Title | : | In Praise of Idleness and Other Essays |
Author | : | |
Rating | : | |
ISBN | : | 0415109248 |
ISBN-10 | : | 9780415109246 |
Language | : | English |
Format Type | : | Paperback |
Number of Pages | : | 192 |
Publication | : | First published January 1, 1935 |
In Praise of Idleness and Other Essays Reviews
-
In Praise of Idleness, Bertrand Russell
In Praise of Idleness and Other Essays is a collection of essays by Bertrand Russell published in 1935. The collection includes essays on the subjects of sociology, philosophy and economics.
عنوانهای چاپ شده در ایران: «در ستایش فراغت و چند مقاله دیگر»؛ «در ستایش بطالت»؛ برتراند راسل؛ نسخه دو زبانه؛ تاریخ نخستین خوانش: روز بیست و یکم ماه سپتامبر سال1973میلادی
عنوان: در ستایش فراغت و چند مقاله دیگر؛ برتراند راسل؛ ترجمه ابراهیم یونسی؛ تهران، اندیشه، سال1349؛ در283ص؛ موضوع نوشتارهای نویسندگان بریتانیا - سده 20م
در ستایش فراغت را به همراه چند مقاله ی دیگر، نخستین بار نشر اندیشه در سال1349هجری خورشیدی با ترجمه «ابراهیم یونسی» منتشر کرد
در ستایش بطالت را با ترجمه «محمدرضا خانی» نشر نیلوفر در سال1393 در36ص
ستایش «راسل» از فراغت، ستودن از فراغتی است، که با یاری موسیقی، و نقاشی و ...؛ بر سر دست میآید؛ سودجویانه نیست، ولی به پاکسازی احساس آدمی، یاری میکند، و باعث میشود، آدمی در جاده ای گام بگذارد، و در جهانی زندگی کند، تا مدام با بمب اتمی تهدید نشود
تاریخ بهنگام رسانی 26/09/1399هجری خورشیدی؛ 20/08/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی -
۱.
برتراند راسل در
الفبای نسبیت توضیح می دهد که نگاه مردم به طبیعت با شیوۀ زندگی شان ارتباط تنگاتنگی دارد.
زمانی باور عمومی آن بود که حرکات سیارات و هر چیز دیگر در طبیعت، به واسطۀ نیروهای الهی صورت می گیرد. همان زمان، پررنگ ترین عنصر در زندگی مردم، قضا و قدر بود و کارها نه به تلاش افراد، بلکه با مشیت الهی پیش می رفت، حتی تکیه بر تلاش خود "در طریقت کافری" محسوب می شد.
وقتی نیوتن این باور را تغییر داد و نشان داد حرکت سیارات و هر چیز دیگر در طبیعت، به واسطۀ نیروهایی طبیعی و مادی است که از سوی خود ستاره ها و سیارات بر یکدیگر اعمال می شود، باور عمومی نیز تغییر کرد و دیگر کار را به قضا و قدر سپردن، در نظر مردم نشانگر تنبلی بود، بلکه تلاش و کار زیاد بود که به فرد شخصیت و ارزش می بخشید.
راسل می گوید: حال آینشتاین نشان داده است که حرکت سیارات به واسطۀ اعمال نیرویی نیست، نه نیرویی الهی و نه نیرویی طبیعی، بلکه سیارات بدون هیچ نیرویی و به خودی خود و به واسطۀ لَختی شان حرکت می کنند، و به طور کل این قانونی کیهانی است که اجسام به شکلی رفتار می کنند که به کمترین نیرو نیازمند باشد، قانونی که راسل آن را "قانون تنبلی کیهانی" می نامد، و می افزاید: شاید زمان آن رسیده باشد که مردم نیز در زندگی به کار هر چه کمتر و فراغت هر چه بیشتر باور بیاورند.
این کتاب ده سال قبل از کتاب "در ستایش بطالت" نوشته و منتشر شده بود.
۲.
آن چه امروز از فلسفه، ریاضیات، پزشکی، هیئت، شعر و ادبیات و سایر مشخصه های فرهنگ درخشان یونان می شناسیم، بیش از همه به برهه ای از تاریخ یونان اختصاص دارد که به "عصر طلایی" معروف است: دوران "پریکلس" سیاستمدار هوشمند یونانی که به شهادت
حیات مردان نامی پلوتارک، تا حدّ امکان از جنگ و فتوحات اجتناب کرده، به آبادانی خود یونان پرداخت. در نتیجه، در دوران او ثروت به آتن سرازیر شد. همه ی "شهروندان" آتن برده های متعدّد داشتند که برای آن ها کار می کردند و خودشان فراغت کاملی داشتند که به فلسفه و شعر و سیاست بپردازند و سنگ بنای تمدّن درخشان یونانی را بنا بگذارند.
۳.
"آبراهام مازلو" روانشناس امریکایی، نظریه ای مشهور دارد که در آن نیازهای آدمی را در یک هرم طبقه بندی می کند که تا نیازهای هر طبقه بر طرف نشود، فرد متوجّه نیازهای بالاتر خود نمی شود: نیاز به خوراک و پوشاک و مسکن پست ترين و گسترده ترین طبقه است، بعد از آن به ترتيب امنیت، دوستی و نیازهای جنسی، و احترام و اعتماد به نفس قرار دارد.
تنها در رأس هرم است که فرد پس از برطرف شدن نیازهای دیگر، متوجّه درک معنای هستی، معنویت، اخلاقیات، زیبایی شناسی، و دیگر امور متعالى می شود.
۴.
«مادام كه زندگى در تلاش براى بقاست تمدّن متولد نمى شود. تمدّن لحظه اى به دنيا مى آيد كه زندگى از نيازهاى ابتدايى اقناع شده و در كار پرداختن به اندكى فراغت است.»
