Title | : | عاشقانه |
Author | : | |
Rating | : | |
ISBN | : | - |
Language | : | Persian |
Format Type | : | Paperback |
Number of Pages | : | 238 |
Publication | : | First published June 18, 2013 |
(رمان ایرانی)
فریبا کلهر
نشر آموت/ چاپ اول/ 236 صفحه/ 10000 تومان
این رمان یک فصل از همه عاشقانههایی است که اتفاق میافتند اما اتفاقی نیستند. عاشقانهای که از همان اولش میدانی یک نیمه اش تا ابد باید به دنبال نیمه دیگرش بگردد و انتظار بکشد. نیمه پنهان از قضا همان نیمه خاموشی است که اینجا روایت میشود و خودش را توی سکوت جا میگذارد. رونده اما حرف میزند. همه چیز را تعریف میکند و با این تعریف خودش را مرور میکند. فرصتی به آنی و نفسی که میگویند دم مرگ هست و برای همه کافی است.
این رمان قصه ی مردی است عاشق که به طور همزمان گرفتار کابوسی شده که سه زن برایش ساختهاند؛ همسر سابقش و دختری که او را میخواهد و دختری که تحسین، عاشقش شده.
نویسنده ای برابر فرشته مرگ قصه اش را می گوید تا شهرزادی باشد که مهلت می جوید. اما مگر نه اینکه بارها و بارها تاکید می کند که تو آگاهی و همه چیز را می دانی و چیزی به ساحت تو ناپیدا نیست؟!
از این نویسنده پیش از این رمان «شوهر عزیز من» (چاپ چهارم) ، «قصههای یکدقیقهای» (چاپ دوم) و «سیسا سیاوش» در نشر آموت به چاپ رسیده است.
رمان «عاشقانه» نوشته «فریبا کلهر» در 236 صفحه و به قیمت 10000 تومان توسط «نشر آموت» منتشرشده است.
عاشقانه Reviews
-
نمیدونم چرا انقد اصرار به تکرار بعضی جمله ها داشت. انقدر یه موضوع هی تکرار شد که حس میکردم یه صفحه هایی تکراریه. آخر داستانم خیلی یهویی تموم شد. فک کنم نویسنده میخاست هپی اند نشه ولی لازم نبود اونجوری تموم میشد. نکته مثبتش اتفاق افتادن تو محله های شهر بود که با آوردن اسم خیابون های گیشا یه قدرت تجسم قوی ای بهت میده. یه مورد دیگه اینکه به نظرم اومد راوی داستان یه آدم 18، 19 ساله س. انگار نه انگار پدر یه بچه داره روایت میکنه. آدم از یه مرد بزرگ توقع یکم پختگی رو داره نه اینجور سبک سر بودن.
در کل کار ضعیفی بود پیشنهادش نمیدم. -
راوی داستان مردیست که قبلاً ازدواج کرده و یک پسر پنج، شش ساله هم دارد. اما لحن و بیانش مثل تین ایجرهاست (آن هم دخترهای تین ایجر)!!! ثانیاً، تصویر درستی از عقاید و اعتقادات اقلیت های نژادی در کتاب ارائه نشده است!
ثالثا مخاطب کتاب گروه سنی بزرگسال است، اما نثر کتاب اصلاٌ برای این طیف مخاطبان مناسب نیست.
شاید این کتاب جزء ضعیف ترین های خانم کلهر باشد که تا به حال خوانده ام!
دلیلش شتاب زدگی خانم کلهر است؟ چه اصراریست که ناگهان وارد ادبیات بزرگسال شوی و پشت سر هم کتاب چاپ کنی؟!؟ اندکی درنگ!
و واقعاً برای من که با خواندن "مرد سبز شش هزار ساله"، "هوشمندان سیاره اوراک"، "امروز چلچله ی من"، "کشور ده متری" و ... بزرگ شده ام، خواندن عاشقانه یا "بازگشت هرداد" غم انگیز است! -
اولین کتابی که از این نویسنده خوندم.
واقعا کتاب خوبی نبود،هیچی نداشت!حتی یه داستان درست و حسابی هم نداشت...
