Title | : | The Lower Depths |
Author | : | |
Rating | : | |
ISBN | : | 048641115X |
ISBN-10 | : | 9780486411156 |
Language | : | English |
Format Type | : | Paperback |
Number of Pages | : | 80 |
Publication | : | First published January 1, 1902 |
When it first appeared, The Lower Depths was criticized for its pessimism and ambiguous ethical message. The presentation of the lower classes was viewed as overly dark and unredemptive, and Gorky was clearly more interested in creating memorable characters than in advancing a formal plot. However, in this respect, the play is generally regarded as a masterwork.
The theme of harsh truth versus the comforting lie pervades the play from start to finish, as most of the characters choose to deceive themselves over the bleak reality of their condition.
The Lower Depths Reviews
-
"Abandon all hope, ye who enter here"
⭐️ نمایشنامه «The Lower Depths» ترجمه شده به «در اعماق اجتماع» توسط عبدالحسین نوشین، یک نمایشنامه واقع گرایانه در سبک رئالیسم سوسیالیستی، نوشته نویسنده مشهور روسی «ماکسیم گورکی» است. این نمایشنامه اولین اثر گورکی است که در سال 1902 به روی صحنه تاتر مسکو رفت و باعث شهرت او حتی در خارج از مرزهای شوروی شد و او را بعنوان بنیانگذار رئالیسم اجتماعی به جهان شناساند.
هنگامی که در اعماق اجتماع برای اولین بار به روی صحنه رفت، با نقد تند و متفاوت منتقدان اما با موفقیت مردمی چشمگیر مواجه شد. در واقع این نمایشنامه آنقدر در نظر مردم موفق بود که نسخه چاپی اش در سال 1903 با فروش 40000 نسخه به پرفروش ترین کتاب سال تبدیل شد. این نمایشنامه پرتره ای بود از تعدادی مردم فقیر از طبقه پایین جامعه که در خانه ای کنار رودخانه ولگا زندگی میکردند. نمایش در حقیقت فاقد طرح اصلی و یک داستان به معنی متعارف آن بود و تصویری واقع گرایانه از مردم این بخش جامعه روسیه را ارائه می داد. تصویری که برخلاف عادت همیشگی نمایشنامه نویسان در رمانتیک کردن زندگی طبقات فرودست جامعه عمل کرد. درحالیکه عده ای از منتقدان از لحن موعظه وار و آموزشی در اعماق انتقاد کردند و با موضع گورکی و ارائه بدبینانه و عدم رستگارانه وی مخالف بودند؛ دیگر منتقدین از ابهام پیام اخلاقی در مورد وضعیت انسان، و ساختار نامتعارف گفتگو پیرامون این موضوع خوششان نیامد. اما اکثر مردم جامعه معتقد بودند که طرح های شخصیتی نمایشنامه قدرتمند و تکاندهنده اند و تصویر واقعی جامعه روسیه را به تصویر کشیده اند.
⭐️ نمایشنامه در اعماق در روزگاری برای اولین بار اجرا شد که نمایش های رمانتیک با به تصویر کشیدن طبقه اشراف مد بودند و به تصویر کشیدن واقع گرایانه زندگی طبقات پایین جامعه کاری آوانگارد محسوب میشد. همچنین این تاتر از این جهت دارای اهمیت بسیار است که اولین نمایشی به شمار میرود که با به صحنه آوردن طبقه محقر و توسری خورده جامعه روسیه، دست به افشاگری و اعتراض اجتماعی زده است. منتقدان در اعماق را آغازگر انقلاب بلشویکی روسیه و محرک جربان های اعتراضی میدانند که بعدها در سال 1917 منجر به سقوط تزاریسم شد.