نیکوس کازانتزاکیس
گزارش به خاک یونان -
سوسیالیسم، فراغت را نمیستاید. کاپیتالیسم نیز فراغت را انکار میکند. راسل اما در لایههای انتهایی این سطرها، خدا را نشانه گرفته است. راسل این مقاله را با یک جمله کنایی آغاز میکند "شیطان در کمین انسان بیکار نشستهاست". این یک هجوم همهجانبه به مذهب است. تمامی باقیمانده کتاب، در پی اثبات نادرستی این گزاره است. راسل میگوید چهار ساعت کار کافیست و از گفتن این جمله در دل خندان است. مخاطب را درپی نخودهای سیاه روانه میکند. راسل با زیرکی خاص خود هیچگاه بحث تبدیل کار به فراغت را مطرح نمیکند. چنین بحثی قطعا او را به مقصود مورد نظر نمیرساند. راسل یک ریاضیدان و یک فیلسوف است. او تمام روز را به حرفهاش اختصاص میدهد و نه فقط چهارساعت آنرا. راسل با هوشمندی، پوست موز را زیر پای مخاطب انداخته و با آسودهگی با لباس خواب، به جنگ خداباوران میشتابد. همهی داستان همین است.
-
"Modern Man thinks everything ought to be done for the sake of something else, and not for its own sake."
In Praise of Idleness
Bertrand Russell, as we all know from his Autobiography, was a man possessed of a prodigious intellect and a nearly insatiable appetite for intellectual work.
The second quality, so alien by tradition to a Peer of the British Empire, and to the sensibly easy-going manner in which he was raised, came from his inner anxiety.
A screaming anxiety.
You see, his first love Alys - his first wife - was an inveterate cheater. With men, and other ladies. Naturally, he flew into a rage.
Russell, a dyed-in-the-wool Victorian puritan sorta like me - thought lividly otherwise than his wife - but he was now trapped in an alien world. Divorce was a no-no for Victorians. Containing his outrage, he flung himself into his mathematical and scientific work.
Without remission - in itself a Perfect Storm.
Well, of course his sanity was affected. He started REALLY losing it.
Until - that is - he discovered the psychological benison of alternating his assiduous industry with protracted periods of doing Absolutely Nothing. Just Therapeutic Daydreaming.
Hence this essay.
And it works, as Celeste Headlee writes in her recent British bestseller Do Nothing.
It works wonders, too of course, for us online labourers for online bosses.
You know, in 1985 New Age music was all the vogue:
A frenetic worker at that time in frenetic salt mines for imperious and slave-driving senior managers, I spent long, chilling hours - in my free time from work - Doing Absolutely Nothing but living in the headspace between my headphones.
The audio cassettes of glorious nondescript droning hummed endlessly through my unwinding brain.
So, in view of this essay, there was a real method to my madness.
I was putting my health first.
And I had learned from a Master:
For I had read and relished Russell's delightful essay -
BEFORE I entered the workplace -
And, again long retired, now at peace with my healing wounds of experience. -
ریویوی دوم:
بعد از دوسال دوباره این مقاله رو خوندم. حالا که با فکر بازتری -خوشبختانه- نسبت به دوسال پیش خوندمش، بیشتر نظری بود. یعنی مسائلی رو مطرح میکرد که هزارجور نقد بهش وارده و از دور و خیلی سادهبینانه جذابه، و خود نویسنده هم انگار میدونه که این چیزا به این سادگی نیست، و فقط میخواد حرفهای دیگهای رو بگه. نقدای سیاسیشو لابلای حرفاش بگنجونه. البته که خوندنش جذابه و مهم! ۵ ستاره رو میکنم ۴ ستاره.
ببینم دوسال دیگه چی خواهم گفت :))
ریویوی اول:
واقعن عالی بود. هرچند یجور مدینه فاضله رو ترسیم میکرد ولی چیزی که مهم ترش میکرد این بود که به فکر وا میداشت. قشنگ تو هر صفحه به خودت میومدی میدیدی داری فکر میکنی در مورد نظام اجتماعی و حکومت ها و شیوه های گردوندن یک جامعه. باعث شد ترغیب شم که برم فلسفه مارکس رو هم بخونم تا ببینم کمونیسم واقعی چی میگه. خیلی عالی. ولی سوالی که باقی میزاره اینه که میشه به همچین دنیایی رسید؟ حدس میزنم نه. ولی کاش بشه. -
I would seriously love to become more idle. That is, at this moment, my highest aspiration. Right now I sort of just want to shoot myself in the throat because I feel like all I do is go to work, and stay late at work, and then feel terrible at times like this one because I should be catching up on work before I go to bed, but actually I just got back from work, plus I gotta get up soon and go back to work, and in any case I'm starting to feel like quite the dull girl and all this work work work work is really kind of just totally destroying my body and crushing my spirit.... Do you guys remember when I didn't even HAVE a job, and all I did was lie around all day long reading novels and eating bonbons and writing book reports? God, those were the days. I mean, they really were. I honestly used to think that I had something called a "work ethic," and that I actually did enjoy working, provided it was the right sort of job, but since then I've discovered the truth, which is that I'm an essentially lazy person, and if I had my way, I'd have nothing to do with this depraved institution called "earning a living."