نویسنده سعی میکرد تا اخر ��استان بکشونتت اما وقتی میرسی به پایان کتاب یه لحظه باید به روبه رو زل بزنی و به خودت فحش بدی که چرا فکر میکردم قراره یه سر و ته مناسب داشته باشه!اگر یه پایان مناسب داشت از همون اول از طرز نوشته شدن داستان مشخص بود ....
کتاب های بی محتوا از همون اول خودشون رو لو میدن🤷🏻♀️
مثل رمان های اینترنتی بود و من حس میکردم مخاطبش یه نوجوون 15/14ساله هست که قراره داستان عاشقانه بی سر و ته بخونه!
این کتاب رو صرفا چون توی کتابخونه مون داشت خاک میخورد خوندم... -
بعد از خواندن شوهر عزیز من با کله رفتم سراغ این رمان ..انتظارم از خانوم کلهر بالا رفته بود ..اما انگار این کتاب تم مردانه شوهر عزیز من بود ....نه اینکه دوست نداشتم ..خوب بود ..انشالله که بانو کلهر بهتر بنویسند وبهتر بنویسند ..
-
تو قفسه ی کتابای فریبا کلهرو داشتم میگشتم که یکیشو انتخاب کنم واسه خریدن. اسم کتاب اصن جذاب نیست واسه خریدن! ولی وقتی ورقش زدم و دیدم یکم شبیه شوهر عزیز منه خریدمش.
و دوستش نداشتم. اون چیزی که انتظار داشتم نبود. خیلی معمولی بود. خیلی حرفی نداشت واسه گفتن. -
وقتی بیشتر به رفتن خال بانو فکر کردم دیدم باید زودتر از اینا می فهمیدم. خال بانو حرف از یادگاری زده بود و من نفهمیدم. وقتی دو نفر پیش هم هستن چه احتیاجی به یادگاریه ؟
صفحه اول تا آخرش رو نمی فهمین کی ورق می زنین، خیلی خوب و روونه این کتاب -
جنبه های اساطیری و بخشهایی از کتاب که به فرهنگ بومی و سنتی میرسید رو دوست داشتم .تنیده شدن این نمادها در داستانی امروزی و معاصر که از آهنگ کریس دی برگ ، آیس پک ها sms های عاشقانه و حتی اتفاقات اخیر مثل مرگ سیمین دانشور یاد میکنه لذت بخش بود ریتم خوبی هم داشت اما گاهی داستان غیرواقعی به چشم میومد و اتفاقاتی که در میانه داستان رخ میداد بدون زمینه سازی و بی هوا بنظرم میرسید . پایان داستان هم بنظرم همین ایراد رو داشت و سلسله اتفاقات آخر داستان کمی ریتم داستان رو بهم ریخته بود و فکر میکنم میتونست به نسبت ریتم کلی کتاب روند آرامتر و بهتری بگیره.
-
📚
از متن کتاب:
همانجا بود که برای اولین بار تو را دیدم. تو با این همه پا و بال و با بدنی پوشیده از چشم ایستادهبودی و به خونی نگاه میکردی که از کنار شقیقهام شُره کرده بود روی سنگها. انگشت اشارهام را هم دیدی که دراز شده بود به طرف هالهی مقدس خالبانو. ندیدی؟ همانجا بود که فهمیدم این همه راه از گیشا آمدهام، پنج کیلومتر مانده به دلیجان پیچیدهام توی جاده ای که قدیمها خاکی بوده و بیست و هفت کیلومتر دیگر هم رانندگی کردهام و به جاسک و واران رسیدهام تا تو را ببینم که منتظرم هستی و با سنگها یک قل دو قل بازی میکنی تا من بیایم. تا با انگشتی که به طور ابدی به خالبانو اشاره میکند، در زادگاهم بمیرم.
📚 -
از خانم کلهر توقع خیلی بیشتری داشتم.خیلی بیشتر
-
اصلا دوست نداشتم خیلی جاهاشو که فقط رد میکردم چند فصلش توهمی و گنگ بود، قارچ و خارش انگشتهای پا و خلط و .... زیاد گفته شده بود . آخرشم گنگ تموم شد
حیفِ وقت... -
http://fourstar.ir/1392/12/14/ashegha... -
واقعا من نفهميدم اخر داستان چى شد و داشت واسه كى اين داستان تعريف ميكرد.. ميشه اگه كسى خونده بگه بهم!!