بعنوان یک اثر رئالیستی، در نمایشنامه در اعماق، شخصیت ها، طرح و صحنه از اهمیت خاصی برخوردار هستند . سبک این نمایشنامه رئالیسم سوسیالیستی می باشد که مستلزم تصویری واقعی از رفتار و گفتار شخصیت ها به منظور انتقال یک پیام سیاسی است. در این نمایشنامه شخصیتها با الگوهای تکه تکه و واقعی صحبت و رفتار میکنند و آنچه انجام میدهند و میگویند برای برانگیختن احساسات رمانتیک در مخاطب نیستند. بلکه کلمات و رفتارهای مختلف آنها، هر چند غیرجذاب، خشک و دوست نداشتنی ، با هدف واقع بین بودن و تحریک انگیزه به سوی تغییر یا انقلاب نوشته شده است. در این نمایشنامه برخی از شخصیت ها حس تحقیر را برمی انگیزند، و برخی دیگر حس شفقت را، اما حس کلی در پایان نمایشنامه این است که تغییر اجتماعی امری ضروری و اجتناب ناپذیر است.
«به عنوان مثال، وقتی نستیا از احساس زائد بودن شکایت میکند، و ببنوف تأیید میکند که همه زائد هستند، پاسخ خواننده یا مخاطب به طور انعکاسی این است که باید جهانی وجود داشته باشد که مردم در آن احساس اضافی بودن نداشته باشند.»
⭐️ «حقیقت» در مقابل «دروغ تسلی بخش» تم اصلی فلسفی نمایشنامه در اعماق است، و گورکی در آن سعی کرده تا محاسن روبرو شدن با حقیقت را در مقابل شنیدن و گفتن دروغ تسلی بخش و امید واهی نشان دهد. در این نمایشنامه لوکا، مظهر این فلسفه است که مردم به دروغ مصلحتی یا تسلی بخش، به عنوان حایلی در برابر سختی های زندگی نیاز دارند. اولین موردی که در آن او این اعتقاد را نشان می دهد زمانی است که آنای در حال مرگ را با وعده آرامش پس از مرگ آرام می کند. مکالمه او بعداً با بوبنوف و پپل نشان می دهد که او به چنین زندگی ای پس از مرگ اعتقاد ندارد، بلکه خود را متعهد به تسلی دادن کسی که رنج می برد میداند. بحث بر سر این مضمون یعنی ارجحیت «حقیقت» بر «دروغ تسلی بخش»، حتی امروزه نیز ادامه دارد و عموم مخاطبان معتقدند که نمایشنامه اگرچه دارای نقص شخصیت پردازیست، اما شاهکار محسوب میشود و همچنان مخاطبان و محققان را درگیر خود کرده است به طوری که حتی پس از بیش از یک قرن که از اولین اجرای آن گذشته، همچنان در سراسر جهان به روی صحنه می رود و با استقبال گسترده مردم روبرو میشود.
....
امتیاز قلبیم 3/5 هستش
و ممنون از دوستان همخوانی (◍•ᴗ•◍)❤ -
"The man! It's magnificent! It sounds proud! The man! We must respect the man! Do not pity him. Do not lower him with pity. It would be best if you respected him."
Gorky (the bitter one) wrote "The Lowlands" in 1902. It was performed the same year and met with success. Fifteen years later, tsarism was overthrown.
In all misery, there is inhumanity. In every poor person, there is a man. And it is undoubtedly the proper, fair, close look of Gorky that allows us to see a little better in this asylum where all forms of abandonment live: Alcohol, unemployment, illness, prostitution, games, violence, religion, etc. "All souls are gray...Every man wants to put a little paint on it." All it takes is a light embodied in the words of old Louka for souls to find hope again. The slums are not a place of residence but a place of wandering. No freedom resides there. But fate likes to settle in and make men lie.
First, man must emerge from the depths by his will and will alone.
Men must become aware of their shipwreck to find the strength to reach the shore. This shore is a vision that always calls for awakening. -
“Hepimiz insanız!Kendini başkası gibi göstermeye çalışsa da,yaşamda yalpalasa da insan olarak doğan insan olarak ölür!İnsanlara bakıyorum da hepsi daha akıllı,daha ilginç görünme çabasında...herkesten aşağı yaşasalar da,her şeyin en iyisini istiyorlar...”
