Title | : | شوهر عزیز من |
Author | : | |
Rating | : | |
ISBN | : | 6005941852 |
ISBN-10 | : | 9786005941852 |
Language | : | Persian |
Format Type | : | Paperback |
Number of Pages | : | 320 |
Publication | : | First published January 1, 1390 |
شوهر عزیز من Reviews
-
اصلا تعریف های خوبی نشنیده بودم و با رغبت چندانی شروع به خواندن نکردم. تنها خاطرات خوش تمام رمان های خوش و دوران نوجوانی ام بود که وادارم کرد بخرم اش و وادارم کرد بخوانمش،؛امّا نمی دانم با تمام سادگی چرا انقدر به دلم نشست، شاید بیشتر از رمان چراغ ها... و دور از فضای سرد ناشناخته ی زندگی ارامنه در آبادان پیش از انقلاب. نمی دانم حتما نیم نگاهی به آن کتاب داشته امّا توصیفاتش از فضای انقلاب که مرا یاد خاطرات پدر و مادرم می انداخت و دگردیسی اش که گاهی شبیه دگردیسی های فکر و ظاهری مادر و پدرم بود و بیشتر از همه خودم در استانه ی سی سالگی و احساس زن خانه دار بودن و زن خانه دار شدن بعد از دوسال ونیم ازدواج،همه و همه باعث شد تا بعد وقتی طبق معمول بی خوابی وادارم کرد از تخت و اتاق بیرون بیام و جلوی تلویزیون دراز بکشم و از ساعت پنج تا هفت صبح یک نفس بخوانمش ،تا بعد اتمامش های های گریه کنم برای نمی دانم کدام علت و دلیل پررنگ تر.
می خواستم چهار یا پنج ستاره بدهم ولی متاسفانه برخی موارد تکنیکی مثل شخصیت پردازی های نه چندان دقیق، شتاب زدگی از صفحه سیصد به بعد، حضور بی مورد زریان و اتمام سردستی بهم اجازه نداد. -
رمان، پرش های زمانی زیادی دارد. از روزهای آغازین انقلاب تا همین روزها.
سیما انتظاری به عنوان راوی داستان، کسی است که در روزهایی که همه به دنبال مشخص کردن چپی یا راست بودن افراد هستند نه چپ است نه راست. ویکتور خارا گوش می دهد اما چادر می پوشد. چادر می پوشد اما گردی صورتش را نمی پوشاند. گردی صورتش را نمی پوشاند اما در کلاس های فلان حزب راستی شرکت می کند. اما کم کم از آن دوارن که فاصله می گیریم از یک آدم منفعل تبدیل به کسی می شود که دست به انتخاب می زند. مقنعه را جایگزین چادر می کند. آدم هایی را که کارشان فقط تذکر دادن بود کنار می گذارد. به شوهری که او را انتخاب کرده است و سپس به کناری گذاشته است بی اعتنا می شود و یواشکی به عشقی ممنوع دل می دهد.
کتاب کاملن روان است و با قلمی خوب نوشته شده است. اما شخصیت سیما و سهراب برایم قابل درک نیستند. یا حتی آن پیرمرد تزریقاتچی. فضای بعد از انقلاب را کاملن سیاه جلوه داده است. پر است از رعب و وحشت مردم از کمیته ای های پا گنده ی چکمه پوش. چادری های چاق یا قوزی خاکی و کثیف. آدم های انقلابی زیرآب زن. حتی نکرده برای خالی نبودن عریضه یک عدد آدم انقلابی مثبت معرفی کند. انقلابی های کتاب یا خنثی هستند یا منفی.
کتاب در صفحه های آغازین، تصویری دارد از ترور شدن شوهر سیما توسط آدمی که ون سبز دارد ولی انگار نویسنده بعد از پرش های زمانی متعدد یادش می رود از آن حرف بزند. -
از متن:
[...]
رفتم حمام و دوش را روی یک خروار تنهاییام باز کردم. اما مگر تنهایی من یک کف دست شامپو بود که الکی کف کند و شسته بشود و برود توی فاضلاب.
