Caligula by Albert Camus


Caligula
Title : Caligula
Author :
Rating :
ISBN : -
Language : French
Format Type : Mass Market Paperback
Number of Pages : 224
Publication : First published January 1, 1944

Alternate cover edition of ISBN
9782070386703.


Ange en quête d'absolu ? Monstre sanguinaire ? Avant la guerre, Albert Camus conçoit Caligula, ainsi que Sisyphe ou Meursault (L'Étranger), comme un héros de l'Absurde. En 1945, la pièce est reçue comme une fable sur les horreurs du nazisme. Ses versions et ses mises en scène successives, l'évolution de la sensibilité du public ont contribué à faire de Caligula une des figures les plus troublantes de notre théâtre. À l'image du tyran se superposent, dans notre mémoire, les visages de Gérard Philipe, qui créa le rôle, et celui d'Albert Camus, qui mêla toujours au besoin de tendresse et à l'exigence de pureté une étrange «fixation au meurtre» et «cette violence intérieure» (Jean Grenier) qui anime son empereur romain.


Caligula Reviews


  • Ahmad Sharabiani

    Caligula : Emperor of Rome, Albert Camus

    Caligula is a play written by Albert Camus, begun in 1938, and published for the first time in May 1944. The play was later the subject of numerous revisions. It was part of what the author called the "Cycle of the Absurd", with the novel The Stranger (1942) and the essay The Myth of Sisyphus (1942).

    The play shows Caligula, Roman Emperor, torn by the death of Drusilla, his sister and lover. In Camus' version of events, Caligula eventually deliberately manipulates his own assassination. (Historically, this event took place January 24, AD 41.)

    تاریخ نخستین خوانش: یکی از روزهای ماه ژانویه سال 1975 میلادی

    عنوان: کالیگولا: نمایشنامه در چهار پرده؛ نویسنده: آلبر کامو؛ مترجم جمشید خسرو؛ تهران، کانون شهریار، 1329؛ در 72ص؛ موضوع نمایشنامه های نویسندگان فرانسوی - سده 20م

    عنوان: کالیگولا : نمایشنامه در چهار پرده؛ نویسنده: آلبر کامو؛ مترجم: ابوالحسن نجفی؛ تهران، نیل، 1346؛ در 129ص؛ چاپ دوم تهران، نیل، 1350؛ در 129ص؛ چاپ سوم تهران، کتاب زمان، 1357، در 155ص؛ چاپ دیگر تهران، کتاب زمان؛ 1382؛ در 151ص؛ شابک 9646380298؛ چاپ پنجم 1386؛ ششم 1388؛

    عنوان: کالیگولا: نمایشنامه در چهار پرده؛ نویسنده: آلبر کامو؛ مترجم: شورانگیز فرخ؛ تهران، مروارید، خانه کتاب، 1347، در 142ص؛ چاپ دوم 1357؛ در 142 ص؛ چاپ دیگر: تهران، فیروزه، 1375؛ در 142ص؛ شابک: 9649048545؛

    کالیگولا، یا همان «گایوس سزار، سال 12میلادی تا سال 41میلادی»، سومین امپراتور «روم» بودند، که از سال 37میلادی، تا سال 41میلادی، فرمان میراندند؛ نام مستعار «کالیگولا (پوتینهای کوچک)» را، سربازان ارتش پدرش، به او دادند، چرا که پوتین‌های سربازی کوچکی را، به پا میکرد؛ پس از آنکه «کالیگولا» امپراتور شد، سلامتی عقل خود را از دست داد؛ در یکی از وقایعی که توسط تاریخ نگار رومی «سیوتاتیوس (سال 69میلادی تا 104میلادی)» ثبت شده، «کالیگولا» به ارتش بسیار آموزش دیده و قدرتمند خود، دستور داد، در ساحل دریا، صدف حلزون گردآوری کنند؛ او به اسب مورد علاقه ی خود، لقب «کنسول (عنوان یکی از مسئولین رده بالای ارتش روم)» را داده بود؛ او با خواهر خود «دروسیلا» ازدواج کرد، اما بعدها ایشان را نیز کشتند؛ اعضای گارد محافظش «پراتورها»، در سال 41میلادی، او را به قتل رساندند

    تاریخ بهنگام رسانی 12/06/1399هجری خورشیدی؛ 21/05/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی

  • هدى يحيى

    ‎ ‎الفرد حر دائما علي حساب شخص آخر‏

    ــــــ
    -كاليجولا-ألبير كامى-

    ولأول مرة أشعر أن لامبالاة كامو تمتعني
    لا فقط تثير استغرابي أو فضولي

    كان كايوس شخصا عاديا
    لم يعرف عنه توق للقتل أو ميل للوحشية

    ولكن عندما انقطعت الصلة الوحيدة بينه و بين العالم ‏
    وكل ما فيه من حب أو خير او حتى معنى

    والحب والخير وأي معنى لأي شيء-
    كلهم كانوا دروزيلا ‏
    أخته وفي نفس الوقت المرأة التي أحب
    فاعتبر موتها نوعا من تخلي الآلهة عنه

    كان عليه أن يتخذ موقفه كإمبراطور رهيب
    له سطوة وملك وسيطرة
    فيعلن حربه على السماء والأرض
    ويصير الطاغية الأكبر

    وإن لم يستطع أن يكون إلها ‏
    فعلى الأقل ‏
    ‏" يكتفي بشرف إقلاق الآلهة في مخادعهِم ‏
    لعلمهم أن هناك من يتحداهم
    و يسخر منهم في العالم السفلي"‏

    ‎ :::::::::::::::::::::::

    ‏"اقتله بترو‎
    ‎‏ دعه يتذوق طعم الموت جيدا"‏

    هكذا ارتأى لنفسه الحق في أن يحيي و يميت
    ويعز ويذل
    ويعربد في الأرض ما شاء له أن يعربد
    صار يحتقر الجميع ويلعنهم بطريقته الخاصة

    ‏ وهو يرى نفسه الرجل الوحيد الحر ‏
    وهو يصدق نفسه تماما‏
    وصمت كل من في الإمبراطورية
    وتركوه يفسق ويقتل كما يشاء
    ‏ "لأنهم أكثر زيفا من وحشيته" ‏

    :::::::::::::::::

    كاليجولا يعني الحذاء الروماني
    وهو الاسم الذي اتفق الجميع على مناداة الامبراطور العبقري والمجنون

    ‎‎‏ إذن كان على كايوس /كاليجولا أن يعيد خلق ذاته ‏
    أن يدفن هذا الكايوس القديم عميقا في أرض لن تنبت أبدا
    كان عليه أن يصنع من نفسا وحشا دمويا لا يرحم

    كان عليه أن يكون لديه هدف ما
    حلم يعيش كي يحققه
    كي لا يدفن جسده كم دفن شخصه القديم

    فكان هذا الحلم المستحيل
    أن يسرق بعض من قدرات العالم العلوي
    وإن لم يستطع
    فعلى الأقل أن يسرق راحتهم ‏
    فهم في النهاية من كتبوا مصيره ‏
    وبالتالي هم في الأساس سبب عذابه

    :::::::::::::::::
    " ‏إن أكثر ما يثير إعجابي هو اللامبالاة‏‏"‎

    حينما تحين لحظة كايوس الأخيرة
    حينما يتجمهر الجميع لمقتله
    لا يقاوم ‏
    فحياته منتهى العبث
    ولذا
    فمنتهى العقل والمنطق
    يقول أن عليه ألا يبالي

    إذن لم يمت كايوس بسبب قوة معارضيه أو تدابيرهم العبقرية
    ‏ بل لأنه نفسه أراد الموت‏

    ‏ولم يقد الجمع الذي قتله محارب أو مشتهي سلطة
    بلل كان شيريا الشاعر المثقف

    وبهذا يحقق فلسفة كامو في أعلى صورها
    فتبلد الشخصيات هي سمة من أهم سمات الأدب عند كا��و
    وهي توقيعه الشخصي على كل ما يكتب

    أراد كايوس أن يحطم جميع المباديء
    جميع الحريات

    ‏أراد أن يحرر أرواح البشر بقتلهم
    يحقق ‏العدل بين الفقراء والأغنياء
    عندما يساوي بينهم تحت وطأة قانون واحد
    يسرق فيه الجميع
    ‎ !

    وهكذا أدرك أن الفرد
    لن يستطيع تحطيم كل شيء
    إلا إذا حطم نفسه معهم كذلك

    وهذا ما فعله بالضبط

    -----

    هذه المسرحية من أمتع تجاربي في المسرح
    وهي أفضل ما قرأت لكامو حتى الآن


  • فؤاد

    یک مرتبه که به خاطر تشابه اسمی، یکی را به جای دیگری اعدام کرد، گفت: «او هم همان قدر سزاوارش بود.» و چه بسیار که این کلمات وحشتناک در دهانش تکرار می شد: «بگذار از من بیزار باشند، تا وقتی که از من می ترسند.»
    سوئیتونیس، تاریخ نگار دربار امپراتوری روم
    کتاب دوازده قیصر: گایوس کالیگولا

    خلاصه داستان، براى يادآورى شخصى:

  • رێبوار

    "این مردن است که وحشتناک است، نه خودِ مرگ"

    به گمانم این همان حقیقتی تلخی است که منجر به جنون کالیگولا شد.البته اگر بتوانیم تعریفی درست از واژه ی جنون داشته باشیم و آن را از همه ی زوایای ممکن نگاه کنیم.اینجا صحبت از جنون ضروری و اجتناب ناپذیر در زندگی روزمره که ما را در ادامه زندگی رو به جلو فشار میدهد نیست،صحبت از جنون مخرب و نابود کننده است.هم برای خودمان هم اطرافیان
    جنون کالیگولایی
    کالیگولا همه چیز را می خواهد. پادشاهی است که خدایی میکند. او به دنبال پیدا کردن ناممکن است و پس از آنکه به آن دست پیدا‌ نمیکند در هم میشکند و دست به عصیان و کشتار میزند.