Pek de bir şey değişmediğini görüyoruz aslında o günden bugüne..Her ne kadar oyun okumaya alışamasam da Ayaktakımı Arasında gösterdiği çıplak gerçeklikle farklı bir eser. -
أربعة نجوم للمسرحية الباهرة , و مثلهما للمترجم القدير.
أصابتنى فى البداية بالخلط لظهور كل الأبطال دفعة واحدة , و لكنى ما إن توغلت بين صفحاتها حتى جذبتنى تماما.
رغم مآساوية الأحداث إلا أننى تابعتها بشغف, يشير إسم المسرحية إلى المرحلة التى وصلت إليها روسيا قبل الثورة, حيث يعيش عشرة أشخاص فى غرفة واحدة كئيبة تمثل لكل منهم حضيض الحياة , رغم إختلاف مستوياتهم , فمنهم من كان ممثلا شهيرا , بارون , لص سابق , صانع مفاتيح ······ إلخ, و لقد ساءت حياة كل منهم و اتخذت منحاها نحو الحضيض بشكل مختلف , فاجتمعوا سويا رغما عنهم ناضحة بينهم الكراهية.
ثم تظهر نقطة النور بالرواية , الجد لوكا , الذى حاول بإيمانه العميق إخراج كل منهم إلى نقطة بحياته أكثر ضياءا , و رغم كثرة مواعظه و عبراته , فالإيمان يحتاج إلى أكثر من مجرد الإقناع , يحتاج إلى رغبة فى الشفاء و قدرة.
حينما يكون الشر أكبر , حينما يكون الشقاء هو الإختيار الوحيد المتاح, يروى جوركى المبدع و يدفعك للإستماع. -
چیزی که از همون اول نظرم رو جلب کرد به این نمایش، تعداد زیاد شخصیتها بود. اینکه یه نمایش تقریباً مدرن چهار پردهای این همه شخصیت داشته باشه چیزیه که از آثار چخوف دیده بودم و جلوتر دیدم که شیوه روایت هم کم و بیش به آثار چخوف شباهت داره.
شخصیتها نسبتاً زیاد که دارن با هم راجع به مسائل عادی زندگیشون بحث میکنن و لا به لاش تصویری که نویسنده میخواد رو میسازن چیزیه که از آثار چخوف انتظار دارم. گورکی اومده بود همین سبک رو اجرا کرده بود به نظرم با این تفاوت که شخصیتها تصویری رو نمیساختن و بیشتر حامل پیام نویسنده بودن. شخصیت لوکا که رسماً انگار خود گورکی بود و در نهایت هم که لوکا رفت، ساتین جاش رو گرفت.
چیز دیگهای که گورکی نسبت به چخوف متفاوت انجامش داده بود، طبقه اجتماعی نمایش بود. دقیقا بر خلاف نمایشهای چخوف که با یه سری اشرافزاده طرفیم، اینجا یه سری افراد از پایینترین سطوح جامعه رو داریم. حتی شخصیت بارون انگار اضافه شده بود تا فقط این تضاد رو نشون بده. تو مقدمهای که خوندم نوشته بود گورکی هدفش این بوده که هنرش تمام اقشار جامعه رو شامل بشه و بتونه همه جوانب زندگی مردم روسیه رو به تصویر بکشه. این واقعاً چیزی نبود که من از نمایش گرفتم.
احساس میکنم برای نشون دادن سختیهای زندگی طبقههای پایین، گورکی یه مقدار کارد رو زیادی به استخون نزدیککرد. اینطور نیست که جامعه فقط از اشرافزادهها و فقرا تشکیل شده باشه. برای اینکه طبقههای اجتماعی روسیه رو نشون بدیم لازم نیست یا کامل اینوری بریم یا کامل اونوری.