//
باید خیلی دیوانه و قاطی باشی که هنگام خواندن نثری به آن دلنشینی، با آن مایه طنز کودکانه، هنگام خواندن همچین جملهای پاقی بزنی زیر گریه. اونم در یک مکان عمومی که همه برّوبر چشماشون به تو ست که کتابی در دست داری که آنها هیچ از الفبایش سر در نمیآورند. -
موقعی که این کتاب رو خوندم به طور اتفاقی مصادف شد با دهه ی فجر و باعث شد بیشتر با حال و هوای اوایل انقلاب اشنا بشم.کتاب روان و خوش خوان بود و دوستش داشتم فقط اوایل کتاب به خاطر اینکه شخصیت ها زیاد بودن گیج کننده بود😁
-
کسی که با هزار آرزوی قشنگ با کسی ازدواج میکند که همانی که فکر میکرده نبوده و حتی همسرش حسی به او ندارد جز شکست خوردگی چه حسی میتواند داشته باشد؟
-
تم داستان یه چیزی شبیه "رویای تبت" فریبا وفی بود.
-
جنس قصه ها از اعتراض ریا تضاد هاست.
گاهی تند رفته. گاهیم اصلا باورپذیر نیست. انگار یک مانیفست برای چپگرایی...
ولی... در کل میتونست ادمو با خودش همراه کنه. نکته بعدی ابهام ترور کوروش همسر راوی بود که رها شد توی قصه.
اشکال من به این کتاب ترسیم فضای رعب و وحشت بعد انقلابه. انقلابی هایی که توی کتاب حتی یکی شون درست نیستن و همه از دم... یه مشت منفعل یا در نهایت منفی بودن هستن.
خود راوی تکلیفش معلوم نیست. مخلوطی از چپ و راست که هیچ کدومش حتی غلبه نداره...
ولی خوشخوان بود. -
اصلا انتظار نداشتم چیز جالبی از اب دربیاید ..اما در پایان خیلی جالب بود که من اه کشیدم از تمام شدنش ..بعد از قلم زویا جان عزیزم با چراغها وعادت میکنیم چشمم روشن شد به قلم بانویی دیگر تا اینقدر نگویم که زنهای ایرانی جز رمان عشق های ابکی چیز دیگری نمینویسند ..شوهر عزیز من را دوست داشتم ..با همه نقص هایش ..با شخصیت های جور واجورش ..با سهراب وزریان وحتی ان اقایی که عاشق شازده کوچولو بود ..رمان خیلی زنانه بود پس انتظار ندارم اقایان خوششان بیاید ..
-
http://fourstar.ir/1391/02/02/shohar-... -
کتاب بسیار زیبا و روان از خانم کلهر
-
ریویو قدیمی مربوط به سال ۲۰۱۸ کپی شده از فیدیبو
صدای راوی بینظیره، همینطور داستان بسیار جذابه -
قلم نویسنده زیباست و داستان میشه گفت حرفی برای گفتن داره. با اینحال گاهی حس میشه که نویسنده به جای داستان، غرق در «نوشتن» میشه ومحتوا رو در پس کلمات خوشرنگ گم میکنه. همچنین با وجود اینکه کتاب یادآور چراغ هارا من خاموش میکنم هست بنظر میرسه که خانم کلهر بیشتر درگیر احساسات هستند.کاراکترهای زیادی در این کتاب وارد میشن که همه شون یا با یه نفر ازدواج میکنن یا عاشق چند نفر میشن یا چند نفر عاشقشون میشن یا فامیل از آب در میان و... . اگر پختگی شخصیت راوی و پختگی قلم نبود ��تاب میتونست به سریال ترکیه ای تشبیه بشه.
با این وجود زیبا بود وبخصوص روایت جالبی از انقلاب داشت. نه تنها انقلاب بلکه وقتی خونده میشه حال و هوای دهه هشتاد تهران (زمانی که کتاب نوشته شده) هم در ذهن زنده میشه. -
اولین داستان بزرگسالانی که از فریبا کلهر خوندم
نویسنده مورد علاقه نوجوونیهام
.
نثر داستان روان بود. پیچیدگی داستانها به هم دیگه رو هم دوست داشتم- میزان درهم آمیخته بودن خیال و واقعیت هم کافی و خوب بود به نظرم
هر چند به نظرم بیست صفحه آخر داستان نویسنده خواست ماجرا رو جمع کنه. به نظرم یا بهتر بود شخصیت جدید اضافه نکنه یا بیشتر ادامه بده تا شخصیتها هضم شن :) -
۵شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۰ ساعت ۱۲ ظهر شروع به خوندن این کتاب کردم و تا ۵ عصر تمام شد. توی این سبک کتاب خوبی بود. پرش های زمانی داشت و مدام در گذشته و حال جا به جا می شد. ارتباط شخصیت ها خوب از آب درآمده بود. سرنوشت کاراکتر اصلی شاید دردناک بود. باهاش میتونستی همدردی کنی. ارجاعش به موزیک ها و شعر های مختلف رو هم دوست داشتم.