    کالیگولا که بود؟

    وی پسر ژرمانیکوس و سومین امپراتور روم بود که
    سربازان ارتش، که پدرش فرماندهی آنان را برعهده داشت، نام مستعار کالیگولا را به او دادند، چراکه او پوتین‌های سربازیِ کوچکی به پا می‌کرد.
    طبق نوشته های تاریخی ،وی سلامت عقلی خود را پس از رسیدن به سلطنت از دست داد(احتمالا به دلیل مرگ خواهرش که معشوقه اش نیز بود) و شایع است که قوی ترین ارتش آن دوران را برای جمع کردن صدف حلزون به ساحل میفرستاد و بزرگان شهر را تحقیر میکرد و بسیاری را بدون دلیل منطقی میکشت.[یک بار که به خاطر تشابه اسمی، یکی را به جای شخص دیگری اعدام کرد، گفت: او هم همان قدر سزاوار مرگ بود.]
    دورانی از وحشت را در روم آغاز کرد که با مرگ خودش بدست بزرگ زادگان رومی پایان یافت.

    اما برداشت کامو چیست؟

    کامو سعی دارد با توجه به فلسفه ی پوچی‌ و ابزوردی که کالیگولا را فرا گرفته حقیقت مرگ را بما گوشزد کند.هم حقیقت مرگ و هم حقیقت زندگی
    دیالکتیکی پر مغز و پخته ای که در قالب نمایشنامه شاهدش هستیم. از یک طرف قهرمان داستان کالیگولا را داریم و از سمتی دیگری بزرگ زادگان و اطرافیان که کامو به زیرکی هرچه تمام تر مسائل و دیدگاه های فلسفی خود را در مورد ابزوردیسم و پوچی زندگی از زبان آنها و در جواب کالیگولا بیان میکند.اینجا ما با کامویی(برعکس کامویی که در ۲۵ سالگی و در حین مرگ این نمایشنامه رو نوشته است) طرف هستیم که دیگر راه حل مقابله با پوچی زندگی را خودکشی نمیداند و متقابلا کشتن دیگران را هم نفی میکند.
    نمایشنامه:
    کالیگولا که با مرگ خواهرش به نوعی عقل خود را از دست داده است از قصر و حکومت برای ۳ روز فاصله میگیرد و پس از بازگشت با چند ایده و ماموریت بازمیگردد.
    ۱.بدست آوردن ماه یا زندگی ابدی،خوشبختی،آزادی یا هر ناممکنی که از جنس این دنیا نباشد.
    ۲.نشان دادن ارزش زندگی به مردم با کشتن آنها
    ۳.دیکته کردن مفهوم آزادی و زندگی،باز هم با کشتن مردم و طغیان علیه مرگ

    کالیگولا پس از مرگ خواهرش و تفکر بسیار در باب مرگ و زندگی به پوچی و نا امیدی میرسد.
    [من می دانستم که نومیدی هست،، اما نمی دانستم یعنی چه. من هم مثل همه خیال می کردم که نومیدی بیماری روح است. اما نه! بدن زجر می کشد. پوست تنم درد می کند، سینه ام،دست و پایم. سرم خالی ست و دلم به هم می خورد. و از همه بدتر این طعمی ست که در دهانم است. نه خون است، نه مرگ است، نه تب، اما همه ی این ها با هم. کافی است که زبانم را تکان بدهم تا دنیا سیاه بشود و از همه ی موجودات نفرت کنم. چه سخت است، چه تلخ است انسان بودن! ]
    کالیگولا در میابد که تنها راه حل موجود برای پیاده کردن این ایده ها و مبارزه با پوچی زندگی را ظاهر شدن در قالب یکی از خدایان میباشد.وی استفاده از قدرتی که در قالب سزار دارد میخواهد مفهوم آزادی را به مردم نشان دهد،جایی میگوید در سراسر رم شخصی آزادتر از من نیست و در جایی دیگر میگوید حالاست که فایده قدرت را می‌فهمم. قدرت به ناممکن فرصت امکان می‌دهد. امروز، و همه روزهای دیگری که در پیش است، آزادی من حد و مرزی نخواهد داشت.
    کالیگولا اعدام و قتل عام بی حد و حصر مردم را اینگونه پاسخ میدهد که همه روزی میمیرند،چرا که مقصر هستند.[اعدام تسلی می‌دهد و رهایی می‌بخشد. اعدام امری است عالمگیر، نیروبخش و در نیت و در عمل عادلانه. آدمی می‌میرد چون مقصر است. مقصر است چون از اتباع کالیگولاست؛ و اما همه‌کس تابع کالیگولاست. پس همه‌کس مقصر است. از این‌جا نتیجه می‌گیریم که همه‌کس می‌میرد. فقط احتیاج به گذشت زمان و صبر است.]
    اما تعریف کالیگولای کامو از آزادی و خوشبختی چیست؟ آزادی یعنی طغیان علیه مرگ با کشتن دیگران و استفاده‌ از قدرت خدای مرگ
    [من زنده‌ام، من می‌کشم. من قدرت سرسام‌آور خدای نابودکننده را بکار می‌برم که قدرت خدای آفریننده در مقابل آن تقلید مسخره‌ای بیشتر نیست. این است خوشبخت بودن. خوشبختی همین است، همین رهایی تحمل‌ناپذیر، همین تحقیر نسبت به هرچه هست، همین خون و نفرت دور و برم، همین تنهایی بی‌نظیر مردی که سرتاسر زندگیش را در پیش چشم دارد، همین شادی بی‌حد و حصر قاتلی که کیفر نمی‌بیند، همین منطق قهاری که زندگی مردم را خرد می‌کند، که تو را خرد می‌کند، کائسونیا، تا عاقبت آن تنهایی جاوید را که آرزو دارم کامل کنم]
    کالیگولا که پس از بازگشت به قصر به دیکتاتوری دیوانه تبدیل شده ادعا میکند که مفهوم سرنوشت و هستی را درک کرده و حتی راه حل تبدیل شدن به سرنوشت را پیدا کرده است.[هیچ وقت مردم از کار سرنوشت سر درنمی آورند و برای همین است که من سرنوشت شده ام. من قیافه ابلهانه و نامفهوم خدایان را به خودم گرفته ام.... هرکس مجاز است تا در نمایش های آسمانی بازی کند و به نقش خدا درآید. فقط کافی است که سنگ دل بشود.]
    اما پاسخ کامو به کالیگولا در قالب شخصیت کرئا و چندی تن از اطرافیان او بسیار قابل تامل است،اینجا ما با کامویی پخته طرف هستیم که دیگر راه حل پوچی زندگی را در کشتن و نابودی نمیبند. نه کاموی که در ۲۵ سالگی و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ کاملا با کالیگولا بر سر پوچی زندگی توافق داشته،اما گویا تاثیر جنگ جهانی دوم و حوادث دیگر کامو را وا میدارد که چندین بار نمایشنامه را بازبینی کند و نهایتا فلسفه اش در تقابل با کالیگولا قرار میگیرد.برای کامو فرار و نفی یا کشتن راه حل نیست بلکه روبرو شدن و قبول واقعیت جهان و زندگی کردن راه حل است.[درست است که او هم مثل دیگران در جهانی پوچ زاده شده است, اما مصمم است که در آن زندگی کند
    چون من میل دارم که زندگی کنم و خوشبخت باشم. می دانم که اگر پوچی و بی معنایی را تا پایان نتایج منطقی اش پیش ببریم نه می توانیم خوشبخت بشویم و نه زندگی بکنیم]

    نهایتا نقل قولی که از خود کامو در این مورد هست میتواند آرا و نظر نهایی کامو را به ما بگوید.
    "کالیگولا مردی است که شور زندگی او را تا جنون تخریب پیش می راند. مردی که از بس به اندیشه خود وفادار است وفاداری به انسان را از یاد می برد. کالیگولا همه ارزش ها را مردود می شمارد. اما اگر حقیقت او در انکار خدایان است, خطای او در انکار انسان است. این را ندانسته است که چون همه چیز را نابود کند ناچار در آخر خود را نابود خواهد کرد. این سرگذشت انسانی ترین و فجیع ترین اشتباهات است."
    خوانش کالیگولا برای من یادآور همان سوالات و دغدغه هایی بود که سالها با آن دست و پنجه نرم میکردم و هنوز هم سوالات بسیاری دارم که بی پاسخ مانده است.
    معنی زندگی چیست؟آزادی چیست؟آیا مرگ لازم است؟چگونه از پوچی زندگی کم کنیم؟
    به گمانم همه ی ما در طول زندگی به این نقطه ای که کالیگولا میرسد رسیده ایم (یا خواهیم رسید) و سوالات بسیاری از خود کرده ایم.
    همه ی ماها در طول زندگی به دنبال دستیابی به ناممکن رفتیم.
    آزادی مطلق
    خوشبختی
    زندگی جاودانه
    تصاحب و بدست آوردن همه چیز
    اما تفاوت بین ما و کالیگولا در نداشتن قدرت برای اجرایی کردن خواسته هایمان یا دست کم تلاش کردن در آن مسیر است.این میشود که تسلیم فلسفه و واقعیت زندگی میشویم،تسلیم مرگ میشویم و این مرز بین ما و کالیگولاست.این خوشبختی ماست،خوشبختی که خود به آن دست نمی یابیم،بلکه به ما تحمیل میشود.
    ما در میابیم که مرگ مطلق ترین مطلق هاست و به قول هدایت تنها مرگ است که دروغ نمیگوید.به ناچار باید تسلیم آن بشویم.
    پس کشتن خود یا دیگرا�� یا هر عمل دیگری تاثیر چندانی بر این واقعیت ندارد و زندگی و طبیعت سیر طبیعی خود را پیش میبرد و هرکس بخواهد در تقابل با آن عمل کند محکوم است به نابودی،چه بسا نابودی سریعتر و دردناکتر
    نفی انسان یعنی نفس خویشتن و زندگی

    پس زندگی کن و بگذار زندگی کنند.

