by Milan Kundera.
In the book, Kundera manages to weave together a number of plot lines, characters and themes in just over 150 pages. While the book has a narrative, it mainly serves as a way for Kundera to describe a philosophy about modernity, technology, memory and sensuality.
The novel is a meditation on the effects of modernity upon the individual's perception of the world. It is told through a number of plot lines that slowly weave together until they are all united at the end of the book.
Kundera, as narrator, visits a chateau on vacation and tells a story that seems to be a combination of fiction and fact.
A Chevalier from eighteenth-century France visits the chateau and experiences a night of carefully orchestrated sensual pleasure with its owner, Madame de T.
Vincent, Kundera's friend, visits the hotel and pursues a romance with a girl met in a bar.
Berck, a "dancer", meets a woman who once scorned him at the same conference and shows his emptiness to her.
Immaculata, the woman who scorned Berck, must deal with her disappointment at learning Berck's apparent perfection is actually a facade.
عنوانهای چاپ شده در ایران: «کُندی»؛ «آهستگی»؛ نویسنده: میلان کوندرا؛ تاریخ نخستین خوانش: سال 2002میلادی
عنوان: کندی؛ نویسنده: میلان کوندرا؛ مترجم: رویا منجم؛ تهران، نگاه سبز، 1380؛ در 128ص، شابک 9645639980؛ از همین مترجم با مشخصات نشر: تهران، علم، 1383، در 170ص، شابک 9644054164؛ موضوع: داستانهای نویسندگان چک - سده 20م
عنوان: آهستگی؛ نویسنده: میلان کوندرا؛ مترجم: کیومرث پارسای؛ مشخصات نشر: تهران، علم، 1386، در 227ص، شابک 9789644057533؛
عنوان: آهستگی؛ نویسنده: میلان کوندرا؛ مترجم: نیما زاغیان؛ انتشارات روشنگران، 1383؛ در 152ص، شابک 9789646751798؛
عنوان: آهستگی؛ نویسنده: میلان کوندرا؛ مترجم: حمیده جاهد؛ مشخصات نشر: تهران، سروینه، 1383، در 156ص، شابک 9649469346؛
عنوان: آهستگی؛ نویسنده: میلان کوندرا؛ مترجم: مینا سرکیسیان؛ مشخصات نشر آلمان، نشر آیدا، 2003، در 131ص، شابک: ؟؛
عنوان: آهستگی؛ نویسنده: میلان کوندرا؛ مترجم: دریا نیامی؛ در 160ص؛
سرچشمه ی ترس در آینده است؛ کسی که آینده ای ندارد، از چیزی نمیهراسد؛ اندیشیدم: هراس و ترس باید دریاچه ای باشد، که سرچشمه ای دارد؛ سرعت اما تجسم لذتی است، که انقلاب تکنولوژی به مردمان بخشید؛ انسان بدون تکنولوژی، تنها میتواند بر توانایی جسم خود، تکیه کند؛ یک دونده، میتواند به سرعت دست یابد، اما باید به تاولها و خستگی خویش نیز بیندیشد، وزن خود و سن و سال خویش را، هنگام دویدن احساس میکند؛ اما اگر برای دستیابی به سرعت، به او ماشینی واگذار شود، دیگر آن احساس هنگام دویدن را، دست نایافتنی خواهد پنداشت؛ برای همین است که میگویند: لذت آهستگی ناپدید شده است؛ آه، کجا رفتند دل آسودگان روزگاران بگذشته، که به نرمی گام برمیداشتند؛ کجا رفتند ولگردان و بیکارگانی که قهرمانان ترانه های عامیانه بودند؟ خانه بدوشانی که از آسیابی تا آسیاب دیگر پرسه میزدند، و شب را زیر ستارگان به صبح سپیدی میرساندند؛ آیا این مردمان نیز به همراه کوره راهها، مرغزارها و جنگلها، ناپدید، و به همراه آن طبیعت زیبا، یکسره نابود شدند؟ به اعتراف نویسنده: آهستگی کاری متفاوت و یک رمان - شوخی است؛
تاریخ بهنگام رسانی 10/06/1399هجری خورشیدی؛ 18/05/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی -
تا وقتی این کتاب رو نخوندم نمیدونستم کوندرا واقعی با کوندرای ایرانی چه تفاوت هایی داره
از خانوم دریا نیامی بخاطر این ترجمه بدون سانسور سپاسگذارم
من نسخه الکترونیکی کتاب رو خوندم و خیلی خوشحالم که بدون سانسور بود
در کتاب جهالت آنقدر سانسور وجود داشت که واقعا درک خیلی ناقصی از کتاب داشتم
البته مترجم آنقدر فرهیخته بود که از ناچاری مترجم ها در سانسور کتابهای کوندرا بگوید
و همین صداقت ارزشمند است
:در مورد کتاب
کتابی فوق العاده زیبا در مورد تفاوت بین آهستگی و سرعت
سرعت را تکنولوژی و پیشرفت بوجود آورد و این سرعت در همه زندگی انسان ها نفوذ کرده، حتی در خصوصی ترین روابط مثل روابط جنسی
کوندرا نویسنده ای است که از بیان حقایق نمی ترسد و دنیای مدرن را از طریق ادبیات به چالش می کشد
در دنیای مدرن انسان ارضا نمی شود و طوری با سرعت جهان پیش می رود که قادر نیست با آرامش حتی از رابطه جنسی لذت ببرد
میلان کوندرا عشقبازی یک شوالیه قرن 18 را با عشقبازی ونسان مردی از قرن 21 مقایسه می کند و اینکه هردو بعد از انجام این عمل چه حسی دارند
یکی مطابق با سرعت موتورسیکلتش به آینده فک میکند و دیگری به آهستگی حرکت چرخ کالسکه، خاطرات لذت بخش شب گذشته در ذهنش مرور و مرور می شوند
میان کندي و حافظه و نیز میان شتاب و فراموشی پیوند مرموزي وجود دارد . به عنوان مثال به یک مورد بسیار ساده و معمولی توجه می کنیم
مردي در خیابان می رود . ناگهان می خواهد چیزي را به یاد بیاورد ، اما حافظه اش یاري نمی کند . او بی آن که خود بداند قدم هایش را کند می کند . یک نفر که می خواهد اتفاق ناگواري را که تازه برایش پیش آمده فراموش کند ، برعکس ، بی آن که خود متوجه باشد ، سرعتش را زیاد می کند تا شاید از چیزي که از نظر زمانی به او هنوز نزدیک است ، دوري جوید
: در ریاضیاتِ هستی ، چنین تجربه اي به شکل دو معادله ي ساده در می آید
درجه کندی تناسب مستقیم با حضور ذهن دارد و درجه شتاب تناسب مستقیم با شدت فراموشی
کتاب صحنه ها و حرفهایی دارد که شاید برای هر رده سنی مناسب نیست
گاهی واقعیت های تلخ زندگی روحیه شاد نوجوانی رو پژمرده میکند و تا به سن مشخصی نرسد نباید بعضی واقعیات را ببیند
همانطور که فیلم «جدایی نادر از سیمین» در آمریکا فقط برای افراد بالای 18 سال قابل دیدن است
کوندرا از رقاص ها حرف می زند
رقاص کسی است که برای جهان نمایش میدهد
نمایشی دروغی برای برتر نشان دادن خود
مثل برک که برای حمایت از کودکان گرسنه سومالی، با هزاران دوربین آنجا رفت
یا شخصیتی دیگر که یکی از همجنس بازهایی رو بوسید که بیماری ایدز در بینشان شیوع پیدا کرده بود
دنیا مدرن صحنه نمایش شده و هرکسی میاد خود را اخلاقی ترین فرد جهان نشان دهد
گاهی آدم به خودش شک میکند که نکند خودش رقاص باشد؟؟ -
[Edited 3/16/22]
I was expecting a novel but this book is more an extended essay or a work of philosophy given a bit of plot to move it along. It blends two stories of seduction in totally different time frames, one modern, one historic, with twists of irony and comedy. (The blurbs say two ‘love stories' but I don’t agree that a male professor struggling to pick up a female grad student at an academic conference is a love story. lol)
The historic romance is that told in Les Liaisons Dangereuses by Choderlos de Laclos, which the author tells us he considers to be one of the greatest novels of all time.
