Title | : | A Happy Death |
Author | : | |
Rating | : | |
ISBN | : | - |
Language | : | English |
Format Type | : | Paperback |
Number of Pages | : | 144 |
Publication | : | First published January 1, 1971 |
Awards | : | National Book Award Finalist Translation (1973) |
A Happy Death Reviews
-
La Mort Heureuse = A Happy Death, Albert Camus
A Happy Death was the first novel by French writer-philosopher Albert Camus.
The existentialist topic of the book is the "will to happiness," the conscious creation of one's happiness, and the need of time (and money) to do so. It draws on memories of the author including his job at the maritime commission in Algiers, his suffering from tuberculosis, and his travels in Europe.
عنوانهای چاپ شده در ایران: «مرگ خوش»؛ «خوشبخت مردن»؛ نویسنده: آلبر کامو؛ تاریخ نخستین خوانش: روز بیست و چهارم ماه آگوست سال1985میلادی
عنوان: مرگ خوش؛ نویسنده: آلبر کامو؛ مترجم: علیرضا طاهری؛ تهران، آسیا، سال1363؛ در150ص؛ موضوع: داستانهای نویسندگان فرانسه - سده ی20م
عنوان: مرگ خوش؛ نویسنده: آلبر کامو؛ مترجم: احسان لامع؛ تهران، نگاه، سال1387؛ در144ص؛ شابک9789643513474؛
عنوان: خوشبخت مردن؛ نویسنده: آلبر کامو؛ مترجم: قاسم کبیری؛ تهران، ادیب پور، سال1370؛ در147ص؛
رمان «مرگ خوش» از نخستین آثار نویسنده ی نامدار فرانسوی «آلبر کامو» است؛ «مرگ خوش» را «کامو» زمانی که بیست و پنج سال داشتند نگاشتند، و گویا همین داستان پیش زمینه ای برای نوشتن کتاب «بیگانه» نیز بوده است؛ نویسنده در «مرگ خوش» یادمانهای خویش را از سفر به منطقه ی «بلکو» در اروپای مرکزی، و نیز به «ایتالیا» شرح میدهند، و از همه ی توانشان در به کارگیری واژگان، و جملات، و حتی تصویر پردازیها، و گفتارهای فلسفی، سود میبرند
نقل از متن: (هر غروب وقتی مورسو از خیابان میگذشت، و مغرورانه درخشندگی و سایه ای را که بر سیمای مارت، نمایان بود، تماشا میکرد، همه چیز به طرز عجیبی، ساده به نظر میرسید: حتی شجاعت، و استقامتش؛ از مارت سپاسگزار بود، که زیبایی اش را هرروز، در کنار او چون مستیِ لطیفی به نمایش میگذاشت؛ مارتی ای که مورد توجه نبود، به همان اندازه ی مارتی شاد، که به مردان دیگر علاقمند بود، او را رنج میداد؛ او بیشتر از این مسرور بود، که قبل از شروع فیلم، وقتی سالن پر بود؛ همراه وی وارد سینما شود
مارت، پیشاپیش او حرکت میکرد؛ بر چهره ی گلستانش، تبسمی نقش بسته، و زیبایی اش کشنده بود؛ مورسو کلاه به دست، تحت تأثیر حس عجیب راحتی که نوعی آگاهی درونی، و وقارش بود، قرارگرفته بود؛ گفته هایش جدی، و دور از ذهن بودند؛ او در رفتار رسمی خود، بسیار اغراق میکرد؛ لحظه ای ایستاد، تا کنترلچی رد شود؛ صندلی مارت را پایین زد؛ بیشتر کارهایش، از سر قدردانی بود، تا از سر کبر و خودنمایی، و آن، آکنده از عشقی بود، که نسبت به همه ی افراد پیرامونش داشت؛ اگر انعام زیادی به کنترلچی داد، به خاطر این نبود، که نداند چطور شاد باشد، بلکه با این عمل، الهه ای را پرستش میکرد، که تبسمش مانند چراغی، در نگاه خیره ی وی، میدرخشید؛ در طول میان پرده، زمانیکه از راهرو میگذشتند، تصویرشان در آینه ها، منعکس میشد، و او میتوانست، تصویر شادی خود را، در آن ببیند، که آن مکان را، پر از تصاویر سرزنده، و خوشترکیب میکرد؛ پیکر بلندبالا، و تیره ی خود، و تبسم مارت را، در لباس روشن؛ بله، او چهره اش را، همانطور که در آنجا میدید، دوست داشت؛ دهانش میان دو لب میلرزید، و شور و شوق در چشمانش دیده میشد؛ اما زیبایی مرد، نشانگر حقایق درونی و توانایی اوست؛ چهره ی او توانایی اش را نشان میداد؛ اما اين در مقایسه با بیهودگی بیش ازاندازه ی سیمای زن، در چه جایگاهی است؟ مورسو اکنون، به خوشی بیهوده ی خود، آگاه بود، و بر روی دیوهای مرموز درونش لبخند میزد
وقتی به سالن نمایش برگشتند، به یاد آورد، زمانی که تنهاست، هرگز در طول میان پرده ها، از جای خود، تکان نمیخورَد، و ترجیح میدهد، سیگار بکشد، و به آهنگهایی گوش کند، که بعد از روشن شدن چراغها، نواخته میشوند؛ اما امشب، شادی اش پایانی نداشت، و احساس میکرد، هر فرصتی ارزش تجدید شدن دارد؛ مارت موقع نشستن، برگشت، و با مردی که پشت سرشان نشسته بود، احوالی پرسی کرد؛ مورسو هم، به نوبه ی خود، سری تکان داد، اما احساس کرد، تبسم کمرنگی بر لبان مرد، نقش بست؛ مورسو بدون توجه به دست مارت، که برای جلب توجه، روی شانه ی او گذارده بود، نشست.؛ تا لحظاتی پیش، میتوانست با شادی، به آن واکنش نشان دهد، و این دلیل دیگری بود، که مارت به قدرت وی پی برد)؛ پایان نقل
تاریخ بهنگام رسانی 18/09/199هجری خورشیدی؛ 04/08/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی -
دوستانِ گرانقدر، اگر کسی از من بپرسد که نظرت در موردِ زنده یاد <آلبر کامو> چیست؟ در پاسخ به او میگویم: به سخنِ هیچ بیخردی که همچون طوطی نوشته های اینترنتی را حفظ کرده است و سخنانِ این و آن را تکرار میکند توجه نکن و این کتاب را بخوان..... اگر کسی از من بپرسد که بهترین کتاب برای آموزش داستان نویسی و حتی خاطره نویسی و شرح حال نویسی کدام کتاب است!؟ به او پاسخ میدهم که : بدونِ تردید باید این کتاب را بخوانی، این کتاب دریایی از آموزش است..... آثار بیشماری از نویسندگانِ توانمند تاریخ را خوانده ام و نقد کرده ام و توانمندتر از زنده یاد <آلبر کامو> نیافتم... با خواندنِ خط به خط از آثارِ وی تمامِ وجودم را لذت از خواندن و عشقِ به کتابخوانی فرا میگیرد، این مرد استاد بی مثالی در شخصیت پردازی و تصویر سازی برای این شخصیت های ساخته شده و عناصر داستان و صد البته برای تصویر سازی طبیعت و عناصرِ طبیعی میباشد... و باید بگویم که از دیدگاه من <آلبر کامو> نویسندهٔ برتر در بینِ دیگر نویسندگان و رمان نویسان میباشد... یادش همیشه زنده و گرامی باد