  • Mohammed  Ali

    " فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الأَعْلَى "


    كاليغولا .. أو كاميغولا .. جنون العظمة .. عندما يريد الإنسان تحدّي القدر .. عندما يريد أن يتألّه و أن يكتسب ما يظنّ أنّه من خواص الإله ( القتل و الإحياء) و لكن .. و لكن كاليغولا أنت بشر


    كاليغولا : كان من الصعب بمكان أن تجد��ه.
    هيليكون: نجد، ماذا ؟
    كاليغولا : ذاك، الذّي أريده ...
    هيليكون : و ماذا أردت ؟
    كاليغولا : ( بهدوء ) القمر . . .
    هيليكون : ماذا ؟
    كاليجولا : نعم، أردت القمر .. حقا ! إلا أنني لا أعلم هذا من قبل. أمّا الآن ، و الآن فقط ، أدركت ذلك . هذا العالم بحالته ، التّي هو عليها، لا يطاق. لهذا احتاج القمر أو الفردوس أو الخلود، لأي شيء، حتّى لو كان جنونيا، فقط أن لا يكون .. من هذا العالم


    كاليغولا .. الذي عاد مختلفا، مجنونا، عاقلا، متناقضا، عارفا و واهما .. كاليغولا بعد موت حبيبته ظنّ أن القدر ( يسخر ) منه .. فأعلن تمرده عليه .. أعلن بكل جرأة ثورته المجنونة التي أغرقت روما في بحر من الدماء .

    السلطة .. و السلطة تعني أنّ هناك حظوظا ما للمستحيل حتّى يتحقق، السلطة بيد عبقري مجنون هي الحرية الغير مقيدة .. حرية دون حدود .. هكذا فهم كاليغولا السلطة .. و مارسها بكل ما فيها من معنى .. فباتت أحكام الإعدام مجرد لعبة، بل تعدى الأمر ذلك إلى الإستمتاع بهذه النشوة .. نشوة الإعدام و سلب الروح من الجسد .


    - نحن نراه، كما هو : أكثر الطغاة عتها !!
    - لست متأكدا . كان عندنا أباطرة معتوهين. لا يكفي نعته بالمعتوه. و أنا أكرهه، لأنه يعرف ما يريد .


    بالفعل هو يعرف ما يريد .. و يصر عليه رغم علمه أنه مستحيل .. بل هو أراد من هذه الكلمة - مستحيل - أن تزول، هو أراد امتلاك هذه الكلمة .. و من ثمّ محوها و الحرص على زوالها .


    كاليغولا .. الإنسان في أبهى حلل الشر و الجنون .


    يجلب الموت اعداما الفرج و الإنعتاق، هو تدبير شامل منشط و عادل، إن كان في تنفيذه أم في أهدافه . يموت النّاس لأنّهم مذنبون. و النّاس مذنبون لأنهم من رعايا كاليغولا . إذن، الجميع مذنبون . و هذا يعني أنّ الجميع سيموتون . و ماهذا إلا مسألة و قت و صبر .



    --------------------

    من روائع الأدب المسرحي للكاتب ألبير كامو .. تناول فيها نظرته للإمبراطور الروماني كاليغولا ( كايوس أو كاسيوس ) الذي عرف بعبقريته و جنونه، و هو أحد أعمام الإمبراطور نيرون الذي أحرق روما .

    - سيبيون : أي، أن تكون طاغية، بما فيه الكفاية ؟
    - كاليغولا : ما هو الطاغية ؟
    - سيبيون : روح عمياء .

  • Rakhi Dalal

    This play by Camus on the concept of absurd is based upon the Lives of the Twelve Caesars by the Latin historian, Suetonius. According to the work, Caius Caesar Caligula, third of the twelve Caesars, who came to power in 37AD at the age of twenty-five, ruled for four years until he was assassinated in 41AD by his Patricians.*

    The reason of his assassination was his cruelty against everyone, which led him to murder people on whims. There are different accounts on his changed state of mind after the death of his sister Drusilla, whom he intended to marry. But Camus chose to depict the state of absurd through the madness of Caesar. So he came up with this play which was written during the late 1930’s and was published around the time he published The Stranger and The Myth of Sisyphus.

    It is quite intriguing to observe the wide canvas of Camus’ thoughts in which he painted the absurd in different motifs. A clerk in The Stranger, An Emperor in Caligula, A doctor in The Plague or A lawyer in The Fall. All of them expressing absurd in different situations owing to different circumstances, the magnitude of their suffering remaining equal even while their inferences from their situations varied; indifference for Meursault, Nihilism for Caligula or Solidarity for Dr. Rieux. In Sisyphus Camus says, “A sub-clerk in the post office is equal to a Conqueror if consciousness is common to them.” Camus experimented with different states of mind while striving to reach for a finality which could make sense even in the awareness of absurd.

    Since God didn’t matter to him as he wasn’t born in a family of religiously adhered people; his only tryst with religion being his communion at the age of ten which was done more to confirm to a societal way than for religious purpose, he also couldn’t relate to the ideas proposed by either Theist or Atheist Existential philosophers. So he was trying to make a tabula rasa on the basis of which he could construct something. In this endeavour he experimented with absurd in different scenarios. His later works concentrated more on the affirmation of need of Solidarity to make some sense but I still think he could have come up with something more substantial if it wasn’t for his untimely death.

    Meursault’s absurd was reconciled with “the benign indifference of the Universe”, Dr. Rieux’s absurd with the feeling of solidarity for fellow sufferers whereas Caligula’s absurd was only reconciled with suicide (he kind of helped his patricians to murder him).

    In this play, Caligula becomes aware of the absurd when he realizes that “men are dying and they are not happy”. In order to overcome this feeling of despair, he tries to indulge in the extremities to the point of nihilism, so that he can at least experience his control over life.

    CALIGULA: But I must know where to place it. And what is a firm hand to me, of what use to me is so much astonishing power if I can’t change the order of things? If I can’t make the sun lie down in the east, until suffering decreases and lives are no longer expiring? No, Caesonia, it is insignifi¬cant to sleep or to stay awake if I don’t have any influence over the direction of this world.

    In his awareness, Caligula yearns for the impossible, he wants moon. Since he cannot have the moon then everything else stands on equal footing. He yields to nihilism and becomes destructive. Though even this he experiences with the knowledge of futility. And perhaps that is why he aids Cherea in his own murder at the hands of his Patricians. In Sisyphus Camus says that Absurd doesn’t dictate death i.e. even if a man becomes aware of the absurd, suicide cannot be/ shouldn’t be the outcome of that because it will undermine the value of life. But in Caligula, he further rejects the nihilism of the emperor which threatens the human existence, making it devoid of a meaning, so that his murder, which also seems like a suicide, is the act of restoring a greater truth proposed by Camus i.e. though the Universe be absurd but the absurd man cannot disown his rebellion by yielding to destruction thereby threatening the human life.

    FIRST PATRICIAN: He wants our death before anything.
    CHEREA: No, that is secondary. Now he employs his power in the service of a higher and more deadly passion. He threatens us through what we hold most deeply. Without doubt, this isn’t the first time that, among us, a man has com¬mand of an unlimited power. But it’s the first time that he uses it without constraints; as far as to deny the existence of mankind and the world. That is the thing which alarms me about him and what I wish to oppose. To lose one’s life is no great matter and I’ll have this courage when it will be necessary to do so. But to see the meaning of this life dissipated, our reason to exist disappear, that’s the thing which is unbearable. A man cannot live without reason.


    Caligula is an important play, adding another perspective to the oeuvre of Camus’ works on absurd.


    -----------------------------------------------------------------------


    *From the Notes on Caligula by Christopher Williams.