Anyway, if Bertrand Russell has got some suggestions on how I can create and maintain a life of blissful indolence, I would love to hear them. Of course, the predictable irony here is that there's no way in hell that I will ever find the time to read this book. Yeah. Ugh. Somebody call the wah-mbulance. -
در دنیایی که هیچ���کس مجبور نباشد بیش از ۴ ساعت در روز کار کند، هر فردِ شیفتهی علمی میتواند این میل خود را ارضا کند و هر نقاشی میتواند بدون گرسنگی کشیدن نقاشی کند. مهمتر از همه اینکه شادی و لذت زندگی جای اعصاب خراب، ملال و سو هاضمه را خواهد گرفت. مقدار کار مطلوب آنقدر است که فراغت را سرورانگیز سازد؛ نه آنقدر که موجب از پا افتادن شود و از آنجا که مردم در اوقات فراغتشان خسته نخواهند بود، فقط به دنبال سرگرمیهای منفعل و کسالت بار ( مثل تماشای تلویزیون) نخواهند رفت و دوباره از تفریحاتی لذت خواهند برد که در آن فعالانه شرکت داشته باشند. نیکطبعی، از میان سجایای اخلاقی تنها چیزی است که جهان بیش از هر چیز به آن نیاز دارد و نیکطبعی ماحصل آرامش و امنیت است نه یک عمر کشمکش شاق و طاقت فرسا. -
درباره کتاب
برتراند راسل مقاله در ستایش بطالت را در سال 1932 نوشت. ایده راسل و نتیجه گیری مقاله به طور خیره کننده ای تحریک آمیز است. خسرانی عظیم به بار می آید، به گفته وی از این باور که کار فضیلت است و فقط یک ریاضت طلبی احمقانه وادارمان می سازد ا صرار بر کار زیادی داشته باشیم در حالی که دیگر نیازی به آن وجود ندارد. اکنون باید دریابیم که سعادت و تنعم انسان در گرو کاهش نظام مند کار است. -
در ستاش بطالت مينويسم كه من با خوندن اين كتاب حس ميكنم در كار كردن قايم شده بودم و كار براي من مثل شنلي نامرئي تقلبياي بود كه من رو از حقايق دور ميكرد. من از اوقات فراغتم فراري بودم، شايد چيزي كه حقم بود رو از خود�� گرفتم تا از واقعيت هاي دردناك فعليم فراري باشم.
كار كردن و پول درآوردن و تصميم گرفتن درباره ي آينده ي پول مثل يك مرداب خيلي عميقي ميمونه.به نظرم تصميم گرفتن دربارهي آيندهي پولي كه انسان براي به دستآوردنش زحمت كشيده در اين جامعهي امروزي خيلي سخت و عجيبه. چون با هر تصميم امكان پشيموني هست. حتي راسل هم ميگفت كه از نظر جامعه اگر فردي مقداري پول رو توي سرمايهگذاري از دست بده فقط بدشانس بوده ولي اگر فرد ديگري مقداري پول رو بشر دوستانه خرج كرده باشه احمق يا كودنه. -
في مدح الكسل ومقالات أخرى..
والله صراحة موضوع الكسل هذا يستهويني شخصياً ، لست ممن يهوى العمل كثيراً ونفسي لا تتوق الى مزاولته ليس بسبب الكسل فحسب لا والله، لكن هناك عدة أسباب تحجم عني الخوض ساعات العمل الطويلة التي تستهلك حياتي على حساب أمور أهم وأوجب ، عموماً الكسل يوفر لي ساعات قراءة طويلة والعزلة المحببة والإبتعاد عن الناس قدر المستطاع..
المهم، الكتاب بكل بساطة ممتع وظريف يتحدث فيه راسل في المقال الأول عن الكسل وإيجابياته في المجتمع الإنساني، يبدو هذا الكلام غريباً نوعاً ما، ولكن راسل وبأسلوبه الممتع يوضح كيف أن الكسل وساعات العمل القليلة ووقت الفراغ الذي يحوزه الناس يؤدي مسلكاً مهماً في تقدم الحضارة والإنسانية ويشرع أبواباً كثيرة لمزاولة التفكير وإستغلال الوقت المتبقي لخدمة المجتمع وأبتكار أفكار ومنجزات قد لا تتوفر أثناء أوقات العمل الصارم والجاد، هذه الطفرة في نمط الحياة المعاصرة أدت ليس فقط في صنع الكسل بل في تحرير الإنسان من قيود كثيرة ومصاعب جمة كانت فيما مضى تنهتك حرمة الوقت والجهد الانساني وتسلمه لعبودية العمل المضني واوقات العمل المرهقة ..
هذا الكلام لا ينطبق طبعاً على دول العالم الثالث القابعة أصلاً في براثن الكسل لأن الإنسان لا يجيد فيها العمل المناسب الذي يرتضيه فضلاً عن مزاولة ترف الكسل..
المقالة او الجزء الثاني من راسل يتحدث فيه بأسلوب شيق عن شخصيات أدبية وسياسية وفلاسفة عرفهم راسل في حياته وأحتك بأفكارهم وسرد بعض المواقف الطريفة وجوانب مبهمة في علاقته مع تلك الشخصيات مثل جوزيف كونراد وجورج برنارد شو و ويلز وكذلك من السياسيين فلاديمير لينين..
الشق الثاني من الكتاب يضم مقالين ضمهما راسل الى هذا الكتاب من كتابه صديقه جوليان هكسلي الذي تحدث في المقالين عن تحديد النسل وأيضاً عن خطر وعواقب ومالآت من زيادة السكان على مستقبل البشرية حسب تعبيره، تنبأ بـ سيناريوهات مخيفة تنتظر البشرية في حال أستمر معدل النمو المذهل والمتسارع في أعداد البشر، وهي نظرة أراها متشائمة كثيرة، حيث يضع مستوى الخطر الحرج في الجنس البشري إذا وصل عدد سكانه الى 10 مليارات ويعتبر ذلك هو الخط الرجعي في مسيرة البشر وإنحسار دور الكائن البشري بعد ذلك نحو الهاوية، رائحة الداروينة تسود في المقال ونظرية البقاء للأقوى التي تحمس لها ضمنياً وهو يسرد المخاطر المنتظرة حملت نوعاً من التحيز والعنصرية الغربية ضد الأمم العالم الثالث خاصة وأشاد هكسلي بسياستي الصين والهند في الحد من الإنجاب وممارسة سلطة مباشرة على تحدد عدد الولادات ..