--------------------------------------------
عزیزانم، این داستان در موردِ مردی به نامِ <پاتریس مورسو> است که در "الجزایر" به تنهایی زندگی میکند.. با مادرش در نداری زندگی گذرانده و پس از مرگِ مادر، دو اتاق را اجاره داده است و در یکی از اتاق ها زندگی میگذراند... کارمندی ساده است و از کار خسته شده و چند بار نیز به فکر خودکشی افتاده است... دوست دختری به نامِ <مارت> دارد که تنها زمانی که با اوست زندگی برایش تفاوت دارد... <مارت> او را با دوست قدیمی اش <زاگرو> آشنا میکند که پس از حادثه ای دو پایش را از دست داده است و بر روی ویلچر مینشیند و او نیز تنها زندگی میکند، امّا مرد پولداریست
در ابتدایِ کتاب، داستان اینگونه شروع میشود که <مورسو> به خانهٔ <زاگرو> رفته و با هفت تیر او را میکشد و پولهایش را برمیدارد تا زندگی مرفه و خوشبختانه ای را داشته باشد.... باید داستان را بخوانید و ببینید که آیا <مورسو> با پول به خوشبختی میرسد یا خیر! نبرد <مورسو> با طبیعت و گردش روزگار برایِ رسیدن به "خوشبختی" بسیار جالب توجه است و در اصل، داستان حولِ محورِ "خوشبختی" میچرخد
من کتاب را به سه بخش تقسیم میکنم: نیمهٔ نخستِ داستان به او و سفرهایش میپردازد و در نیمه دوّم چندتن از دوستانِ جوانِ او نیز وارد داستان میشوند که <آلبر کامو> بسیار هنرمندانه و خلاقانه به اندیشه ها و زندگی آنها و رابطه ای که با <مورسو> دارند، پرداخته است و در نیمهٔ سوم: <مورسو> برای زندگی به دهکده ای کوچک و زیبا و با صفا رفته و در آنجا در پیِ آسایش و خوشبختی میباشد
عزیزان، در این کتاب <آلبر کامو> به صورتی هنرمندانه فضای شهری و طبیعت "الجزایر" و "چک" و همچنین "ایتالیا" را نی�� برایتان تصویر سازی میکند
این مردِ خردگرا و هنرمند، فقر و نداری را بد و مانع خوشبختی میداند و همچنین از نوشته ها اینگونه پیداست که برایِ انسانِ سالم بیش از انسانِ معلول ارزش قائل است و انسان سالم را بیشتر لایق رسیدن به خوشبختی میداند و حتی اینگونه مینویسد که: هرگز نباید زندگی با بوسه هایِ یک افلیج آلوده شود
که صد البته نباید به همین سادگی با برخی از جملات، در موردِ اندیشه هایِ وی داوری نمود و باید کتاب را کامل بخوانید
در زیر جملاتی را از سرتاسر کتاب انتخاب کرده ام که برایِ شما ادب دوستانِ گرامی، مینویسم
--------------------------------------------
شکوفاییِ هوا و لقاحِ آسمانها چنان می نمودند که گویی تنها وظیفهٔ آدمی زندگی کردن و خوشبخت بودن است
*********************
پول رویِ همهٔ حرومزادگی ها رو میپوشونه
*********************
این یک حقیقتِ مصیبت بار است که باید عشق و هوس را به یک شکل ابراز کرد
*********************
اشتیاق به آزادی و استقلال، فقط در مردی به وجود می آید که همواره با امید زندگی میکند
*********************
ما باید پول خرج کنیم تا زمان رو بدست بیاریم... داشتنِ پول یعنی تصاحبِ زمان... هر انسانی که احساس و اراده و شوق به "خوشبختی" داشته باشه، مستحقِ اینه که ثروتمند باشه
*********************
همهٔ بدبختی و بی رحمیِ تمدن رو میشه با یه اصلِ بدیهیِ احمقانه سنجید : ملت های خوشبخت، تاریخی ندارند
*********************
داشتنِ پول راهیه برایِ رهایی از پول
*********************
کافه های محل، گرمایِ اجتماعی به آدمها میبخشند
*********************
خدایی که پرستش میشود، خدایی است که انسان از آن میترسد و به آن احترام میگذارد، خدایی نیست که همراه انسان در برابرِ شادیِ گرمِ دریا و خورشید بخندد
*********************
عشق بازی در زمانِ عاشق شدن مفهوم پیدا میکند
*********************
ازدواج پایانِ کارِ عشق است
*********************
گاهی گربه ها روزها میخوابند و از زمانِ نمایان شدنِ نخستین ستاره تا خداحافظی آن، عشق بازی میکنند.... آنها میدانند که جسم، روحی جدایی ناپذیر دارد
********************
اگر در روزهایِ خوب به زندگی اعتماد کنی، زندگی مجبور میشه به آدم جواب بده
********************
دنیا همیشه چیزی یکنواخت را حکایت میکند، و آن حقیقت که ستاره به ستاره پیش میرود، حقیقتی را شکل میدهد که ما را از خود و از دیگران جدا میکند. همانطور که در شکلِ دیگرِ حقیقت که مرگ به مرگ پیش میرود، چنین است
********************
چیزهایی مثلِ رنجِ بزرگ، اندوهِ بزرگ، خاطرهٔ بزرگ، معنا نداره... همه چیز فراموش میشه، حتی عشقِ بزرگ.. اونچه دربارهٔ زندگی غم انگیز و حیرت آوره، همینه..... پس گذشته از هرچیز، باید عشقی در دل و هوسی ناخوشایند داشته باشی
********************
اونچه در زندگی مهّمه، اراده به خوشبختیه... نوعی آگاهیِ ابدی و باقیِ چیزها، چیزی نیست جز یک بهونه.. یک کلافِ کاموا که منتظره گلدوزیه
********************
هیچ کس بطورِ نسبی، یا کم یا زیاد، خوشبخت نیست... شما یا خوشبختی! یا خوشبخت نیستی.. والسلام
---------------------------------------------