با این حال من نمایش رو دوست داشتم. با وجود یک دستی شخصیتها، کلیشهای بودن بعضی دیالوگا و اشارات مذهبیای که توش گنجونده شده بود، مکالمات شخصیتها برام جالب بود، شاید چون رنگ و بوی کارای چخوف رو داشت. -
Peça de teatro originalíssima, o autor serve-se de um grupo de lumpen-proletários (tão detestados por Karl Marx), para construir uma comédia sublime.
-
Written in 1901, this work is possibly the greatest masterpiece of social realism which would become the official literary form of the Soviet Union and would which would spread to all the countries won by communism in the 1940s both in Asia and in Europe.
Read this book to better understand what Stalin though literature should be. The social realism genre never truly achieved again the level of excellence attained in this tedious, little drama. -
العبقريه في المسرحيه دي ، ان مفيش بطل منفرد ، أو حتى حدث محوري بتدور حوله ، الفكرة الرئيسيه هي سرد لمأساة مجموعه من البائسين ، المميز ان المشهد الواحد بتدور فيه كم كبير من الحوارات بين تقريبا كل الأبطال ، وأنا بقرأها كنت عامل زي واحد ف سيرك بيلعب بالطابات ف الهوا ومطلوب منه ميقعوش !
مكنتش عاوز يقع مني إنفعال أو شعور أو حوار ف توهة شعور تاني !
برغم اللخبطه دي كلها ، المسرحيه مبهرة .. ورسم صورة الشخصيات أكثر إبهارا ، بحيث لا تملك في النهايه غير التعاطف معهم والشفقه عليهم جميعا ..
5 نجوم بدون أي نقاش ... -
I imagine all lefties in The Middle East or every other place in the world, have read this play once, as a principle ... what I remember of the play now, seems to me a light melodrama story!
زمانی بود که "در اعماق" ماکسیم گورکی را از حفظ بودیم ... هم چنان که "مادر" را و بسیاری از اشعارش را و رمان ها و داستان های کوتاهش را ... این همه تغییر از آن زمان تا کنون را باور نمی کنم. -
Despairing accurate of the here and now. So this is social realism.
-
نخست یک شعر ساده و صادقانه از زبان ملتی که افسار خود را در چنگ خفاشان می بینند :
آفتاب طلوع میکند و غروب میکند
ولی زندان من تاریک است
زندانبان مراقب پنجره من است
هرطور که می خواهید مراقبت کنید
من میل دارم آزاد باشم
ولی چگونه زنجیرم را پاره کنم؟
آه...شما زنجیرها رنجیرهای من
و شما نگهبانان آهنین
و دوم اینکه میشود آیا از ملتی له شده انتظار ایمان و شرافت داشت؟
برای انسانهایی که تحت سیطره دولت_اسطوره تا حد حیوان پست گشته اند ایمان و شرافت چه معنایی میتواند داشته باشد؟ ایمان و شرافت بدرد زندگی کردن میخورد نه زنده ماندن صرف. انسان محروم گشته به طوری غریزی فقط برای زنده ماندن تلاش میکند و این تنها قدرتمندان هستند که بخش ناچیزی از قدرت و دارایی خود را در بانک وجدان پس انداز میکنند. آیا در جامعه ای که بخش اعظمی از آن تبدیل به جنگل و موجودات درون آن بدل به اسبانی بارکش شده اند مسئله ای بجز آب و یونجه مطرح است؟
په پل : بوب نوو تو وجدان داری؟
بوب نوو: چی؟ وجدان؟
په پل: آره
بوب نوو: فایده اش چیه؟ من که پولدار نیستم
**
و سوم :
نمایشنامه ای در چهار پرده و 53 سِن
کاملا میشود یقین داشت که ماکسیم گورکی بیش از آن که در اتاقش باشد در بین تمامی کاراکترهایی که در کتاب هایش هستند زندگی کرده است. او را نمیتوان بعنوان ناظری بر زندگی ملتی ستم دیده صرفا دید بلکه او خود خود حمال ، خود خود آن کارگر ناامید و خود خود آن مست لایعقلی است که زن فاسقش او را چاپیده است. او روشنای فکرش را از زیستن در این داشنکده های سرد و نمور روسیه کسب کرده است. اما گورکی نسبت به فنٍ نوشتن زیاد سلیقه و حوصله بخرج نمیدهد. واقعیت را همانطور که از کوره حوادث در آورده بدون تزیین در اختیار خواننده میگذارد. او مینویسد و چگونه نوشتن برایش مطرح نیست زیاد. نمایشنامه فعلی حقیقتا بدون دخل و تصرف قابل اجرا نمیتواند باشد چون ما بیشتر با نطفه یک فیلمنامه همراه هستیم تا نمایشنامه و اگر بخواهد اجرا شود با اقتباس از 12 مرد خشمگین میشود اسمش را گذاشت نمایش 16 مرد فقیر.