أستمتعت بقراءة الكتاب والأسلوب السلس فيه يمحنك شعوراً بالألفة تجاه ما تقرأ وخاصة ما ورد من مقالات راسل ذا المنطق الجميل والأسلوب الأنيق في إيصال أي فكرة للقارئ بصورة ذكية لا تخلو من سخريته المعهودة.. -
So far, I've only read the title essay, "In Praise of Idleness", but I must say that it rings as true (if not truer!) today than it must have in 1932 during the Great Depression.
The value and virtue of "hard work" and the vilification of "idleness" is indeed a dual construct of the upper (leisure) class and the puritanical (right-wing) religious origins of our country. Must keep those working-class lackeys occupied so they don't revolt! Or fall to drinking, gambling, and crime!
There is nothing wrong with "idleness", especially if it is active, involved idleness. A contradiction, you say? Oh no. Russell uses the dual example of "peasant dances" set against urban leisure such as "seeing cinema" and "listening to the radio". Today I would use the examples of declining volunteerism, creative hobbies/crafts, even active sports, set against television and, yes, still, cinema. The problem is not so much in the leisure as in the passiveness and placation of society. This kind of social construct, being fed pablum by the mass media (including the news outlets), told what to think, how to feel, what matters to us, is as sure an oppression as any form of dictatorship or totalitarianism. (At this point, I could devolve into a long rant on the power elite and class structure, but I won't.... it's a little off topic...)
What really concerns me in this particular essay, though, is the distribution of work and the distribution of goods (those goods necessary for survival: food, shelter). There are enough resources in this country to go around, except that those resources have been hoarded by those in the highest echelons. For example, there are an estimated 1.5 million homeless people in the US (this is a low estimate in my opinion: homelessness is very difficult to quantify especially as it is in constant flux, and there are questions of who, exactly, should be included in such a count). At any rate, there are currently approximately 750,000 foreclosed homes on the market, owned by banks or investors, sitting empty. This does not include all the "newly" constructed homes that never did sell after real-estate crash. That, in case you can't do the math, is one empty home for every two homeless people. Why not train and/or employ some of these people to do renovation on the many trashed or "scavenged" foreclosed homes in return for reduced occupancy fees? It would solve at least two problems with one blow. But no, those empty homes represent material value to the banks and investors, and they will not share those resources, even when the perceived market value of those resources has fallen by 50% or more!
But again, I'm drifting off topic. Read the essay. We should all be able to meet our needs on 4 hours of work per day, and the rest of our time should be a choice, between working harder for "extra" consumer goods, spending time with family and friends, or painting, writing great literature, working on solving the worlds social ills, or all the many other things that one can't do while drudging away for 8 to 10 hours a day in jobs that are frequently pointless in the first place.
This is a view of socialism I can live with! -
عمیقا بابت خوندنِ این مقالهی کوتاه خوشحالم. حتی عنوان جسورانهی کتاب تا مدتها قبل از اینکه بخونمش برام مسحورکننده و راهگشا بود. موضوع بطالت یا همون داشتن اوقاتِ فراغتِ بیشتر، همیشه برای من دغدغه بوده و اینکه بالاخره تونستم افکار منسجم فیلسوفی رو در این باره بخونم، بینهایت خوشحالم. جسارت نویسنده تنها با به کار بردن واژهی بطالت که به اندازهی واژهی مرگ بار منفی داره و مردم ازش گریزوناند (درحالیکه اهمیت پرداختن بهش از مرگ کمتر نیست)، قابل ستایشه. همونطور که در مقاله هم بهش اشاره شد منظور از بطالت، تنبلی نیست اما کجفهمیهای حال حاضر باعث میشه خوندن این مقاله و تفکر دربارهی اندیشهی مطرح شده رو جزوِ واجبات بدونم. به نظرم با خوندن این مقاله حتی اگه تنها جرقهای در ذهن خواننده برای ارزشمند شمردن فراغت به وجود بیاد، نویسنده رسالتش رو انجام داده. کاش بتونیم در دنیایی زندگی کنیم که خودمون رو با کار زیاد فرسوده نکنیم و نقش بسزای فراغت رو کوچیک نشماریم؛ و فکر میکنم این دوران کرونایی که گذروندیم به سان مثال دنیای پس از جنگ جهانی اول که در مقاله گفته شده بود، بتونه گواه این موضوع باشه که اوقات فراغت و زمان آزاد چه نقش مهم و فراموششدهای در دنیای سرسامآور مدرن امروز که با قوانین غیرمدرن و قدیمی اداره میشه، داره.
(اردیبهشت ۱۳۹۹) -
"في مدح الكسل", فليس العمل في ذاته غاية وإنما وسيلة مضنية, في مدح الكسل لأن العمل ليس فضيلة.
الكتاب أقرب لمجموعة مقالات, يبدأ بمقالة بعنوان "في مدح الكسل" وتعتبر رد رائع على تخوفات من حلول الآلات محل العمال, وكيف نستطيع تطويعه لصالحنا, أعتقد أن فكرة العمل لمده بسيطة والتفرغ لنشاط إيجابي جاءته من السيد والسيدة ويب, اللي عاش معهم معظم عمره,
ويتبعها بمقال عن علاقة العلم بالديمقراطية بعنوان "دفاعا عن الديمقراطية",
وهاتان المقالتان تعتبران ضمن الآراء المتفائلة التي كان يبثها "برتراند راسل", كأحد الفلاسفة المتفائلين, في مقابل الفلاسفة المتشائمين.