امیدوارم این ریویو برایِ شما خردگرایانِ ادب دوست، مفید بوده باشه و از خواندنِ این شاهکارِ ادبی لذت ببرید
<پیروز باشید و ایرانی> -
masterful!
"The craving for happiness seems to be the noblest thing in man's heart."
"When I look at my life and its secret colors, I feel like bursting into tears. Like that sky. It's rain and sun both, noon and midnight. I think of the lips I've kissed, and of the wretched child I was, and of the madness of life and the ambition that sometimes carries me away. I'm all those things at once. I'm sure there are times when you wouldn't even recognize me. Extreme in misery, excessive in happiness."
Albert Camus's Happy Death is a wonderful philosophical take on "how to die a happy man?".
"And stone among the stones, he returned in the joy of his heart to the truth of the motionless worlds." -
السعادة هي الرغبة الوحيدة التي يسعى إليها بطل رواية البير كامو
الانتقال من حال إلى حال للإحساس بالسعادة في المال والسفر والحب
وفي النهاية يبتسم ويكتفي بالموت السعيد -
“You make the mistake of thinking you have to choose, that you have to do what you want, that there are conditions for happiness. What matters- all that matters, really- is the will to happiness, a kind of enormous, ever present consciousness. The rest- women, art, success- is nothing but excuses. A canvas waiting for our embroideries.” -
1. توصیهی من خوندنِ رمان بیگانه ست. چون همین مضمون رو بسیااار پخته تر و جذابتر عرضه کرده. در واقع همونطور که همتون میدونید کامو این کتاب رو قبل از بیگانه نوشته و بنظرم ، یه جور چرکنویس به حساب میاد. پس با نخوندنش چیزی رو از دست نمیدید. این از این.
2. من ترجمهی احسان لامع رو خوندم؛ با اینکه بنظرم همچین بدم نبود ولی تو یه سایتی نوشته بود که گویا ترجمهی قاسم کبیری ( نشر جامی) بهتره.
3. مرگ برای کسانی ترسناکه که تسلیم سرنوشت شدن و تلاشی برای بهتر کردن خودشون و اوضاعشون نکردن. مورسو به طور کاملا ارادی و خودخواسته به سوی خوشبخت شدن رفت و این خوشبختی خودساخته، مرگ خوش به دنبال داشت.
4. برای همتون مرگ خوشی رو آرزومندم :) -
“And with pain and joy, their hearts learned to hear that double lesson which leads to a happy death.”
Like in other works by Albert Camus, in A Happy Death, there is a fine line between life and death and between truly living and living in a way that might as well be a slow death. This explains why the narratives in Camus' works often revolve around a violent and deadly act. Such is the case in A Happy Death. It is one step on his hero's goal to live happily, if only briefly. In fact, recognizing that happiness is transitory is absolutely necessary. Only then can one embrace a happy death. Last time I read A Happy Death, the book grabbed me. Reading it this time, I can still see why I enjoyed it, but much of what I really responded to was in the final sections of the book. Changing my rating from 5 to 4 stars.
“He knew now that it was his own will to happiness which must make the next move. But if he was to do so, he realized that he must come to terms with time, that to have time was at once the most magnificent and the most dangerous of experiments. Idleness is fatal only to the mediocre.” -
this is the Richard Howard translation, hardcover. I rescued it from a dumpster last summer.
There is a napkin inside between pages 114 & 115 with scribbling most likely intended for a journal. There is no name. It's dated 7/20/72. Here is what it says:
May not go to California afterall,
going due N.E. through New England
as planned and still on schedule.
Drifted through winchester to
see Emily, and did, from a
distance in a bar.
May be back in 2 wk. but
hard to say. like to get to Mexico in Dec.
Saw exhibit of Aztec
relief prints that took
mind away, have to see real
thing. Considering abode in
Shannandoah Valley. Finally saw
summer but the Northern
humidity twice as bad as
southern heat. Seen 8 art
depts. + bored shitless but
have plans for portfolio
+ completed sketches for
christ. Will have to decifer
mind doodle of premtory pieces...
to fulfill lost deceptive
plans
It's still in pretty decent shape though its vintage certainly shows. The printing is by KNOPF and from May 1972 which is interesting because I believe it was first published back in '71. This may be a run of the first English translation? Not sure. The jacket features a close up of Camus with a high collar, smoking the stub of a cigarette. The cover itself is white with indented gold lettering. The tip tops of the pages are red which makes for a nice bird's eye view (and one you just don't see anymore). -
" وإنني أعتقد - وليسامحني الله - أنني سعيد!! "
هذا الإقتباس لـ نيكوس كازانتزاكيس ربما يفسر كل شيء عن الرواية..