و آخر :
امان از اسم های روسی ، فکم رگ به رگ شد -
I read this play in graduate school and was so impressed by it I started an adaptation but never finished. Now 16 years later I'm going to try again. Five years of working in a jail and now working with the homeless have given me new eyes. I feel like I understand the play and characters on a different level. What most struck me though was how little has changed in over a hundred years. The play could be brand new. Society still largely ignores those on the lowest rungs. They are almost literally invisible.
-
4,5
Maxim Gorki, der zu Unrecht nicht dieselbe Beachtung erfährt wie die anderen großen russischen Schriftsteller und ihnen allen doch eine gesunde politische Einstellung voraushatte, schmeißt uns in ein russisches Loch zu Beginn des 20. Jahrhunderts, in dem Armut und Verzweiflung regieren. "Nachtasyl" ist eine Darstellung der Ausgegrenzten und Vergessenen, es skizziert einen Ort, an dem sich die Gestrandeten der Gesellschaft zusammenfinden.
Gorki hält nichts von Euphemismen, er spuckt uns das Elend mit voller Wucht ins Gesicht. Hunger, Kälte und Krankheiten bilden den Alltag seiner Elendsprotagonisten. Sie sind Zeugnisse eines Systems, das den Menschen ausbeutet, eines Systems, das zu dieser Zeit noch nicht mal flächendeckend erkannte, dass es zumindest deren Reproduktion gewährleisten müsste. Wer nun denkt, dass es sich hierbei um einen Sozialporno handelt, der irrt, denn Gorki führt nicht vor, er zeichnet komplexe Individuen mit Träumen und Ängsten, Hoffnungen und Sehnsüchten.
Was ist Wahrheit? Ist sie denn überhaupt wichtig? Was ist Lüge? Was bedeutet es, Mensch zu sein in einer Gesellschaft, die ihre Schwächsten vergisst? Gibt es Hoffnung in einer Welt voller Leid? Den Charakteren geht es um die großen Fragen im Leben. In authentischen Dialogen, zeichnen sie den Versuch von Antworten und philosophieren über Sinn und Dasein. Die einen finden Ansätze in der Tradition Kierkegaards, andere taumeln auf den Pfaden Nietzsches.
Das Werk ist eine Anklage gegen soziale Ungerechtigkeit. Die Verzweiflung der Figuren ist spürbar, die Sehnsucht nach einem besseren Leben mitreißend. Ein zeitloses Meisterwerk, schonungslos. -
Joo ja joruta - ära noruta!
-
"...the more I contemplate mankind, the more interesting he grows . . . poorer and poorer he sinks and higher and higher his aspirations mount . . . obstinacy."
Extraordinary. Gorky's The Lower Depths is absolutely extraordinary.
While true, on its face, The Lower Depths is a short play about the lower classes and their penchant for destruction as a rebellion against an unjust world -- yet it is also a inversion of Dante's Inferno and Purgatorio, in that the notion of redemption, of self-sacrifice, of hope are all whispered lies given by a "pilgrim" (read: the devil) that keep people in the "lower depths", despairing and hoping equally in obstinacy, forever trapping them in a cycle of misery.