The main theme, reflected in the title and illustrated by the story in Les Liaisons Dangereuses, is this: “There is a secret bond between slowness and memory, between speed and forgetting…the degree of slowness is directly proportional to the intensity of memory; the degree of speed is directly proportional to the intensity of forgetting.” The pure pursuit of pleasure, hedonism, lacks slowness.
Another theme is “who is the audience?” For the dancer: “He’s showing off not for you or for me but for the whole world…An infinity with no faces! An abstraction.”
The infinity with no faces has also been generated by photography. Kundera states that the nature of fame became a different thing before and after photography. He wrote this book in 1995 so I think we can expand ‘photography’ to mean mass media. Photography and, by extension, mass media, create a “worshipful fixation on famous people” and a famous person comes to “…see himself as elect [which] serves public notice on both his membership in the extraordinary and his distance from the ordinary, which is to say …from the neighbors, the colleagues, the partners, with whom he (or she) is obliged to live.”
To illustrate this theme of fame, part of the story focuses on an academic Superstar in the tiny, creepy-crawly world of entomology. He undercuts and denigrates his academic rivals.
These themes of hedonism and speed come to a head in a culminating scene where the professor and the grad student attempt to have sex by the hotel pool. The audience becomes not each other but the abstraction of the audience with no faces. The actual act is a disaster. “…our period is obsessed by the desire to forget, and it is to fulfill that desire that it gives over to the demon of speed,..." After the poolside debacle, the professor symbolically illustrates this by strapping on his helmet and speeding away on his motorcycle.
A couple of other passages I liked:
“The way contemporary history is told is like a huge concert where they present all of Beethoven’s one hundred thirty-eight opuses one after the other, but actually play just the first eight bars of each.”
“He understands that that impatience to speak is also an implacable uninterest in listening.”
I’ll give it a 3.5 and since it’s Milan Kundera, and only for that reason, I’ll round up to a 4. This is the Czeck author's first book written in French.
Book cover from amazon.com.uk
Photo of the author from theguardian.com -
۱.
در میان سیارات هفتگانه که معبود یونانیان و رومیان بودند، دو سیاره رابطۀ جالبی با هم دارند: عطارد، نزدیک ترین سیاره به زمین بعد از ماه، و مشتری، دورترین سیاره به زمین بعد از زحل. عطارد به علت مدار کوتاهش پس از ماه سریع ترین چرخه را در آسمان دارد، و به همین دلیل پیک بادپای خدایان نیز هست. در حالی که مشتری به علت مدار بلندش پس از زحل کندترین چرخه را در آسمان دارد و دوازده سال طول می کشد تا یک دور کامل بچرخد، و به همین دلیل نیز پیرسال و پدر خدایان تصور می شود.
اما شگفت آن که هر دوی این سیاره ها، یکی جوان و بادپا و دیگری کهنسال و کُند سیر، نمایندۀ چیزی هستند که ما امروزه کم و بیش یکی می دانیم: عطارد یا مرکوری خدای هوشمندی است، و مشتری یا ژوپیتر خدای خردمندی.
این اتفاقی نیست، و خبر از آن می دهد که هوشمندی و خردمندی برای انسان باستانی دو معنای متفاوت داشته است: هوشمندی، تیزهوشی و حدّت ذهن است، دانستن اطلاعات بسیار، حل کردن مسائل در مدتی کم، به خاطر همین است که عطارد یا مرکوری را واضع علوم بشری می دانستند. در حالی که خردمندی درک عمیق زندگی است. فهم معنای حیات. جمع آوردن علوم بی شمار، تحت حکمتی واحد.
اما چرا سیارۀ عطارد ایزد دانش هاست و مشتری ایزد خرد و حکمت؟ شاید چون نزد انسان باستانی، تندی با حدّت هوش هم ردیف بود، و آهستگی با عمق خرد.
۲.
ماکس وبر در مقالۀ معروف «علم به مثابه حرفه» به نقل از تولستوی می گوید که اگر مرگ در دوران جدید امری بی معناست، به خاطر آن است که همۀ ما در جریان سیلاب وار تمدن قرار گرفته ایم، جریانی که دم به دم رنگ های جدیدی به ما عرضه می کند، رنگ هایی هر چ��د خیره کننده، اما موقتی. به همین دلیل هر کس در هر کجای این حرکت پرسرعت و بی پایان قرار گرفته باشد، وقتی به پایان زندگی می رسد، احساس می کند چیزی در دست ندارد. زندگی چیزی به او نداده که دمی بعد از او نگرفته باشد. هیچ معنایی نیست که در طول زندگی او یا بعد از زندگی اش، رنگ عوض نکند. همیشه گامی دیگر در پیش رو هست، هر چقدر هم که فرد پا به پای حرکت تمدن پیش رفته باشد.
بر خلاف ابراهیم یا فلان دهقان در زمان های قدیم، که به هنگام مرگ «پیر و لبریز و اشباع شده از زندگی» جان می سپردند. زیرا زندگی در طی سالیان دراز، هر آن چه در چنته داشت را به آنان عرضه کرده بود، و دیگر چیزی در جهان نبود که بخواهند به آن برسند.
اگر تولستوی در آغاز قرن بیستم چنین می گفت، ما امروز، در عصر انفجار اطلاعات، چه باید بگوییم؟ در روزگاری که سالانه دو میلیون و دویست هزار عنوان جدید کتاب چاپ می شود، و تازه کتاب آهسته ترین رسانۀ جهان امروزی است. عصری که بعضی متخصصان آن را پیشگام دورۀ رکود اطلاعات می دانند، دوره اى كه سكوت آرزوى انسان ها مى شود، در ميان هياهوى سرگيجه آورى كه ديگر معنايى ندارد.
۳.
«درجۀ سرعت، تناسب مستقیم با شدّت فراموشی دارد. از این معادله می توان به نتایج مشخّصی رسید، مثلاً این که دوران ما در اسارت دیو سرعت است و به همین دلیل این قدر آسان خود را فراموش می کند. یا برعکس: دوران ما گرایش جنون آمیزی به فراموش کردن خود دارد، و برای این که این میل را عملی سازد، خود را به دست دیو سرعت می سپارد. زمانه بر شتاب خود می افزاید، تا به ما بفهماند که میل ندارد ما به یادش بیاوریم، زیرا از خود خسته است، بیزار است، و می خواهد شعلۀ کوچک و لرزان خاطره را خاموش کند.»
آهستگی
میلان کوندرا
پ ن:
طنزش اینه که من این کتاب رو دقیقاً همون طور خوندم که کوندرا این همه ازش بد می گه: به سرعت. فقط برای این که آخر شب ها خوابم نمی برد و می خواستم به جای پرسه زدن توی شبکه های اجتماعی، یه کتاب کوتاه و نسبتاً سبک بخونم. همین نشون نمی ده که دوران ما سریع تر از اونی که تلاش های تولستوی و وبر و کوندرا برای نجاتش ثمری داشته باشه، داره به سمت سرعت و خودفراموشی میره؟ -
"The degree of slowness is directionally proportional to the intensity of memory. The degree of speed is directionally proportional to the intensity of forgetting."
Slowness is a tale of modernity and sensuality. In this book, Kundera brings about a theory of the dancer, an idea where the dancer, his movements, his gestures and his interactions with the audience are susceptible to change in different perceptive environments. The book makes a nod towards Vivant Denon's No Tomorrow by borrowing certain themes from the novella to make this point. Throughout the story, there are multiple linear plots that commence in different degrees of sensuality, seduction and scorn while there is an internal strife among the themes and characters concerning the old and the new. In the end, the modern and the vintage are shown in one same frame to showcase the comical absurdity of their arguments.
-
شذرات مبعثرة كأنها خواطر متفرقة أو تجربة مختلفة في الكتابة و السرد
فشلت مرتين في قرائتها و قررت ألا أكملها للنهاية على غير عادتى و رغم تقييمات الأصدقاء العالية لها.
ربما تحتاج لمود خاص في القراءة لم يوجد لدى وقتها. -
IL NOCCIOLO DELLA FUGA
Perché è scomparso il piacere della lentezza?
Si chiede il protagonista guidando sulle strade francesi insieme a sua moglie Vera diretti allo château-relais nel quale trascorreranno il weekend.
Perché il guidatore dietro di loro freme così tanto per superarli? E il pensiero dell’autore/guidatore si sposta a quell’americana incontrata qualche decennio prima che teorizzava la velocità nel raggiungere l’orgasmo.