" باتريس مرسو " إنسان ضائع آخر يبحث عن السعادة وهذا كل شيء .. -
Το βιβλίο ξεκινάει με τον Μερσώ τον ήρωα μας που προχωράει προς την βίλα του Ζαγραίου, του ανάπηρου πλούσιου φίλου του, τον όποιο και τον σκοτώνει ώστε να του κλέψει τα χρήματα του. Όλα αυτά τα βλέπεις στην αρχή του βιβλίου, ο Καμύ χρησιμοποιεί ακόμα έναν φόνο για να ξεδιπλώσει μπροστά στα μάτια μας τον ψυχικό κόσμο του ήρωα μας.
Ο Μερσώ δουλεύει σε μια μέτρια δουλεία γραφείου, ζει σε ένα φτωχικό σπίτι και έχει αδιάφορες σχέσεις με γυναίκες που δεν αγαπάει. Στο πρώτο κομμάτι του βιβλίου με τον τίτλο «Φυσικός θάνατος» ο συγγραφέας μας εξηγεί τι είναι αυτό που οδήγησε τον ήρωα μας στον φόνο και μας ξεδιπλώνει τις «φυσικές» σχέσεις του με τον κόσμο γύρω του. Ο Μερσώ γίνεται φίλος με έναν πλούσιο άντρα που όμως είναι παράλυτος και αδυνατεί να αποδεχτεί τούτη του την κατάσταση και μέσα από τις συζητήσεις του ανακαλύπτει έναν τρόπο με τον οποίο μπορεί να βρει αυτό που πραγματικά ποθεί: την ευτυχία. Μα Στην προσπάθεια του να γίνει ευτυχισμένος αναγκάζεται να προβεί σε φόνο και από εκεί να αρχίσει το ταξίδι του προς την απόκτηση της ευτυχίας.
Το δεύτερο κομμάτι του βιβλίου με τίτλο « Συνειδητός Θάνατος» ο Μερσώ έχει πέσει θύμα του πυρετού της αναζήτησης της ευτυχίας η οποία δεν έρχεται όσο εύκολα θα ήθελε. Γυρνάει από την μια χώρα στην άλλη δοκιμάζοντας κάθε τι που θα μπορούσε να του προκαλέσει μια στάλα ευτυχίας, αποκαμωμένος γυρνάει πίσω στο Αλγέρι οπού εντέλει γεύεται την γλύκα της.
Αυτό το βιβλίο θεωρείται ο πρόλογος του «Ξένου» ή μάλλον η πρώτη προσπάθεια του συγγραφέα να το γράψει και είναι προφανές. Ο ήρωας έχει το ίδιο όνομα και την ίδια προσωπική ιστορία αν και σε αυτή την ιστορία ο φόνος έχει κάποιο σκοπό, ο ήρωας έχει να κερδίσει κάτι από αυτό. Σαν ένα άκρως φιλοσοφικό μυθιστόρημα ο Καμύ θίγει ένα πολύ ενδιαφέρον ερώτημα: φέρνουν τα λεφτά την ευτυχία; Ο Ζαγραίος θεωρεί ότι η ευτυχία θέλει χρόνο και για να έχεις χρόνο χρειάζεται λεφτά.
Η περιγραφικότητα του Καμύ ξεπερνάει κάθε προηγούμενο αλλά νομίζω πως ο συγγραφέας ήθελε μας βυθίσει μέσα στην απόγνωση του Μερσώ κάνοντας μας να βιώσουμε και εμείς αυτά που ένιωθε και εκείνος μέσα από τις λεπτομερέστατες περιγραφές.
Για να τελειώσω, ήταν ένα ωραίο φιλοσοφικό μυθιστόρημα που θα το πρότεινα σε όσους αρέσουν αυτού του είδους τα αναγνώσματα. -
Um homem que compreende que, para viver, é preciso ser-se rico, consegue o dinheiro cometendo um crime, vive e morre na felicidade.
Quando o provérbio «tempo é dinheiro »é válido na sua forma inversa, «dinheiro é tempo ».
Algo de Proust: o tempo perdido, o do trabalho, ao tempo ganho, o da ociosidade, para recuperar o tempo na natureza na solidão e na morte.
Algo de «Crime e Castigo » na motivação do crime cometido pela personagem, Mersault.
Livro essencial para compreender a felicidade em Camus e outras obras do autor, nomeadamente «O Estrangeiro», apesar das diferenças.
Excerto: «Não temos tempo de sermos nós próprios. Temos apenas tempo para sermos felizes.» -
[2.5*]
Εκείνο που έχει σημασία για μένα είναι κάποια ποιότητα ευτυχίας.Δεν μπορώ να γευτώ την ευτυχία παρά μόνο μέσα στην επιμονή και βίαιη σύγκριση με το αντίθετό της.
Το βιβλίο χωρίζεται σε δύο μέρη με τίτλο "Ο φυσικός θάνατος" και "Ο συνειδητός θάνατος" και το θέμα που απασχολεί τον συγγραφέα είναι,όπως φαίνεται και απ' τον τίτλο,η ευτυχία.Εδώ βλέπουμε-όχι έντονα-και κάτι άλλο που τον απασχολεί και θα τον οδηγήσει ν' αναπτύξει τις σκέψεις του σε βιβλίο δεκαπέντε χρόνια μετά:ο επαναστατημένος άνθρωπος.Άλλωστε,για τον Καμί η ευτυχία (οι στιγμές ευτυχίας,έστω) και η επανάσταση φαίνεται να είναι άρρηκτα συνδεδεμένες μεταξύ τους.