The final Act revolves around the principle characters, that is, the three devils-in-disguise discussing the necessity of hope as a modicum of despair, perpetuating the cyclical nature of hell in one's environment as well as one's mind but also highlights how individuals themselves give allowance and thus credence to those very lies. -
الرفيق غوركي يخلع هنا قفاز الكاتب و يرتدي قبعة الساحر ، فمع أول صفحة في المسرحية فتجد عشرة شخصيات على خشبة المسرح ، ظهروا من عدم ربّما من أعمق أعماق أنفسنا ،نعم نحن ، ليس هذا فقط ولكن ملك الموت يحضر حضورًا قاسيًا كما اعتدنا مع غوركي ...
أعتقد أن ثلاثة نجوم هي ظلم للعمل الكبير الذي حاول تفسير الحالة الإنسانية للمرء بأكملها ،لكن سقط من غوركي أو من المترجم لست أدري جانب من النضج في بعض الشخصيات ، فها هي شخصية الممثل مثلا الذي لعبت دورها بامتياز لكن جاءت ردت فعلها مفاجأة و هو ما يختلف مع سيكلوجية الشخصية ..
عالج جوركي هنا نظرة الإنسان إلى الإنسان بعمق و جمال لكنه لم يصل إلى العبقرية في رأيي الشخصي.
لا أعرف هل المترجم كان جيدا أم لا ،لكن في النهاية الترجمة لم ترق لي !! -
Chillingly thought-provoking.
-
I read this play in a read-aloud group where I "played" the part of Vassilisa. She's basically evil incarnate, so it was great fun! ;)
But the most interesting character here is definitely the pilgrim Luka, who seems (to me) to proselytize in slightly bad faith. Luka spends a few nights at a shelter, where the entire play is set, and catalyzes the action of our characters, mostly poor and downtrodden, people utterly failed by the Russian state.
I think people in bad faith are fascinating: they believe, yet they know it's only their belief that makes it so. Luka is a kind of Pascal, whose wagers are based on values other than truth-value, though he's not necessarily aiming at the afterlife. He thinks that life, even in the depths, could be improved by donning a pair of rose-colored glasses. God, human goodness, cures to all our ills and evils, paradise on earth, all exist if we believe in them. He spreads hope where it could be dangerous.
"why is truth so important to you? Just think! Truth may spell death to you!" he says. "Truth doesn’t always heal a wounded soul."
A character asks him if there is a God. "If you have faith, there is; if you haven’t, there isn’t . . . whatever you believe in, exists . . ."
Of Vasya, a thief Luka is urging to reform: "Only tell him every now and then that he’s a good lad so that he won’t forget it—and he’ll believe you. Just you keep on telling him “Vasya, you’re a good man—don’t you forget it!”
The prostitute Nastya is speaking of a lover who didn't exist, insisting she was loved once. The other characters try to put an end to her speeches, but Luka says, "Now, now! Wait, people! Don’t interfere! Show a little respect to your neighbors . . . it isn’t the word that matters, but what’s in back of the word. That’s what matters!" "If you believe you had a real love affair, then you did—yes!" He implores the others to "be nice to her. Being nice to people never does them any harm . . ."
But in the end, it does do harm. Real harm. In some cases, the crash after the death of a false hope is too much to handle. Hope, after all, is something we have to keep creating, day by day, especially when reality gives us little to shore it up. Is it a lie? It's an art, it requires imagination. Hope, like Luka, is a fleeting thing; it passes and then you must find the reserves to create it all over again, sometimes in the face of overwhelming fact. -
BUBNOFF [to SATINE]. What are you grunting about? [SATINE keeps on grunting]
Always refreshing to read something about suffering which does not excuse the reality of suffering by way of some fairy tale cope about being made a better person by way of hardship. Hardship is not a hero's journey stumbling block but a persistent condition, in this case the social conditions of the working class. A persistent hardship creates misery, misery creates miserable people, and miserable people constitute the lower depths. This is all really bleak for socialist realism; Gorky is clear about the role of material conditions in the immiseration of the working class, but interestingly for these characters there are no inroads towards emancipatory politics, just a string of petty miseries made occasionally more miserable when paired with social hope. Of course that could make for a tedious read if you are someone who is not me, and frustrating for the person looking for a different socialist realism, but I find it fulfilling when taken as an artistic whole.