E di collegamento in collegamento le riflessioni aumentano e sembrano indirizzare al concetto che velocità è sinonimo di dimenticare, al suo opposto la lentezza assume il connotato del ricordo e della memoria.
Riflessioni e collegamenti aumentano: c’è molta musica, che con i suoi tempi e forme, dall’adagio alla fuga, stimola il pensiero dell’autore/guidatore che abbraccia anche il romanzo Senza domani di Vivant Denon (1777) che racconta un lento viaggio in carrozza per la campagna francese. Viaggio in carrozza lento e anche a suo modo erotico (le riflessioni sull’erotismo non mancano, così pure sull’edonismo, ed Epicuro, e…) perché i sobbalzi del mezzo spingevano i corpi a sfiorarsi, toccarsi.
Allo château-relais si svolge un incontro convegno di entomologia, il che consente di allargare il numero dei personaggi e di meditazioni sulle loro vicende, tutte sempre improntate alla riflessione su lentezza e velocità.
La velocità è la forma di estasi che la rivoluzione tecnologica ha regalato all’uomo.
I miei incontri con Kundera non sono mai stati pienamente soddisfacenti, mi ha sempre lasciato ‘freddo’, forse perché trovo la sua narrativa ‘fredda’. Entomologica. Eccessivamente filosofica. A tesi.
Ma credo che ritenterò. -
Slowness opens with the driving of a car, whilst a motorcyclist is trying to overtake that car, but immediately my thoughts were honing in on just how long its going to take before Kundera introduces lovemaking into the narrative, or if not that, then a reference to lovemaking, or at least a reference to a woman's body, from the male perspective of course. It didn't take long - page two in fact. One minute we're taking a nice jolly ride to a Château, and then before you know it the driver of the vehicle (presumably its Kundera as his wife next to him is Vera) recalls a lecture given to to him on sexual liberation in which the word orgasm was mentioned forty-three times. Isn't that just typical of him.
In a lyrical meditation on speed and time, technology and the body, escape and engagement, memory and forgetting, he follows very early on with the core question he is asking - Why has the pleasure of slowness disappeared?
I have to say, before anything else, that I loved the ending of this book, where two characters - one from the eighteenth century, the other from the end of the twentieth, bump into one another. It was quite genius really. Wish I could say the same for the rest of it. It was a mixture of moments that bordered on classic Kundera, while other heavy-handed scenes aren't going to earn him many new female admirers. There is a part later on where a man (who suddenly develops an obsession with a woman's buthole) unleashes a torrent of abuse on her, including the threat of rape in a rather vile way. This I really didn't like, even though it's done in a manner that could be seen as comical: but then what's comical about rape? Kundera, to soften up the mood, does kind of humiliate the guy not long after by describing his member as small, like a wilted wild strawberry, a great- grandmother's thimble.
Using the telescoping of time, Slowness takes place over a single night, and after the opening section, a parallel journey begins, one that is recounted in a novella Kundera has been reading - Point de Lendemain by Vivant Denon, who was an 18th-century libertine that remained anonymous. In it, a young chevalier travels by coach to the same chateau 200 years before to keep an assignation with the chatelaine. Their lovemaking, drawn out over a whole passionate night, is informed by the elaborate rules of conduct their century affected. Denon's work, known only to a small circle in its own time and republished in 1992, has come to represent, the narrator tells us - the art and the spirit of the 18th century. The man on the motorcycle from the start, Vincent, the chevalier's late 20th century counterpart, is the protagonist of the third part of the book. He has arrived at the chateau for a conference on entomology, also attended by a pretty typist, a Czech scientist, a famous leftist intellectual named Berck, a would-be camp follower who is gainfully employed as a television producer, and her devoted slave of a cameraman. Complications entangle them, which multiply rapidly over the course of the evening with increased frenzy, until what looks like comedy turns into farce, ending in a miserable failed orgy. Taking everything into account, Kundera takes the metaphysical intensity of today, and of the pre-revolutionary 18th century, and finds that the speed we love has simply beggared us of prolonged pleasure.
At times I found it messy, especially in the second half of the book, and it's certainly not near his best work, but then I'd rather read something not so good by one of my favourite writers than read the best of somebody that I've got zero interest in. Three stars for me is about right.
I was going to read The Joke next, but realise there isn't much more of his fiction left for me to read, so will hold back on that for now and go with essays next, of which I haven't yet read any. -
في القراءة لميلان كونديرا باهتم بالمعنى أو الفكرة المبنية عليها روايته أكتر من لغته السردية
هنا معاني كثيرة حقيقية مبعثرة في الرواية.. منها البطء عموما وأثره الجميل في الاستمتاع والتذكُر وتأمل التفاصيل على خلاف السرعة وربطها بالرغبة في الهروب والنسيان
لكن المميز فعلا هي فكرة الشخصية الراقصة والمقصود بالرقص هو الاستعراض الأخلاقي أو اللاأخلاقي بحسب طبيعة الحضور المُشاهِد.. تصرفات وأقوال مقصودة في حضور الآخرين بغرض مصلحة ما
من أجل الوصول لغايات مختلفة.. السلطة, الشهرة, التعاطف, أو حتى لاجتذاب الجنس الآخر.
فهل الراقص موجود داخل كل فرد منا كما يتساءل كونديرا؟ -
وأنا أقرأ هذه الرواية حضر في ذهني جملة تقول: السرعة مرض هذا العصر. لا أتذكر أين قرأت أو سمعت هذه الجملة، ربما هي تنتسب إليّ وأكون أنا قائلها الآن، المهم أن منجزات هذا العصر جعلت الإنسان في سباق هائل مع الزمن، والسرعة يتبعها النسيان، بعكس البطء الذي يحفز الذاكرة، البطء الذي يعطي الكثير من الأفعال الإنسانية منظور مختللف. في عصر السرعة يحدث كل شيء وينتهي دون أن يترك أثر، الحب، الجنس، المآسي الإنسانية.. لم يعد للأشياء معنى.
بحسه الهزلي وببساطة كبيرة يتناول كونديرا واحدة من أكبر مشاكل هذا العصر. -
Leisure for Sale; Pleasure for Sale
or
The Non-Existent Choice
There is a secret bond between slowness and memory, between speed and forgetting.
Spoiler Alert:
An author is reading an old book, while on vacation to the very spot in which that old book is set. He gets an idea of a modern version of the book (or is it merely a review of the book that he is writing? One that morphs into a fan-fiction duplicate of the original?) set in the same quaint chateau, tracing the same enchanted geography of love.
He uses the night to write the initial sketches of his modern version of the old novella of cuckoldery. But the chateau they are spending the vacation in has its own magic. Somehow the loudest events in his nascent novel slips into his wife’s dreams as she lies next to him, as he writes them down, slipping easily from his paper into the void of her sleep, filling it up.
What will happen next?
Of course, the fictional-hero created by the author should know about the source of the inspiration for his comic tale. He should know why he had such a fantastic night of revelry. The two contrasting seekers of pleasure from these vastly different eras have to confront each other. From that confrontation might emerge a truth valuable for the 21st century too.
How to effect that?
Then, just like that, the three realities merge: the historical-fiction, the fiction of the author-reader, and the imitation-fiction — they all blend together, seeping out of the dreams and into the present, with a astonishment so authentic that no fiction would ever have been capable of it. This is a true merging. The 20th century has sped up enough that the concept of memory is gone. Time went with it. No time for dreaming.
In other words: is it possible to live in pleasure and for pleasure and be happy? Can the ideal of hedonism he realized? Does that hope exist? Or at least some feeble gleam of that hope?
The two parallel-lovers have met. One hides his story of a heavenly night of seduction, allowing himself to become the butt of a genial joke but allowing his story to be heroic thus. He savors his life, ambling along. A pedestrian who can reflect on his own life. The other exaggerates the non-night into an orgy, making his story itself a joke. Then he corrects his won story and gets on his fast motorbike to forget himself in a blur of haste. A motorist who has to leave everything behind.
On cue, a song, a poem plays for us:What is this life if, full of care,
We have no time to stand and stare.
No time to stand beneath the boughs
And stare as long as sheep or cows.
No time to see, when woods we pass,
Where squirrels hide their nuts in grass.
No time to see, in broad daylight,
Streams full of stars, like skies at night.
No time to turn at Beauty's glance,
And watch her feet, how they can dance.