Εδώ δεν βλέπουμε τις αρετές που χαρακτηρίζουν το έργο του Καμί που θα ακολουθήσει.Τα δύο μέρη δεν είναι ισορροπημένα.Το πρώτο είναι πιο ενδιαφέρον και πιο ολοκληρωμένο,ενώ στο δεύτερο φαίνεται να υπάρχει ένα χάσμα με το πρώτο και είναι πιο αδιάφορο.Ο ρυθμός είναι αρκετά αργός και δε φαίνεται να υπάρχει ένταση στη γραφή.
Σίγουρα,όχι απ' τα καλύτερα βιβλία του Καμί και καλύτερα είναι να διαβαστούν αλλά δικά του πρώτα,όπως "Ο ξένος" ή "Η πανούκλα".Όμως,έχει το ενδιαφέρον του,ειδικά για όσους θέλουν να βλέπουν την εξέλιξη ενός συγγραφέα και ίσως να είναι καλό να διαβαστεί πριν τον "Επαναστατημένο άνθρωπο". -
Ακόμη και αυτός ο λίγο άγουρος Καμύ σε σχέση με τα υπόλοιπα βιβλία του σε χτυπάει (προσωπικά εμένα) στο κέντρο, σε αγγίζει στο μεδούλι σου, όπως λίγοι, μετρημένοι συγγραφείς μπορούν να το κάνουν!
-
سأحاول إعادة قراءة هذه الرواية بلغتها الأصلية .. لأن الترجمة على ما اعتقد لم تكن جيدة .
-
من هرچی بیشتر از کامو میخونم بیشتر به این نتیجه میرسم که فقط بیگانه رو خوب نوشته بود . این کتاب یه جورایی کپی ضعیفی از جنایت و مکافات داستایفسکی بود با این تفاوت که قهرمان اینجا که پسری فقیرر بود پول رو مسبب خوشبختی میدونست و بهمین دلیل با اجازه خود شخص سوم پولدار ، آدم کشته بود . بسیار سردرگم و گیج بود این شخصیت و داستان ، شخصیت پردازی بسیار ضعیفی داشت ب حالتی که نقش هیچکس درش مشخص نبود .
-
ليس الموت هم المهم ، بل كيف نموت .
في هذه الرواية الفلسفيّة التي يمارس بطلها العبث في كل أفعاله وتصرفاته ، وعلاقاته ، التي يبحث فبها عن السعادة عبر حياته المحكومة بالروتين ، والفقر والملل ، ورعونة دماغه الذي لايتوقف عن التفكير، والتناقض ، ومحاكمة نفسه.
فلسفة كامو العبثيّة ، في هذه الرواية عن الحياة ، والموت ، والسعادة ، متشحة بالسواد والبؤس عبر أوضاع متباينة عن تفاصيل الحياة اليومية ومايضيفه الألم من الحميميّة الى الأشياء البسيطة .
كامو يقول " الموت لايبرر الهروب من الحياة". -
؛
؛
يُولد الإنسان مزوّدًا بالعتاد الذي يعينه على بلوغ ما يسميه "السعادة". ما هي السعادة؟ وما الذي يجعله سعيدًا؟ وكيف السبيل إليها؟، كل تلك التساؤلات تظل لصيقة به، يكررها مرارًا، ويُعيد صياغتها في كل مرة رغبة منه في أن تتفق مع ما قد يلمسه من سرورٍ وراحة يشعر بها ليطلق على ذلك كله "سعادة".
من ظنّ أن السعادة هي في امتلاك ثروة، نكص على عقبيه ما إن فقد الصحة والقوة. فقدان ذلك سيجعل حياته تمضي دون فائدة مرجوّة. ها هو الآن ينظر عبر النافذة إلى الحياة الراكضة بعيدًا، مخلّفة كتلة العجز المُقعدة وراءها تترقّب هبوط الموت كل لحظة.
وعلى الجانب الآخر من آثر عدم المكوث في بقعة واحدة، راح يطرق أبواب المُدن، يقفز من حافلة إلى قارب. ومن طائرة إلى قطار في محاولة مستميتة للقبض على الحياة. يهرب من ذاته للّحاق بها، الحياة التي سيجد في صدرها السعادة المنشودة. أو هكذا يظن.
يشرّع النوافذ، يشرب الضوء بعينيه ويصيد بِشباك قلبه العصافير والأزهار والنساء الجميلات، وكؤوس الشراب، والشواطئ. ويمضي وهو ممتلئ بوهم السعادة. ويربّت على كتف الحزن الماثل في صدره قائلًا: لا بأس، فأنا سعيد.
تغيب الشمس، يخفت الفرح وتنتشر في الظلام رائحة الوحدة التي تبعث الدموع من مرقدها. وينبت في صدره إيمانًا بأن الوحدة هي الأصل، وكل رفقة يحظى بها على قارعة النهار ليست سوى شيء طارئ.
"الموت السعيد" عنوان هذه الرواية الشيّقة التي تحمل الكثير من روح كامو، الصراع النفسي ومجابهة الفقر والمرض والحب والموت، والرغبة المجنونة في الحصول على السعادة، حتى وإن كان ثمن ذلك ارتكاب جريمة.
عملٌ أدبي آخر من أعمال كامو التي حصدت إعجابي، رائعة بحق وأنصح بقراءتها. -
"Nothing is more uglier or more degrading than sickness".
I have mixed feelings regarding this book. I like it but didn't adored it, something is missing. Few pages left me in ambiguity and there's a lot of repetition about his women talk & life. Though an interesting read, not brilliant like his other works but still a decent book.