  • Muhammad

    ইয়ে দুনিয়া পিত্তল দি
    হো বেবি ডল ম্যাঁয় সোনে দি

    আধুনিক দর্শনের অন্যতম প্রধান একটি ঘরানা হলো Existentialism বা অস্তিত্ববাদ। সোয়েরেন কিয়ের্কেগ, ফ্রিডরিখ নীটশে, ফিওদর দস্তয়েভস্কি, ফ্রাঞ্জ কাফকা, জাঁ পল সার্ত্রে, আলব্যার কাম্যু, প্রমুখ বাঘা বাঘা সব লেখক-দার্শনিকেরা এই ঘরানার দর্শনের প্রচার করেছেন, তর্কে মেতেছেন একে অপরের সাথে অস্তিত্ববাদের প্রকৃত সংজ্ঞা নিরূপণ করতে, রচনা করেছেন দুনিয়া কাঁপিয়ে দেয়া সব সাহিত্যকর্ম। বর্তমান বিশ্বের সেরা ১০০টি বইয়ের তালিকা করতে বসলে অবধারিতভাবে শীর্ষ দশের মাঝেই চলে আসবে অস্তিত্ববাদকে কেন্দ্র করে লেখা ক’টি উপন্যাস কিংবা দর্শনতত্ত্বের বই; নীটশে, কাম্যু, সার্ত্রে, কাফকা, দস্তয়েভস্কি-এঁদের বইগুলোই দখল করে নেবে সেই তালিকার ওপরের সারির জায়গাগুলো। এঁদের একেকজনের অস্তিত্ববাদের ব্যাখ্যা একেক রকম, প্রকাশভঙ্গি স্বতন্ত্র, কখনো কখনো কারো সাথে কারো হয়তো মেলেওনা, তবুও, প্রত্যেকের অস্তিত্ববাদের সুরে রয়েছে ভীষণ হতাশা, নিজেকে প্রকাশ করবার আকুল এক কামনা, আছে নিজের সাথে নিজের ভীষণ এক দ্বন্দ্বের ঠোকাঠুকি। মানব মনের অলি গলি কানাপথে যাঁরা ঢুঁ মেরে বেড়াতে চান, জীবনের অর্থ যাঁরা খুঁজে ফেরেন, মহাবিশ্বের বিশালতার তুলনায় আমাদের নগণ্য অস্তিত্বের অসারতা নিয়ে যাঁরা ভাবিত হন, তাঁদের মনের দার্শনিক স্বত্ত্বাটিকে উসকে দিতে নীটশে, কাম্যুরা অবশ্যপাঠ্যই বটে (দুঃখিত পাওলো কোলো, আপনার pseudo-দার্শনিক বুলি সংবলিত কোন লেখাই এ বিবেচনায় আসবেনা। বস্তুত, ‘তুমি অন্তর থেকে কিছু চাইলে গোটা মহাজগৎ-ই তোমার সেই চাহিদা পুরণ করতে উঠে পড়ে লেগে যায়’-কোলো’র ছেলে ভোলানো শাহরুখীয় এই দর্শনের কথা শুনলে নীটশে হয়তো একে নেহাৎ ‘দুর্বলের সান্ত্বনা’ বলে হেসেই উড়িয়ে দিতেন!)।

    অস্তিত্ববাদের সঠিক সংজ্ঞা কি হওয়া উচিৎ, তা নিয়ে দার্শনিকদের মাঝে কম মতভেদ নেই, তবে প্রত্যেকেরই নিজের নিজের ভঙ্গিতে একটি বিষয়ই উঠে এসেছে, তা হলো, ব্যক্তির একান্ত নিজের ইচ্ছেগুলোকে প্রাধান্য দেয়া, চারপাশের সমাজের বেঁধে দেয়া নিয়মের বাইরেও যে জীবন থাকতে পারে, তার স্বীকৃতি দাবী করা। অস্তিত্ববাদ এই পৃথিবীর মায় এই গোটা মহাবিশ্বের চলতি নিয়মকে মানতে চায় না; সবকিছুর ওপরে নিজের অস্তিত্বের দাবীকে প্রতিষ্ঠা করা অস��তিত্ববাদীর মূল কথা, কারণ, অস্তিত্ববাদী বিশ্বাস করেন, সৃষ্টির গোটাটাই অর্থহীন। অর্থহীন এক জগতে অর্থহীন সমাজের অর্থহীন নিয়ম মেনে মেনে অর্থহীন এক জীবন কাটিয়ে দেয়াটা অস্তিত্ববাদীর পক্ষে সহনীয় কিছু নয়! অস্তিত্ববাদীর কাছে যেহেতু জীবনের কোন অর্থ নেই, ঈশ্বরের অস্তিত্ব নেই, তাই তাঁর কিছুতেই কিছু এসে যায়না; জীবনকে অর্থ দান করতে তাঁর সমাধান হলো নিজের নিয়মে চলো, নিজের মতকে সুপ্রতিষ্ঠিত কর। রবীন্দ্রনাথ ঠাকুর নাকি তাঁর ছাত্রদের বলতেন ‘দাগ রেখে যেতে’, অর্থাৎ কিনা মানুষের মনে জায়গা করে নিতে, নিজের স্বকীয়তার ছাপ রেখে যেতে। এটি অস্তিত্ববাদীরও মূল তত্ত্ব বটে। তবে রবি ঠাকুর কিন্তু অস্তিত্ববাদী ছিলেননা, বস্তুত, আমরা সবাই-ই কোন না কোন ক্ষেত্রে অস্তিত্ববাদী! আমরা যখ��� মাও-লেনিন-স্টালিন-মুজিব-হাসিনা-জিয়া-খালেদা-মুহম্মদ কি যীশুর সমালোচনা করতে বসি, আমরা আমাদের ঐ অস্তিত্ববাদী স্বত্ত্বাটিকেই বার করে আনি। আমাদের মাঝে যাঁরা তীব্র অনুভূতিশীল,সমাজবাদের নামে, ধর্মের নামে, পুঁজিবাদের নামে, গণতন্ত্রের নামে (ইত্যাদি আরো যতোসব গালভরা ‘বাদ’ আছে) মানুষ শোষণের যান্ত্রিকতায় যাঁরা ক্লান্ত, ক্ষুব্ধ ও ক্রোধান্বিত হয়ে প্রায়শয়ই হেঁড়ে গলায় চেঁচিয়ে ওঠেন, প্রত��বাদের মুষ্ঠি তোলেন-যা শত-হাজার বছরের সংস্কৃতিতে সমাজের কি রাজনীতির কি ধর্মের বেঁধে দেওয়া নিয়মের সংজ্ঞামতে ‘ট্যাবু’-ঐ বিশেষ ক্ষেত্রগুলোতে তাঁরা অস্তিত্ববাদী তো বটেনই। আমেরিকার দক্ষিণাঞ্চলের ভীষণ গোঁড়া শুধুমাত্র শ্বেত-চর্মের অভিজাত মানুষদের অধিকারে থাকা এক গ্রামে গিয়ে চোখে পড়েছিলো এক বাড়ীর সামনে টাঙ্গানো বাড়ীর মালিকের বিরাট সাইনবোর্ড, যাতে গোটা গোটা অক্ষরে লেখা ছিলো ‘Obama can kiss my ass’। প্রচলিত সমাজের ভদ্রতার আনুষ্ঠানিকতাকে পাশ কাটিয়ে পৃথিবীর সবচেয়ে ক্ষমতাধর ব্যক্তিটিকে নিজের পশ্চাৎদ্দেশে চুমু খাওয়ানোর এই বাসনা প্রকাশ করাটিও বাড়ীর মালিকের অস্তিত্ববাদ স্বত্ত্বাটির পরিচায়ক। এমনিতে অস্তিত্ববাদীর নিজের ইচ্ছেমতো সংজ্ঞায়িত নিয়মে চলাটাকে হয়তো আমরা সমাজবদ্ধ বেশীরভাগ সভ্য মানুষেরাই মন্দ চোখে দেখতে চাইবো। তবে, ভীষণ কুরুচিপূর্ণ এক নাচের তালে তালে ঠোঁট মিলিয়ে সানি লিওন যখন দাবী করেন পিতলের তৈরী এই দুনিয়াতে তিনি একাই স্বর্ণের তৈরী বেবি ডল, তাঁর সৌন্দর্য্যের কথা ভেবে, তাঁর পূর্বতন জীবনের মধু স্মৃতি স্মরণ করে তাঁর অস্তিত্ববাদী এই দাবীটিকে আমরা স্বীকৃতি দেইও বটে!

    রোমান সম্রাট ক্যালিগুলা ইতিহাসের পাতায় ঘৃণিত এক নাম। রাজ-রাজড়া মাত্রেই উৎপীড়ক, তবে ক্যালিগুলা’র কুশাসনের কীর্তিগাঁথা আজ কিংবদন্তিতে পরিণত হয়েছে। আধুনিক কালে আর সবকিছু ছাপিয়ে ক্যালিগুলার যৌন বিকৃতির কথা বারবার উঠে আসে, খুব সম্ভব ১৯৭৯ সালের ‘ইরোটিক’ ঘরানার চলচ্চিত্রটির জন্যই। বিকৃত যৌনতার ১৭০ মিনিটের ভয়ানক এক প্রদর্শনী এই ‘ক্যালিগুলা’ চলচ্চিত্রটি। ‘ক্যালিগুলা’’র চিত্রনাট্য লিখবার দায়িত্ব দেয়া হয়েছিলো আমেরিকার বর্তমান কালের অন্যতম শ্রেষ্ঠ লেখক গোর ভিদাল কে। ভিদাল তাঁর মূল চিত্রনাট্যে ক্যালিগুলার বিবর্তন দেখান। দয়ালু শাসক ও নেহাৎ-ই ভালোমানুষ ক্যালিগুলা হঠাৎ ক্ষমতার প্রতি তীব্র লোভ থেকে কীভাবে পাশবিক এক চরিত্রে পরিণত হন, স্বভাবসিদ্ধ ব্যাঙ্গের মারপ্যাঁচে সে গল্প বলাই ভিদালের আসল লক্ষ্য ছিলো। তবে পরিচালক তিন্তো ব্রাস চিত্রনাট্যটিকে আমূল বদলে তাতে কমিক্যাল যৌন দৃশ্যের আমদানী করেন (‘সেক্স-কমেডী’ ঘরানায় তিন্তো ব্রাস বেশ প্রসিদ্ধ একটি নাম, নব্বইয়ের দশকে তাঁর পরিচালনায় এ ঘরানার বেশ কিছু চলচ্চিত্র বেরিয়েছিলো)। পরিচালক-চিত্রনাট্যকারের মতের অমিলের ফলে ভিদাল ‘ক্যালিগুলা’ চলচ্চিত্রটির সাথে নিজের সংশ্লিষ্টতা অস্বীকার করেন এবং এর দায়ভার নিতে অস্বীকৃতি জানান। এর মাঝে ক্যালিগুলার প্রযোজক বব গুচ্চিওন আলাদা ভাবে রীতিমতো পর্ণগ্রাফিক পর্যায়ের যৌন দৃশ্য শ্যুট করে তা তিন্তোর অংশের সাথে জুড়ে দেন; গুচ্চিওনের পরিকল্পনা ছিলো পরবর্তীতে ক্যালিগুলাকে নিয়ে পূর্ণাঙ্গ একটি পর্ণগ্রাফিক চলচ্চিত্র বানাবেন। এবার তিন্তোও ‘ক্যালিগুলা’র সাথে নিজের সংশ্লিষ্টতা অস্বীকার যান! এমন গোলমেলে নাটুকেপনা বোধহয় ক্যালিগুলার সাথেই যায়।