ثم بعض المقالات عن علاق��ته بأشخاص من مشاهير عصره, ومنهم أعضاء الجمعية الفابية التي كان جزءا منها, فتحدث عن علاقته الشخصية بجورج برنارد شو, هربرت جورج ويلز, وغيرهم.
ثم النصف الثاني من الكتاب بقلم صديقه "جوليان هسكلي", مقالتين أحداهما عن تاريخ المشكلة السكانية والأخرى عن مستقبل المشكلة السكانية,
تلخيصه لتاريخ المشكلة جيد جدا, لكن سرده لمستقبل المشكلة ممل ومكرر, وخاتمة مش جيدة لكتاب مقارنة بأسلوب برتراند راسل في أول الكتاب. برتراند راسل رائع, تحليل عميق جدا وجريء, متأني جدا. يفكر في كل المشاكل التي تواجه مشروعه قبل أن يبدأ بعرضه علينا. وبأسلوب بسيط وترابط جيد بين النقاط وسلاسة في الانتقال بينها, بدون أي جمل اعتراضية أو ألفاظ رنانة أو تكرار ممل. -
راسل که نیچه رو تمسخر میکنه و فیلسوف -مدون- نمیدونه، یکی از معروفترین ایدههای نیچه و وبر رو میگیره، به شیوهای کاملا سرسری و آبگوشتی دربارهش ریشهیابی و نظریهپردازی میکنه و راهحلهای مندرآوردی و «خُرد» ارائه میده؛ و باز خونده میشه. چرا؟ چون انگلیسیه. کتاب به درد یه مصاحبهی تلویزیونی برای فهم عامه میخوره. ترجمه متوسط بود.
-
کتاب قشنگی بود کمابیش. میشه گفت که منظور درستی داشت و با وجود این که یکم بیش از حد ساده بیانش کرده بود، متناسب با دورانی بود که نوشته شده بود. (بین جنگ جهانی اول و در آستانهی شروع جنگ جهانی دوم).
به نظر من هنوز منظور اصلی این کتاب، یعنی ضدیت با «کارکردن» محض، رو در دورهی زندگیمون مهم دونست. اما برای بیانش شاید یک آپدیت برای فکتها و روش استدلال، لازم باشه. -
در ستایش بطالت
اثر برتراند راسل
.
.
"فقط یک ریاضت طلبی احمقانه، آن هم معمولا مستعار وادارمان میسازد اصرار بر کار زیادی داشته باشیم. در حالی که دیگر نیازی بر آن وجود ندارد.
در واقع این باور که کار فضیلت است حربه ای بوده است در دست قدرتمندان تا افراد را وادار کنند به سود اربابان خود زندگی کنند نه به سود خودشان."
.
.
چه میشود اگر تمامی انسان ها روزی چهار ساعت کار کنند، حقوقی اقتصادی داشته باشند و درآمدی مناسب تا از زندگی لذت ببرند؟ .
.
راسل که فیلسوف و ریاضی دانی انگلیسی بود، در این مقاله/کتاب خود سعی دارد نشان دهد که چگونه بشر مسیر تمدن خود را با زندگی مدرنش، به اشتباه، به جاده ای خاکی و پر دردسر برده است.
در این کتاب راسل از این ایده سخن میگوید که تمدن نوین بشری و دستاورد های نوین صنعتی باعث شده اند که بازدهی تولید افزایش داشته باشد اما از انجایی که ثروتمندان سعی در به کار وا داشتن فقرا و کارگران دارند(تا خود از فراغت بیشتری برخوردار شوند.) .
تمامی این پیشرفت صرف تولید کالا هایی بیهوده و بی مصرف میشود که نیاز های اساسی انسان را برطرف نمیکنند اما به پشتوانه تبلیغات، در ذهن توده مردم نهادینه شده است که کار کنند و تولید کنند و پولشان را خرج بکنند تا حس سعادت داشته باشند.
اما دریغ از ذره ای بطالت و وقت آزاد.
.
.
فضلیت انگاشتن کار و دوری از بطالت ، کاردستی قدرتمندانی است که در طول تاریخ سعی به برده داری نوین انسان های جامعه خود داشته اند.
آنها این شرایط را ساخته اند تا شما باور کنید که کار کردن تنها رسالت شما در زندگیست!
در حالی که مهلت لذت از هیچ چیز را نخواهید داشت! .
.
خواندن این مقاله کوتاه را (به خصوص) به آنهایی که از زندگی لذتی نمیبرند توصیه میکنم. -
مناسب حال بود. درود بر راسل
-
پیروزی پرولتاریا در شوروی از جهاتی مشابه پیروزی فمینیست ها در سایر کشورهاست. سال های سال مردان بر برتری زنان از حیث عصمت اذعان کرده، و با پافشاری بر این که عصمت مطلوب تر از قدرت است، زنان را بابت کم منزلتی تسلی داده بودند. سرانجام فمینیست ها عزم جزم کردند که هر دو، عصمت و قدرت، را با هم داشته باشند، چرا که پیشگامانی در میان آن ها تمام گفته های مردان را در باب مطلوب بودن عصمت باور داشتند، ولی در باب بی ارزش بودن قدرت سیاسی نه. مشابه همین در روسیه در مورد کار یدی پیش آمده است. سال های سال اغنیا و مجیزگویانشان در ستایش "کار و زحمت شرافتمندانه" قلمفرسایی کرده اند، ساده زیستی را ستوده اند، و دم از دینی زده اند که می گوید احتمال رفتن فقرا به بهشت بسیار قوی تر از اغنیاست، و کلا کوشیده اند به کارگران یدی بقبولانند که اصالت خاصی در جابجا کردن ماده در عالم است، همان طور که مردان کوشیده اند به زنان بقبولانند که شرافت خاصی در انقیاد جنسی آن ها نهفته است. همه ی این آموزه ها درباره ی علو کار یدی در روسیه بسیار جدی گرفته شده اند و نتیجه این که کارگر یدی شریف تر از هرکس دیگری است. در اصل همان خواسته های احیاگران وضع قدیم را دارند، البته نه به همان مقاصد قدیمی : این ها را ساخته و پرداخته اند تا کارگرانی ضربتی برای وظایفی خاص بسیج کنند. کار یدی آرمانی است که پیش روی جوانان نهاده می شود و رکن همه ی آموزه های اخلاقی است.