-
اين كتاب جزو معدود كتابهايي هست كه من از يك نويسنده نسبتا جديد ايراني خوندم و از خوندنش تقريبا لذت بردم. نويسنده بازي جالبي با پس و پيش كردن زمانها ميكنه كه خواننده رو زياد گيج نميكنه،ولي از طرفي بعضي از نقاط داستان رو مبهم ميگذاره متاسفانه.
در وصف خود داستان اما اگر بخوام نظر بدم اينه كه قهرمان داستان خيلي از كارهاش به مذاقم اصلا خوش نميومد همونطور كه به مذاق مادر و خواهرانش خوش نميومد كه اين نشون ميده نويسنده در توصيف سيما (هم اسم خودم:)) نسبتا موفق عمل كرده! سهراب هم بسيار خوب و قوي توصيف شده بود طوري كه نديده عاشقش شدم. در كل از اين كتاب راضي بودم. -
توصیف های نویسنده از وقایع، شیرین و دلچسب بودند و نوع روایت، تعلیق و گیرایی لازم برای دنبال کردن داستان تا انتها را داشت. اتفاق بامزه ای که در زمینه شخصیت پردازی افتاده بود؛ این بود که هر کاراکتر، تکیه کلام و بعضاً رفتارهای منحصر به خودش را داشت که در همه دیالوگ های او و توصیفات نویسنده از آن کاراکتر به آنها اشاره میشد. بزرگترین ایراد داستان، از نظر من، پایان بندی بود! در پایان کتاب به یکی از مهمترین ابهامات داستان که در ابتدا مطرح شده بود، هیچ پاسخی داده نشد!
-
این رمان همزمان در سه فضای زمانی اوایل انقلاب، دوران جنگ و زمان حال جلو میره...حس و حال اوایل انقلاب و گرایش های خاص مردم اون زمانه رو جالب به تصویر کشیده...یه جاهایی یه اتفاقایی نیمه کاره رها میشن که انگار قراره خودمون حدس بزنیمشون...و یه جاهایی آدمای داستان یه جوری به هم گره می خورن که کلی تعجب می کنی...و خب شخصیت اصلی داستان، سیما که راوی هست هم فراز و فرود زیادی رو متحمل میشه که همین داستانو جذاب می کنه...
-
نمیتونم بگم از اون کتاببایی بود که خیلی دلچسبه ولی بد هم نبود. راستش ادم یه اشتراکاتی با نقش اصلی کتاب داره.یعنی حداقل من داشتم. یک سری رفتارا و احساساتی که در دنیای امروز عملا دیوانگی محسوب میشه. ولی خب کشش متوسطی داشته و تونستم توی یک هفته تمومش کنم.
-
پایانش رو دوست نداشتم. به نظرم یه قسمت از پلات که خیلی هم مهم بود حذف شده بود. یعنی سانسور شده؟! آخه چرا اینجوری چاپ میکنن؟
-
نیمه ی اول داستان در حد دو ستاره بود و نیمه ی دوم جذاب تر شد برام. لحنش بعضی جاها برام خوشایند نبود مثل جاهایی که با "میخواهم بگویم" شروع می شد.
-
نه داستان جذبم کرد نه نوع روایتش نه اطلاعاتی که هی به زور به خورد خواننده داده میشد.
-
باگ زیاد داشت و به نظرم اتفاقات خیلی مصنوعی بود.
-
وای چقدر کار دارم. چقدر نور خورشید نازک شده است. از پشتش همه جا و همه چیز و همه کس واضح تر از همیشه است. حتی ... حتی ... حتی آن مرد سوخته ای که لبخند مسخره ای روی لبهایش دارد و ون سبزش را آن طرف خیابان رها کرده است و به کورش که توی ماشین نشسته نزدیک می شود. چقدر واضح است دست هایش، وقتی از زیر کاپشن خاک گرفته اش چیزی بیرون می آورد که اسمش اسلحه است و شلیک می کند به کسی که شوهر عزیز من است. چقدر واضح است صدای جیغ و گریه ی شاهین. چقدر واضح است چرخش آن تکه از بهشت دور سرم ..
-
بر این کتاب یادداشتی نوشته ام در اینجا :
http://hallaji.mihanblog.com/post/455