    ক্যালিগুলা ৩ বছর ১০ মাস রাজ্যশাসনে ছিলেন, রোমের জনগণের কাছে এই পৌনে ৪টা বছর ছিলো দুঃস্বপ্নের মতো। বিলাস ব্যাসনে আর রাজকীয় সুরম্য সব দালান নির্মাণে ক্যালিগুলা এত মগ্ন ছিলেন, জনগণের দিকে তাকাবার অবসর তাঁর কখনো হয়নি। বলা হয়, এইসব আরাম প্রমোদের পেছনে ক্যালিগুলার ওড়ানো অর্থের পরিমাণ ছিলো ২৭০কোটি সেসটারস (Sesterce) (সে আমলের রোমান মুদ্রা); রাজ্য তখন দুর্ভিক্ষের ক্ষুধায় জর্জরিত। এসব ছাড়াও ইতিহাসের বই সাক্ষ্য দেয় ক্যালিগুলার যথেচ্ছাচার নিষ্ঠুরতার, ধর্ষকামের, আর তাঁর উন্মাদীয় পর্যায়ের ক্ষমতার লোভের। যদিও ভীষণভাবে প্রশ্নবিদ্ধ, তবুও বাস্তবের ক্যালিগুলার ওপর ভিত্তি করে বানানো চলচ্চিত্রটি দেখলে শিউরে উঠতে হয় এমন পশুবৎ মানসিকতার পরিচয় পেয়ে। এ যেন হিটলার, স্টালিন আর কিম জং উনের এক অদ্ভুত শঙ্কর!

    আলব্যার কাম্যু তাঁর ‘ক্যালিগুলা’ নাটকে নির্মাণ করেছেন ভয়ঙ্কর অস্তিত্ববাদী এক ক্যালিগুলাকে। আপন বোন ও প্রেমিকা ড্রুসিলার মৃত্যুর পর আপাতঃ ভালো মানুষ ক্যালিগুলার হঠাৎ এক উপলব্ধি ঘটে, ‘Men die, and they are not happy’। সুখী হবার বাসনায়, অসম্ভবকে পাবার তাড়নায় ক্যালিগুলা এরপর ধীরে ধীরে এক নিরেট হৃদয়ের (নিরেট মস্তিষ্কেরও বোধ করি!) পাষাণে পরিণত হয়। ক্যালিগুলার দর্শনমতে চূড়ান্ত ক্ষমতাই হলো চূড়ান্ত সুখ। অধরা সেই সুখকে হাতের মুঠোয় বন্দী করতে মনে যা ইচ্ছে জাগে তাই করে নিষ্ঠুর ক্যালিগুলা; হোক তা প্রতিপক্ষের শিরোচ্ছেদ করে, প্রজাদের সম্পত্তি নিজের নামে বাজেয়াপ্ত করে, জোর করে বিষ খাইয়ে কিংবা রাজ্যের খাদ্যশালায় তালা লাগিয়ে দুর্ভিক্ষ তৈরী করে। নিজেকে ঈশ্বরের সিংহাসনে দেখতে চায় ক্যালিগুলা, মুখ থেকে হুকুম বেরোবার সাথে সাথেই যেন তা পালিত হয়। অদ্ভুত এক উন্মাদনায় পেয়ে বসে রোমান সম্রাটকে। জাগতিক সব রকম সুখ পাবার জন্য, মনের ইচ্ছে মেটাবার জন্য ক্যালিগুলা প্রেম-ভালোবাসা-বন্ধুত্ব্বকে অস্বীকার করে, স্ত্রী ক্যাসোনিয়াকে জানিয়ে দেয় ‘living’ টা ‘loving’ এর ঠিক বিপরীত। ইতিহাসের ক্যালিগুলা সম্রাটের আসনে বসবার কিছু পরেই তাঁর রাজ্যের পতিতালয়গুলোর ওপর কর আরোপ করেছিলেন। এ ব্যাপারটিকে কাম্যু ব্যাঙ্গ করেছেন তাঁর রচনায়। নাটকের ক্যালিগুলা তার রাজ্যে দুর্ভিক্ষ সৃষ্টি করবার পর পতিতালয়ের প্রবেশমূল্য বাড়িয়ে দেয়। আবার এও সমন জারী করে, যে নাগরিকেরা পতিতালয়ে সবচেয়ে বেশী টাকা ঢালবে, তাদের বিশেষ সম্মানের ব্যাজ পরিয়ে দেয়া হবে। সম্মাননার এই ব্যাজ প্রতি মাসে তালিকা ধরে ধরে বিতরণ করা হবে। এক বছরের মাঝে যদি কোন নাগরিকের একটিও ব্যাজ প্রাপ্তি না হয়, তাহলে তাকে ‘হয় নির্বাসিত নয় মৃত্যুদণ্ডে দণ্ডিত করা হবে’। এ এক অদ্ভুত কমেডি; হাস্যকর, কিন্তু কি নিদারুণ! মানব চরিত্রের ওপর ঘেন্না চলে এলেই বুঝি এমন কমেডি লেখা সম্ভব হয়? মাত্র ৪৩ বছর বয়েসে নোবেল জেতা কাম্যু’র ভীষণ বুদ্ধিদীপ্ত মগজের সামান্য নমুনা এটি।

    তবে ‘ক্যালিগুলা’ নাটকের মর্মার্থ অন্য জায়গায়। ক্যালিগুলা এক পর্যায়ে বুঝতে পারে সুখী হবার তার এ পন্থা স্রেফ আত্নহত্যা স্বরূপ; জনগণের রোষের মুখে টেকার উপায় তার নেই, তবুও সে গোঁয়ারের মতো জেদ ধরে এগিয়ে যায় তার একান্ত নিজস্ব যুক্তির পথ ধরে। কাম্যু’র নিজের ব্যাখ্যায় ক্যালিগুলা নাটকটি বেশিরভাগ মানুষের জীবনেরই ট্র্যাজেডী। দূর্ভাগ্যক্রমে প্রেমিকা ড্রুসিলাকে হারাবার পর ক্যালিগুলা চেয়েছিলো ভাগ্যের বিপরীতে বিদ্রোহী হয়ে দাঁড়াতে, কিন্তু তা করতে গিয়ে সে অস্বীকার করে গিয়েছে গোটা মনুষ্যসমাজকেই। একদিকে ক্যালিগুলা নিজের কাছে নিজেকে শক্তিশালী করে গড়ে তুলেছে বটে, কিন্তু বিপরীতে গোটা সমাজের অবিশ্বাস কুড়িয়ে নিজের ধ্বংসই ডেকে এনেছে। নাটকের শেষ দৃশ্যে ক্যালিগুলা তাই তার মৃত্যুকে মেনে নেয়, শেষ এই মুহূর্তে এসেই কেবল সে বোঝে জীবনটা আসলে একার নয়, সবাইকে গোল্লায় পাঠিয়ে একা একা বেঁচে থাকা যায়না। মানবতার কি সূক্ষ্ণ বাণী অথচ কি ভীষণ মোটা দাগে লেখা!

    ক্যালিগুলা নাটকটি পড়া শেষ করলাম ঠিক যেদিন যে মুহূর্তে ডোনাল্ড ট্রাম্প যুক্তরাষ্ট্রের নতুন কর্তা হবার শপথ নিলেন। নাটকের ক্যালিগুলা নিজের বুক চাপড়িয়ে প্রজাদের বলে গোটা রোমান সাম্রাজ্যে এই প্রথম তারা এমন একজন সম্রাট পেলো যে কিনা তাদের মুক্তির পথে নিয়ে যেতে পারে। মানুষে মানুষে মিল থাকবেই, আমাদের রক্তে, আমাদের জিনে সেই একই তথ্য সৃষ্টির শুরু থেকে বয়ে আসছে; হাজার হাজার বছরের দূরত্বের দুটি মানুষের চিন্তাধারাটা মেরেকেটে একই রকম থাকবে, এটি খুব বিচিত্র কিছু নয়, তবুও মনের ভেতরে গভীর অন্ধকারে ‘ক্যালিগুলা’ আর ‘Make America Great Again’ এই পাঁচটি শব্দ ঘুরপাক খেতে খেতে মিশে এক হয়ে যায়। এরপর আমি আর আলাদা করতে পারিনা কে স্টালিন, কে হিটলার, কে ক্যালিগুলা আর কে ডোনাল্ড ট্রাম্প। তখন আমার আর কিস্যুতে কিস্যু এসে যায়না।

  • حسام آبنوس

    این یک کتاب شورشی است

    خیلی تجربه خواندن نمایشنامه نداشتم
    ولی این نمایشنامه اثر کامو را توصیه می‌کنم بخوانید
    قدرت کلام در تسخیر ذهن خواننده و شورش علیه نظم موجود
    مقدمه مرحوم ابوالحسن نجفی هم تحلیلی کاملی بر این اثر است که بهتر است ابتدا کتاب را بخوانید بعد مقدمه را شروع کنید

  • Sawsan

    Tyranny is a disaster ....Caligula is a symbol of absurdity of human wishes for power and freedom
    Camus reveals the unreasonable and cruel thoughts and wishes of a man intrigued by his power, and as a result of his mental imbalance, life turns into misery
    This play is valid forever

  • Nikos Tsentemeidis

    Ακόμα και στα θεατρικά του ο Καμύ είναι εξαιρετικός.