No time to wait till her mouth can
Enrich that smile her eyes began.
A poor life this if, full of care,
We have no time to stand and stare.
The poem ends; the novella ends. Now consider:
Who is the happier of the two? It should be obvious. The author is pretty sure of the conclusion.
But, wait a minute.
Let us not forget our author-observer himself, rollicking along in his own car? Able to slow down to super-sub-human speeds even as that monster-engine starts. Able to imagine his own version of reality, to create stories worth our time and attention. Surely He is the happy one, our dear Epicurean enthusiast. He thinks he detect happiness in the 18th century chevalier, but we can see a glimpse of happiness in him too, in our observer, who had the capacity to “stand and stare”.
I beg you, friend, be happy. I have the vague sense that on your capacity to be happy hangs our only hope.
-
حتماً ترجمهی بدون سانسور خانم دریا نیامی را که پی دی اف آن هم رایگان موجود است، بخوانید. در ضمن این رمان برای رده سنی مثبت 18 مناسب است.
********************************************************************************
در جهانی که در آن همه چیز نقل میشود، نزدیکترین وسیله در دسترس، اسلحه است و مرگآورترین حادثه، آگاه شدن. ص 8 کتاب
انسان در پی شکار لذت است و خوشی پیش از آن را به کلی از یاد میبرد. ص 35 کتاب
به نظر من دو نوع شهرت وجود دارد: شهرتی که به دوران پیش از اختراع عکاسی تعلق دارد و نوعی دیگر که به دوران پس از آن متعلق است. ص 38 کتاب
امروز فقط یک فرد ابله حاضر خواهد بود داوطلبانه یک شهرت دست و پا گیر را به دنبال خود یدک بکشد. ص 39 کتاب
دوست داشته شدن بدون دلیل، حتی خود دلیلی تلقی میشود بر خالص بودن عشق. اگر زنی به من بگوید دوستت دارم چون باهوش هستی، برای من هدیه میخری، به زنهای دیگر نظر نداری، ظرف میشویی، آن وقت من مأیوس میشوم. چنین عشقی انگار میخواهد چیزی را به چنگ بیاورد. چقدر زیباتر است اگر انسان در عوض بشنود: من دیوانه توأم، هر چند که تو نه فقط باهوش و درستکار نیستی، بلکه یک دروغگوی خودخواه و عوضی هم هستی. ص 47 کتاب
من از کشوری میآیم که در آن انسان صرفاً به خاطر بیان عقیده خود به صدای بلند، ممکن بود از آن چه مفهوم و معنای زندگیش بود، محروم شود. مگر برای یک محقق مفهوم زندگی چیزی به جز کار تحقیقی اوست؟ ص 61 کتاب
در این جهان پوچ و بیمعنی، آن چه به شوخی مطرح میشود، بیشترین ارزش را برای فعلیت یافتن دارد. ص 67 کتاب
درجه سرعت تناسب مستقیم با شدت فراموشی دارد. از این معادله میتوان به نتایج مشخصی رسید، مثلاً این که دوران ما در اسارت دیو سرعت است و به همین دلیل این قدر آسان خود را فراموش میکند. حالا میخواهم عکس این گفته را بیان کنم: دوران ما گرایش شیفتهواری به فراموش کردن خود دارد و برای اینکه این میل را عملی سازد، خود را به دست دیو سرعت میسپارد. زمان بر شتاب خود میافزاید تا به ما بفهماند که میل ندارد ما به یادش بیاوریم، زیرا از خود خسته است، بیزار است و میخواهد شعله کوچک و لرزان خاطره را خاموش کند.ص 132 کتاب -
پر از دیالوگھای بی نظیر
جملەھای زیبا
و واقعیتھای درمورد زندگی
برای كسی كە نمی خواهد رقاص بشود چارەی جز تنهاماندن وجود ندارد و تنھا چیزی كە لازم دارد آھستگی است.
از خانوم دریا نیامی بخاطر این ترجمه بدون سانسور سپاسگذارم -
Warning! Contains an academic conference and swimming pool.
If you've ever heard Bolero, you know Ravel starts slow then speeds up. Kundera does, too, in Slowness. But the result isn't seductive, it's madcap.
Is it philosophical? The answer is yes, in the way that real life is. One thing makes you think of another and for Kundera that usually leads to sex. It's easy to dismiss him as too playful, self indulgent, and coarse. He is that to be sure, but also something else. Never navel gazing (though other orifices are here), he observes the world in ways I like. Honest. Straight. He nails riding, for one. I can vouch for that. On the back of a Harley, time does seem to stop. He also tackles relationships, the silliness of squabbles, and ignorance of some people with degrees.
And academic conferences? I'm no scientist. But I'd have joined that ornithologist for a swim. As for the couple on the side of the pool, I'd have let them get on with it. Unlike so much else that passes for life, love making, thankfully, requires no audience. -
البطء
هناك شعور أظن أن كل من قرءوا لميلان كونديرا مروا به، حالما تنتهي من أي رواية من رواياته تشعر بأنها رائعة، وأنك استمتعت بها، ولكنك رغم هذا كله، لا تجد ما تقوله عنها، كل روايات كونديرا بلا مبالغة تحتاج إلى قراءة ثانية مباشرة، تلي القراءة الأولى، وتحاول لصق الفكرة المتشظية التي خرجنا بها منها.
رواية كونديرا هذه مثال جيد على هذا، فرغم قصر الرواية – 118 صفحة – إلا أنها احتوت عدة مسارات بشخصيات مختلفة، بحيث تنتهي الرواية، ونحن ما زلنا نفكر، ما الذي أراد كونديرا قوله؟
الفكرة التي وصلت إليها يمثلها العنوان، (البطء) في مواجهة السرعة، كيف أثرت السرعة على حياتنا، فمحت منها ذلكم البطء الجميل والقديم الذي كان يعطينا الفرصة لنحيا، لنعيش التجارب في حياتنا، بدلا ً من أن نمرق بها مسرعين، لقد صار تعجيل اللذة وجعلها لحظية روح العصر، وأساس فكرته، يعبر كونديرا عن هذا في شكل رياضيات وجودية فيقول: تتناسب درجة البطء طردا ً مع قوة الذاكرة، وتتناسب درجة السرعة طردا ً مع قوة النسيان.
بالطبع ليست هذه هي الفكرة الوحيدة للرواية، كونديرا يكتب رواياته بالطريقة التي وصفها ذات مرة الناقد الفرنسي (فرانسوا ريكار) بأنها تشبه طريقة المشية المتمهلة في درب، في مقابل طريقة الانتقال في مسار مستقيم من نقطة إلى نقطة، بما في طريقة التمهل والالتفاف مع الدرب من فرص للتأمل واكتشاف الذات والمكان، فيما لا تعبأ طريقة الانتقال من نقطة إلى نقطة إلا بهاتين النقطتين، وأهمية الوصول واختصار المسافة بأسرع وقت ممكن.
تنبيه: ما سيأتي قد يكشف شيئا ً من أحداث الرواية.
يضع كونديرا نفسه في رواياته دائما ً، فلذا الرواية تفتتح به وهو يقود سيارته ومعه فيرا زوجته، قاصدين أحد القصور القديمة في فرنسا التي تحولت إلى فندق، مستذكرا ً قصة (ليلة بلا غد) لفيفان دونون، والتي تحكي قصة شاب يرافق سيدة تدعى في الرواية (ت)، وهي صديقة لعشيقته إلى قصرها، حيث يتناول عشاء ً ثلاثيا ً مع زوجها، يلي ذلك نزهة معها، ثم علاقة جسدية لمرتين وفي مكانين مختلفين، في الصباح يلتقي في الحديقة بالماركيز عشيق السيدة (ت) الحقيقي، فيخبره بأن السيدة (ت) استخدمته – أي الشاب -، كستار يحجب علاقتها بالماركيز، أي ليظهر الشاب على أنه عشيقها، يعود الشاب بعد هذا إلى باريس في عربة يقدمها له الماركيز.