-
در اعماق میتونه نمایانگر بسیاری از جامعه ها باشه نه فقط یک تصویر از روسیه تزاری در اوایل قرن بیستم.اوایل مایشنامه یک کم غریب بود ولی بعدتر داستان کاملا مفهوم بود و سیر کم و بیش منطقی داشت.در داستان یک مناقشه بین حقیقت تلخ و دروغ شیرین وجود داشت که جالب بود.شخصیت لوکا را زیاد دو��ت نداشتم به قول چهرازی کسی امد که ز انفاس خوشش بوی کسی امد و به نظرم یک آدمی اومد که در اثر سالیان فقط میتونه قشنگ حرف بزنه.
-
Keşke bir oyun değil roman olsaymış. Bu karakterlerle nasıl güzel bir Gorki romanı olurdu!
-
“İnsanları anlayamıyorsun ki! Kim iyi, kim kötü belli değil..
Anlayıp da ne yapacaksın? Her insan canının çektiği gibi yaşar... Bir bakarsın bugün iyiyken yarın kötü olmuş.” -
had to read it for a college essay, biggest headache of my weekend.
-
Desperation and misery, with their various masks (a glorious past, or a treacherous love, but most constantly- alcohol).
-
Poor folk oscillate between grim truth and illusionary hope.
-
I just read the lower depths by Maxim Gorky and even though that sense of despair rarely bothers me like it did before, I enjoyed reading it specially when Luka entered the story. It's my first work by Gorky to read, so I learned about the playwright's background and how that shows in this work of his.
Was a nice glimpse into the lives of Russians prior to the Russian revolution as I plan to continue reading on it.
The man wouldn’t believe it. . . . “It must exist,” he said, “look carefully. Otherwise,” he says, “your books and maps are of no use if there’s no land of righteousness.” The learned man was offended. “My plans,” he said, “are correct. But there exists no land of righteousness anywhere.” Well, then the other man got angry.
He’d lived and lived and suffered and suffered, and had believed all the time in the existence of this land—and now, according to the plans, it didn’t exist at all. He felt robbed! And he said to the learned man: “Ah—you scum of the earth! You’re not a learned man at all—but just a damned cheat!”—and he gave him a good wallop in the eye—then another one . . . [After a moment’s silence] And then he went home and hanged himself! -
მაქსიმ გორკის, როგორც მწერალს, ნაკლებად ვიცნობ. მისი დამოკიდებულება საბჭოთა ხელისუფლების მიმართ ჩემთვის სრულიად მიუღებელია, თუმცა იმაზეც ვერ დავხუჭავთ თვალს, რომ ლიტერატურული ღირებულება საბჭოთა რეალიზმის ეპოქაში დაწერილ წიგნებსაც აქვთ - ისინიც, როგორც სხვები, "დროის სარკეს" წარმოადგენენ. კონკრეტულად ეს პიესა 1902 წელსაა დაწერილი - სასტიკი ტერორის დადგომამდე დიდი ხნით ადრე. მის ღირსებებზე კი ისიც მეტყველებს, რომ ისეთი დიდი შემოქმედების ყურადღება მიიქცია, როგორებიც არიან აკირა კუროსავა, ტოშირო მიფუნე, ჟან რენუარი და ჟან გაბენი. მათ გადაიტანეს ეკრანზე იმ ადამიანთა დაკარგული სახეები, რომლებიც ცხოვრებამ გაანადგურა და ფსკერზე მიუჩინა ადგილი.
-
http://pebbleinthestillwaters.blogspo...
Book Review: Lower Depths - Maxim Gorky: ~~~The~Bitter~One~~~
About Gorky This great author had a very little formal education from school but his passion towards literature drove into the category of world famous Authors. Aleksey Makimovich Peshkov was born on 16th March 1868 in Russia at a place called Novgorod Nizhny. This place was latest renamed in his honor to Gorky.