(I know the reason after reading the articles about it)
Camus didn't publish it in his life, his widow do that, after 10 years of his death, there must be some reason behind not publishing it, only he & THE Creator of all of us knows that. In some articles it's said that basically this book is a draft of The stranger. Few took it as a predecessor of 'The stranger'. God knows what's the truth. -
"Όπως πρέπει να ξέρεις να σταματάς στην τέχνη, όπως έρχεται πάντα μια στιγμή που δεν πρέπει πλέον να αγγίξεις ένα γλυπτό, και όπως απ'αυτή την άποψη μια επιβολή έλλειψης νοημοσύνης βοηθάει πάντα τον καλλιτέχνη πολύ περισσότερο από τα πιο περίτεχνα αποθέματα οξυδέρκειας, έτσι χρειάζεται και μια μικρή έλλειψη νοημοσύνης για να δημιουργήσεις μια ευτυχισμένη ζωή. Όσοι δεν τη διαθέτουν, ας μεριμνήσουν να την αποκτήσουν."
Ευφυέστατα ενδοσκοπικός και απαραίτητα νωχελικός στο μεγαλύτερο μέρος του, "Ο ευτυχισμένος θάνατος" απεικονίζει την εξέγερση που πραγματοποιείται στην ψυχή του Πατρίς Μερσώ, ενός ανθρώπου της ρουτίνας. Είναι εκπληκτικός ο τρόπος με τον οποίο ο Καμύ μεταφέρει στον αναγνώστη εικόνες και συναισθήματα ανάλογα με την κατάσταση του ήρωα.
Το πρώτο μέρος σκοτεινό, απεικονίζει άψογα το τέλμα στο οποίο έχει βρεθεί ο πρωταγωνιστής. Παγιδευμένος σε μια ρουτίνα, φοβούμενος οτιδήποτε προσπερνά την επιφάνεια, ζει τη ζωή του σε άγνοια της πραγματικής ευτυχίας. Μέχρι που εξεγείρεται μέσω μιας πράξης που αποτελεί κομβικό σημείο.
Το δεύτερο μέρος αποτελείται από την μεταβατική φάση που περνάει ο Μερσώ, μέχρι την ανακάλυψη τελικά του νοήματος της ευτυχίας, χωρίς ωστόσο να λείπει μέχρι και την τελευταία στιγμή η εσωτερική πάλη ανάμεσα στην ανάγκη για μοναξιά και σε αυτήν για συντροφικότητα. Μαγευτικός ο τρόπος με τον οποίο ζωγραφίζει ο Καμύ την αλλαγή στον εσωτερικό κόσμο του Μερσώ. Από τη ρουτίνα της πρότερης ζωής του με τις επιφανειακές σχέσεις και τα βρόμικα δωμάτια, μας μεταφέρει σε τρένα, σοκάκια διαφόρων πόλεων της Ευρώπης για να φτάσει τελικά στα μαγευτικά τοπία του Αλγερίου. Η μυρωδιά της θάλασσας, η γαλήνη ενός δειλινού, η αίσθηση μιας βόλτας ένα καλοκαιρινό βράδυ και οι μυρωδιές από τα ανθισμένα δέντρα, είναι μερικά από τα δυνατά στοιχεία στα οποία υποβάλλει ο Καμύ τις αισθήσεις του αναγνώστη.
Νοσταλγία και αίσθηση μιας πληρότητας η οποία ωστόσο φέρνει μελαγχολία ήταν αυτό που ένιωθα στο μεγαλύτερο μέρος του βιβλίου. Ενα βιβλίο που σου δίνει τόσο δυνατά συναισθήματα αξίζει σίγουρα πέντε αστέρια.
"Πώς να στο πω μικρή μου; Αν είμαι ευτυχισμένος, το οφείλω στην ένοχη συνείδησή μου. Είχα ανάγκη να φύγω και να κερδίσω τούτη την μοναξιά όπου μπόρεσα να αντιμετωπίσω μέσα μου ό,τι έπρεπε να αντιμετωπίσω, ό,τι ήταν ήλιος και ό,τι ήταν δάκρυα... Ναι, είμαι ευτυχισμένος στα ανθρώπινα μέτρα." -
Pomalo atipičan roman Kamija, najviše zbog bujnosti opisa predela kroz koje protagonista putuje, prolazi i živi. Erupcija čulnih predstava obasipa skoro svaku stranicu. Atmosferičnost alžirskog Sredozemlja, prelivanje različitih boja i mirisa, hedonistički momenti, erotske igrice, sve dobija neku nijansu šarenila, uz putovanja po evropskim gradovima.
Traženo ubijanje invalida uz novčanu naknadu od ubijenog, priči ne donosi neki krimi zaplet, već samo poteru za srećom, neuhvatljivim fenomenom, svrsi postojanja. Patris Merso, želi lagodnost, prolazak kroz život, kao dečji provod kroz luna park, a i takvu smrt, bez kajanja i ružnih uspomena.
Lakoća s kojom ubija Zagreja je ista ona kojom ubija Arapina u Strancu, s tim da je ovde glavni lik mnogo življi i prilagođeniji društvu. Patris Merso je prigrlio punoću života, iako provejava nihilistički dašak kroz njegova razmišljanja. On se prepušta hedonističkom življenju, a na kraju i smrti, srećnoj smrti. -
لم يكونوا قط عاشوا بما فيه الكفاية، لكونهم لم يعيشوا قط
! -
کامو مرگ خوش رو قبل از بیگانه نوشته و اگر بیگانه رو قبل از این کتاب خونده باشی پیشرفت نویسنده در نوشتار و شخصیت پردازی و حتی کمی تغییر دید در زندگی کاملا مشهوده.مرگ خوش اون شوریدگی و عصیان و برآشفتگی بیگانه رو نداره وشخصیت اصلی بیشتر حس استیصال رو القا می کنه.البته دلیلی نداره این دو کتاب رو با هم مقایسه کرد اما از اونجایی که قالب بندی و شخصیت انتخاب شده و ترس هاو دلهره های نقش اصلی هر دو کتاب شبیه همه ناخودآگاه چنین مقایسه ای در ذهن خواننده شکل می گیره.با همه ی این حرفها ولی مرگ خوش کتاب خوبی بود و مثل تمام کارهای کامو میشه حتی ماجرای کتاب رو فراموش کرد و از تک تک توصیفات و جملاتی که گاهی حتی بیان نمیشه و فقط در ذهن و فکر شخصیت ها شکل میگیره لذت برد. مثل جمله ی همه ی زیبایی ها بر چهره ی دنیا پخش بودند)
.درست در لحظاتی که مرگ به مورسو نزدیک میشه( -
Camus takes us through the maze of self discovery...showing us that what we seek and what we find are often two very different outcomes. Read this before you read The Stranger...it will help "flesh out" the book for you.