هذه القصة يستفيد منها كونديرا جيدا ً، ليبرز من خلالها إحدى موضوعات الرواية، علاقة تنمو وتنطلق بسرعة بين شاب وفتاة في الرواية في ذات القصر الذي يقيم فيه الراوي / كونديرا، وهي علاقة يقفز فيها الشاب ويحرق كل المراحل، حتى إذا وصل إلى ذروة العلاقة، يصاب بعنة مفاجئة، وتختفي الفتاة، ويتداخل هذا المسار في نهاية الرواية مع قصة (ليلة بلا غد)، عندما يجري كونديرا لقاء ً بين الشاب الحديث، وشاب السيدة (ت)، وهو لقاء خيالي بكل تأكيد، ولكن كونديرا يعرضه لنا، لنرى الفارق ما بين الشاب الذي يمتطي دراجته النارية وينطلق بسرعة، لا تمنحه أي فرصة للتفكير بما مر به خلال ليلته الماضية، مقارنة بشاب القرن التاسع عشر الذي يركب عربة تسير ببطء، يمنحه الوقت للتفكير واستعادته ليلته بأحداثها.
الرواية لها موضوعات أخرى، مثل السياسي العاشق للظهور، ومثل العالم التشيكي الذي أبعد عن تخصصه لسنوات طويلة.
يعيبها بذاءتها في عدد من المواضع. -
The narrative hook of this book had little effect on me. This fact is neither an essay nor a novel. The three nested stories got me a bit lost. The only exciting thing I will take away from this book is the proposed link between slowness and memory, speed and forgetting. The conclusion of this philosophical reflection takes the form of the following hypothesis: the degree of slowness is directly proportional to the intensity of memory; the degree of speed is now proportional to the power of forgetting. To meditate!
-
I probably shouldn't have read a book titled Slowness so quickly.
-
کوندرا خوندن واقعا حال میده!
این کتابو چهار سال پیش خونده بودم و الان دوباره اومدم سراغش.
کوندرا انقدر وارد جزئیات انسانها میشه و موشکافی میکنه که اگر آدم هر چند سال بیاد سراغش باز دست پر بر میگرده؛ چون با تجربیات بیشتری رفته پیشش و در نتیجه با تجربههای مشترک بیشتری از پیشش برمیگرده.
چندصدایی بودن کتابهاش و این کتاب رو خیلی دوست داشتم. از طرفی شیوه روایتش که همه چیز انگار در ذهن یک زن نویسنده بود که لب پنجره نشسته بود و فکر میکرد.
موضوع کلی کتاب، مسئلهی آهستگی و سرعت بود. اگر دوگانهی آهستگی و سرعت رو تعریف کنیم، میتونیم به دنبالش دوگانههای دیگری رو در زیرشاخهاش قرار بدیم. مثل فراموشی و حافظه، مثل لذت و رنج و چیزهایی از این قبیل.
دوتا کاراکتر جالب داشت این رمان که داستانهای جالب و هیجانانگیزی هم براشون رخ داد و در نهایت در انتهای رمان به همدیگه رسیدن و تجلی دو نوع تفکر بودن.
یکی تفکر آهستگی، که لذت رو به ارمغان میاره ولی ممکنه به رنج ختم بشه، مثل چیزی که اپیکوریها میگفتن و توی این کتاب ازشون نقل قول شده بود، لذت درواقع دوری از رنجه. و از اونجایی که لذت گاهی با رنج همراه میشه، باید در لذتبردن هم محتاط بود؛ اگر میخوایم لذتجوی واقعی باشیم. بحث و کشف دربارهی مفهوم لذت و انواع مختلفش توی این کتاب به زیبایی انجام شده.
مرد دیگه اما تجلی سرعت و نمایش بود. کسی که لذت به دست نیورد، اما به جای داستانی به دست اورد که میتونست به وسیله اون خودنمایی کنه. یه قصهی پرماجرا داشت، ولی چیزی از اون قصه گیرش نیومده بود؛ برعکس مرد دیگه که قصهی بدنامی داشت، اما لذتی تکرار نشدنی نصیبش شده بود. لذتی که به شکل عجیب و زیبایی توسط کوندرا به یه موسیقی تشبیه شده؛ باید بگم که تمثیلات کوندرا واقعا شاهکارن؛ وقتی میاد چیزهای زندگی رو با چیزهای دیگه قیاس میکنه، و چه قیاسهای یکتایی.
مفهوم «رقصنده» هم تمثیل جذابی بود که میتونستیم تجلیش رو در اون مردی ببینیم که از رقصندهها بدش میومد اما در نهایت خودش به یک رقصنده تبدیل شد، یک رقصنده به تمام معنا.
بازم میام سراغت ای کتابِ زیبا؛ فعلا خدانگهدار. -
نمیدونم این کتاب چطوری در ایران چاپ شده، چون نسخهی چاپی رو نخوندم اما مطمئنم که خوندن نسخهی چاپ شده در ایران یک کتاب جدید هست با نویسندگی مترجم و سانسورچی و قطعا کوندرا اون رو گردن نمیگیره، این از مطلب اول. اگه بخوام فلسفهی کتاب رو از دید خودم در چند کلمه خلاصه کنم، این کلمات رو میتونم بگم: لذت، سرعت، ترس و فراموشی. داستان از چند روایت جداگانه تشکیل شده که در نهایت به هم پیوند میخورند و کوندرا سعی میکنه نظرات خودش رو با تکیه بر اپیکوریسم همراه با پیشبرد داستان بیان کنه. ولی انتظار من از کتاب بیشتر بود.ه
از متن کتاب:
درجه آهستگی تناسب مستقیم با حضور ذهن دارد و درجه شتاب تناسب مستقیم با شدت فراموشی -
There is a secret bond between slowness and memory, between speed and forgetting. Consider this utterly commonplace situation: a man is walking down the street. At a certain moment, he tries to recall something, but the recollection escapes him. Automatically, he slows down. Meanwhile, a person who wants to forget a disagreeable incident he has just lived through starts unconsciously to speed up his space, as if he were trying to distance himself from a thing still too close to him in time.
In existential mathematics, that experience takes the form of two basic equations: the degree of slowness is directly proportional to the intensity of memory; the degree of speed is directly proportional to the intensity of forgetting.
As the first novel written in French by Milan Kundera, La Lenteur is proof that he immersed himself wholeheartedly into the Parisian lifestyle, that he embraced unreservedly his adopted country cultural heritage (see the references to eighteen century society) and its present sensibilities. The novel is only about 150 pages long and it is an exploration of pleasure (hedonism, epicurianism) and how modernity is limiting our capacity to relax and enjoy the finer things in life. Sounds serious, but the novel is anything but : frivolous, self-indulgent, ironic, irreverent, rambling and, despite the numerous aphorisms and existential equations proposed, generally lacking in seriosity. Seriosity is overrated anyway. Since the inception of the book appears to be in friendly conversations and alcoholic debates in the literary cafes of Paris, I see the best way to enjoy this novel would be to read it out loud and then dissect all its nuances and theories in the company of friends, sitting at a sidewalk table, preferably chez Les Deus Magots or Cafe Flores in St. Germain, or in the shade of Jardin de Luxembourg, idly passing the time and checking out 'les jeunes filles en fleur' passing by.
To illustrate his thesis about memory and speed, Kundera introduces two storylines, meeting across a two hundred years gap at a chateau on the Seine. The first story is a retelling of a one night stand beween the Chevalier and Madame de T., a couple of eighteen century libertines, each involved in a different relationship (Madame de T. with her husband and with her 'amant' the Marquis, the Chevalier with another woman of society), who tranform the trivial into a work of art and thus unforgettable:
By slowing the course of their night, by dividing it into different stages, each separate from the next, Madame de T. has succeeded in giving the small span of time accorded them the semblance of a marvelous little arhitecture, of a form. Imposing form on a period of time is what beauty demands, but so does memory. For what is formless cannot be grasped, or committed to memory. Conceiving their encounter as a form was especially precious for them, since their night was to have no tomorrow and could be repeated only through recollection.
The story feels familiar, and pretty soon I got confirmation, when Kundera starts to praise a book that has begun to haunt me over the past couple of months - I see references to it everywhere:
The true greatness of eighteen century art consists not in some propaganda or other for hedonism but in its analysis. That is the reason I consider Les Liaisons Dangereuses, by Choderlos de Laclos, to be one of the greatest novels of all time. Its characters are concerned only with the conquest of pleasure. Nonetheless, little by little the reader comes to see that it is less the pleasure than the conquest that attracts them. That it is not the desire for pleasure but the desire for victory that is calling the tune. That what first appears to be a merely obscene game shifts imperceptibly and ineluctably into a life-and-death struggle.