-
راسل در این اثر بیش از آن که به ستایش بطالت بپردازد به نکوهش نظام های سیاسی و مالی جهان پرداخته؛ در این میان لبه تیغ تیز انتقاد راسل بیشتر بر گردن نظام سرمایه داری سنتی (انگلستان) بود تا مدرن (ایالات متحده)،همین طور نظام کومونیستی( روسیه) نیز از این انتقاد ها جان سالم بدر نبرده است
راهکار راسل برای ایجادسیستم عادلانه کار و سرمایه و کاهش بیکاری در جامعه، کاهش ساعت کار به چهار ساعت یا در واقع تنظیم بازار با تولید به اندازه ی نیاز است...البته این دیدگاه ضعف های خود را دارد چون کاهش کیفیت محصول به علت از بین رفتن فضای رقابتی ،ولی نمیتوان قدرت استدلال راسل را در قانع کردن خواننده نادیده گرفت -
بنظر من حرفهاي خيلي مهم و قابل تاملي درين رساله هست. يكي دوتاشو من از قبل بهش فكر ميكردم و خوشحال شدم وقتي ديدم يه آدم فيلسوف مداقه كرده با من همنظره. الان ديگه خوشحال ميشم بچه بودم اين اتفاق ميفتاد ناراحت ميشدم فكر ميكردم فرصت چيزي اضافه كردن بجهان رو از دست داده م.
بهرروي ازين حرف ميزنه كه توليد هنري و علمي زاده فراغته، اين كه فكته و ميشه تو آزمايشگاه ثابتش كرد. دديگر ميگه اينهمه ستايش سختكوشي و زحمت بوداره و نوشته طبقه حاكمه كه بسيار قابل تامله و شكيه كه بايد بيشتر ازين حرفها تعميمش داد. اما چيزي كه حرف ازش ميزنه و من همداستان نيستم استقبالش از مصرفه. البته مصرفگرايي رو تبليغ نكرده ابدا، ولي مصرف رو دقيق هم مشخص نكرده و ممكنه دور از جون يه خواننده مشتاق و هيجانزده رو بيش ازين كه هست غرق كنه. -
¨La mitad de los hombres están absolutamente ociosos, mientras la otra mitad sigue trabajando demasiado. De este modo, queda asegurado que el inevitable tiempo libre produzca miseria por todas partes, en lugar de ser una fuente de felicidad universal. ¿Puede imaginarse algo más insensato?”.
-
"تحقیقات قویاً نشان می دهند که در یک جامعه ی مفروض در یک زمان مفروض، ثروتمندان شادترند. پاسخ به این پارادوکس ظاهری در این نکته نهفته است که مردم، در کل، می خواهند ثروتمندتر از همردیفانشان باشند. این ثروت نسبی است -و نه ثروت مطلق- که در شادی دخیل است. پس اگر یک فرد کمتر کار کند و کمتر از دیگران درآمد کسب کند، احتمالاً کمتر خرسند و قانع می شود. ولی اگر همه ی افراد کمتر کار کنند و درآمدها هماهنگ شوند، نتیجه می تواند کاملاً متفاوت از آب درآید. و این فراغت بیشتر برای هر فرد دقیقاً همان چیزی است که راسل از آن دفاع می کند. در این مورد، و بسیاری موارد دیگر، بر ماست که یکبار دیگر به حرف های او گوش بسپاریم."
"خواهند گفت که اندکی فراغت البته دلچسب است، ولی اگر قرار باشد مردم فقط چهار ساعت از بیست و چهار ساعت را کار کنند، نمی دانند مابقی روز خود را چگونه بگذرانند. این که این امر در دنیای مدرن صادق است نکوهشی است بر تمدن ما؛ و در هیچ دورانی پیش از این صادق نبوده است. سابقاً ظرفیتی برای خوشی و تفریح وجود داشت که تا اندازه ای به سبب کیش بهره وری بسته و محدود مانده است. انسان مدرن می پندارد که هر کاری باید به خاطر چیز دیگری انجام شود، و نه هرگز برای خودش."