-
“Öyle bir gün geliyor ki, insan olması gerektiği yerde olmak istiyor. Ama kimi kez yaşamak için, intihar etmekten daha çok cesaret gerekiyor.”
Söz konusu Albert Camus olunca her cümlesi ayrı ayrı düşünülüp saatlerce üzerinde kafa yorulacak kitaplar ortaya çıkıyor. Bir defa okumak yetmeyip aynı zamanda kitaplığın en güzel bölümünde yer alan oluyor.
Mutlu Ölüm yazarın Yabancı’sından önce bitirdiği söylenen bir romanı lakin yayımlanması için yazarın ölmesi beklenilmiş. Buradan da kolaylıkla çıkarılabilir ki Camus ölümle öyle cilveleşiyor, onu öyle betimliyor ki, romanındaki karakterin yerine hemen kendimizi koyuyoruz.
Mutlu ölüm, Yabancı’da olduğu gibi yine varoluşçuluk üzerine dayalı ve bu düşünceleri karakterin ağzından aktaran, sürükleyici ve etkileyici bir roman.
İlk bölüm ahlaki bir soruna parmak basmakla başlıyor. Para için sakat birini öldüren Mersault’a göre mutluluk için para gereklidir. İnsan mutlu olmak için yaşamını sürdürür ona göre ve mutluluk parayla satın alınabilir. Parası olan insan para kazanmak için zamanını harcamaz, zamanını mutlu olmaya ayırır. Dolaylı da olsa para mutluluk için gereklidir.
Üstelik ölmek isteyen bir sakata onu öldürerek yardım etmiş, onun mutlu olmasını sağlamış olur ve bir nevi kendi mutluluğunu satın alır.
Parayı aldıktan sonra çıktığı yolculukta düşünceleri ve yaptığı tren yoklamalarında anlar ki asıl mutluluk geri dönüşlerdedir.
Yazarın gerçek hayatından izler taşıyan, onun kişiliğini anlamak için bile okunması gereken ve yazarın aşk hayatı hakkında en çok bilgiye sahip olabileceğimiz kitap olma özelliği de taşıyan Mutlu Ölüm en başta Suç ve Ceza’yı akla getirse de ondan çok farklıdır.
Mersault çıktığı yolculuktan sonra Cezayir’e yerleşince hastalığın pençesine yakalanır. Mutluluk için adam öldüren kişi mutlu ölümün anlamını keşfeder yavaş yavaş. Ona göre mutlu ölüm, ardında seni sevenlerin olması demek değildir. Zamanı elinde tutma becerisi olan bir insanın hayata sıkı sıkı tutunup kendi yaşamını bir üst basamağa çıkarabilmesidir. Böylelikle ölüm korkusu yenilecektir.
Ramis Dara çevirisiyle dilimize kazandırılan Mutlu Ölüm, Can Yayınları tarafından satışa sunulmuş ve 149 sayfa uzunluğunda.
1957 yılı Nobel Edebiyat Ödülü’nü kazanmış Albert Camus’nün diğer eserleri gibi edebi değeri tartışılmayacak bir kitabı.
İyi okumalar. -
کتاب جمع و جور و خوبی بود و پر از جملات جالب،ولی کمی پراکندگی داشت که نمیشه گفت تقصیر ترجمه هست یا حذف بخشی از کتاب.
موضوع جالبی داشت و چالش خوبی رو ایجاد میکرد، تعریف اِلمان های خوشبختی تو دو انسان مختلف مورسو و زاگر،که مورسو شخصیت اصلی داستان اول درگیر این موضوع شده بود که خوشبختی با پول و ثروت یا تنی سالم و نیرومند؟
همین فکر که تو دوشخصیت کتاب بیان میشه میخواد در حقیقت ثابت کنه هیچکدوم از اینها دلیل خوشبختی نیست و مورسو به دنبال همین فکر دچار بحرانی تو زندگیش میشه که در آخر برخلاف بقیه کتاب های کامو به نتیجه هم میرسه،ودلیلش همون جمله کلیدی کتاب بود که خیلی دوستش داشتم: آدمی احساس کنه لیاقت خوشبختی رو داره همین به تنهایی کافیه برای خوشبخت بودنش. -
قطعا وقتی شروع به خوندن این کتاب می کنید متوجه ترجمه ی ضعیفش میشید . البته به نظرم در ادامه بهتر میشه ولی درکل ترجمه ی ضعیفی داشت
و خوده کتاب هم که خب در حد دوکتاب دیگه ی کامو که قبلا خوندم بیگانه و طاعون نیست ولی بالاخره کاموئه دیگه :))
کامو تو این کتاب فقط میخواد تلاش های یه نفر رو برای رسیدن به خوشبختی اونم فقط با زنده بودنش به نمایش بزاره
"باور کن ، نه درد بزرگی وجود دارد ، نه پشیمانی بزر��ی و نه خاطره های بزرگی . همه چیز حتی عشق های بزرگ هم فراموش میشود . این همان چیزی است که در زندگی هم غم انگیز است و هم هیجان آور " -
مرگ خوش اخرین اثر از کامو که بعد از مرگش به چاپ رسید ، داستانی که ضمینه ی کتاب ارزشمند دیگری به نام بیگانه شد و جایزه نوبل را برای این نویسنده به ارمغان اورد .