To contrast the langurous pacing of the illicit lovers thryst, the second storyline describes a present day shindig at the same chateau, witnessing a congress of entomologists and introducing the concept of 'dancer' or attention-whore. Berck is the ultimate 'dancer' embracing any cause that helps him hog the spotlight of public attention, loudly declaiming his moral integrity and his devotion to the downtrodden. Vincent professes his despise for Berck and his ilk, only to become himself a dancer as he tries to shine in the company of his friends with borrowed ideas and later strutting around in order to impress a woman he picks up at the convention. Immaculata is a reporter who tries to bask in the light of popularity emited by Berck only to be confronted with the emptiness behind his shiny facade. As a bemused and anachronic oberver of this modern fandango, Kundera introduces one of his co-nationals : a Czech academician with an unpronounceable name and a history of persecution under the Communist regime. Hilarity ensues as misunderstandings and obtuseness break down the channels of communication and love devolves into a grotesque mimicry of passion.
As morning comes, the Chevalier strolls contendenly through the gardens, all his senses atuned to the memory of passion, while Vincent jumps on his motorcycle and flies away as fast as possible from the embarassment of the night. Quod erat demonstrandum!
Both approaches are artificial / coreographed but one serves to reveal and explain, to preserve and to cherish, while the other to hide and to fake our emotions.
Why has the pleasure for slowness disappeared? Ah, where have they gone, the amblers of yesteryear? Where have they gone, those loafing heroes of folk song, those vagabonds who roam from one mill to another and bed down under the stars? Have they vanished along with footpaths, with grasslands and clearings, with nature? There is a Czech proverb that describes their easy indolence by a metaphor: "they are gazing at God's windows." A person gazing at God's windows is not bored; he is happy. In our world, indolence has turned into having nothing to do, which is a completely different thing: a person with nothing to do is frustrated, bored, is constantly searching for the activity he lacks.
Kundera has found an explanation in the discovery of photography, and consequently cinema and television, and the rise of the cult of popularity that it engendered. Our obession with actors and pop stars is explained as our need to identify with the 'elect', with the 'dancers', with the succesful and the beautiful, living life vicariously through their exploits.
When a person sees himself as elect, what can he do to prove his election, to make himself and others believe that he does not belong to the common herd? That is where the era founded on the invention of photography comes to the rescue, with its stars, its dancers, its celebrities, whose images, projected onto an enormous screen, are visible from afar by all, are admired by all, and are all beyond reach.
Proposed as the antithesis of the fake gurus of the modern media frenzy (Berck and his companions), is Denon - the author of the novella recounted here, returning me to the earlier image of the circle of friends debating everything under the sun at that sidewalk cafe:
Fame meant something different in the eighteenth century: the audience that he cared about, that he hoped to beguile, was not the mass of strangers today's writer covets but the little company of people he might know personally and respect. The pleasure he derived from success among his readers was not very different from the sort he might experience among the few listeners gathered around him in a salon where he was scintillating.
This makes the author ultimately a 'dancer' in his turn, and this novel his way of trying to impress us with his erudition, his sense of humour and his subtle observations on human nature. The result may not be as impressive as his more famous novels, being in the way of an extended essay uninterested in plot or character development, but it was enjoyable in its appeal to relax, and smell the roses. I'll let Madame de T. have the last words:
The art of conversation, the art of making love - they demand slowness, not speed. When we are too ardent, we are less subtle. When we rush to sensual pleasure, we blur all the delights along the way. -
چقدر عالی احساساتِ خودش رو در داستان بروز میده.. حسِ خوشحالی، خشم، نفرت، حسادت و... کوندرا بدونِ اینکه خودش رو در بیان واژه ها و گزاره هایِ زشت و رکیک، محدود کنه، با هنرِ خودش و کاملاً استادانه از همان کلمات و جملاتِ کمر به پایین و سکسی، در گزارشِ رویداد هایِ پیش آمده در داستان، بهره میبره... البته برخی از منتقدان این نوع نوشته هارو گستاخانه انگاشته و نویسنده هایِ آنها رو بی شرم میخونن... ولی من میگم در برخی از موارد لازم میشه تا در نوشتن از واژه ها و اصطلاحاتی استفاده کنیم که شاید از دیدِ بعضی از خوانندگان زشت و سخیف باشه... من این کتاب رو به «سرعت» مطالعه کردم ولی به «آهستگی» در موردش فکر کردم
در این داستان بارها از اصطلاحِ « رقاص» استفاده شده که به نظر یکی از اصولِ داستان هستش
در بخشی از داستان مینویسد: بنابه گفته «پونتوَن» از يک سو همه سياستمداران امروزکمی رقاص ه��تند و از سوی ديگر، همه رقاصها هم در امور سياسی دخالت میکنند، اما اين امر نبايد باعث شود که ما اين دو گروه را با هم عوضی بگيريم... رقاص از اين نظر از سياستمدار متمايز است که هدف وی نه کسب قدرت، بلکه کسب افتخار است. او سعی نمیکند که يک نظم اجتماعی را به جهان تحميل کند، بلکه به دنبال آن است که تمام صحنه را با «منِ» خود روشن سازد
با پوزش از دوستان ِ گرامی، میلان کوندرا در بخشِ دیگری از داستان، به درونِ تخیلاتِ شهوانیِ « آپولینر» میره و برایِ بیانِ سخنانش از همین راه وارد میشه و « سوراخِ کون » رو شگفت انگیز عنوان میکنه و میگه: مسلم است که مهبل و آلت تناسلی زن، اهميت دارد ، اما اهميت آن بيشتر جنبه رسمی دارد. نقطهای است ثبتشده، طبقهبندیشده، کنترل شده، تفسير شده، تشريح شده، آزمايش شده، بازرسی شده، تجليل شده و ستوده، نازِ ��نانه ،، تقاطع شلوغی است که محل برخورد بشريت پر قيلوقال است. تونلی است که نسلها يکی پساز ديگری از آن میگذرند. فقط احمقها ممکن است باور کنند که چنين جايی، که درواقع «عمومیترين» جا است، میتواند محرمانه باشد، تنها جای واقعاً محرمانه، که آنقدر ممنوع است که حتی فيلمهای پورنو هم از آن رو بر میگردانند، « سوراخ کون» است... دريچه برين، برين از آن رو که از همه اسرارآميزتر و نهانیتر است
دوستانِ گرامی، چنانچه علاقه دارید با نوعِ نوشتن میلان کوندرا، آشنا بشید من همین داستان یا داستانِ « بار هستی» رو پیشنهاد میکنم
پیروز باشید و ایرانی -
أخشى أني تحوّلت إلى قارئة "صوفيّة" لكل ما يكتبه كونديرا، قرأتُ الكتاب بمتعة أثارتْ استغرابي، المتعة أمرٌ نسبي فعلا، أتساءل كم قارئا سيعاني "الضجر" وهو يقرأ "البطء" ؟
فتنةُ البطء ، أو الاسترخاء، أو "تأمل نوافذ الله" كما يقول مثلٌ تشيكي، هو أحد علائم السعادة ..
أما السرعة، فهي، ظمأ لا يرتوي، ظمأ للمحو والنسيان ..
هذه عبارات أعجبتني
- في الواقع، هناك حالة يكون فيها الصوت الأشد ضعفا مسموعا وذلك عندما ينطق بأفكار تزعجنا.
- لا شيء أكثر إهانة من عدم إيجاد إجابة جارحة كرد على هجوم جارح.