  • Mohammad Hanifeh

    دنیا به این صورت که ساخته شده است، قابل تحمل نیست. برای همین است که من احتیاج به ماه دارم، یا به خوشبختی، یا به عمر ابد؛ به چیزی که شاید دیوانگی باشد، اما از این دنیا نباشد.

  • Mohajerino

    خوانش دوم
    کالیگولا با ترجمه شورانگیز فرخ
    با قسمتی از ترجمه آقای ابوالحسن نجفی که مقایسه کردم ،
    فهمیدم ترجمه آقای نجفی روان تر وساده تر نوشته شده ولی از برازندگی ترجمه خانم فرخ نمیشه گذشت
    درچاپ افست،یه چند تا اشتباه جزئی چاپی هم داشت

    ترجمه‌ی شورانگیز فرخ را به سال 1347 در 142صفحه
    نمایشنامه‌ی شوکه کننده واعجاب انگیز در چهار پرده

  • Reza Qalandari

    «دیگران که قدرت ندارد، می‌آفرینند. من احتیاج به آفریدن اثر ندارم: من زندگی می‌کنم.»

    «زنده‌ها برای پرکردن دنیا و بیرون‌راندن ملال کافی نیستند. همین که شما همگی این‌جا جمع می‌شوید، من چنان خلئی حس می‌کنم که نمی‌توان به آن نگاه کرد. فقط میان مرده‌ها احساس آسودگی می‌کنم.»

    حقیقتاً دلیلی برای کم‌کردن امتیاز ندارم؛ صرفاً به‌قدری با کالیگولا همذات‌پنداری کردم که احتمال دادم شاید احساسات جلوی منطقم را گرفته‌اند و محض احتیاط هم شده، تا خوانش بعدیِ کتاب، یک امتیاز ازش کم کرده‌ام.

  • محمد شکری

    ترکیب شگفت انگیزی از نیهیلیسم و اگزیستانسیالیسم فرانسوی که بی شک از خواندن (شنیدن)ش متاثر خواهید شد

    هشدار: این نقد و بررسی محتوای اثر را فاش میکند
    کایوس کالیگولا، پادشاهی در روم باستان (37 میلادی) است که پس از مرگ معشوقه اش، دگرگون شده و مدتی سرگشته و پس از آن مستبد میشود. درباریان گمان میکنند که او بخاطر مرگ معشوقه اش چنین بهم ریخته، اما راوی خبر میدهد که انقلاب درونی او بس وخیمتر است: کالیگولا نه بخاطر مرگ معشوقه، بلکه بخاطر خود مرگ و آگاهی از آن اینگونه منقلب شده است. ولی عمق ماجرا حتی بیش از این است: کالیگولا نه صرفا بخاطر آگاهی از خود مرگ و میرایی، بلکه بخاطر آگاهی از نیستی و پوچی میرایی به مرز جنون رسیده و حتی بیش از آن، از آن آزادی وحشتناکی که این پوچی به او بخشیده (و در اصل به همه ما بخشیده اما ما نادان تر و ناتوان تر از آنیم که آن را به دوش کشیم) دیوانه میشود
    کالیگولا پس از رسیدن به چنین مرزی، ناممکن را میطلبد، آن هم نه برای خود، بلکه برای همه. در این راه همه ابزار لازم در دست کالیگولاست و او میداند که موانع نیز باید برطرف شود- ابزار لازم قدرت و معرفت است و موانع نیز ناتوانان و نادانان. او به این نتیجه میرسد که «خدای آفریننده در مقابل خدای ویران کننده پشه ای بیش نیست»ر

    کالیگولا ابرمرد است. میفهمد که برای تحقق اراده اش باید اراده خود را برخلاف همه اراده های ضعیف و تقلیدی و بزدلانه تحقق بخشد. او چنان در این راه پیش میرود که هیچ کس از گزند او در امان نمیماند. کالیگولا دیکتاتور نیست. او برای قدرت خود نه با طبقه مسلط همراه میشود و نه عوامفریبی میکند. حمله همزمان او به اخلاق و نظام اقتصادی نشان میدهد او بدنبال اصالت بخشی به اراده خود است. در این راه همه بزرگزادگان در تقابل با او قرار میگیرند، ولی در این میان دو نفر در وضعیتی استثنایی قرار دارند: کره آی خردمند و اسکیپیون شاعر. کره آ و اسکیپیون به اندازه دیگران مایل به نابودی کالیگولا هستند ولی نه بخاطر حفظ منافع خود. آنها حتی (بر خلاف مقدمه مترجم) بخاطر ترجیح دادن حقیقت خود بر حقیقت کالیگولا با او مخالفت نمیکنند چرا که (دست کم شاعر ما) به صراحت میگویند که به حقیقتی که جانب کسی باشد اعتقادی ندارند. آن دو کالیگولا را به خوبی میفهمند ولی پوچی را قابل تجویز نمیدانند. در این میان کره آ که ایده ای از آن خود دارد، با بزرگزادگان برای توطئه علیه پادشاه همراه میشود اما «شاعر» که بیش از «خردمند» عظمت کالیگولا را پذیرفته تنها از قصر جدا میشود

    نمایشنامه «کالیگولا» یک شاهکار کلاسیک است: اثری که میتوان تفاسیر مختلف و بدیع از آن بدست آورد. این اثری است که بخوبی میتواند معیار قضاوت درباره کامو باشد، چیزی که «بیگانه» برای آن مناسب نیست. وقتی کامو را «نیهیلیست» میخوانیم باید بدانیم چه چیز از آن مراد میکنیم. اگر نیهیلیسم را مذهب کالیگولا میدانیم کامو بی شک آن راه را نمیرود. میتوان گفت که کامو، ترکیبی از کره آ و اسکیپیون و البته با تمایل بیشتر به سمت «شاعر» است. کامو عظمت کالیگولا را میفهمد اما نکبتی که این عظمت برای همگان به بار می آورد را برنمیتابد. همانطور که اسکیپیون جایی به کالیگولا میگوید، او منکر خدایان است، ولی دلیلی نمیبیند دیگران و خدایان آنان را از بین ببرد

    جدای از تفاسیر نیهیلیستی-اگزیستانسیلیستی، کالیگولا را همچنین میتوان با تفاسیر مارکسیستی درخشانی نیز خواند. جایی که هلیکون بخشی از رساله «درباره اعدام» کالیگولا را قرائت میکند اوج این تفسیر میسر است: «آدمی میمیرد چون مقصر است
    مقصر است چون از اتباع کالیگولاست
    پس همه کس مقصر است
    ازینجا نتیجه میگیریم که همه کس میمیرد، فقط احتیاج به صبر است»ر
    کالیگولا همه بزرگزادگان را به مصادره شدن به نفع خود محکوم میکند و همه را بخاطر بزدلی در تن دادن به چنین خفتی محاکمه میکند، آن هم به هنری ترین وجه ممکن: کالیگولا وضعیت آنها را چنان بیرحمانه نا ایمن و متزلزل ساخته که به افرادی بزدل و دورو مبدل شده اند. افرادی که تنها کره آ میتواند آنها را نجات دهد
    کالیگولا حقارت آنها را بخودشان برمیگرداند، در این راه، «شجاعت سیمای انسانی او را از بین برده» و آزادی او که ناشی از روشن بینی اوست نه خوشبختی اش، تنهایی برایش به ارمغان آورده است. کالیگولا میتواند سرمایه دار�� یا داعش باشد، ولی مهم این است که عظمت و تاریکی را با هم دارد. برای کسانی که «شوالیه تاریکی» را دیده اند، کالیگولا شاید شبیه جوکر باشد. ولی این مقایسه ابتدایی است. هرچند بتمن میتواند کره آ باشد ولی جوکر قطعا کالیگولا نیست. جوکر ابرمرد نیست: به دنبال تحقق هدفی ویران نمیکند. او تنها میخواهد پوچی گاتهام را نشان دهد. در حالی که کالیگولا در تلاش برای تحقق ناممکن، ساخته های حقیر موجود را نابود میکند و همین او را خطرناکتر، خلاقتر و حتی بیرحمتر میسازد- هرچند قابل پیش بینی تر

    پ.ن: کتاب صوتی این اثر توسط بخش نابینایان کتابخانه الزهرای شهرداری اصفهان تهیه شده و هرچند در ابتدا خشک و آزاردهنده نشان میدهد، از فایل دوم که اصل نماینامه شروع میشد بسیار جذاب و گیراست. این اثر را میتوانید بهمراه بسیاری از آثار دیگر از سایت آوای بوف تهیه کنید

  • Rozhan Sadeghi

    آیا من بالاخره یک کتاب ۵ ستاره از کامو می‌خوانم؟
    در یکی دو ماه آینده با من ه‍مراه باشید:))

  • Raya راية

    "-كاليغولا: ما هو الطاغية؟
    -سيبيون: روح عمياء"





    كاليغولا.. الإمبراطور الروماني المجنون، صاحب التاريخ الغارق بالدماء والوحشية.