داستان فردی است به نام مورسو که به دنبال خوشبختی است که ان را در ثروت می بیند و حتی برای کسب ان دست به قتل می زند و .... -
YouTube kitap kanalımda Albert Camus'nün hayatı, bütün kitapları ve kronolojik okuma sırası hakkında bilgi edinebilirsiniz:
https://youtu.be/-_X3xWwwAoA
Şu an hangi işi yapıyorsanız o işi derhal bırakın ve Camus'nün Mutlu Ölüm kitabını sipariş edip okuyun. Bakın okuduğum yüzlerce kitabın arasından çok çok az kitap için böyle pozitif ayrımcılık yaparım. Hatta puanı 110/10 olarak vermiştim fakat başındaki 1 sayısı görünmüyor maalesef.
Haftalardır okuduklarım için bir inceleme karalayamadım çünkü okuduklarımın aklımdaki boşluklara yerleşmesini bekledim. Zaten bence biraz böyle olmalı. Çünkü bazen boş boş duvara bakmak da gereklidir. Bir kitabı bitirip soluklanmadan bir yenisine başlamak, okunan kitapların üzerine düşünmeden o kitapları raflarındaki yerlerine geri koymak benim için her zaman kaçınılması gereken bir davranış olmuştur. Bu yüzden o duvarlara bakışlarımız arasında aşmamız gereken pek çok benlik duvarımız da vardır. Sizin de duvarlarınız var mı?
Camus'den bugüne kadar pek çok kitap okudum. Bunların arasında Tersi ve Yüzü, Sisifos Söyleni, Yabancı, Veba, Düğün, Bir Alman Dosta Mektuplar, Denemeler, Yaz gibi farklı türden kitapları vardı. Fakat Mutlu Ölüm de neydi böyle? Uzun zamandır içimden tek kelime karalamak bile gelmemesine rağmen bir kitap bu isteği tekrar nasıl canlandırabilirdi? Bir kitap bir insanı yine bir insandan daha iyi nasıl anlayabilirdi?
Bence her zaman okuduklarımız benliğimizde bir uzantıya sahip olmalı, sizce de öyle değil mi? Ben Camus'nün Mutlu Ölüm kitabını okuyup rafındaki yere geri koysam ve orada yıllarca tozlanması için bıraksam Camus'nün felsefesi gibi saçma bir eylemde bulunmuş olmaz mıydım? Ama artık bu kitap, adımlarını benle birlikte atıyor, benle birlikte zihinsel eylemlere katılıyor, benle birlikte protesto ediyor kendi aldığım kararları yine bana karşı... Bu kitap bana "Senin de yazma vaktin gelmiş artık dostum" diyor.
Hayatta elimizden kayıp giden ve yakalayamadığımız çok an parçası var, şimdiki anın canlı farkındalığında olalım derken bu incelemeyi okurken bile kendinizi yeni gelecek ihtimallerinin içerisinde buluyorsunuz. Bu gelecek ihtimallerinin arasında mutlu bir ölüme ulaşabilmemiz sizce yüzde kaçtır? Her ölüm mutsuz mudur? Benlik bilincini sağlayabilmek için yıllarını vermiş bir insanın ölümü nasıl mutsuz olabilir?
Bertrand Russell felsefenin tanımını yaparken felsefe bize yanıtlar bulmayı değil, kendi kendimize sorular sorma ihtimallerini öğretir, diyor. Ben de Mutlu Ölüm kitabı sayesinde kendi kendime daha çok soru sormam gerektiğini anladım. Yabancı kitabının bir taslak metni sayılan bu kitap ile birlikte Mersault'un otel odasının içinde patlayan düşünce baloncuklarıyla birlikte oldum. Çocukluğumda üfürüp patlattığım gökkuşağı rengindeki baloncukları hatırladım, 10 yüz bin milyon baloncukla oldum Camus sayesinde.
Bu kitapta hem Musil'i gördüm hem Proust'u gördüm hem de Dostoyevski'yi gördüm. Ama en çok kendimi gördüm. Yönetmen Kurosawa'nın da yine yönetmen Bergman'a yazdığı bir mektup vardır, Kurosawa orada bir insanın hayatını çembere benzetir. İşte biz de bir çember yörüngesi içinde, başka insanların hayatlarını keşfedelim derken kendi kendimizi kaçırıyoruz. O çember en nihayetinde ölüm ile kapanacak ve biz de bu ölümün olabildiğince mutlu bir ölüm olması için çabalıyoruz.
Niye çabalamayalım? Ülkemizde her geçen gün mutsuz ölümlerin sayısı artıyor, bilmem farkında mısınız? Ben işsizlikten dolayı 3 çocuğuna bakamayan 42 yaşındaki boyacı Adem Yarıcı'nın kendisini yakmasını ve intihar etmesini gördüm. Ben henüz 9 yaşında ihmaller yüzünden bir tren kazasıyla hayattan koparılan Oğuz Arda Sel'in ölümünü ve dedesinin konuşmasını gördüm. Ben atama bekleyen öğretmenlerin umutsuzluklar içinde intiharlarını gördüm. Gözlerim görmek istemeyeceği kadar şey gördü artık. Halbuki doğduğum an gözlerim hiç açılmamıştı, ilerleyen yıllarda dünyanın bütün acıları yaptıkları toplantıdan bir kerpetenle çıktı. "O gözler açılacak!" dediler. Açtılar da...
Dostoyevski'nin dediği "Her şeyi fazlasıyla anlamak bir hastalıktır" alıntısı beni mutlu öldürecek yegane alıntılardan biridir. Hem bence bilinçli mutsuzluklarımız, bilinçsiz mutluluklarımızdan yeğdir. Her şeyi fazlasıyla anladığımız, bilinçli mutsuzluklarımızın bilincine tam da o anda varabildiğimiz ve üstüne kendi benlik ordularımızı sürebildiğimiz savaşlarımızın olmasını diliyorum.
Yoksa hala Mutlu Ölüm kitabını sipariş etmediniz mi?