- هل نحن جميعا، في شرك واحد، متفاجئون بعالم تحول تحت أقدامنا على حين غرة إلى مسرح لا مخرج له؟
- سعيدة لأنها أحضرت معها ثوبا أبيض اللون، لون الزواج، فهي تشعر أنها ستعيش يوم الزفاف، زفافا مقلوبا، زفافا تراجيديا دون زوج
- تتناسب درجة السرعة طردا مع كثافة النسيان -
حقيقة لا أعرف ماذا كنت أنتظر مجددًا من مثل هذا المعتوه
أعتقد أنه يستمتع بمثل هذه الأفاعيل
هو محترف للغاية حقيقة
لكن في إفساد كل ما هو جميل
هو كونديرا إذن
الروائيّ العميق
ذو الرؤية الفلسفية والنظرة التأملية وبلا بلا بلا.. إلى ذلك من مثل هذا الخراء
أعتقد أن هذه هي تجربتي الأخيرة معه
كفانا خراء
أنا عن نفسي اكتفيت منه لهذا العام
كالعادة، يبتدئ كونديرا روايته بقصة بسيطة
ويربطها بفكرة فلسفية، لا لشئ، من رأيي بالطبع، إلا ليجذب بها القارئ المتحمس
لتجده من بعد ذلك يستمر في عمله المعتاد وخرائه المعهود وهو : الوصف ثم الوصف ثم الوصف
وصف أي شئ حقيقة، لا يهُم ماذا يصف
المهم أنه يقنعك بقدرته الجبارة على هذا الفعل
ليصبنا نحن بالشلل والملل
ها هنا اختار كونديرا فكرة جميلة للغاية لطالما اهتممت بالقراءة عنها
وهي فكرة اللذة، التمتع، اقتناص اللحظة
ورؤيته عن كيفية التمتع التام بهذه اللذة
عن طريق فكرة : البطء
فيقول لك أن البطء هو السبيل الذي يتخذه من يهوى أن يستمتع بلحظة ما
أو اقتناص فكرة ما
أو تذكر لحظة ما
وهو حتى الآن لا جدال على أنه أبدع
يصف بعدها فكرة المنفعة الذاتية
ولشد ما أعجبني توصيفه لفلسفة أبيقور النفعية-على الرغم من عدم دقتها كذلك، كعادته بالطبع- لشد ما ساءني من ثم ضياع الفكرة وخوضه في سرد قصصه
وهي للعجب على نفس النمط الذي قرأته في روايتيه السابقتين
حسنًا يا كونديرا
كفاك بطءً
رواية سيئة كالعادة
لكن أظنني قرأت الأسوأ منها -
در کتاب آهستگی افکار برهنهی میلان کوندرا را به تماشا مینشینیم. افکاری که قصد دارد مرزها و تابوهای موجود را در هم شکند و به دور از هر گونه سانسوری تراوشاتش را بر روی کاغذ بیاورد. به کلماتی که کوندرا به کار میبرد خرده نمیگیرم چرا که هدف نویسنده این بوده است که هرچه میخواهد بگوید و محدودیتی احساس نکند. هرچند از دید من تابوشکنی به استفاده از کلمات جنسی نیست.
کوندرا در این کتاب شخصیت اصلی داستان است. نه ونسان، نه شوالیه، نه ژولی، نه ... هیچیک برای من جز شخصیتهای داستان نبودند. از دید من این کتاب فقط یک شخصیت داشت: میلان کوندرا؛ بقیه سایههایی از افکار کوندرا، آدمکهای برای بازی کردن با آنها برای پیشبرد افکارش بودند. از همین جهت این کتاب برای من پیش بردن چند داستان در یک جهت نبود، همه یک داستان به شمار میآمد!
در این کتاب شاهد به چالش کشیده شدن مفاهیم ارزشی هستیم. مفاهیمی مثل برگزیده شدن، شهرت، لذت و ... شاید به نظر بیاید که کوندرا لذتگرایی را در این کتاب تشویق میکند، اما در انتهای کتاب وقتی خواننده را با سوال «آیا میتوان با لذت و برای لذت زیست و احساس سعادتمندی کرد؟» مواجه میکند، هر آنچه را به ظاهر ساخته به هم میریزد.
لحن میلان کوندرا در این کتاب بین مستقیم و غیرمستقیم جابجا میشود و آهستگی نسبتا خوب از پس این کار برآمده است.
خیلی سال پیش یک بار آهستگی را خوانده و نیمه کاره رهایش کرده بودم و حالا یادم آمد چرا.
-----------------------------
جملات ماندگار کتاب:
او از چنگ استمرار زمان گریخته است.
...
ترس ریشه در آینده دارد، و کسی که از آینده رها است لازم نیست از چیزی بترسد.
...
چرا لذت آهستگی از میان رفته است؟
...
در جهان ما آسودگی به بیکارهگی تبدیل شده است و فرق میان این دو بسیار است.
...
لذت را کسی میتواند احساس کند که رنج نمیبرد.
...
لذتجویی غالبا بیشتر رنج به بار میآورد تا لذت.
...
لذت چه کم و زیاد، تنها متعلق به کسی است که آن را تجربه میکند.
...
هر تغییری به ناگزیر به تغییر اساسیتری منجر میشود.
...
احساس برگزیده بودن جزئی از هر رابطهی عاشقانه است.
...
آنها اهل نمایش دادن نیستند و از نگاه دیگران به هیجان نمیآیند و به همین جهت قصد ندارند نگاههای دیگران را به خود جلب کنند و خود به تماشای کسی بپردازند که در حال تماشا کردن آنان است.
...
آیا میتوان با لذت و برای لذت زیست و احساس سعادتمندی کرد؟ -
UNHURRIED DANCE
“Nothing in this novel stays a secret exclusive to two persons; everyone seems to live inside an enormous resonating seashell where every whispered word reverberates, swells, into multiple and unending echoes.”
Holding aloft this premise, Kundera draws four parallel nights of sensuality and lust, where, four stories come together to explore (and explode) the boundaries of pleasure, fidelity, esteem and memory. The story opens with the author visiting a chateau for a vacation with his wife; the very same place where a night of heavenly, yet teasingly prolonged, copulation had breathed two centuries ago. Cut to the present time and it also turns out to be same venue for a disparaged, yet appealing young man’s tumultuous one-night stand, which after a beautiful beginning, disintegrates into an impaled story, unworthy of a mention. It also serves as the culmination point for two ex-lovers, who despite their angst and derision, fall prey to the savours of seduction.
What fate each of the four stories achieve, hinges on one simple element: slowness.“There is a secret bond between slowness and memory, between speed and forgetting.”
By deliberately slowing down the marvellous consummation of a passionate night, what Madam de T and the Chevalier achieve in 18th century, is easily lost by Vincent, whose quickened advances pushes away Julie much before their adventure begins. So, you have got to slow down, if a luscious night is on your mind. Kundera says that is.
Dance like you have just begun;
Dance like you will never fall;
Dance like there is no tomorrow;
Dance like you are the world.
What does a dancer crave to be? King/Queen of Intricate Poses? Leader of the Pack? Possessor of Grace? Master of Perfection? Owner of Adulation? According to Kundera, the greedy dancer wants all this but none of his/her cravings are as strong as the astute aspiration to impress an audience. Physical or Virtual, the audience is what dictates his/her next move, even at the cost of jeopardizing the relevance of the act.
Berck and Immaculata, the two ex-lovers are victims of this dance academy, where everything they do is for an audience, taking part in a sexual innuendo included. The camera bewitches them and they, without protest or fight, get sucked into the mouth of the shutter, whenever it opens up (which is pretty often by the way).
The concept of “Moral Judo” is a fascinating one; about power struggles that each “dancer” encounters in his/her quest to have the upper hand. And it is used delicately to express the varying human tendencies to just not surprise the audience, but also the self.
Amidst all the above floating memories and people, where does the author, Mr.Kundera, stand? Well, exactly at the window of his room, watching the action unfold.
How on a single night, all the stories converge to make a single silken thread of ecstasy and memory, is a delicious journey after all. The writing of Kundera is lyrically enigmatic and it draws us in, despite the various overlapping structures that make up this narration.
Oh! And what is his wife doing there, you ask? Go, read the novel! Don’t offend Mrs. Kundera now :) -
So many things about this book didn't make any sense to me, I suppose that's one of Kundera's trademarks but it just annoyed me this time. It was like a badly made soup, some of the components were beautiful but absolutely didn't fit well with the overall structure. Early in the book there's a beautiful metaphor about a resonating seashell, but the book itself was like that seashell in reverse, you hold the seashell to your ear hoping to hear something beautiful, but then unbeknownst to you, a cephalopod crawls out and squirts dark ink, possibly even damaging your ear.
The dancer theory proposed in the book completely flew over my head. If you were to ask me what Kundera meant by a 'dancer', I'd have absolutely no idea except that he performs for an invisible audience. I understood that the story took place at some weird phantasmagorical intersections of time across different centuries, but I found myself lost at these intersections, not knowing which path to take.
When things happen too fast, nobody can be certain about anything, about anything at all, not even about himself.
I'm not sure if things happened too fast or too slowly in this book, but I'm definitely uncertain about all of it. Except that Kundera seems to have been obsessed with nudity and buttholes -
An amuse bouche of philosophy / a thought exercise on pleasure and cultural pacing all wrapped up in multi-layer, era-splitting sexual rendezvous.