    كاليغولا الطاغية السادي، الذي لا يشعر بالسعادة إلّا بإذلال الآخرين وقتلهم، حتى من هم مقرّبون منه! فلا يعترف بصداقة أو أخوّة أو حب.

    كاليغولا، الكافر بكل الأخلاق والإنسانيات والمشاعر النقيّة، الذي تحدّى الأقدار تحدياً لا تجرؤ عليه الشياطين نفسها.

    كاليغولا الذي يريد امتلاك المستحيل! فلا شيء يروي ظمأه للسلطة المطلقة..

    "هذا العالم بحالته، التي هو عليها، لا يُطاق. لهذا احتاج القمر أو الفردوس أو الخلود، لأي شيء، حتى لو كان جنونياً، فقط أن لا يكون من هذا العالم."

    "أنا لا احتاج سوى لتحقيق أمر واحد هو المستحيل."

    يقول آينشتاين إن الفرق بين العبقرية والجنون شعرة، وقد قطع كاليغولا هذه الشعرة، فتداخلت بنفسه عبقرية الشاعر والفيلسوف بالجنون المدمّر للطاغية الأعمى.

    هذه المسرحية إبداع ما بعده إبداع.

    ...

  • Sadra Kharrazi


    من مي‌دانستم نوميدي هست، اما نمي‌دانستم يعني چه. من هم مثل همه خيال مي‌کردم که نوميدي بيماري روح است. اما نه، بدن زجر مي‌کشد. پوست تنم درد مي‌کند، سينه‌ام، دست و پايم. سرم خالي است و دلم به هم مي‌خورد. و از همه بدتر اين طعمي است که در ذهنم است. نه خون است، نه مرگ، نه تب، اما همۀ اينها با هم. کافي است زبانم را تکان بدهم تا دنيا سياه بشود و نسبت به همۀ موجودات احساس نفرت کنم. چه سخت است، چه سخت است انسان بودن

  • Katayoon

    چه نمایشنامه‌ی خوبیه...

    مردم گمان می‌کنند که اگر کسی رنج می‌برد برای این است که مثلاً معشوقش یک روزه مرده است. و حال آنکه رنج حقیقی او جدی‌تر از این است. رنج می‌برد چون می‌بیند که غصه هم دوام ندارد. حتی درد بی‌معنی است.

  • Hossein Sharifi


    Albert Camus


    آبزرود چیست؟ هنگامی که تضادی بین آرمان ها و واقعیت وجود دارد. یک بی قوارگی و عدم تناسب بین خواست شخص و واقعیتی که آن شخص با آن رو به رو خواهد شد. این واژه در تئاتر اولین بار توسط مارتین اسیلین معرفی شد.
    (The theatre of the absurd)
    همانگونه که مشاهده میکنید قبل از واژه
    Absurd
    از حرف تعریف
    The
    استفاده شده است. این حرف تعریف به واژه ذکر شده جنبه همگانی و جهانی می دهد. این پوچی و عدم تناسبی را که شما در واقع در شخصیت ها و یا ساختار و یا مفهوم یک اثر آبزورد می بینید، بازتابی است از جهان و بی قوارگی های اطرافش. وضعیت و حال انسان آشفته و سرگردان.
    به عقیده مارتین اسلین : اگر یک نمایشنامه خوب باید داستانی طرح ریزی شده و روشن داشته باشد ، نمایش آبزورد نه داستانی دارد و نه طرحی ؛ اگر یک نمایشنامه خوب باید به خاطر شخصیت پردازی موشکافانه و انگیزه های درست آن در جهت عمل اشخاص قضاوت شود ، نمایش های آبزورد اغلب فاقد شخصیت هایی باهویت بوده و تقریبا " آدم ها شبیه به عروسک های مکانیکی به تماشاگر عرضه می شوند.
    به عقیده مارتین اسلین اگر یک نمایش غیر ابزورد باید طرحی کاملا " دقیق با تمام جزئیات داشته باشد ، در نمایش های آبزورد نمی توان دقیقا " مشخص کرد نمایش از کجا آغاز شده و در کجا خاتمه می یابد زیرا این گونه نمایش ها غالبا " شروع و پایان مشخصی ندارند .
    وی همچنین می گوید اگر یک نمایشنامه غیر ابزورد باید آیینه ای از طبیعت و محیط اجتماعی باشد و خلق و خوی عصر خود را به بهترین وجه شرح کند نمایش های آبزورد اغلب انعکاس هایی از رویاها و کابوس های بشری هستند و بالاخره اگر یک نمایشنامه غیر ابزورد بر زبانی شوخ و زنده و تند تکیه دارد ، نمایش های آبزورد اغلب ترکیبی از سخنان نامعلوم و بی ربط و متناقض هستند .
    اما اگر چه بسیاری از این موارد را می توان در اکثر نمایشنامه های آبزورد یافت ، اما وجود چنین مواردی به منزله ضعف نمایشنامه های آبزورد نیست چرا که آبزوردیسم محصول سیر تحولی فلسفه ، مذهب ، افکار اجتماعی ، سیاست ، اقتصاد ، ادب و هنر عصر خود بوده و آیینه تمام نمای جامعه غربی به شمار می روند .
    description
    داستان "کالیگولا" در مورد سومین امپراتور روم است که سلسله وار و نسل در نسل همچون دیگر حکومت های خودکامه به قدرت رسیدند و



    description

    در صحنه آخر نمایش، کالیگولا در اتاق خود تنها نشسته و در آینه با خود حرف می زند و منتظر کشته شدن است. تنها یار وفادارش هلیکون است که تا آخرین لحظه با او مانده است. در این صحنه ابتدا چیزی که به شدت خواننده را تحت تاثیر قرار می دهد، سکوت حاکم در اتاق است که شخصیت را به سمت صحبت کردن با خود پیش می برد. چاره ای جز این نمی یابد و آنقدر درآینه حرف می زند که باور می کند واقعا دارد با کسی مکالمه می کند. بنابراین شروع می کند به تمجید از خود و از افتخاراتش و البته توجیه اشتباهاتش. در عین حال رفتارهای عجیبی از خود نشان می دهد : جلوی تصویر خود زانو می زند، گریه می کند، می خندد و فریاد می زند. همه اینها نشان از این دارد که این شخصیت به اوج جنون رسیده است که اینگونه مونولوگی را با خود آغاز می کند.
    به واقع، از طریق حرف زدن است که می خواهد بار این همه جرم و جنایت را کم کند. این مونولوگ برای او سه بعد دارد : بعد اول احساس مجرم بودن است. دوم احساس زجر و درد حاصل از این جرم است و بعد سوم احساس جنون او است که باعث می شود ناگهان بلند شود و نیمکت را به سمت آینه پرتاب کند تا تصویر توهمی خود را در هم بشکند. او می خواست بر مرگ چیره شود و حالا که نوبت مردن خود او است درمانده شده و دیگر هیچ چیزی را احساس نمی کند.


    description

    با آوردن مضمون دوگانگی در این نمایشنامه، کامو نظر خود را در مورد دوگانه بودن زندگی شرح می دهد. او اعتقاد دارد که همیشه خوب و بد وجود دارند و وجود هرکدام به وجود دیگری نیازمند است و نمی توانند بدون یکدیگر باشند اما مسئله مهم برای انسان این است که در کشش میان این دو قطب بماند تا بتواند دوام بیاورد. او سیزیف را مثال می زند که محکوم است به بالا بردن سنگی به قله یک کوه و هر بار که این کار را انجام می دهد، سنگ غلت خورده و به پایین کوه بر می گردد و سیزیف این کار را از نو انجام می دهد. کامو می گوید که آن لحظه که سیزیف سنگ را بالا می برد پر از امید و انرژی است و هنگامی که سنگ پایین می غلتد، سیزیف امید خود را از دست می دهد اما دوباره این سیکل شروع می شود و ادامه می یابد. باید آگاه بود که نمی توان همیشه در یکی از این دو قطب قرار داشت و زندگی تلفیقی از خوب و بد، زیبا و زشت، سخت و آسان و هزار دوگانه دیگر است. کامو برخلاف سارتر، عقیده داشت که تنها آزادی انسان، خودکشی است ولی راه حل نیست.
    کالیگولا با کشتن دیگران بزرگترین اشتباه خود یعنی تنها و طرد شدن را مرتکب می شود در صورتی که راز خوشبختی همان همبستگی و همدلی است. خودکامگی کالیگولا است که اطرافیان را به طغیان وا می دارد و تمام ابزوردیته کامو در همین مبحث خلاصه می شود که خیر و شر به یکدیگر نیاز دارند و این کشمکش ها است که انسان را پله پله به سمت بهتر شدن می رساند.


    منابع: مجید امرایی - تئاتر آخرالزمانی
    Albert Camus | Caligula theatre of the absurd by Simon Lea | 2012




  • صَــــنَــــمْــــ


    "این‌طور شد که من توانستم شما را نگاه کنم، شما مردان فضیلت را و دیدم که شما قیافه‌ی کثیف دارید. بوی حقارت می‌دهید؛ بوی بی‌خاصیت آن‌هایی که نه رنج کشیده‌اند و نه تن به خطر داده‌ اند."