His father worked as a shipping agent at Astrakhan, but died when Gorky was just five years old. After that Gorky lived with his grandparents (maternal) who were very poor and used to be offensive with the little child. When Gorky was eight, his grandpa dropped him from school and put him to work. He was so inclined towards studies that he started learning from a fellow cook at work. Next few years were quite stressful for him and therefore at the age of 12, he ran away from his grandparent’s house.
He worked at various places doing different jobs. During this period he chose a new name for himself as Maxim Gorky which means “The Bitter One” in Russian. At 21, he attempted an unsuccessful suicide which ultimately developed tuberculosis and damaged his lungs badly. Next few years he moved frequently from place to place and during this course of journey he go familiar with the lowest class of society comprising of prostitutes, thieves and similar characters. At 24 he got associated with several revolutionaries and emerged as an outspoken personality thereby getting popular in public very fast. He went to jail several times during this period and got few of his stories published in local newspapers mainly based on his experiences gained over these struggling years.
Later he joined with Marxists to fight against Tsars of Russia. His major earnings became a source of funds for Marxists. He spent his last phase of life from 1922 to 1930 in Italy. In 1930 he returned to Russia and was greeted overwhelmingly. He died on 14th June 1936 at the age of 68. There is some controversy regarding his death, some say he died of illness while others say that he was ordered to death by Stalin My views about the Book titled – THE LOWER DEPTHS This was Gorky’s second play which he wrote in 1902 after the first one which was titled as “The Smug Citizen” which became very controversial at that period because of its content and outspoken nature of Gorky.
The 'Lower Depths' was very successful and was produced at Moscow Art Theatre in the same year. The play is about some powerful characters based on his encounters over the years with various types of people he had known. It was a protest against the inhumanity in particular.
This is a play in four acts having no solid plot but a series of sequences framed together. More emphasis is on characters, their thoughts and motives and how they act under certain circumstances. He made certain things in the play happen suddenly or shockingly. In first act the characters themselves narrate their past. Kostoloff is one of the characters who get murdered later. Pepel, Satine and Luka are other characters of the play. Ultimately the theme of the play is – All men live for “better” man everywhere in life and keep on working till they themselves become better men.
This is a continuous cycle and at any time Men will be working for Better Man. Many of them die during the course of serving before reaching at the stage of becoming better man. Luka is one of the brightest character of the play different from all other characters. Endlessly optimistic he is and very much eager to talk always to everyone. He keep on questioning everyone and himself about the purpose of life, meaning of life.
This too much probing nature of his causes his failures in life. Saaransh In real life if we see, everything is true what this play tries to tell. We all keep on working for “better man” and one day when we become “better man”, all men start working under us
The language and characters? The language is pretty cool. All non-English writers’ style is different than the English writers. You read any book of Gorky and you will find the language very simple, full of continuity and descriptive sort. You can compare the writing style of Gorky with MKGandhi. Regarding characters, well, I think, I have written enough there in my review already. When I kept the book aside, what were the questions or thoughts that occupied my mind? After I read the book, and kept it aside, it stayed shuffling inside me for 3 days.
It kept me striking the questions like “meaning and purpose of life”, “if there is God, where and what form? And what does he expects from us?” etc. etc. And one more thing that strikes is the style of Gorky as usual, he writes so simple and perfect that each character and each incidence get absorbed so well inside you and not momentarily but forever. But all his books (or for sake any books) should be read in silence so that you listen to them well. And most importantly, what should you (even if oblivious to this writer and his works) expect from this book? You are unaware of this writer or his books, no worry. If you expect sincere writing, truth, an encounter with real life, real sort of characters, real incidences, simple English and above all if you seek certain answers to Life’s happenings, do read his all books. -
it was okay??? it was you average 3-star book.
-
How marvelous is Man! How proud the word rings — Man!
I need to read plays more often