" من به چیزهای به اصطلاح روشنفکرانه نمی اندیشم. رقص های روستایی جز در مناطق روستایی دورافتاده از بین رفته است، ولی شور و شوقی که باعث پاگرفتن آن ها می شد، همچنان در سرشت بشر باقی است. تفریح جماعت شهرنشین عمدتاً منفعل شده است: دیدن فیلم، تماشای مسابقه ی فوتبال، گوش دادن به رادیو و جز آن. این امر ناشی از این واقعیت است که انرژی فعال مردم کلاً صرف کار می شود؛ اگر مردم فراغت بیشتری داشته باشند، دوباره از تفریحاتی لذت خواهند برد که در آن فعالانه شرکت داشته باشند." -
در جهانی که مردم مجبور نباشند بیش از چهار ساعت در شبانه روز کار کنند هر کس که صاحب ذوق و کنجکاوی علمی باشد خواهد توانست ذوق و کنجکاوی خود را ارضا کند ، هرنقاشی خواهد توانست ، بی آنکه در عین ارزشمندی کارش با گرسن��ی دست به گریبان باشد نقاشی کند، نویسندگان جوان مجبور نخواهند بود با نوشتن مطالب شورانگیز ونان وآب دار توجه عامه را به خود جلب کنند ونگارش آثار جدی خویش را به هنگامی موکول کنند که از لحاظ مادی بی نیاز شده باشند و وقتی بدین کار بپردازند که یا ذوق یا توانایی انجام آن را ازدست داده اند. ..... ومعلمان ناچار نخواهند بود با بی میلی وناراحتی و با بکار بردن شیوه های مبتذل و پیش پا افتاده چیزهایی را تعلیم دهند که خود در جوانی آموخته اند و در خلال این احوال نادرست بودنشان به اثبات رسیده است .
مهم تر از همه اینکه در چنین جهانی خستگی وفرسودگی اعصاب و ملالت وسوء هاضمه جای خو�� را به شادمانی ولذت زندگی خواهد داد. مقدار کاری که از مردم مطالبه خواهد شد آنقدر خواهد بود که فراغت را لذتبخش سازد ، اما نه انقدر که خستگی و ملالت به بار آرد....
شاید دست کم یک درصد مردم اوقاتی را که صرف کار حرفه ای نمی شود وقف اموری کنند که اهمیت اجتماعی دارند، وچون در تعقیب این امور تامین معاش مورد نظر نیست ابتکار و آزادی میدان عمل خواهند داشت و دیگر ضرورتی نخواهد بود که مردم اعمال یا شیوه ی کار خود را با معیارهای "خردمندان" کهنسال تطبیق دهند وبدیشان اقتدا کنند....
جهان ، از میان تمام فضائل اخلاقی ، بیش از هر چیز نیاز به خوشخویی وسلامت نفس دارد، واین دو نیز زائیده راحت و امنیت است نه حاصل یک عمر تلاش و تقلای سخت وپیگیر .
(از متن) -
در ستایش بطالت
اثر برتراند راسل
ترجمه محمدرضا خانی
فیلسوف بریتانیایی معتقد است که اگر افراد برای رفع احتیاجات زندگی کار کنند نه برای رقابت با افراد هم سطح خود نه تنها دیگر کسی بیکار نخواهد بود بلکه با زمان فراغت بیشتر فرصت بیشتری برای رشد سایر ابعاد انسانی خواهند یافت.
"اگر هر مزدبگیر روزی چهار ساعت کار میکرد، کسی بینصیب نمیماند. خبری از بیکاری هم نبود، البته با فرض برقراری نظامی کموبیش با درایت. ثروتمندان از این حرف خلقشان تنگ میشود، چون به باور آنها فقرا بلد نیستند از اینهمه فراغت استفاده کنند. مردم در آمریکا اغلب تا بوق سگ کار میکنند، حتی کسی که دستش به دهنش میرسد. اصولاً این حرف که مزدبگیران فراغت داشته باشند، به مذاق این افراد خوش نمیآید." -
مقاله به دنبال نشان دادن ذات مادی مفهوم کار و تقابل این مفهوم و گفتمان با ذات معنوی استراحت و فراغت است ... انسان مدرن به گونه ای مازوخیستی در پی تولید بیشتر و بی هدف به جهتی نامعلومه ... این انگاره که تولید بیشتر رفاه بیشتری رو بهمراه داره به توده ای بدخیم در پیکره روحانی انسان اسایش طلب تبدیل شده و بدون دلیل و بی هدف در حال رشده ... مقاله ای که به گونه ای مانیفست راسل برای تبیین نگاه فلسفی اش به تاریخ ، فلسفه و انسان است .
-
از ایده ی اساسی رساله، که همونطور که از اسمش برمیاد، ستایش فراغت در برابر این ایده که کار اساسا مقدس است، خوشم میاد.
راسل خیلی بامزه ایده ای که به نظر در جامعه ی مدرن فراموش شده رو دوباره یادآور ی میکنه. مخصوصا قسمتهایی که در مورد رقص همگانی بود.
ولی متاسفانه این لحن پیامبرگونه و سادهسازی مسائل یکم برام آزاردهنده است، مسئله چندین وجه داره که راسل ازشون چشم پوشی میکنه . -
برتراند راسل این مقاله را در سال ۱۹۳۲ نگاشته است یعنی درست بعد از جنگ جهانی اول و قبل از شروع جنگی بزرگتر و وحشتناکتر. قبل از اینکه صنعت و مدرنیته، سرمایهداری و مصرفگرایی جوامع بشری را ببلعند. او عقیده داشت که مردم دنیا زیادی کار میکنند و این باور که کار فضیلت است خسرانی عظیم به بار میآورد. در دنیای مدرن ساعت کار طولانی تبدیل به فضیلت شده است چرا که مردم به این باورند که پول بیشتری کسب خواهند کرد و به همین سبب خوشحالتر خواهند بود ولی همانطور که ما شاهد هستیم اینطور نشده است. توضیح مفهموم شادی به همین سادگی نیست اما توضیح نویسنده در مورد ربط کمتر کار کردن بر شادی جمعی افراد جامعه کامل است. او به مفهوم تنبلی میپردازد. به ریشهی تاریخی و ظلمی که همیشه به فرومایگان روا شده است. اما با این همه به نظرم موخرهی آنتونی گوتلیب بر بازچاپ اثر راسل پایانبندی خوبی بر عقیدهی تمجید از بطالت است:
«تحقیقات قویا نشان میدهند که در یک جامعهی مفروض در یک زمان مفروض، ثروتمندان شادترند. پاسخ به این پارادوکس ظاهری در این نکته نهفته است که مردم، در کل، میخواهند ثروتمندتر از همردیفانشان باشند. این ثروت نسبی است و نه ثروت مطلق، که در شادی دخیل است، پس اگر یک فرد کمتر کار کند و کمتر درآمد کسب کند، احتمالا کمتر خرسند و قانع میشود. ولی اگر همهی افراد کمتر کار کنند و درآمدها هماهنگ شوند، نتیجه میتواند کاملا متفاوت از آب درآید. و این فراغت بیشتر برای هر فرد دقیقا همان چیزی است که راسل از آن دفاع میکند. » -
سابقاً كنت اكره الكسل, ولا احب الاشخاص الكسولين ,
ولكن بعد مضي السنين, والعديد من التجارب فكرت ان الكسل شيء جميل, ولاضرر فيه
وهو ممتع ومفيد ان أستغللت كسلك بطريقة صحيحة وممتعة... :)
.