Dancers take the stage wanting to be seen, to perform for the vast unseen audience, they do not experience the moment for the themselves, they are on display. Rushing ahead to perform, to play a role, to gain the moral advantage. No pause can be sacrificed, no time to ponder or think, to savor or languish, the show must go on. This moment shall lapse into the next where you provide what the unseen audience would seem to want and there will scarcely be memory left to the performer, the moment does not matter, what went before does not matter, only the continuance, the rushing ahead to the next bit, in fact it is preferred that it all be forgotten as hurriedly as possible.
Kundera provides us with a lot to think about in the span of about 160 pages - we call this punching above weight. We should allow the time it requires to take in what he is discussing and analyze the arguments. This short book was first published in 1995, but we have continued on the path that Kundera was warning of, one of speed and performance above slowness, deliberateness, and intimacy. What have we lost in our continuous, headlong plunge? What have we gained worth the loss?
The art of conversation, the art of making love - they demand slowness, not speed. When we are too ardent, we are less subtle. When we rush to sensual pleasure, we blur all the delights along the way.
I have a feeling that this book will stick with me, especially taken as I have, in light of the digital age, the time of social media (as I post this on GR). We speed along, read headlines and no more, choose sides, rate books, like posts, rant about this or that cause to the world at large, and never take the time to develop deeper connections, to explore the depths of our own thoughts, feelings, and desires. Speed on at your own risk. The style, format, and literary devices employed are also interesting and deserving of some thought, like I have said, Kundera does a lot in few pages.
There are some scenes which wholly fit into the arguments being made, but could be found strange or vulgar to the point of distraction to someone of a more Puritanical leaning - I'm thinking specifically of . Though the language may shock at times, think about why it's being used in the context of the scene and in the comparisons being drawn between the those who drew out time, savored, and those that speed along to hasty fruition. -
ودّ كونديرا لو عاش فى العصـور القديمة، عندما كانت الفضيلة الأهم هى البطء والرويّة .. يبدو أنه حانقٌ على أيام السرعة هذه، وهو لا يخفى حنقه هذا فيكتب روايته تمجيدًا للبطء..
علاقتان عاطفيتان متوازيتان : الأولى بطيئة هادئة، وتحدث فى القـرن الثامن عشـر بين كونتيسّة ما وفارسٍ شجاع، والثانية سريعة عجولة وساخرة، وتحدث فى نهايات القرن الماضى ..
يتقابل العاشقان عند نهاية الليلة ليقول الفارس : "لقد قضيتُ ليلة رائعة" فيجيبه العاشق الآخـر : "وأنا أيضًا قضيتُ ليلة رائعة" .. وفى جملتهما هذه يتبادلان الثقافة والزمن ..
الرواية كما قلنا فى تمجيد البطء، أى العلاقة الأولى، ولكنها، مع ذلك، أظهـرت روعة العلاقات السريعة العابرة وتحررها من كل شئ ..
فقرة التقاء شخصيات الرواية عند حمام السباحة كانت من أجمل ما قرأتُ فى حياتى، ووضحت، مرة أخـرى، قدرة كونديرا المذهلة على رسم وتحريك شخصياته فى حيزٍ ضيق لتصنع سوناتا مبهرة ..
الرواية هى قراءتى الثامنة فى مشوار كونديـرا الأدبى، ومحطة يجب المرور بهـا ... -
درجه کندی تناسب مستقیم با حضور ذهن دارد و درجه شتاب تناسب مستقیم با شدت فراموشی.
از متن کتاب -
"دوران ﻣﺎ در اﺳﺎرت دﯾﻮ ﺳﺮﻋﺖ اﺳﺖ و ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ دﻟﯿﻞ اﯾﻦ ﻗﺪر آﺳﺎن ﺧﻮد را ﻓﺮاﻣﻮش ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. دوران ﻣﺎ ﮔﺮاﯾﺶ ﺷﯿﻔﺘﻪ واري ﺑﻪ ﻓﺮاﻣﻮش ﮐﺮدن ﺧﻮد دارد و ﺑﺮاي اﯾﻦ ﮐﻪ اﯾﻦ ﻣﯿﻞ را ﻋﻤﻠﯽ ﺳﺎزد، ﺧﻮد را ﺑﻪ دﺳﺖ دﯾﻮ ﺳﺮﻋﺖ ﻣ�� ﺳﭙﺎرد . زﻣﺎن ﺑﺮ ﺷﺘﺎب ﺧﻮد ﻣﯽ اﻓﺰاﯾﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﻔﻬﻤﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﻞ ﻧﺪارد ﻣﺎ ﺑﻪ ﯾﺎدش ﺑﯿﺎورﯾﻢ، زﯾﺮا از ﺧﻮد ﺧﺴﺘﻪ اﺳﺖ، ﺑﯿﺰار اﺳﺖ و ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﻌﻠﻪ ﮐﻮﭼﮏ و ﻟﺮزان ﺧﺎﻃﺮه را ﺧﺎﻣﻮش ﮐﻨﺪ.."
کوندرا می گوید "ﺗﺮس رﯾﺸﻪ در آﯾﻨﺪه دارد و ﮐﺴﯽ ﮐﻪ از آﯾﻨﺪه رﻫﺎﺳﺖ ﻻزم ﻧﯿﺴﺖ از ﭼﯿﺰي ﺑﺘﺮﺳد.."
رهایی از آینده امکان پذیر نیست. انسان می خواهد هر چه سریعتر ازین وحشت بگریزد، به دستاویزی نیاز دارد تا با چنگ زدن به آن خود را ازین ورطه هولناک بیرون بکشد. خود را شایسته رنج نمی داند. می خواهد به سرعت به اوج لذت ها برسد و "ﺗﻤﺎم ﺻﺤﻨﻪ را ﺑﺎ ﻣﻦِ ﺧﻮد روﺷﻦ سازد". پس انسان برای غلبه بر این وحشت به اسب سرعت متوسل می شود. می تازد تا فراموش کند، تا بیش ازین رنج نکشد. غافل از آن که در تناقضی دردناک، همواره با شتابی سرسام آور به آینده ای که از آن می گریخت، نزدیک و نزدیک تر می شود، بی آنکه کامیاب شود و احساس سعادتمندی کند، خسته از این دوندگی مداوم و بی حاصل، بیزار، رنجور و هراسان تر از پیش.
کوندرا به نظریه اﭘﯿﮑﻮر، ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﻧﻈﺮﯾﻪ ﭘﺮداز ﺑﺰرگ ﻟﺬت، اشاره می کند، که ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺑﻮدن ﺳﻌﺎدت ﺳﺨﺖ ﺑﺪ ﮔﻤﺎن ﺑﻮد. چرا که ﻟﺬت را تنها ﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﺪ اﺣﺴﺎس ﮐﻨﺪ ﮐﻪ رنجی ﻧﻤﯽ ﺑﺮد. "اﻧﺴﺎن ﺑﻪ ﺟﻬﺎن ﭘﺮ درد و رﻧﺠﯽ ﭘﺮﺗﺎب ﻣﯽ ﺷﻮد و ﮐﻢ ﮐﻢ ﭘﯽ ﻣﯽ ﺑﺮد ﮐﻪ ﯾﮕﺎﻧﻪ ارزش ﺑﺪﯾﻬﯽ و ﻗﺎﺑﻞ اﻋﺘﻤﺎد، ﻟﺬﺗﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ او ﺧﻮد ﺑﺘﻮاﻧﺪ اﺣﺴﺎس ﮐﻨﺪ، ﻫﺮ ﻗﺪر ﻫﻢ ﮐﻪ ﻧﺎﭼﯿﺰ ﺑﺎﺷﺪ: ﺟﺮﻋﻪ اي آب ﮔﻮارا، ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺳﻮي آﺳﻤﺎن (ﺑﻪ ﺳﻮي ﭘﻨﺠﺮه ﺧﺪاوﻧﺪ) و ﯾﺎ ﻧﻮازﺷﯽ.."
"ﻣﻦ در اﯾﻦ آﻫﺴﺘﮕﯽ ﻧﺸﺎﻧﯽ از ﺳﻌﺎدت ﻣﯽ ﯾﺎﺑﻢ."
دمی تأمل کنیم.