    وی پشم ریزان و خشتک‌دران، کتاب را بغل می‌کند و به نقطه‌ای نامعلوم خیره می‌شود.

  • Soheil Khorsand

    ضیافت آشتی‌کنان من با کامو به صرف ماکارون و شاتو دیکم.
    عجب نمایشنامه‌ای بود!!!
    کالیگولا قیصر روم است و هرچند در ابتدای فرمانروایی‌اش انسانی عادل و هوشمند بود، به تدریج قدرت شخصیتش را تغییر می‌دهد و زندگی‌ عادی او را ارضا نمی‌کند تا این‌که هوس دست یافتن به ناممکن‌‌ها می‌کند.

    کالیگولا نمایشنامه‌ای در عین قوی و کامل بودن، کوتاه است که نه بر اساس افسانه‌ها بلکه بر اساس رخدادهای حقیقی نگارش شده و از نظر من کامو برای نگارشش چیزی کم نذاشته و ضمنا نباید از ترجمه‌ی خوب آقای نجفی هم بگذرم که بار دگر پس از خانواده‌ تیبو باید او را ستایش کنم.

    نقل‌قول نامه
    "این مردن است که وحشتناک است، نه خودِ مرگ"

    "من دیوانه نیستم و حتی هیچ‌وقت این‌قدر عاقل نبوده‌ام. منتها، یک‌دفعه حس کردم که احتیاج به ناممکن دارم. دنیا به این صورت که هست مرا ارضا نمی‌کند."

    "مضحک است. وقتی که من کسی را نمی‌کشم خودم را تنها حس می کنم. زنده‌ها برای پر کردن دنیا و بیرون راندن ملال کافی نیستند. همین که شما همگی اینجا جمع می‌شوید من چنان خلائی حس می‌کنم که نمی‌شود به آن نگاه کرد. فقط میان مرده‌ها احساس آسودگی می‌کنم."

    کارنامه
    اگر امکانش وجود داشت به جای پنج، شش ستاره برایش منظور می‌کردم، عالی بود و خواندنش را به همه‌ی دوستان کتاب‌خوان�� پیشنهاد می‌کنم.

    دانلود نامه
    فایل پی‌دی‌اف کتاب با ترجمه‌ی آقای ابولحسن نجفی به زبان فارسی را درکانال تلگرام آپلود نموده‌ام، در صورت نیاز می‌توانید آن را از لینک زیر دانلود نمایید:

    https://t.me/reviewsbysoheil/463

    دوم آذرماه یک‌هزار و چهارصد و یک

  • Hend

    the play shows Caligula the Roman Emperor, torn by the death of Drusilla, his sister and lover.Caligula responds to her death by beginning a reign of terror against the Roman citizens, but this will not be the only reason .. and wouldn't be a deep interpretation of Caligula's brutality , bloodthirstiness and sadism...
    it cant be only attributed to an accident .. it shows that his feelings of insecurity and tendency to violence were already present....
    only his pain and misery for loosing her give him an excuse ......
    the play portrays many scenes of his madness and cruelty ...

    He comes to believe that Men die and they are not happy...
    This truth, which he concluded ,was for him something which must be educated,and To do so,Caligula ordered that all Roman citizens must disinherit their children, leave all their money to the State, and be executed.....
    and In this way he will demonstrate the cruelty of life ....

    this was how he logically justified murder .....

    Caligula sees himself as the only free man in the Empire, as he is the only person who can receive orders from no one...
    Yet his freedom is still limited by the laws of possibility. His desire is for freedom without any limitations....
    but this is an impossible desire ......

    and can not be reached through the absurd....


    "Yes, really, it’s quite simple. If I’d had the moon, if love were enough, all might have been different.
    But where could I quench this thirst? What human heart, what god, would have for me the depth of
    a great lake? There’s nothing in this world, or in the other, made to my stature. And yet I know,
    and you, too, know that all I need is for the impossible to be. The impossible! I’ve searched for it
    at the confines of the world, in the secret places of my heart. I’ve stretched out my hands; see, I
    stretch out my hands, but it’s always you I find, you only, confronting me, and I’ve come to hate
    you. I have chosen a wrong path, a path that leads to nothing. My freedom isn’t the right one….
    Nothing, nothing yet. Oh, how oppressive is this darkness! "





  • Shervin R

    در واقع ورژن انگليسى كاليگولا رو خوندم و بعد از خوندن هر فصل از اون كتاب ، فارسى ش رو از اين كتاب خوندم ( به دليل ارادت زيادى كه به مترجمش دارم )
    چند صفحه آخرش غوغا بود و چقدر منو ياد مكالمات جوكر و بتمن انداخت
    هيچ وقت فكر نميكردم بتونم از يك شخصيت غيرمنطقى ، اين همه حرف هاى منطقى و واقعى ببينم و باهاش ارتباط برقرار كنم

  • Fahime

    حال که در آسمان هر چه هست پوچی است پس او نیز پوچی را به زمین هدیه می کند، یعنی آزادی را.

    من هم مثل همه خیال می کردم که نومیدی بیماری روح است. اما نه، بدن زجر می کشد. پوست تنم درد می کند، سینه ام، دست و پایم. سرم خالی است و دلم به هم می خورد. و از همه بدتر این طعمی است که در دهنم است. نه خون است، نه مرگ، نه تب اما همه این ها با هم. کافی است زبانم را تکان بدهم تا دنیا سیاه بشود و از همه موجودات نفرت کنم. چه تلخ است انسان بودن!

    از دست دادن زندگی چیزی نیست و هروقت که لازم باشد من این شهامت را خواهم داشت. اما از دست رفتن معنای زندگی و نابود شدن بهانهٔ هستی، این است آنچه تحمل کردنی نیست. نمی شود بی دلیل زندگی کرد.

    نفرت جبران نفرت نیست.

    تنهایی؟ اما کدام تنهایی؟ تو نمی دانی که آدم تنها هیچ وقت تنها نیست! تو نمی دانی که همه جا بار آینده و گذشته همراه ماست!

    و نومید کردن روح یک جوان جنایتی است بالاتر از همه ی جنایت هایی که تا حالا مرتکب شده است.

    روحی که از جسم سرریز کند مخل آسایش است، درست است یا نه؟

    مردم گمان می کنند که اگر کسی رنج می برد برای این است که مثلا معشوقش یک روز مرده است. و حال آنکه رنج حقیقی او جدی تر از این است: رنج می برد چون می بیند که غصه هم دوام ندارد. حتی درد بی معنی است.

  • سارا

    کاشکی گودریدز آپشنش رو داشت تا صد تا ستاره رِیت میدادم به این شاهکار 🤦🏻‍♀️💙

  • Mohamed Samy

    أول عمل اقرأه لكامو واستمتعت بالمسرحية جدا..
    شخصية كاليجولا غريبة ومجنونة جدا ولا يوجد تفسير اكيد لتحول شخصيته من الحاكم المحبوب الطيب الى النزعة الانتقامية الغريبة والدموية والاباحية التى اصبح عليها قبل ان يقتل، وجاءت مسرحية البير كامو بفلسفته حول الوجودية والحرية كما اوضحها المترجم رمسيس يونان فى المقدمة والتى تقدم تفسيرا متخيلا من وجهة نظر كامو لتحول كاليجولا وتفسيرا لتصرفاته الغريبة.
    اراد كاليجولا القمر واراد المستحيل عذب من حوله وعذب نفسه بحرية مطلقة تعدت الآلهة فى نظره.

    فى النهاية عمل قيم
    من هيئة قصور الثقافة -معرض القاهرة الكتاب 2020

  • Mohsen

    کالیگولا +: تو به خدایان اعتقاد داری، اسکیپیون؟

    اسکیپیون _: نه.

    + نمی فهمم، پس چه اصراری داری که جای پای کفر را پیدا کنی؟

    _ ممکن است که من منکر چیزی باشم، ولی لزومی نمی بینم که آن را به لجن بکشم یا حق اعتقاد به آن را از دیگران سلب کنم.
    ...

    بحث هایی که تو کتاب میشه آنقدر جالب و جذابه که الان فقط میخکوب موندم
    پرده اول خوب بود، پرده دوم رو اصلا دوست نداشتم، پرده سوم و چهارم بی نهایت زیبا بود....

  • Abas Azimi


    من میدانستم نومیدی هست ، اما نمی دانستم یعنی چه . من هم مثل همه خیال میکردم که نومیدی بیماری روح است . اما نه ، بدن زجر میکشد . پوست تنم درد می کند ، سینه ام ، دست و پایم. سرم خالی است و دلم به هم میخورد . و از همه بدتر این طعمی است که در دهنم است. نه خون است ، نه مرگ ، نه تب، اما همه اینها با هم. کافی است زبانم را تکان بدهم تا دنیا سیاه بشود و از همه موجودات نفرت کنم. چه سخت است، چه تلخ است انسان بودن!

  • Keyo Çalî

    سوالهای کالیگولا بدون پاسخ میمانند.
    و او عشق را پوچترین پدیده مییابد. "معشوقه پیر بدتر از معشوقه مرده است"
    ولی او تا آخرش میرود و به چشم حقارت به تمام هستی نگاه میکند.
    نویسنده هم میخواهد تا آخرش بره ولی با واقعیت تلخی روبرو میشود که زندگی است و بی خیالش میشود.
    اینرو در سقوط میتوان دید.