هذا الكتاب عبارة عن مجموعة من المقالات المنوعة، وفي هذه المقالات تحدث "راسل" عن شخصيات أدبية وسياسية وفلاسفة عرفهم في حياته وعاصر زمنهم وشاركهم بأفكارهم، وكعادته تمكن أن يحكي عن تلك المواقف بطريقة شيقة وسلسلة للغاية ، كما ذكر بعض المواقف الطريفة والجوانب المخفية في علاقته معهم.
وشرح لنا في مقالات أخرى عن أهمية الوقت وكيف يمكننا أن نرتب اولياتنا ونقسم ساعات اليوم بطريقة ذكية وصحيحة، لأننا لو تمكنا من ذلك ،
يمكننا وقتها أن نعمل ساعات أقل ، وهذا ما سوف يمنحنا وقتاً أكثر لنقضيه مع أحبائنا، وطبعا وقتاً خاصاً بنا، نقضيه برفاهية تامة لقراءة الكتب أو الإستماع إلى الموسيقى أو مجرد أن نمنح أنفسنا وقتاً خاصاً بنا بعيداً عن ضجيج المجتمع.
وصف "راسل" جمالية الكسل بأفضل طريقة ممكنة وكيف يمكننا أن نقلص ساعات العمل إلى النصف ولكن مع نفس الفائدة ونفس جودة الإنتاج.
الكتاب بشكل عام ممتع وطريف, لا شك أن "راسل" يمتلك أسلوب بسيط وخفيف, لايشعرك بالملل او الضياع
وكأنك تستمع الى جدك وهو يحكي لكَ عن ايامه التي مضت, وعن تجاربه ورأيه عن الاشخاص الذين التقى بهم
وكيف كان تأثير ذلك اللقاء, على المدى الطويل من حياته. -
جناب راسل واضحاً یکی به نعل زده یکی به میخ.
-
يبدو لي أن أفضل الكتب التي أقرأها هى التي لا امتلك تجاهها أي توقعات مسبقة.. أو على الأقل تكون عندي فكرة مشوهة عنها قبل بدايتها لأكتشف خطأ تلك الفكرة بعد نهاية الكتاب.. هذا الكتاب مثال آخر لهذا..
لم أتوقع كثيرا مع بداية الكتاب .. عندما التقطته تخيلت ان راسل يكتب مقالا هزليا عن الكسل و خصوصا أن الكسل هى القيمة العليا الثانية في حياتي (القيمة العليا الأولى هى النوم بالطبع!)..
لكن عندما بدأت الكتاب اكتشفت الكثير من الأفكار الجيدة التي يطرحها راسل..
بالفعل يستخدم أسلوبا تهكميا أحيانا.. لكن الطابع العام للمقالة هو طابع شديد الجدية يبحث فيه راسل عن العلاقة بين العمل و بين الحضارة و التقدم.. و العمل هنا المقصود به الوظيفة.. و يبحث أيضا العلاقة بين العمل و السعادة..
الكتاب بالرغم من بساطة الفكرة.. "هل العمل يسبب السعادة؟" فإنه سيدهش القارئ بإجابات لم يفكر فيها القارئ من قبل.. (أو قد يكون قد فكر فيها.. لكن لم يحدث في حالتي!) .. الكتاب يطرح حلولا تبدو بسيطة جدا لتحقيق التوازن بين العمل و بين السعادة.. و بين الحفاظ على التقدم الإنساني المستمر و بين تنمية المواهب و المهارات الذاتية للفرد..
أحب بشدة تلك الكتب التي تجعلني أفكر بشكل مختلف في موضوع ما.. و هذا الكتاب دفعني لأري فكرة مختلفة تماما للحياة الوظيفية الإنسانية.. و هذا وحده يجعله يستحق النجمات الخمس كاملة..
لكن الكتاب لا يحوي المقالة هذي فقط.. بل الكتاب يضم عدة صفحات أشبه بيوميات أو مذكرات لبرتراند راسل يحكيها عن علاقاته بالعديد من الشخصيات المشهورة في عصره مثل كاتب الخيال العلمي هربرت جورج ويلز و الكاتب المسرحي برنارد شو.. لكن هذا الجزء لم يكن بنفس القدر من الجاذبية التي كان عليها الجزء الأول..
علي أي حال .. استمتاعي بالجزء الأول من الكتاب كان كافيا للغاية و غطى على أي شعور آخر في بقية صفحات الكتاب..
كتاب رائع يستحق القراءة